حقيقت وحى الهى
حقيقت وحى الهى
حقيقت وحى الهى
نويسنده:رضا باقىزاده
مقدمه
در اين مقال بر آنيم در حد توان پيرامون وحى الهى از ابعاد گوناگون سخنبگوئيم بحث در اين باره را در چند محور پى مىگيريم:
1 - وحى در نظر لغتشناسان
ابن فارس در مقاييس مىگويد: «القاء كردن علمى به صورت مخفيانه يا غيرمخفيانه به ديگرى، و هر چيزى كه القاء كردى به سوى غير خودت تا اين كه بداندآن وحى است هر طور كه باشد» (2) .
ابن منظور در لسانالعرب مىگويد: «وحى اشاره، كتابت، رسالت، الهام، كلاممخفيانه و چيزى كه به ديگرى القاء شود گفته مىشود». «وحى كردم به سوى اوكلامى را» (3) .
از اينرو وحى در لغت اشاره كردن چيزى و القاء آن به سوى ديگرى را گويند.
2 - وحى در اصطلاح شرع
وحى آمد سوى موسى از خدا بنده ما را چرا كردى جدا «مولوى» در آن وقت وحى از حبل الصفات بيامد به عيسى عليهالصلاه «سعدى»
3 - حقيقت وحى
بعضى از فلاسفه قديم
1 - معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است: الف: حس مشترك كه با آنصور محسوسات را ادراك مىكند. ب: قوه خال كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را دركمىنمايد.
ج : قوه عقليه كه با آن صور كليه را درك مىكند.
2 - از سوى ديگر آنها اعتقاد به افلاك نهگانه بطلميوسى داشتند و براى افلاك،نفس مجدد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند و مىافزودند : اين نفوس فلكىاز موجودات مجردى به نام «عقول» الهام مىگيرند و به اين ترتيب نه عقلمربوط به افلاك نهگانه قائل بودند.
3 - نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليتيافتن استعدادها و درك حقائق، بايداز وجود مجردى كه آن را «عقل فعال» مىناميدند كسب فيض كنند كه نامش عقلدهم يا عقل عاشر بود و علت اين كه عقل فعال گويند چون سبب فعليت استعدادهاىعقول جزئيه بود.
4 - هر قدر روح انسان قوىتر باشد، ارتباط او و اتصالش با عقل فعال كه منبع وخزانه معلومات است، بيشتر خواهد بود. پس يك روح قوى و كامل مىتواند دركوتاهترين مدت، وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از عقل فعال كسب كند.
همچنين هر اندازه قوه خيال قوىتر باشد، بهتر مىتواند اين مفاهيم را در لباسصورتهاى حس قرار دهد و هر اندازه حس مشترك قوىتر گردد، انسان صور محسوسهخارجيه را بهتر درك مىكند.
از مجموع اين مقدمات نتيجه مىگرفتند:
روح پيامبر چون فوقالعاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياداست و به همين دليل مىتواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقلفعال بگيرد. و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است و در عين حالتابع قوه عقليه است مىتواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقلفعال دريافت داشته، بدهد. و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند مثلا اگر آنحقائق كلى از قبيل معانى و احكام باشد، به صورت الفاظى بسيار موزون و درنهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايت كمال بشنود و چون قوه خياليه اوتسلط كا مل بر حس مشترك دارد، مىتواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آنشخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود.
پاسخ:
ثانيا: اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن درباره وحى استفاده مىشود، هماهنگ نيست چون آيات قرآن با صراحت وحى را يك نوع ارتباط با خدا مىشمارد.
ثالثا: اين كه اينها پيامبر را همرديف فلاسفه و نوابغ شمردهاند البته با عقلىقوىتر و روحى نيرومندتر نادرست است زيرا راه وحى از راه ادراكات عقليهجداست (4) .
جمعى از فلاسفه جديد
به ديگر سخن: وحى را «تجلى شعور ناآگاه» (وجدان مخفى) مىشمرند كه به مراتباز شعور آگاه قوىتر و نيرومندتر است و چون پيامبران مردان فوقالعادهاىبودند، وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده و تراوشهاى آنها فوقالعادهمهم و قابل ملاحظه بوده است.
