آشنايي با اصطلاحات تاريخي

مترجم: سعادت رضوي

مكتب آنالز (Annales School)

رويكردي است در مطالعات تاريخي، و نام آن مأخوذ است از سالنامه‌اي با عنوان Annales d'histories economique et sociale . اين مكتب در سال 1929 م. توسط لوسين فوبر (Lucien febvre) (1956ـ 1878) و مارك بلوخ (Marc Bloch) (1944ـ 1886) در دانشگاه استراسبورگ تأسيس شد. ويژگي اين مكتب شيوه تاريخنگاري آن است كه تاريخنگاري به شكل سنتي و مبتني بر توالي زماني حوادث را متروك دانسته و بر اين باور است كه در تحقيقات تاريخي بايد ساير عوامل به ويژه عوامل جغرافيايي و مردم‌شناسي اجتماعي را به طور كامل در نظر گرفت.
از مهمترين آثار اين مكتب كه به فارسي ترجمه شده است مي‌توان به كتاب سرمايه‌داري و حيات مادي نوشته‌ي فرنان برودل و جامعه فئودالي نوشته مارك‌بلوخ اشاره كرد. در كتاب نخست، آقاي پرويز ميران مترجم كتاب، طي مقدمه‌اي به طور مفصل اين مكتب را معرفي كرده است. نيز ر. ك دكتر مسعود مرادي، مكتب آنال، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شماره 15 همچنين كتابي با عنوان «مكتب آنال» ترجمه نسرين جهانگرد نيز اخيراً توسط انتشارات جامي به چاپ رسيده است.

عتيقه‌شناسي (Antiquarianism)

مطالعه تاريخي جديد (مدرن) معمولاٌ با عتيقه‌شناسيِ محض كه جمع‌آوري اطلاعات به خاطر خود اطلاعات و در نتيجه عاري از هر نوع تفسير است، مباينت دارد. علم عتيقه‌شناسي در اصل روشي تحقيقي است كه در اروپا به ويژه در قرون 15 تا 18 م. شكوفا شد. عتيقه‌نشاس هم خود را مصروف طبقه‌بندي آثار قديمي از جمله ابنيه و متون مي‌كند. روشهاي عتيقه‌شناسي براي طبقه‌بندي و سنجش مدارك، سهم عمده‌اي در تحقيقات تاريخي دارد.
بايد توجه داشت كه عتيقه‌شناسي با باستان‌شناسي (Archeology) تفاوت دارد. اما اين تفاوت را در گستره اين دو علم بايد دانست. در حقيقت عتيقه‌شناسي اعم است و باستان‌شناسي اخص. در ايران، باستان‌شناسي بيشتر در مورد ابنيه و عمارات است، حال آن كه عتيقه‌شناسي بيشتر به اشيائ و ابزار نظر دارد. اما به هر حال هردو علم از روش‌هاي يكساني در شناسايي زمان گذاري اشياء،‌آثار و ابنيه بهره مي‌گيرند. عتيقه‌شناسي در شكل‌گيري انديشه اروپائيان در زمينه تاريخ نقش مهمي داشته است.

كليومتري (Cliometrics)

كليومتري نوعي تحقيقات تاريخي است كه در آن از رياضيات و فرضيه‌هاي آماري استفاده مي‌شود. روش كليومتري براي تحولات تاريخي از دهه‌ي 1950 م. به بعد كاربرد يافته است.
رشد و توسعه روش كليومتري متكي به توسعه آمارگيري در همه زمينه‌ها از جمله جمعيت و منابع اقتصادي بوده است. لذا واژه جمعيت‌شناسي ديده شود.

تاريخ تطبيقي (Comparative history)

تاريخ تطبيقي رويكردي خاص در مطالعات تاريخي به شمار مي‌آيد كه اساس آن را مقايسه‌ي ميان جوامع، مؤسسات تمدني و ادوار مختلف تشكيل مي‌دهد. در طول قرن بيستم تاريخ تطبيقي به عنوان شعبه‌اي از تاريخنگاري رشد بسياري يافته است.
آنچه كه تاريخ تطبيقي ناميده مي‌شود در كشور ما بيشتر به صورت تاريخ عمومي (general History) انعكاس يافته است، كه در يك برهه از زمان در همه عرصه‌ها يا زمان‌ها يك پديده را بررسي مي‌كند. لذا صرف بيان همزماني وقايع را نمي‌توان تاريخ تطبيقي ناميد.

