نویسنده: محمدرضا افضلی




 
رمز ننسخ آیة او ننسها *** نأت خیراً در عقب میدان مها
هر شریعت را که حق منسوخ کرد *** او گیا برد و عوض آورد ورد
شب کند منسوخ شغل روز را *** بین جمادی خردافروز را
باز شب منسوخ شد از نور روز *** تا جمادی سوخت زآن آتش فروز
گرچه ظلمت آمد آن نوم و سبات *** نه درون ظلمت است آب حیات
نه در آن ظلمت خردها تازه شد *** سکته‌ای سرمایه‌ی آوازه شد

مولانا می‌گوید: هر تغییری که به اراده‌ی حق صورت گیرد، نتیجه‌ای بهتر به دنبال دارد؛ شب فعالیت روزانه را منسوخ می‌کند، ولی همین جُمود شب آرامشی با خود دارد که قوای ذهنی را تقویت و خرد و اندیشه را افروخته‌تر می‌کند. در هنگام صبح، شب منسوخ می‌شود و آن حالت جُمود و بی‌حرکتی، می‌سوزد و از میان می‌رود. این سکوت و سکون شب مانند توقف و مکث یک خواننده است که یک دم سکوت می‌کند و بعد بهتر می‌خواند. این مطالب تفسیر مولانا از آیه‌ی 106 سوره «بقره است: هر آیه‌ای را که ما نسخ می‌کنیم یا از یاد می‌بریم، بهتر از آن یا مانند آن را می‌آوریم. (مَا نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ)؛ نسخ در لغت به معنای از بین بردن و زایل نمودن است و در اصطلاح شرع، به معنای تغییر دادن حکمی و جانشین کردن حکمی دیگر به جای آن(1) حکمت بالغه‌ی پروردگار اقتضا می‌کند که در عرصه‌ی هستی، کمال‌یابی و پویندگی حاکم باشد. از این رو، گاه حکمی بنا به ضرورت و اقتضای مصلحت در برهه‌ای از زمان پدید می‌آید و در برهه‌ای دیگر، همان حکم لغو و منسوخ می‌گردد و جای خود را به حکمی عالی‌تر می‌دهد. بنابراین، در خود آیه‌ی نسخ، به چرایی مسئله‌ی نسخ اشاره شده است که اساس نسخ بر حکمت و مصلحت در راستای تکامل فکری و طبیعی و تکوینی است. «ورد»، یعنی گل سرخ، که به جای گیاه ساده آمده است؛ یعنی عوض بهتر و ارزنده‌تر.

که ز ضدها ضدها آمد پدید *** در سویدا روشنایی آفرید
جنگ پیغامبر مدار صلح شد *** صلح این اخر زمان زآن جنگ بد
صد هزاران سر برید آن دلستان *** تا امان یابد سر اهل جهان
باغبان زآن می‌برد شاخ مضر *** تا بیابد نخل قامت‌ها و بر
می‌کند از باغ دانا آن حشیش *** تا نماید باغ و میوه خرمیش
می‌کند دندان بد را آن طبیب *** تا رهد از درد و بیماری حبیب
پس زیادت‌ها درون نقص‌هاست *** مر شهیدان را حیات اندر فناست
چون بریده گشت حلق رزق‌خوار *** یرزقون فرحین شد گوار
حلق حیوان چون بریده شد به عدل *** حلق انسان رست و افزونید فضل
حلق انسان چون ببرد هین ببین *** تا چه زاید کن قیاس آن برین
حلق ثالث زاید و تیمار او *** سربت حق باشد و انوار او
حلق ببریده خورد شربت ولی *** حلق از لارسته مرده در بلی
بس کن ‌ای دون‌همت کوته‌بنان *** تا کیت باشد حیات جان به نان