پاسخ:
برخى از نويسندگان امروز
وى داراى افكار پاك و همتى بلند بود و در يك محيط تاريك و تيرهاى زندگىمىكرد كه جز زورگوئى و خودخواهى و هرج و مرج چيزى در آن حكومت نمىكرد. آنبزرگوار پيوسته از اين اوضاع ناگوار رنج مىبرد و گاهى كه كارد به استخوانشمىرسيد، از مردم كنارهگيرى نموده در غارى كه در كمر يكى از كوههاى تهامهبود، روزى چند خلوت مىكرد. تا در سن چهل سالگى موفق شد طرحى بريزد كه بشر رااز آن وضع اسفناك كه مظهر سرگشتگى و خودخواهى و بىبند و بارى بود، نجات بخشدو آن آئين اسلام بود. آنهائى كه چنين نظرى در مورد پيامبر اكرم(ص) دارند، خودبه دو گروه تقسيم مىشوند:
الف: كسانى كه براى جهان هستى خدائى را اثبات مىكنند و براى نظام دينى اسلامارزشى قائلند مىگويند:
«پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله)، افكار پاك خود را سخن خدا و وحى الهى فرض مىكرد كه خداىمتعال از راه نهاد پاكش با وى به گفتگو پرداخته است. و روان پاك و خيرخواهخود را كه اين افكار از آن تراوش كرده، در قلب آرامش مستقر مىشد روحالامين وجبرئيل و فرشته وحى ناميد. و به طور كلى قوائى را كه در جهان طبيعتبه سوىخير و هرگونه خوشبختى دعوت مىكنند، ملائكه و فرشتگان و قوائى را كه به سوى شرو هرگونه بدبختى مىخوانند، شيطاين و جن خواند.
و وظيفه خود را كه به مقتضاى نداى وجدان عهدهدار قيام و دعوت مىشد، نبوت ورسالت نام گذاشت».
مرحوم «علامه طباطبائى»(ره) در جواب اين گروه مىگويد:
اولا: اين توجيه بايد با بيانات قرآن مجيد كه سند نبوت پيغمبر اكرم(صلی الله علیه واله) است وريشه اصلى اين سخنان در آن است وفق دهد و تطبيق پذيرد ولى صريح قرآن برخلافاين توجيه، دلالت دارد.
اما اين كه گفتند: «پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) افكار پاكى كه به ذهنش خطور مىكرد، سخنخدا ناميده و معنيش اين است كه اين رشته افكار مانند افكار ديگرش از آن خودشو تراوش مغز خودش بود، ولى چون پاك و مقدس بود به خدا نسبت داده شد»; قرآنمجيد صريحا اين را رد مىكند.
در آيات تحدى، قرآن را از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه واله) واز هر بشر ديگر به كلى نفى مىكندمىگويد:
«اگر سخن، سخن، بشر استسخنى همانند آن در هر بابى كه قرآن سخن گفته ازمعارف اعتقادى و احكام و قصص و حكمت و موعظت بياورند» (6) .
«اگر جن و انس دستبه هم داده براى اين كار قيام كنند، نخواهند توانست نظيرقرآن را بياورند» (7) .
بديهى است كه اين بيانات با نسبت تشريفى سازگار نيست و قرآن را تنها كلام خدامعرفى مىكند.
ثانيا: قرآن مجيد در صدها آيه معجزاتى خارق عادت كه با نظام عادى طبيعت قابلتوجهى نيست، اثبات مىكند كه پيامبران به واسطه آنها نبوت خود را اثباتمىكردهاند و اگر نبوت همان نداى وجدان و وحى آسمانى به معنى افكار پاك بشرىبود، اقامه حجت و استمداد از معجزه معنائى نداشت.
اين كه گفتند:
«پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) روان پاك خود را كه در مصلحتبينى و خيرانديشى فروگذارىنمىكرد، روح امين و القاء او را وحى مىناميد».
قرآن مجيد اين نظر را تاييد نمىكند زيرا القاء كننده آيات را جبرئيل مىنامدآنجا كه مىفرمايد:
«بگو كسى كه دشمن جبرئيل است همان جبرئيل قرآن را به اذن خدا به دل تو نازلكرده» (8) .
اين آيه پاسخ يهود است كه از پيغمبر(صلی الله علیه واله) پرسيدند: اين قرآن را چه كسى بر تونازل مىكند؟
فرمود: جبرئيل. گفتند: ما با جبرئيل دشمن هستيم زيرا به ما بنىاسرائيلمحدوديتها را او نازل كرد خداوند در اين آيه مىفرمايد: جبرئيل قرآن را بهاذن خدا به پيغمبر اكرم(صلی الله علیه واله) نازل نموده و نه از پيش خود. بديهى است كه يهوددشمنى با يك موجود آسمانى داشتند كه متصدى رساندن وحى الهى، و از حضرتكليم(ع) و حضرت محمد(ص) جدا بود نه با روان پاك كليم(ع) يا محمد(صلی الله علیه واله).
در آيه ديگر نزول وحى را به روح امين نسبت داده آنجا كه مىفرمايد: (نزل بهالروحالامين على قلبك) قرآن را روح امين به قلب تو نازل كرده است» (9) .
اما اين كه مىگويند: «ملائكه و فرشتگان نام قواى طبيعى است كه به خير و خوشبختى و شياطين نامقواى طبيعى است كه به شر و بدبختى دعوت مىكنند».