تاريخ معاصر (Contemporary history)

تاريخ معاصر آن قسمت از تاريخ به شمار مي‌آيد كه گذشته‌ي نزديك را در بر مي‌گيرد.
بدين جهت تاريخ قرن بيستم يا به ويژه وقايع پس از جنگ جهاني دوم در سال 1945 م. تاريخ معاصر دانسته شده است.
آنچه كه در اين جا تحت عنوان تاريخ معاصر آمده است گاهي با عنوان تاريخ اخير ( recent history) نيز آورده مي‌شود. در تاريخ جهاني معمولاً از 1789 (انقلاب فرانسه) تاكنون را قرون معاصر يا تاريخ معاصر قلمداد كرده‌اند و از حدود جنگ‌هاي جهاني اول و دوم را تاريخ اخير.
در ايران معمولاًٌ تأسيس سلسله قاجاريه را كه تقريباً با آغاز قرن نوزدهم مقارن است مبدأ تاريخ معاصر دانسته‌اند. بعضي اين تاريخ را جلوتر يا عقب‌‌تر نيز برده‌اند. در مواردي تاريخ مشروطه و پس از آن تاريخ معاصر عنوان شده است. بعضي نيز با توجه به تحولات تاريخ ايران، آغاز سلسله پهلوي يا تحولات ديگري را مبنا قرار داده‌اند.
به نظر مي‌‌آيد كه فقدان مباني نظري قوي در باب مفهوم تاريخ معاصر موجب تشكيك‌هاو ارائه نظريات متفاوت در اين زمينه شده باشد. بدون شك توجه به مفهوم نظري تاريخ معاصر و عنايت در پديده‌اي كه از نظر تاريخي داراي «معاصرت» است مي‌تواند روشنگر اين اصطلاح باشد. نيز بايد توجه داشت كه پديده «معاصرت» داراي نوعي تبديل و تحول است كه مطالعه آن را پيچيده مي‌سازد و به آساني نمي‌توان آن را با تعريف و تحرير، ثابت، مشخص و دائمي بيان كرد. در حقيقت بايد ميان مفهوم معاصر به عنوان اسم (اصطلاح) و به عنوان صفت تفاوت قائل شد.

تاريخ فرهنگي (Cultural history)

تاريخ فرهنگي به طور سنتي به معناي مطالعه درباره مباحث عاليه‌ي فرهنگي همچون هنر و ادبيات بوده است. در سال‌هاي اخير تلاش قابل توجهي براي تعميم تاريخ فرهنگي، آن چنان كه فرهنگ عامه و بازآفريني منش و خودآگاهي جوامع گذشته (منتاليته) را در بربگيرد، صورت گرفته است.
صرف‌ دارا بودن عناصر فرهنگي چون اخلاق‌، آداب،‌زبان، شيوه زندگي ... را نمي‌توان تاريخ فرهنگي دانست. مثلاً ممكن است بسياري از آنچه كه فولكلور (فرهنگ عامه) دانسته مي‌شود را تحت عنوان تاريخ فرهنگي مطرح كرد، زيرا شرط اصلي تاريخ فرهنگي آگاهي به فرهنگ و مضامين و مقولات آن است و بايد بتواند در شكل‌گيري خاطره تاريخي (فرهنگي) يك ملت ايفاي نقش نمايد.
چنين صورتي از فرهنگ را معمولاً تحت عنوان «معارف» در ادبيات فارسي معاصر بيان مي‌كنند. در درجات بالاتر شناخت و آگاهي جامعه نسبت به معارف خويش كه متضمن نوعي نقادي نيز باشد در تاريخ فرهنگي مورد توجه قرار مي‌گيرد. لذا درتاريخ فرهنگي گرايش به نخبگان فرهنگي همواره وجود دارد و آن را از سطوح فرهنگ عامه دورمي‌سازد.

بحران (Crisis)

در تاريخ‌نويسي بحران يك دوره كوتاه از تحولات قطعي يايك نقطه عطف شديد يا لحظه‌ي تصميمات حياتي به شمار مي‌‌آيد. «بحران» معادل نه چندان دقيقي براي اصطلاح «نقطه عطف» است.
در فرهنگ فارسي معين ذيل واژه بحران ‌آمده است:
بحران ـ تغييري كه در حالت تب در مريض پديد آيد. شديدترين و ناراحت‌ترين وضع مريض در حالت تب.
بحراني ـ تغيير حالت و آشفتگي مريض ـ وضع غير عادي در امري از امور مملكتي.
در تاريخ‌نگاري فارسي معمولاً واژه بحران براي هرگونه تعارض حاد به كار مي‌رود، اما در تاريخنگاري جهاني فقط در موارد خاصي اين واژه كاربرد يافته است، مثل بحران (ركود) مالي 1933 ـ 1929 م . ايالات متحده و يا بحران موشكي كوبا 1962 م. و مواردي از اين قبيل آن‌چنان كه با تعاريف ارائه شده‌ فوق منطبق است.
نقطه عطف در تاريخنگاري فارسي به معناي تغيير جهت كامل سير وقايع است و شدت و ضعف بر آن مترتب نيست، اما در تاريخ جهاني تيتر وجه شدت و ضعف رخدادها و وقايع مدنظر است.

