نویسنده: محمدرضا افضلی




 
ای ضیاء‌الحق حسام‌الدین راد *** که فلک و ارکان چو تو شاهی نزاد
تو به نادر آمدی در جان و دل *** ای دل و جان از قدم تو خجل
چند کردم مدح قوم ما مضی *** قصد من زانها تو بودی ز اقتضا
خانه‌ی خود را شناسد خود دعا *** تو به نام هر که خواهی کن ثنا
بهر کتمان مدیح از نامحل *** حق نهاد است این حکایات و مثل
گرچه آن مدح از تو هم آمد خجل *** لیک بپذیرد خدا جهد المقل

مولانا از حسام‌الدین سخن ‌می‌گوید و تا آن جا‌ می‌رسد که هر چه مدح مردان و بزرگان را گفته‌ام ، نیز ستایش حسام‌الدین بوده است، زیرا رجال‌الله همه تن واحد‌اند. مولانا به حسام‌الدین ‌می‌گوید: تو در میان آفریدگان نظیر نداری و عجیب در جان و دل ما جا کرده‌ای و این دل و جان برای تو جای قابلی نیست. مولانا‌ می‌گوید: به نام هر کس که دعا و ثنا بگوییم، دعا و ثنای مردان حق را گفته‌ایم، زیرا ما کسی را‌ می‌ستاییم که در نظر ما خوب است و هر که را بستاییم خوبی محض را ستوده‌ایم و در حقیقت، ستایش‌ها همه ستایش پروردگار است. «نامحل»، یعنی کسی که شایسته‌ی مدح نیست یا کسی که ادارک شایستگی را ندار. پروردگار «این حکایت و مثل» را در ذهن ما‌ می‌آورد تا سرّ دلبران در حدیث دیگران گفته شود و نااهلان ندانند که ما حسام‌الدین را‌ می‌ستاییم. «مدح از تو خجل آمد»، یعنی شایسته تو و نشان دهنده‌ی مقام تو نیست و «جهد المُقل»:، یعنی کوششی که یک آدم کم توان به اندازه‌ی خود‌ می‌کند.

حق پذیرد کسره‌ای دارد معاف *** کز دو دیده کور دو قطره کفاف
مرغ و ماهی داند آن ابهام را *** که ستودم مجمل این خوش نام را
تا برو آه حسودان کم وزد *** تا خیالش را به دندان کم گزد
خود خیالش را کجا یابد حسود *** در وثاق موش طوطی کی غنود
آن خیال او بود از احتیال *** موی ابروی وی است آن نه هلال
مدح تو گویم برون از پنج و هفت *** برنویس اکنون دقوقی پیش رفت

«کسره» به معنای خرده و شکسته‌ی چیزی است. من ستایش حسام‌الدین را در حدیث دیگران پنهان و مختصر کردم، اما همه‌ی آفریدگار‌ می‌دانند که من چه کسی را ستوده‌ام و باز ‌می‌دانند که پنهان‌ می‌کنم تا آه حسودان او را نگیرد و از حسد، خیال آزار حسام‌الدین را در سر نپرورند. مولانا‌ می‌گوید: درون این حسودان مانند لانه‌ی موش است و خیال حسام‌الدین مانند طوطی؛ این خیال در درون آنها ‌نمی‌گذرد. آن چه در ضمیر آنها‌می گذرد «صورت خیالی» حسام‌الدین است و با حسام‌الدین خیلی فرق دارد؛ مانند این است که موی ابروی کسی به پایین خم شود و نوری برآن بتابد و او گمان کند که هلال ماه پیش چشم اوست. عبارت «برون از پنج و صفت» باز خطاب به حسام‌الدین است؛ یعنی بیرون از عالم ماده که با پنج حس ادراک ‌می‌شود و در درون هفت فلک قرار دارد.

