نگاهى به كتاب «مصحف على (علیه السلام) و سه مصحف ديگر»
نگاهى به كتاب «مصحف على (علیه السلام) و سه مصحف ديگر»
على عليه السلام در مكه به دنيا آمد و نخستين مردى بود كه به پيامبر اسلام گرويد . به اين ترتيب از همان آغاز با وى همدم و بر نزول آيات قرآن حاضر و شاهد بود و پيوسته در شب و روز تنزيل و تاويل قرآن را از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مىآموخت (1) و با املاى آن حضرت و خط خود مىنوشت . (2)
نگارش قرآن و تاويل آن به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله بود; به اين منظور كه ميراثى از علم نبوى نزد ائمهى پس از او باشد . (3)
شايد بتوان با توجه به ظاهر روايات گفت: قرآن على عليه السلام طى دو مرحله كتابت و تاليف شد:
مرحلهى نخست، در عهد رسول خدا بود كه هرگاه بخشى از قرآن نازل مىشد، يكى از صحابه از جمله على عليه السلام را مىفرمود كه آن را كتابت كند . قرآننوشتهها در هر نوشتافزارى كه به دست مىآمد، نوشته مىشد . محل نگهدارى اين قرآننوشتهها خانهى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود .
ظاهر روايات نشان مىدهد كه قرآن در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله در نوشتافزارهاى گوناگونى نوشته شده بود; مانند: شظاظ (جوال گير)، كتف (استخوان شانهى شتر)، قرطاس (كاغذ)، حرير (پارچهى ابريشمى)، سير (بند چرمى)، رق (پوست نازك)، خزف (سفال). (4)
اين مرحله را مىتوان مرحلهى «كتابت صحف» خواند .
مرحلهى دوم، پس از وفات رسول خدا بود . على عليه السلام پس از وفات رسول خدا آن بخش از قرآننوشتههايى را كه در نوشتافزارهاى ناهمگونى كتابتشده بود، به نوشتافزار واحدى منتقل ساخت و در پوششى - كه در روايات از آن به «ثوب واحد» ، «ازار واحد» ، «مصحف واحد» و «بين اللوحين» تعبير شدهاست - قرار داد . (5)
از پارهاى از قرائن چنين به دست مىآيد كه آن قرآننوشتهها به همان صورت اوليه باقى نماند; بلكه به روى نوشتافزار واحدى منتقل شد .
نخستين قرينه، آن است كه در بيشتر روايات آمده است كه آن حضرت در چند روز - حداقل سه روز و حداكثر شش روز - به اين مهم همت گمارد . (6)
طبيعى است كه گردآورى قرآننوشتهها با همان نوشتافزارهاى اوليه به چند روز صرف وقت نياز ندارد; بلكه در پاره از يك روز نيز قابل جمعآورى است .
اين روايات اشاره به اين واقعيت دارد كه آن حضرت در اين مدت قرآننوشتههايى را كه بر روى نوشتافزارهاى نامناسبى تابتشده بود، بر روى نوشت افرار واحدى مثل پوست انتقال داده است .
اين نوشتافزار واحد كه على عليه السلام قرآن نوشتهها را بر روى آن بازنويسى كردهاست، به احتمال قوى پوستبودهاست; چون آن را براى صحيفهى جامعه نيز نقل كردهاند و نيز به احتمال قوى در حالى كه يكى از نوشتافزارهاى آن عصر پوستبودهاست، به طور قطع برخى از قرآننوشتههاى سابق بر روى پوست نوشته شده بودهاست; بنابراين بازنويسى همهى قرآن نوشتههاى پيشين لازم نبودهاست; برايناساس بازنويسى پارهاى از قرآننوشتههاى قبلى و تهيهى قرآنى بر روى نوشتافزار واحد در مدت تقريبى يك هفته كاملا ممكن بودهاست; به ويژه آن كه آوردهاند، كسانى نيز در بازنويسى قرآن به آن على عليه السلام كمك مىكردهاند .