ابسلوتيسم (Absolutism)

در نظر و عمل به معناي رهايي قدرت دولت از هر قيد و شرطي است. اين اصطلاح به ويژه مربوط به پادشاهان اروپايي از قرن شانزدهم تا هجدهم ميلادي است.
هر چند اين واژه بيشتر در علوم سياسي كاربرد دارد، اما در اينجا صورت تاريخي اين اصلاح مدنظر است. پادشاهان اروپايي چون لويي چهاردهم، لويي پانزدهم و لويي شانزدهم، پطركبير، كاترين كبير، فردريك و ديگران كه در قرون جديد (18 ـ 15 م.) فرمانروايي كرده‌اند، از آن رو چنين ناميده‌شده‌اند كه هنوز نمادهايي چون پارلمان شكل نگرفته بودند و حتي مجالس سنتي اشراف نيز منحل شده بود.

آناكرونيسم (Anachronism)

خارج شدن از ادراك مبتني بر تاريخ و معيارهاي بيگانه با يك دوره يا فرهنگ.
بيشتر كاربرد اين واژه در مورد عدم رعايت اصل توالي و ترتيب در تاريخ‌نگاري است. از آنجا كه نظم زماني به لحاظ صورتي مبتني بر نظم زماني و از نظر مضموني مبتني بر رابطه علّي ميان رخدادها است، هرگونه آناكرونيسم موجب اشتباه فاحش در ادراك منظم و علّي وقايع خواهدشد. در حقيقت عدول از كرونولوژي موجب فروغلتيدن در آناكرونيسم مي‌شود و بيان آناكرونيسم وقايع اساساً هرگونه سازماندهي تاريخي يا تاريخمند را غيرممكن و هرگونه استنتاج و استنباط منطقي را مشكل خواهد ساخت. لذا آناكرونيسم اصولاً عدول از تاريخ‌نگاري است و تاريخ از اين حيث با كليه علوم متفاوت مي‌شود.

آنارشيسم (Anarchism)

فلسفه سياسي است كه معتقد است مي‌توان جامعه را بدون نياز به قدرت دولت سازماندهي و اداره كرد. واژه آنارشيسم از قديم در عرصه سياست و جامعه به عنوان واژه‌‌اي تحقير‌آميز در شرايط در هم شكستن نظم و اخلاق در جامعه به كار مي‌رود.
واژه آنارشيسم بيشتر در فرهنگنامه‌هاي علوم سياسي مورد بحث و بررسي قرار مي‌گيرد. به كارگيري آن به عنوان اصطلاحي تاريخي بيشتر ناظر به ادوار رواج انديشه آنارشيسم است. اين لغت كه مشتق از انارخه يوناني به معناي عدم دولت است در قرن نوزدهم مبدل به مكتبي سياسي شد و هر چند در ابتدا مبتني بر خشونت نبود اما چون به تروريسم روي آورد و ويراني نظام حكومت‌هاي اروپا را مدنظر قرار داد، آن‌گاه معنايي كه از آن دريافت مي‌شد برابر با هرج و مرج‌طلبي و قبول بي‌نظمي در جامعه شد. رشد انديشه‌هاي ليبراليستي، سوسياليستي و سنديكاليستي در همان قرون موجب شد تا به حيات مكتب آنارشيسم پايان داده شود اما اين واژه در فرهنگنامه‌هاي سياسي همچنان به عنوان نظريه‌اي كه مبني بر هرج و مرج اخلاقي و اجتماعي باشد مورد بحث قرار مي‌گيرد. لذا براي تفصيل بحث درباره آن بايد به آن فرهنگنامه‌ها رجوع كرد.