آنچه از قرآن استفاده مىشود خلاف اين است، بلكه ملائكه و شياطين را قرآن يكعده موجودات بيرون از حس و داراى وجود و شعور و اراده مستقل مىداند.
و اينكه مىگويند:
«وظيفه خود را كه به مقتضاى نداى وجدان عهدهدار قيام و دعوت مىشد نبوت ورسالت نام گذاشت». از قرآن مجيد خلاف اين معنا فهميده مىشود زيرا خداى متعالمىفرمايد (و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها) (10) به دلالت آيه هرفرد از انسان با وجدان و نهاد خدادادى خود نيك و بد و زشت و زيباى اعمال خودرا درك مىكند و نداى اصلاحات در درون هر انسان نهفته است جز اين كه برخى گوشداده رستگار مىشوند و برخى اعتنا نكرده به سوى بدبختى قدم برمىدارند چنانكهبعد مىفرمايد: (قد افلح من زكيها و قد خاب مندسيها) (11) .
و اگر نبوت و رسالت اثر همين نداى وجدان بود كه عموميت دارد، همه افراد نبوتو رسالت را داشتند و حال آن كه خداى متعال اين منصب را به برخى از افراداختصاص مىدهد.
ب: كسانى كه آفريدگارى براى جهان معتقد نيستند مىگويند:
سازمان نبوت و وحى و تكاليف آسمانى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سياستدينى و در حقيقت از باب دروغ مصلحتآميز مىدانند مىگويند: پيغمبران مرداناصلاحطلبى بودند و مقرراتى براى اصلاح جامعه بشرى در شكل دين آوردند و چونمردم اعصار گذشته تاريك و غرق جهالت و خرافهپرستى بودند، پيغمبران نظم دينىرا در سايه يك سلسله اعتقادات خرافى از مبدا و معاد نگهداشتند.
علامه طباطبائى (ره) در جواب اين گروه چنين بيان مىكند:
«با مطالعه تاريخ زندگى پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) در مىيابيم كه آن حضرت به دعوت خودصد در صد ايمان و كاملا اعتماد و اطمينان داشته است در اين صورت اگر داستاناعتقادات دينى داستانى خرافى بود، اين همه براهين و ادله كه در قرآن كريم بهاعتقادات اسلامى اقامه شده واحتجاجاتى كه براى اثبات صانع عالم و توحيد وساير صفات وى و ساير اعتقادات راجع به نبوت و معاد شده، هرگز معنىنداشت» (12) .
قول صحيح درباره حقيقت وحى
علامه طباطبائى (ره) در اين باره مىفرمايد:
«مطلب شايان توجه آن است كه شعور وحى نزد ما مرموز بوده و نسبت به چگونگىآن اطلاعى نداريم و چگونگى رسيدگى آن به اين حقائق را نيز نمىفهميم يعنى يكارتباط واقعى در ميان محتويات دعوت دينى از معارف و اخلاق و قوانين وجود داردكه از فكر ما پوشيده است. زيرا اگر رابطه آنها بعينه همان بود كه ما مىفهميمبدون ترديد شعور وحى كه درك كننده آنهاست، همان شعور فكرى ما مىشد در صورتىكه اينطور نيست پس بايد گفت كه نبى با شعور وحى روابط مرموز آنها را درككرده و در مقام تبليغ ما با زبان خود ما سخن گفته و از روابط فكرى مااستفاده مىكند» (13) . در جاى ديگر در مورد وحى چنين مىگويد:
«وحى يك نوع تكليم آسمانى(غيرمادى) است كه از راه حس و تفكر عقلى دركنمىشود، بلكه با درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد -بحسب خواستخدائى- پيدا مىشود.
و دستورات غيبى يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدائى دريافتمىكند» (14).
بالاخره حقيقت وحى را علامه براى ما انسانها مجهول مىداند آنجا كه مىگويد:
«ما كه از اين موهبتبىبهره هستيم و به عبارت ديگر آنها را نچشيدهايم حقيقتآن براى ما مجهول است تنها برخى از آثار آن را كه از آن جمله قرآن مجيدمىباشد، به ما رسده است» (15) .
پينوشتها:
1. المفردات الراغب، ص 515.
2. مقاييس، اللغه، ج6، ص 93.
3. لسان العرب، ج15، ص 379.
4. تفسير نمونه، ج20، ص 491.
5. همان مدرك.
6. يونس، 38.
7. اسرى، 88.
8. بقره، 97.
9. شعراء، آيه 194.
10. شمس، 8.
11. شمس، 10.
12. علامه طباطبائى، قرآن در اسلام، از ص 73 الى 84.
13. علامه طباطبائى، مجموعه رسائل، مقاله وحى، ص 46.
14. علامه طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 85.
15. همان مدرك، ص 100.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}