دومين قرينه، پوشش واحدى است كه براى قرآننوشتهها ذكر شده است . روشن است كه يكجا ساختن قرآننوشتههايى كه در نوشتافزارهاى ناهمگونى وجود دارد، به نحو مطلوب و شايسته امكان ندارد . چگونه مىتوان استخوان، كاغذ، سفال، چرم و پارچهى ابرايشمى را در كنار هم چيد و حتى آنها را ميان دو لوح قرار داد؟ اين معنا به طور تلويحى مىفهماند:
اولا على عليه السلام ترتيب چينش قرآننوشتهها را مشخص كرد; چرا كه يكجاسازى بدون ترتيب چندان مطلوب و معقول نيست;
ثانيا آنها را به روى نوشتافزار واحدى نظير پوستبازنويسى كرد . مرحلهى اخير را مىتوان مرحلهى «توحيد صحف» ناميد .
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مناسبترين زمانى كه مىتوانستبه انجام اين مرحله دستور دهد، در اواخر عمر شريف او بوده است; چون تا قبل از آن نزول قرآن همچنان ادامه داشت و پيامبر يا صحابه نمىدانستند كه نزول قرآن در چه زمانى خاتمه مىيابد (7) ، تنها در لحظات آخر عمر آن حضرت براى او و صحابه مشخص شده بود كه نزول قرآن پايان گرفته است .
در اين لحظات هيچ روايتى نقل نشده كه آن حضرت به صحابه ديگرى جز على عليه السلام دستور جمعآورى قرآن را داده باشد .
بنابراين قرآن تا پيش از اين لحظات نه كاملا به نوشتافزار واحدى انتقال يافته بود و نه به طور كامل ترتيب مشخصى پيدا كرده بود; زيرا چنان كه آمد، قرآننوشتههايى كه در نوشتافزارهايى ناهمگونى كتابتشده بود، نه قابل مرتبسازى بود و نه مىتوان آنها را به شايستگى يكجا ساخت .
دراين لحظات كوتاه نيز پيامبر صلى الله عليه و آله در خصوص چينش قرآن جز سخنى مختصر نمىتوانستبفرمايد; يعنى مىتوانستبفرمايد قرآن را موافق نزول يا مخالف نزول و يا از بلند به كوتاه و يا به عكس مرتب كنيد; بنابراين ترتيب كنونى قرآن را كه طبق نظم خاصى چينش پيدا نكرده است، نمىتوانست در اين لحظات پايان عمر به يك يا چند جملهى مختصر بيان فرموده باشد; به علاوه سخن بلندى كه معتبر و متضمن بيان ترتيب يكايك 114 سورهى قرآن باشد، نيز هرگز به دست نيامده است .
بنابراين در طول دورهى نبوت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه قرآن بر روى نوشتافزارهاى ناهمگونى به نگارش در مىآمده و هنوز پايان وحى مشخص نشده بود، مرتبسازى كامل قرآن ميسور نبود; لذا بايد آن حضرت صلى الله عليه و آله اين كار را در همين لحظات پايانى عمر شريف خود مورد توجه قرار داده باشد .
آنچه از زيد بن ثابت (11 ق ه - 45 ق) نقل شده كه گفته است: «ما نزد فرستادهىخدا صلى الله عليه و آله قرآن را از روى رقعهها (پارههاى پوستيا برگ يا كاغذ) تاليف مىكرديم» ، (8) مشكوك و مجعول به نظر مىرسد; چون در ذيل حديثسخنى در ضيلتشام آمدهاست .
. . . عن يزيد بن ابي حبيب ان عبد الرحمن بن شماسة حدثه عن زيد بن ثابت رضي الله عنه قال كنا حول رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نؤلف القرآن اذ قال طوبى للشام فقيل له ولم قال ان ملائكة الرحمن باسطة اجنحتها عليهم (9)
در روايت ديگر چنين آمده است:
. . . عن زيد بن ثابت قال كنا عند النبي صلى الله عليه وسلم نكتب الوحي فقال طوبى للشام ثلاث مرات فقلنا وما ذاك يا نبي الله فقال ان الملائكة ناشرة اجنحتها على الشام (10)
و در روايت ديگر آمده است:
. . . زيد بن ثابتيقول قال رسول الله و نحن عنده طوبى للشام فقلنا ما باله يا رسول الله قال ان الرحمن لباسط رحمته عليه (11)
چنان كه ملاحظه مىشود، متن اين حديثبه گونهاى پريشان نقل شده است: در روايتى «نؤلف القرآن» و در روايتى ديگر «نكتب الوحى» آمده و در روايتسوم هرگز از كتابتيا تاليف قرآن نزد رسول خدا سخن نرفته است; بنابر اين به استناد آن نمىتوان گفت: قرآن نزد رسول خدا مرتب مىشده است; به ويژه آن كه مرتبسازى قرآن امر مهمى به شمار مىرود و دواعى فراوانى براى نقل آن بوده است; از اين رو لزوما بايد راوايان فراوانى آن را نقل مىكردند; نه آن كه نقل آن به يك نفر منحصر باشد .