غير واقعي (Counter – factual)

فرض كردن امري بر مبناي آن چه در صورت عدم وجود يك علت كليدي يا شرايط ويژه ممكن است رخ دهد و يا رخ ندهد و يا پي‌آمد رخدادهايي كه اتفاق نيفتاده است.
مشهور است كه در تاريخ «اگر» وجود ندارد. زيرا با فرض «اگر» مي‌توان به علت‌ها و معلول‌هاي بيشماري براساس اقتضاي عقل و استدلال رسيد، در حالي كه در وقايع رخدادهاي تاريخي نه آن علت‌ها و نه آن معلول‌ها هيچ‌كدام وجود نداشته و اسناد و مدارك تاريخي بر وجود آنها دلالت نمي‌كنند. امر غير‌واقعي در تاريخ امرنامعقول نيست بلكه بدان معناست كه واقعيت خارجي نداشته و تحقق بيروني نيافته است. لذا شبيه «قضاياي كاذبه» در منطقه است، يعني عقلاً ممكن است اما واقعيت ندارد. نيز امر «غيرواقعي» به تخيل نزديك است و چون تاريخ مبتني بر مستندات است اين تخيل ممكن است مبدل به توهم شود.

رژيم كهن (Ancien regime)

نظام قديم فرانسه. اين اصطلاح براي تشريح اوضاع سياسي و اجتماعي فرانسه قبل از انقلاب كبير (1789 م.) يا دوران ابسلوتيسم به كار مي‌رود.
هر چند واژه كهن براي عهد باستان و قرون عتيق به كار مي‌رود اما در منابع تاريخ اروپا اصطلاح رژيم كهن به ناظم حكومتي خاندان بوربون نظر دارد. اين رژيم طي انقلاب كبير فرانسه 1789 م. سرنگون و به جاي آن نظام بورژوازي ليبرال مستقر شد. از آن جا كه استقرار رژيم جديد همراه با تغييرات همه جانبه در شئون زندگي مردم فرانسه و سپس اروپا شد،‌اطلاق «رژيم كهن» بر شرايط پيش از آن نشانگر فاصله عميقي است كه ميان اوضاع سياسي،‌اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي قبل و بعد از انقلاب 1789 فرانسه به وجود آمده است. براي توضيح بيشتر اين امر كتاب انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن نوشته الكسي دوتوكويل ترجمه محسن ثلاثي ديده شود.

طبقه Class

تا پيش از قرن نوزدهم موقعيت اجتماعي به وسيله واژه‌هايي چون مرتبه (Rank) و دسته (Estate) تعريف مي‌شد. طبقه‌بندي‌هاي مستتر در اين واژه‌ها مي‌توانست در مفاهيمي چون توارث، منصب و حيثيت معنا و مفهوم پيدا كند. در اوايل دهه 1820 طبقه Class به عنوان يك اصطلاح اجتماعي به كار گرفته مي‌شد و انديشه تاريخي به عنوان عرصه‌اي براي تعارض ميان طبقات اجتماعي، تابعي از نوشته‌هاي تاريخي و سياسي به شمار مي‌آمد. ماركس (1883 ـ 1815م) و انگلس (1895 ـ‌1820م )‌ در مانيفست كمونيست (1848 Communist Manifesto) اعلام كردند كه تاريخ حيات اجتماعي تا پيش از اين، تاريخ كشمكش‌هاي طبقاتي بوده است. توسعه نظريات جامعه‌شناسانه موجب توسعه كاربرد واژه طبقه در تحقيقات تاريخي شد. در دهه‌هاي اخير نظريه طبقه تبديل به مفهوم وسيع‌تري از قشر‌بندي اجتماعي شده است.
جز آنچه كه در فوق آمد مفهوم طبقه‌بندي در متون تاريخي كاربرد دقيق‌تري ندارد. لذا براي تدقيق و تفصيل مطالب مربوط به آن بايد به متون جامعه‌شناختي يا جامعه‌شناسي تاريخي رجوع كرد. نزد جامعه‌شناسان‌، طبقه، قشر، گروه و مانند آنها داراي تفاسير و معاني خاصي است.

جمعيت‌شناسي (Demography)

مطالعه و تحليل ساختار و اندازه‌ي جمعيت‌هاي گذشته و الگوي زندگي خانوادگي جمعيت‌‌شناسي ناميده مي‌شود. جمعيت‌شناسان درباره‌ي رابطه‌ بين اقتصاد و تغييرات اجتماعي و جمعيت تحقيق مي‌كنند. جمعيت‌شناسي تاريخي به عنوان يك شاخه از تحقيقات تاريخي از دهه 1950 توسعه يافته است.
از آن جا كه جمعيت‌شناسي به دو شعبه جمعيت‌شناسي كمي‌تر مبني بر آمار و جمعيت‌شناسي كيفي‌تر مبني بر تحليل و مسائل جمعيتي تقسيم مي‌شود، هم به خوبي مي‌تواند وضعيت گذشته را نشان دهد و هم براساس محاسبات رياضي شرايط آينده را پيش‌بيني كند. امروزه در علوم مبتني بر زمان از جمله تاريخ كاربرد وسيعي يافته است و كتاب‌هاي متعددي در مورد تاريخ و جمعيت عرضه شده است. مثل ژئوپولتيك گرسنگي نوشته فرناندو كاسترو و تاريخ اقتصادي جمعيت جهان نوشته كارلوچي‌پولا.

