شاعر: حبیب الله موحد

من غصه دار غصه‌های بی قرینم

من کربلا را یادگار آخرینم

من یادگار روزهای خاک وخونم

من یادگار چهره‌های لاله گونم

من تشنگی را در حرم احساس کردم

یاد دو دست خونی عباس کردم

من کودکی بودم که آهم را شنیدند

دیدم سر جد غریبم را بریدند

من دیده‌ام در وقت تشییع جنازه

اسبان دشمن را که خوزده نعل تازه

من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه

خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه

گرچه کنون مسموم از زهر هشامم

من کشته ویران ای در شهر شامم

من روضه خوانی در منا بر پا نمودم

خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم

من سوختم از داغ بانوی مدینه

سنگ مدینه می‌زنم هر دم به سینه

حالا که نقش زهر کین در جسم مانده

از جسم پاک من فقط یک اسم مانده

یا رب قرارم را ز نیرنگش ربوده

در مجلس مستی مرا دعوت نموده

زهر عدو خون کرده قلب آتشین را

گریان نموده چشم زین العابدین را