ذيل حديث نيز كه در فضيلتشام و معاويهاست، صحت اصل آن را مشكوك و مجعول مىنماياند . به نظر مىرسد، اين روايتبه طور كلى مجعول باشد و آن را زيد يا روايان بعد از او جعل كرده باشند . علامه جعفر مرتضى پس اثبات جعلى بودن چند روايت در فضيلت زيد بن ثابت مىنويسد:
آشكار است كه هدف، اثبات فضيلتبراى زيد بن ثابت است، . . . و اين به جهت انگيزههاى سياسى بودهاست . . . نسبتبه زيد در زمينهى جمع قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مقام منحصر به فردى را ياد مىكنند . مىگويند: زيد بن ثابت در عرضهى پايانى قرآن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور داشت كه در آن آنچه از قرآن نسخ شده بود، از آنچه نسخ نشده بود، باز شناخته شدهاست و رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را بر او قرائت كرد، . . . به همين رو ابوبكر و عمر به او و جمع قرآنش اعتماد كردند و عثمان او را به كتابت مصاحف گماشت . (12) ابن قتيبه گفته است: «آخرين عرضهى قرآن بر رسول خدا مطابق مصحف او بودهاست» (13) و ابوعمر اين حديث انس را كه زيد بن ثابتيكى از جمعآوران قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، صحيح شمردهاست . . . (14) ; حال آن كه آن با روايت ابن شهاب ، از عبيد بن سباق ، از زيد بن ثابت منافات دارد كه ابوبكر به او فرمان داد قرآن را جمع كند و او قرآن را از عسب و رقاع و صدور رجال جمع كرد . اگر او قرآن را در زمان رسول خدا جمع كرده بود، از سينهى خود املا مىكرد و ديگر به آنچه گفته شد، نياز نبود . . . (15) و در مقابل حضور زيد در عرضهى پايانى، در منابع فراوانى مىيابيم كه ابنمسعود را حاضر در اين عرضه ياد مىكنند . . . . (16)
گذشته از اين، ما تلاشهاى مخالفان اهل بيت عليهم السلام، نخست امويان سپس عباسيان را در زمينهى از ميان بردن على عليه السلام و اهل بيتش عليهم السلام و پوشاندن فضائل آنان و خردهگيرى بر آنان آموختهايم . مغيرة بن شعبه به صعصعه گفته بود:
«مبادا از تو به من خبر برسد كه يكى از فضائل على عليه السلام را بيان كردى . ما به آن از تو آگاهتريم; اما اين حكومتحاكم است و ما ماموريم در ميان مردم بر او خرده بگيريم» (17) .
متونى كه بر اين سياست دلالت دارد، بسيار فراوان و بلكه بىشمار است . آنان از سوى ديگر مىكوشيدند كسانى را كه بر نظر و روش آناناند، بسيار بزرگ شمارند و فضائل و كراماتى را براى آنان بسازند، و اين امرى مشهود و واضح است . . . و هركه به مطالعهى زندگى زيد بن ثابت و همراهى او با سياستبپردازد، مىيابد: او از كسانى بودهاست كه حكومت در رفعتبخشيدن به مقام او و تاكيد بر برترى او و نسبت دادن كرامات به او مىكوشيدهاست .
به علاوه هركه به زندگى زيد بن ثابت و مواضع او مراجعه كند، مىيابد: او در سقيفه از خلافت ابوبكر جانبدارى مىكردهاست و ابوبكر او را براى اين جانبدارى ستودهاست (18) .