مولانا در سخن قبل گفت: هر چیزی را که پروردگار منسوخ کند، چیزی بهتر به جای آن می‌آورد و این فعل حق را به توقف کوتاه خواننده‌ای تشبیه کرد که نفس تازه می‌کند و بهتر می‌خواند. در این جا از همان مضمون نتیجه می‌گیرد که بسیاری از پدیده‌ها از ضد خود پدید می‌آیند و مثال‌هایی در این زمینه می‌آورد:
1. سویدا، یعنی نقطه‌ی سیاهی. در اصطلاح عرفا نقطه‌ای است در درون دل که جای عشق و محبت است و در دل عارفان، محل تابش نور حق است و به آن «حبة‌القلوب» می‌گویند. مولانا می‌گوید: نور حق بر نقطه‌ی سیاه درون دل می‌تابد.
2. پیامبر می‌جنگید تا به دنیا آرامش بدهد. پس جنگیدن پیامبر مدار صلح شد و تمام غارت‌ها و چپاولگری‌های عصر جاهلیت بر اثر جنگ پیامبر به کاستی گرایید و صلح و ارامش نسبی حکم‌فرما گشت.
3. باغبان، شاخه‌های بی‌فایده و زیان‌بار را قطع می‌کند تا درخت خرما و یا هر درخت دیگری رشد کند و بارور گردد. یا کسی که در فن باغداری خبره و ماهر است، علف‌های هرزه را می‌کَنَد تا باغ و میوه‌هایش، سبز و خرّم و باردار شود.
4. طبیب و پزشک، دندان فاسد را از دهان بیرون می‌آورد، تا یار و دوست از درد دندان خلاصی یابد.
5. برای کسی که ایمان دارد، هر چه پیش آید مشیت خداست و هر چه از میان برود، چیزی بهتر به جای آن می‌آید. کسی که در راه حق جسم را از دست می‌دهد، در این فدا شدن و در این فنا، به زندگی جاودان که همان بقاء بالله باشد، می‌رسد، چنان‌که زندگانی جاودانه‌ی شهیدان راه حق، در گروه کشته شدن و فانی گشتن ظاهری است. پس از بریده شدن گلوهایشان نوبت روزی‌شان از بارگاه الهی در می‌رسد. در آیه‌ی 169 و 170 سوره‌ی «آل عمران» آمده است: (وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ* فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ....)؛ آنان که در راه خدا شهید شده‌اند، مُرده مپنداری، بلکه آنان در بارگاه الهی، زندگان و روزی‌خواران‌اند و به عطایی که پروردگارشان بدانان داده شادمان‌اند.
6. انسان‌ها وقت حیوانات را ذبح می‌کنند، حیوانات سبب نیروی انسانی می‌گردند، بنابراین از بین نرفته‌اند، بلکه به مرتبه‌ی انسانی ارتقا یافتند. حال اگر در راه حق گلوی انسان بریده شود و خودی و هستی مادی او از میان برود، حاصل نابودی این هستی مادی، این است که حلق ثالث و گلوی سومی پدید می‌آید و این گلو، همان گلویی است که پروردگار، رزق و معرفت در آن می‌ریزد. «تیمار او شربت حق باشد»، یعنی مراقبت و نگهداری این حلق ثالث، همین است که به آن شراب الهی بنوشانند و انوار حق را در آن بتابانند. وقتی انسان از جنبه‌ی جسمانی و نفسانی خود رها شود، مستعد اشراقات ربّانی می‌گردد. مراد از «حلق از لا‌رسته»، انسان بریده از این جهان فانی است. «بلی» اشاره به آیه‌ی 172 سوره «اعراف» است که به موجب آن در ازل پروردگار از آفریدگان پرسید: (... أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى...) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، هستی. معنای بیت این است که گلوی بریده نیازمند دوا و شربت است، اما وجود انسان از دنیا رسته و به حق پیوسته، در همان ازل و آغاز آفرینش مُرده و محو در حق بوده است. «دون همّت»، یعنی کسی که توجه او به این جهان و منافع مادی است. «کوته بنان»، یعنی کوته انگشت که دسترسی به مراتب بالای هستی ندارد.

زان نداری میوه‌ای مانند بید *** کآبرو بردی پی نان سپید
گر ندارد صبر زین نان جان حس *** کیمیا را گیر و زر گردان تو مس
جامه‌شویی کرد خواهی ‌ای فلان *** رو مگردان از محله‌ی گازران
گرچه نان بشکست مر روزه‌ی تو را *** در شکسته‌بند پیچ و برتر آ
چون شکسته‌بند آمد دست او *** پس رفو باشد یقین اشکست او
گر تو آن را بشکنی گوید بیا *** تو درستش کن نداری دست و پا
پس شکستن حق او باشد که او *** مر شکسته گشته را داند رفو
آن که داند دوخت او داند درید *** هرچه را بفروخت نیکوتر خرید
خانه را ویران کند زیر و زبر *** پس به یک ساعت کند معمورتر
گر یکی سر را ببرّد از بدن *** صد هزاران سر بر آرد در زمن

جان حیوانی دوامش به نام بسته است و اگر از این مرتبه بالاتر برود به نان نیاز ندارد و «نان سپید»، یعنی همین نان و منافع این جهانی. «جان حسّ» همین جان حیوانی و مادی است که با عالم حس سروکار دارد و اگر جان، بسته‌ی این نان و زندگی صوری و مادی باشد، باید دست به دامن عنایت حق و ارشادات مردان حق که خاصیت کیمیاگری دارند، زد تا این جان، به جان خداجو تبدیل شود. مولانا می‌گوید: تبدیل کردن جان حسی به جان خداجو و دست به دامن اولیای حق زدن، نظیر شستن لباس است که برای آن باید به محله‌ی «گازران» رفت. در آیه‌ی 4 سوره «مدثّر» آمده است: (وَثِیابَكَ فَطَهِّرْ)؛ و جامه‌ات را بشوی مفسران می‌گویند: شستن جامه کنابه از پاک کردن قلب و تهذیب نفس و کردار نیک است. «روزه» کنایه از ترک دنیا و پیوند با حق است. مولانا می‌گوید: اگر نان و زندگی مادی در این رابطه خللی ایجاد کرد، به خدا و مردان حق پناه ببرد که شکسته‌بند این کارند و هر کاری انجام دهند در جهت درمان است. هم‌نشینی با انسان کامل است که مس وجودی انسان وابسته به امور این جهان را به طلای ناب مبدل می‌سازد. اگر موجودیت معنوی خود را شکستی، حق تعالی در گوش جان تو ندا دهد که بیا این موجودیت شکسته‌ات را التیام بده. خدای شکسته‌بند به خوبی می‌داند چگونه عضو شکسته را پیوند زند، زیرا آن کس که می‌بُرد به خوبی هم می‌تواند بدوزد.، اگر خانه‌ای را ویران کند، خانه‌ای آبادتر و بهتر بنا خواهد نمود و اگر حضرت باری تعالی سری را ببرّد، فوراً صد هزار سر به وجود می‌آورد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول