شاعر: قاسم رسا

نشاط روى چمن بين كه شُست ابر بهار

ز گرد عارض بستان، غبار رنج و تعب

شد از بنفشه چمن چون بهشت غرق عبير

شد از شكوفه زمين چون سپهر پر كوكب

درخت تاج مُرَصَع نهاد بر سر و دوخت

صبا به قامتش از پرنيان سبز سلب1

زهى طراوت گل‌هاي آتشين رخسار

زهى لطافت بت‌هاى سيمگون غبغب

بيا كه مژده رحمت رسيد و خواند سروش

سرود تهنيت خسرو خجسته نسب

هلال ماه رجب شد چو از افق پيدا

درآمد آن مَه من با هزار وجد و طرب

ز برج علم، درخشان ستاره‌اي بدميد

كه مِهر و مَه ز فروغش به حيرت‌اند و عجب

كنار " فاطمه" دُخت حسن(ع) شكفته گلي

كند چو ماه تجلى در اين مبارك شب

نهال گلشن دين نور ديده زهرا

سپهر دانش و بينش محيط علم و ادب

شه سرير ولايت محمد بن علي(ع)

كه آمدش ز خدا "باقرالعلوم" لقب

توان در آينه روي او خدا را ديد

كه اوست مظهر آيات ذات اقدس ربّ

كمال و دانش و تقوا از مكتبي آموز

كه چرخ كسب فضايل كند از آن مكتب

گرفت خاك عرب روشنى ز چهره او

چو جلوه كرد جمالش بر آسمان عرب

درخت علم و كمالش ز عَذْب و شيريني است

چو شاخه‌هاى درختان نخل غرق رطب

مه سپهر فضيلت كه نور دانش او

ز هم دريد حجاب ضلال و جهل و شَغَب2

كلام اوست فروزنده‌تر ز اختر و ماه

حديث اوست گرانمايه‌تر ز سيم و ذهب

زهى خطيب بليغي كه تا ابد خطبا

چو در لئالى طبعش كنند زيب خطب

" رسا " به ساحت مطلوب حق رسيد كسي

كه در طريق ولايش نهاد پاى طلب

 

پي‌نوشت‌ها:

1. سَلَب: لباس

2. شَغَب: جوش و خروش و فتنه و فساد