حتى آن زمان كه عمر رفت تا على را از خانهاش براى بيعتبياورد، او از كسانى بود كه با عمر همراه شد . (19)
او هوادار عثمان و مخالف امير مؤمنين على عليه السلام بوده است . نيز او يكى از كسانى بود كه با على امير مؤمنين عليه السلام بيعت نكرد . (20)
او در هيچ يك از جنگهاى على عليه السلام با او نبود (21) و امير مؤمنين عطا را از كسانى كه در جنگها با او نبود، قطع كرد و در شمار مسلمانان باديهنشين محسوب كرد . (22)
زيد مردم را به دشنامگويى به امير مؤمنين على عليه السلام تشويق مىكرد . . . (23) . و در زمان معاويه بر ديوان مدينه گماشته شده بود . . . . (24)
بر اين اساس، كاملا روشن است كه زيد بن ثابتيكى از هواداران معاويه بود . عبدالرحمن بن شماسه مصرى (ت101ق) راوى زيد بن ثابت نيز يكى از سپاهيان معاويه به شمار رفتهاست (25) .
بنابراين به احتمال فراوان صدر حديث مورد بحث كه دلالت تلويحى بر فضل زيد و ذيل، آن در مدح شام و معاويهاست، جعل او يا راويان پس از اوست .
على عليه السلام زمانى به توحيد صحف پرداخت كه مشاهده كرد، مردم از او روى گردانيده و با ابوبكر بر خلافتبيعت كردهاند . آن حضرت در خانه نشست و جز براى نماز از خانه بيرون نشد تا آنكه قرآن را جمع كرد; (26) شايد به اين منظور كه با عرضهى قرآنى كه به فرمان پيامبر جمع آمده و تمسك به حديث ثقلين براى آخرين بار بر مردم اتمام حجت كند تا نگويند ما ندانسته با ابوبكر بيعت كرديم .
درست همين معنا در روايتى از مسعودى آمده است . او آورده است كه على عليه السلام پس از جمع قرآن از خانه به جانب مردم كه در مسجد گرد آمده بودند - بيرون شد و در حالى كه قرآن را همراه خود آورده بود، فرمود:
«اين كتاب خداست . من آن را چنان كه رسولخدا صلى الله عليه و آله به من فرمان داد و وصيت كرد، همان گونهاى كه نازل شد، فراهم آوردم .»
در اين وقتيكى از آنها - كه در روايتى ديگر عمر ياد شده است - بدان حضرت گفت: «آن را بگذار و برو .» آن حضرت به آنها فرمود:
رسول خدا به شما فرمود: من دو امر گران - كتاب خدا و خاندانم - را در ميان مىگذارم . آن دو از هم جدا نشود تا در حوض بر من درآيند .
هركه آن را مىپذيريد، (بايد) مرا با آن بپذيريد . من در ميان شما با احكام خدا كه در آن هست، داورى مىكنم . آنها گفتند: ما را به آن و تو نيازى نيست . با آن برگرد . (27)
بارى آن حضرت فرموده بود:
اگر برايم مسندى نهاده و حقم شناخته شود، مصحفى را كه نوشتهام و رسول خدا آن را بر من املا كرده است، براى آنها آشكار سازم . (28)
اما هيچ گاه چنين نشد; لذا زمانى كه عمر، آن را از على عليه السلام خواست، به او نداد و خود نيز چون به خلافت رسيد، به لحاظ آنكه آنگونه كه مىخواست، حقش شناخته نشد و همواره در دورهى كوتاه خلافتش گروههاى مختلف در مقابل آن حضرت به جنگ برخاستند، شرايط مساعدى براى عرضهى مصحفش نيافت و چنان كه خود پيشبينى كرده بود، جز در وقتى كه قائم قيام كند، زمينهى مساعد عرضه و رسميت آن در ميان مردم فراهم نخواهد شد . (29)
كتابت قرآن از عهد رسول خدا آغاز شده بود; اما دشوار بتوان ادعا كرد كه كسى جز حضرت على عليه السلام قرآن را در عهد آن حضرت و با امضا و توقيف او جمع و مرتب كرد; چون:
اولا از طرفى روايات چندى در دست است مبنى بر اين كه رسول خدا به على عليه السلام فرمان داد، قرآن را جمع كند; حتى در برخى از روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد، قرآن را «كما انزل الله» تاليف كند; (30) از طرف ديگر در روايات چندى نقل شده است كه على عليه السلام قرآن را موافق نزول تاليف كرد: آنچه را كه در آغاز بعثت نازل شده بود، در آغاز مصحف نهاده بود و آنچه را كه پس از آن نزول يافته بود، پس از آن جاى داده بود; به همين روى در مصحف آن حضرت، مكى بر مدنى و منسوخ بر ناسخ مقدم آمده بود (31) و از ديگر سو در روايات آمده است كه آثار على عليه السلام نسل اندر نسل از امامى به امام ديگر به ارث رسيده و نيز آمده است كه مصحف امام صادق يا امام زمان عليهما السلام به ترتيب نزول است . (32) از اين روايات به دست مىآيد كه قرآن منسوب به اين دو بزرگوار همان مصحف على عليه السلام است و اين قرينهاى ديگر بر موافق نزول بودن ترتيب مصحف على عليه السلام است .