جبر تاريخي (Determinism)

اعتقاد به اين كه تاريخ به وسيله‌ي جبر يا شرايطي غير از انگيزه‌ها و آزادي‌هاي فردي شكل مي‌گيرد، ممكن است سابقه در ديدگاه سنتي مسيحيت داشته بشد.
بايد توجه داشت كه جبر در مفهوم فلسفي كه بدان هيپرسيم مي‌گويند در تاريخ مطرح شده و آنچه كه به عنوان جبر تاريخي (Determinism) عنوان شده است بايد به «حتميت» يا «ضرورت» و حتي به بياني دقيق‌تر به «يقين» ترجمه شود. در چنين صورتي حدوث پديده‌هاي تاريخي كه به صورت توالي رخدادها جلوه‌گر مي‌شود به معناي وصفي اجتناب‌ناپذير تلقي خواهد شد كه اين وضع ناگزير حاصل شرايط اقتصادي، جمعيتي، فرهنگي، سنت و يا به طور كلي هر امري كه بيرون از حوزه اختيار و انتخاب و اراده افراد باشد نسبت داده مي‌شود. توضيح كامل مسأله دترمينيسم تاريخي مستلزم بحث مقدماتي در مكتب اناليتيك (تحليلي) تاريخ است كه اميد است در آينده بدان بپردازيم.

تاريخ‌گرايي (Historicity)

ويژگي تاريخي هر پديده را به حيث تعلق به زمان و مكان معين دانستن.
آن طور كه مشهور است هر واقعه تاريخي داراي سه ركن 1 ـ زمان 2ـ مكان و 3 ـ‌عليت است. يعني هر واقعه‌ي تاريخي داراي زمان معين، مكان معين و علت يا علل معين بايد باشد. اين امر نه تنها اثبات بيروني دارد يعني وقايع تاريخي بر آن گواه است بلكه به ضرورت استدلال عقلي نيز هست، زيرا فقدان هر يك از اين سه ركن موجب نقص و عدم پذيرش عقلي خواهد بود. تاريخ‌‌گرايي بر اين باور است كه براي شكل‌گيري هر حادثه تاريخي اعم از يك رويداد كوچك يا اعصار و تحولات بزرگ، تجمع اين سه ركن ضروري است و حتي اگر گزارشي هم در مورد يكي از آنها نشده باشد به طور منطقي و عقلي مي‌توان به وجود آنها پي برد و درصدد يافتن آ‌ن برآمد. عقيده به تاريخ‌گرايي فصل مميزه تاريخ از افسانه و اسطوره است و حماسه حدفاصل آنهاست. نيز بحث درباره تاريخ‌گرايي خود متكي به بحث درباره كرنولوژي است. در ضمن، بنيادهاي جزء‌نگري در تاريخ براساس همين تاريخ‌گرايي است.

مكتب تاريخي (Historicism)

بيشترين معنايي كه در زبان انگليسي از اين واژه استنباط مي‌شود ديدگاهي است كه معتقد است مطالعه‌ي تاريخ مي‌تواند موجب كشف قوانين عمومي توسعه اجتماعي شود و همچنين ممكن است براي پيش‌بيني وقايع آينده به كار رود. از آن‌جا كه مكتب تاريخي معتقد است هر پديده‌اي حاصل يك رشته مستمر توسعه و تكامل است و به عبارتي حدوث هر پديده را مبني بر ريشه و زمينه‌اي در تاريخ مي‌داند، پس هم در شناخت پديده‌هاي موجود به تاريخ رجوع مي‌كند و هم در شناخت شرايط آينده معتقد است كه مطالعات تاريخي مي‌تواند در مقام پيش‌بيني برآيد اين مكتب تاريخ را به سوي كلي‌نگري و مطالعه زمان‌هاي بلند و كشف قوانين كه علي‌الاصل كلي هستند سوق مي‌دهد و هر چند با تاريخ‌گرايي بي‌ارتباط نيست اما در عين حال مغاير با آن سير مي‌كند.
منبع: مجله رشد