شاعر: سيّد رضا مؤيّد

اى فروزان گهرِ پاكِ بقيع

گل پرپر شده در خاك بقيع

با سلامت كنم آغاز كلام

اى تو را ختم رُسُل گفته سلام

پنجمين حجّت و هفتم معصوم

بابى اَنْتَ كه گشتى مسموم

اى فداى حق و قربانى دين!

كرده يك عمر نگهبانى دين!

تنت از درد و الم كاسته شد

تا كه دين قامتش آراسته شد

اى ز آغاز طفوليت خويش

بوده در رنج و غم و درد، پريش

از عدو ظلم و شرارت ديده

چون پدر رنج اسارت ديده

خار در پا و رَسَن در بازو

رفته اى با اُسرا در هر سو

كرده خون خاطرت اى شمع ولا

محنت واقعه كرب و بلا

كربلا ديده‌اى و كوفه و شام

اى شهيد از اثر ظلم هشام

آتش غم پر و بالت را سوخت

زهر كين، شعله به جانت افروخت

اثر زهرِ به زين آلوده

 كرده اعضاى تو را فرسوده

نزد حق يافته فيض ديدار

جسم تو خفته و روحت بيدار

خود تو مظلومى و قبر تو خراب

ديده دهر ازين غصه پر آب

شيعه را دل ز عزايت شده داغ

كه بود قبر تو بى شمع و چراغ

ظلمِ اين امتِ دور از ادراك

كرده يكسان حَرمت را با خاك

با چنين ظلم و ستم از اعدا

بهتر اينست كه قبر زهرا

مخفى از ديده دشمن گردد

تا ز هر حادثه ايمن گردد