بى جهت نيست كه در پارهاى از روايات آمده است: وقتى امام زمان (عج) قيام فرمايد، مصحف على عليه السلام را به جاى مصحف عثمانى مرسوم مىگرداند . اين روايات از سويى اشاره به اين معنا دارند كه ترتيب مصحف آن حضرت به توقيف و تاييد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده است و از سوى ديگر فهم دقيقتر و صحيحتر قرآن منوط به مطالعهى قرآن به ترتيب نزول است .
بنابر اين مصحف على عليه السلام موافق نزول مرتب شده بوده و مستبعد است على عليه السلام از پيش خود و بدون اشارهى پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را به اين ترتيب جمع آورده باشد;
ثانيا قرآن كتابى است كه آيات و سورههايش به مقتضاى مناسبات و حاجات تدريجى عصر نزول نازل شده است; بنابراين پيامها و مضامين قرآن ارتباط تنگاتنگى با شرايط تاريخى خود دارد و اين شرايط به منزلهى قراين حالى و مقامى فهم قرآن تلقى مىشود; از اين رو هرگز خردمندانه نيست قرآن صرف نظر از اين قراين ترتيب و چينش پيدا كند و هرگز پذيرفته نيستحكمتى كه در اين چينش است، مورد توجه پيامبر صلى الله عليه و آله قرار نگرفته باشد; لذا خردمندانه آن است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور فرموده باشد كه قرآن را طبق ترتيب تاريخى مرتب كنند .
ثالثا در هر يك از سورههاى قرآن از موضوع واحد و مشخصى سخن نرفته است و همهى مضامين مربوط به يك موضوع در يك سوره نيامده است تا بتوان سورهها را متناسب با موضوعاتشان مرتب ساخت . بر ترتيب ديگرى نيز نظير رعايت طول سورهها فايدهى روشنى مترتب ديده نمىشود; بنابر اين جهتى ندارد كه پيامبر دستور فرموده باشد قرآن كريم را برخلاف ترتيب نزول مرتب كنند .
بنا بر آنچه آمد، ادعاى اين كه ترتيب سورههاى مصحف عثمانى به امضا و تاييد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده، پذيرفته نيست .
اين ادعا علاوه بر معارضتى كه با قرائن مذكور دارد، بر ادلهاى سست مبتنى است; چون برخى از روايات مورد استناد مجعول يا محرف است و برخى از آنها مجملاند و بر مدعا صراحتيا ظهور ندارند و پارهاى از آنها اعم از مدعايند: هم بر مدعا و هم بر خلاف مدعا دلالت دارند و شمارى از ادله مستحسنات عقلىاند و توانايى اثبات واقعيات تاريخى را ندارند .
اين سخن كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ترتيب مصحف على عليه السلام را تاييد و توقيف فرموده باشد، نتايج ارزشمند و عظيمى در پى دارد; چون بنا بر آن:
اولا تناسب در ترتيب مصحف عثمانى بىپايه و وهمى تلقى خواهد شد . بهموجب آن بايد علم تناسب را از نو و بر پايهى ترتيب نزول بنيان كرد .
ثانيا علم تفسير را پريشان و خالى از ترتيب شايسته در مباحث آن نشان مىدهد . بر اساس آن بايد قرآن كريم را موافق نزول تفسير كرد .
ثالثا علم مكى و مدنى را از اساس ويران مىنمايد; چون هر سوره يا مكى استيا مدنى، و سورهاى كه ممزوج از آيات مكى و مدنى باشد، وجود ندارد .
رابعا دانش اسباب نزول را مجموعهاى از قصص نشان مىدهد كه كمتر نسبتسبب نزولى با آيات قرآن دارند: برخى از آنها از قبيل ذكر مصداق و پارهاى از آنها از نوع ذكر قصه و بعضى از آنها از گونهى تمثل به آياتاند .
خامسا جز چاپ قرآن - كه تغيير ترتيب آن به وحدت مسلمانان آسيب مىرساند - لزومى ندارد كه در امور ديگر نظير قرائت، حفظ و تفسير قرآن از ترتيب مصحف عثمانى تبعيت كرد . بايد با اقبال به ترتيب نزول براى ظهور امام زمان آمادگى كسب كرد و زمينهى رسميت مصحف على عليه السلام را در عهد آن امام فراهم ساخت .
خبر كتابت مصحف توسط على عليه السلام غير قابل انكار است . آن را شيعى و سنى نقل كرده است و بىترديد خبرى كه مورد اتفاق اين دو فرقه باشد، گرد ترديد بر آن نمىنشيند .
راويانى كه مرحلهى نخست كتابت مصحف على عليه السلام يعنى كتابت در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله را نقل كردهاند، عبارتند از:
على بن رباح (ت . ح 110 ق)، ابراهيم بن يزيد تيمى (50- 92 ق)، حارث بن سويد (ت بعد 70 ق)، ابوالطفيل (3- 110 ق)، ابوحسان مسلم بن عبدالله بصرى (ت 130ق)، ابو جحيفه وهب بن عبدالله سوائى (ت 74 ق)، طارق بن شهاب (ت 82 ق)، سليم بن قيس (4 ق ه - 75 ق)، جبلة بن سحيم (ت 125 ق).
چنان كه ملاحظه مىشود، نه تن از صحابه و تابعان خبر مذكور را نقل كردهاند:
راويانى كه مرحلهى دوم كتابت مصحف على عليه السلام، يعنى كتابت پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله را گزارش كردهاند، به اين قرارند: ابو رافع ابراهيم قبطى (ت 36 ق)، ابوبكر حضرمى عبدالله بن محمد (ز 115ق) و ابان بن تغلب (ت 141ق) و از امام صادق عليه السلام، سليم بن قيس (4 ق ه - بعد 75 ق) از ابوذر غفارى (ت 32 ق) و سلمان فارسى (ت 34ق) و ابن عباس (ت 68) سالم بن ابى سلمه (ز 136ق) عبد خير (ت ح 90 ق) از يمان (ز 13ق)، ابن سيرين (ت 110 ق) از عكرمه (ت107ق) عبدالله بن عبدالرحمن (ت 145 ق)، جابربن يزيد جعفى (ت 127 ق) از امام باقر عليه السلام .
همان طور كه ملاحظه شد، اين مرحله را نيز نه تن از صحابه و تابعان گزارش كردهاند .
نيز اين مضمون را كه مصحف امام على عليه السلام يا امام صادق عليه السلام يا امام زمان عليه السلام موافق نزول است، نه راوى به قرار ذيل نقل كردهاند: ابو رافع (ت36ق)، عكرمه (ت107ق)، محمدبن سيرين (ت110ق)، حبة عرنى (ت76ق)، ابوبصير (ز115ق)، جابربن يزيد (ت128 ق)، سالمبن ابى سلمه (ز148 ق)، شعبةبن حجاج (82- 160ق)، مسعودى (ت 345 ق).