در تحیات و سلام الصالحین *** مدح جمله‌ی انبیا آمد عجین
مدح‌ها شد جملگی آمیخته *** کوزه‌ها در یک لگن در ریخته
زآن که خود ممدوح جز یک بیش نیست *** کیش‌ها زین روی جز یک کیش نیست
دان که هر مدحی به نور حق رود *** بر صور و اشخاص عاریت بود
مدح‌ها جز مستحق را کی کنند *** لیک بر پنداشت گمره ‌می‌شوند
همچو نوری تافته بر حایطی *** حایط آن انوار را چون رابطی
لاجرم چون سایه سوی اصل راند *** ضال مه گم کرد و ز استایش بماند
یا ز چاهی عکس ماهی وانمود *** سر بچه در کرد و آن را ‌می‌ستود
در حقیقت مادح ماه است او *** گرچه جهل او به عکسش کرد رو
مدح او مه راست نه آن عکس را *** کفر شر آن چون غلط شد ماجرا
کز شقاوت گشت گمره آن دلیر *** مه به بالا بود و او پنداشت زیر

مولانا موضوع ستایش را ادامه ‌می‌دهد و ‌می‌گوید: ستایش و درود به نیکوکاران و پارسایان، ستایش انبیاست. البته باز هم ستایش انبیا نیست، مدح است که همه آیین‌ها برای بندگی اوست. ممدوح حقیقی، بیش از یک ممدوح نیست و سایر ممدوحان، مظهری از مظاهر ممدوح حقیقی به شمار می‌روند. به همین دلیل وحدت ادیان وجود دارد. در قرآن کریم نیز به وحدت ادیان تصریح شده است؛ از جمله در آیه‌ی 13 سوره «شوری»: (شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَینَا إِلَیكَ وَمَا وَصَّینَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیهِ اللَّهُ یجْتَبِی إِلَیهِ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی إِلَیهِ مَنْ ینِیبُ) «خداوند برای شما از دین، همان را بر نهاد که به نوح سفارش کرده بود و آن چه برتو وحی فرستادیم، همان چیزی بود که بدان، ابراهیم و موسی و عیسی را سفارش کردیم و آن این که: دین را بر پا دارید و در آن پراکنده نشوید.خداوند هر که را خواهد، برگزیند و کسی را که به سوی او باز گردد هدایت ‌می‌کند. «بر پنداشت»، یعنی در اثر خیال باطل، آنها‌ می‌پندارند که ممدوح غیر خدا و یکی از افراد بشر است. بنابراین، همه‌ی ستایش‌ها ستایش پروردگار است. مولانا با ذکر مثال این مسئله را روشن‌ می‌کند: نوری بر دیوار‌ می‌تابد، تو دیوار را روشن‌ می‌بینی، اما دیوار رابط است و از خود روشنی ندارد. ستایش بر ممدوح این جهانی مانند نور بر دیوار است. مثال دیگر: شخصی انعکاس ماه را در چاه‌ می‌ستاید، اما در حقیقت او ستایشگر ماه کرده است. »ماجرای غلط» همین است که ‌می‌پنداریم مدح، مدح موجودات بشری و این جهانی است. چنین فکری کفر است. «شقاوت»، یعنی بدبختی که از انکار حق نشأت ‌می‌گیرد.

زین بتان خلقان پریشان‌ می‌شوند *** شهوت رانده پشیمان‌ می‌شوند
زآن که شهوت با خیالی رانده است *** وز حقیقت دورتر واماده است
با خیالی میل تو چون پر بود *** تا بدان پر بر حقیقت بر شود
چون براندی شهوتی پرّت بریخت *** لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت
پر نگه دار و چنین شهوت مران *** تا پر ملیت بود سوی جنان
خلق پندارند عشرت‌ می‌کند *** بر خیالی پر خود بر ‌می‌کنند
وام دار شرح این نکته شدم *** مهلتم ده معسرم زآن تن زدم

در این جا «بت» هر موجود غیر خداست که ما به او امید ‌می‌بندیم، یا کسی که مدح و ستایش او را‌ می‌گوییم. اگر در دل، نظر ما به خوبی محض پروردگار نباشد، آن شخص «بت» ماست و چون بت‌های دنیا بسیارند، ذهن دنیاپرست پریشان است و ستایش او از بت‌ها مانند شهوت راندن است که فقط در لحظه‌های کوتاهی شادی و لذت دارد. «خیال» همان صورت مادی است که محبوب یا ممدوح ما ‌می‌شود. مولانا‌ می‌گوید: «میل» و عشق ما به موجودات این جهانی باید وسیل‌ای برای پرواز به سوی حقیقت هستی باشد با تمام وجود نباید عاشق این صورت‌های مادی باشی، زیرا امکان پرواز به سوی حق را از دست‌ می‌دهی. «جنان» عالم معناست. «پر» امکان سیر به عالم معناست. «مُعسرم»، یعنی تنگ دستم،‌ نمی‌توانم.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول