دل نوشته هایی درباره علامه طباطبایی (ره)
دل نوشته هایی درباره علامه طباطبایی (ره)
دل نوشته هایی درباره علامه طباطبایی (ره)
رسیده به اصل خویش
هم بودنت برکت است، هم نبودنت. تو بر بلندای زمان ایستادهای. قدم نهادهای به جادههای آن سوتر از خاک؛ آن سوتر از هر چه محدودیت است. دست دادهای به شاخههای آسمان. تاریخ تو را به ما هدیه داده بود. اینک تویی که تاریخ را به دنبال خویش میکشی!
از مزرعههای گندم در تبریز تا مدرسههای دانش در قم، چمدانت پر از خوشههای رنج بود.
چلهنشینی زمستانیات، چشمههای حکمت را جوشاند از سینه ات بر زبان و رنجنامه عرفانیات، آموزگار جویندگان مسیر شد، نفس مسیحاییات را به ستایش مینشینم که جان در کالبد نیممرده عشق دمیده است.
دیده داناییات را به ستایش مینشینم که طرح فلسفه را از نو کشیده است.
حدیث شیداییات را از پروانگان دور و بر میتوان شنید که هر یک، شمع جمعی دیگرند.
فلسفه را درسهای تو، از بدایه به نهایه رسانده است. آزاداندیش، از مجازها گذشته، سر بر آستان حقیقت نهادهای. ذره اگر بودی، «مهر» «او» تو را به خورشید رسانده است.
نمطهای اشارات بوعلی را گستراندهای، به میهمانی عقل. قلم صدراییات را به دست گرفتهای به بازخوانی فلسفه. دسترنج تو اینک پیشروی ماست. شکوه تنهاییات را آشوب زمان نخواهد گرفت... تو بر فراز زمان ایستادهای.
چند صبح از نور فراتر
با رفتاری که نسخههایی از گل بودند، آمدی. «مهر تابان» بزرگیات بر همیشه تاریخ پرتو افشاند. خلوص، رمز جاودانگی تو بود و تواضع، عطر عبایت را تا والا شهر آسمان به ارمغان برد.
نگاه بیمانندت، چندین صبح از نور فراتر بود. آمدی و حقیقت چون چشمه از دل تفسیر تو جوشید. این است که جلدجلد «المیزان» تو چشمهساری گوارا برای تشنگان دشت دانش شده است. دیگر کتابها هویتی به رخشندگی قلمت نیافتند.
نَسَب تو به کدام اقیانوس میرسد که چنین سرشار، در بیکران گوهرین معرفت گام برمیداری؟ نسب تو به کدام کهکشان میرسد که وقتی از اخلاق آسمانیات گفته میشود، تمام نقش و نگارهای دنیوی شسته میشود و سروهای راستی و فضیلت قد میکشند؟
وقتی نامت بر زبان زمین جاری میشود، یک دوره «تفسیر المیزان» در چشمان آسمان به رقص میآید. اینک تو رفتهای و کیش و آیین اشعار عارفانهات، «مهر دلدارها» است.
اینک تو رفتهای و هنوز پژوهندگان روشن، گفتههای ازلی را در فلسفه ناب تو به مباحثه مینشینند و از بادههای مستانه تو در درگاه تجلی، بهرههای عارفانه میبرند.
حیات طیبه
تو را به تفسیر آیه به آیه میشناسند؛ زیرا خودت هم تفسیر به آیه شدی. هنگامی که فهمیدم رستگاری مؤمنان در «الَّذین هُمْ فی صَلاتِهِم خاشِعُونَ وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون...» است، یاد تو در ذهنم مجسم شد. آرامش درونت، «ألا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوب» را تفسیر کرد.
آن حیات طیبه را که خداوند به مؤمن صالح وعده داده است، باید از روح پاک تو پرسید.
صلابتت، گواه روشن باورت به «أَلا اِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ و لا همْ یَحْزَنُون» بود. آن گاه که در کنار ضریح پاک حضرت معصومه علیهاالسلام دست به دعا بودی، تفسیر «وابْتَغُوا اِلَیهِ الوَسیلَه» را دانستم. آنقدر خداترس بودی که «اِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ العُلَماء» را در تو دیدم.
«سنن النبی صلیاللهعلیهوآله »، «آموزش فلسفه و روش رئالیسم»، «آغاز فلسفه»، «اسلام و اجتماع و شیعه در اسلام» و... را نوشتی تا به تفسیر عملی بنشینی «أُدعُ اِلَی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَه» را.
تو بارها گفته بودی:
و مگر نه اینکه «... الَّذینَ ءامَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلّه»؟!
مرد دین و دانش
آشناییات را هرگز انکار نخواهد کرد کسی که حتی اگر یکبار، نسیموار از کنارت گذشته باشد. به سمت هر افقی که چشم میدوزم، تو را میبینم که بر بلندترین قلههای طلوع ایستادهای، چراغ خورشید در دست و تکیه بر آسمان زدهای تا روشن کنی با چهره آگاهیات، جهان تاریک و ناشناخته کسی مثل مرا.
بر بلندای کرسی علم و آگاهی ایستادهای، آنجا که پایههای علم، بر آسمان بنا گذاشته شده است. تنها تویی که خورشیدوار روشنگری آغاز کردهای.
رنگین کمانی از فقه و حکمت و فلسفهای که از مشرق آسمان دانش، تا مغرب سپهر لاجوردی آگاهی کشیده شدهای. تا وقتی که تو دستی بر آتش داری، چراغ روشنگری و روشنضمیری، هرگز خاموش نخواهد شد.
علامه! سینهات گنجینه علوم است؛ علومی که در پرده معرفت و هالهای از خداشناسی تزئین شدهاند؛ از خوشنویسی و شعر گرفته تا نجوم و هندسه و ریاضیات، از ادبیات عرب و عجم گرفته تا منطق و کلام و فلسفه.
داناییات، ریشه در خداشناسیات دارد و آگاهیات از ریشههای وحدت آب میخورد. تو بر خاک نمیایستی. آسمانها جای قدمهای توست. اینگونه که سرشار از نور هستی، در سینه آسمان باید به دنبال تو گشت!
هیچ حایلی نتوانست تو را از اتصال به منبع لم یزلی نور الهی دور نماید؛ وقتی دست دعا به سمت عرش دراز میکنی و دست در دامان نماز میاندازی و فریاد نیاز برمیآوری.
علامه! «سبز است یقین تو و ایمان تو آبی است گنجینه نور است دلت، جان تو آبی است».
پرواز تا اوج
هنوز تو را میخوانند؛ تو را که در فرصت کوتاه زیستن، بلندترین شعر علم و عرفان را سرودی؛ تو را که شبهای خاکی، یلدای نیایشت بود و روزهای آفتابی، مجال طاعتت؛ تو را که وادی به وادی، قافلهسالار سیر و سلوک و الهام و یقین بودی؛ تو را که دستانِ گشوده دانشت، میوههای بسیار میداد؛ از فقه و اصول تا فلسفه و حکمت؛ از خوشنویسی و شعر تا ریاضایت و هندسه و نجوم؛ از ادبیات عرب، تا منطق و کلام و...
تو در اوج قله دانشی الهی ایستاده و چشم به طایر قدسی سعادت دوخته بودی.
تو آرزوی روضه رضوان را با خلوص و عشق و ایمان، جامه عمل پوشاندی.
هنوز نجوای نافلهخوانیهایت به گوش میرسد که در هر مجالی، طاعت حق به جا میآوردی، در مسیر خانه تا کلاس درس یا زیارت حرم و پیادهرویهای روزانه.
هنوز نیایش شامگاهانت، شبهای بیستاره را نورباران میکند. تو از یتیمی و تلاش و تکاپوی صادقانه، نردبانی ساختی که قلههای عرش را فتح کردی و غبطه زمینیان شدی.
علامه بزرگ! در کدامین آسمان خانه داری که هر روز، با طلوع هر خورشید معرفتی، انوار حکمت الهیات میتابد و خاطره هنوز آسمانیات دوباره طلوع میکند؟
چقدر خاطر زمین دلتنگ رجعت دوباره شماست؛ رجعت دوباره مردانی که یک جهانْ معرفتند و یک جهان حکمت.
منبع: ماهنامه گلبرگ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}