پی نوشت:
1) محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص290- 292 و محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ص40: 208 و سيد نورالله مرعشى; احقاق الحق و اذهاق الباطل، ص 6: 519- 524
2) محمد باقر مجلسى; پيشين 36: 275 .
3) همان
4) سليم بن قيس هلالى; كتاب سليم بنقيس، بىچا، تهران، مؤسسة البعثه 1407ق، 63- 64 و محمد بن حسن صفار، پيشين 198 و محمد باقر مجلسى; پيشين 40: 139 و 89: 99 و محمد بن يعقوب كلينى، پيشين، 1: 82- 83 و احمد بن على طبرسى; الاحتجاج، بى چا، النجف، منشورات دارالنعمان1386 ق، 141 و محمد بن حسن حر عاملى; وسائل الشيعة ج 18، ط 5، بيروت، داراحياء التراث العربى 1403 ق، ص 53 .
5) محمد باقر مجلسى، پيشين 89: 48 و 51- 52 و 88 و 40: 155 و 28: 191 و 297 و 356و سليم بن قيس هلالى; پيشين 32- 33 و 85- 88 و 93 و 297- 298 و احمد بن على طبرسى; پيشين 47 و 51 و 105 و 107 و 156 و 222 و 225 و 279 و 281 و عبيدالله بن عبدالله حسكانى; پيشين 1: 36- 38 و احمد بن يحيى بلاذرى; پيشين 1: 586- 587 و احمد بن عبدالله ابونعيم اصفهانى; پيشين 1: 97 و محمد بن سعد; پيشين 2: 101 و عبدالرحمن سيوطى; الاتقان; پيشين 1: 127 و سيدنورالله مرعشى; پيشين 7: 636 و محمد بن على صدوق; التوحيد، ط 2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسين 1357 ش، ص 72- 73 .
6) محمد باقر مجلسى; پيشين 40: 155 و 89: 51 و محمد بنعلى صدوق; التوحيد، پيشين 72- 73 .
7) على بن احمد واحدى; پيشين 10 و احمد بن حسين بيهقى; شعب الايمان، ج 2، ط 1، بيروت، دارالكتب العلميه 1410 ق، ص 439 و ميرزا حسين نورى; مستدرك الوسائل، ج 4، بى چا، بيروت، موسسة آل البيت عليه السلام، بى تا، ص 165 و166 و عبدعلى حويزى; پيشين 1: 6 .
8) رك: عبدالرحمن سيوطى; پيشين 1: 126 و محمد بن عبدالله زركشى; پيشين 1: 323- 324
9) المعجم الكبير، ج5، ص158، ش4934
10) همان
11) همان4935
12) الاتقان ج 1 ص 50 عن البغوي في شرح السنة وراجع تاريخ القرآن للزنجاني ص 39- 40 .
13) المعارف ص 260 وعنه في المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام ج 8 ص 134 وراجع البرهان للزركشي ج 1 ص 237 .
14) الاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 552 .(× /) صفحة 340
15) الاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 552 .
16) راجع طبقات ابن سعد ج 2 قسم 2 ص 104 وص 4 ، وكنز العمال ج 2 ص 224- 225 عن ابن عساكر ، وكشف الاستار عن مسند البزار ج 3 ص 251 ومجمع الزوائد ج 9 ص 288 عن احمد ، والبزار ، ورجال احمد رجال الصحيح ، وفتح الباري ج 9 ص 40 و 41 والاستيعاب بهامش الاصابة ج 2 ص 322 ، ومشكل الاثار ج 1 ص 115 وج 4 ص 196 .(× /) صفحة 341
17) راجع الكامل لابن الاثير ج 3 ص 430 وتاريخ الامم والملوك طبع الاستقامة ج 4 ص 144 .(× /) صفحة 342
18) راجع سير اعلام النبلاء ج 2 ص 433 ومسند احمد ج 5 ص 186 وتهذيب تاريخ دمشق ح 5 ص 449 والتمهيد في علوم القرآن ج 1 ص 244 عنه .
19) انساب الاشراف ج 1 ص 585 .(قسم حياة النبي صلى الله عليه و آله).
20) راجع تاريخ الامم والملوك طبع دار المعارف ج 4 ص 430 و 431 والكامل في التاريخ ج 3 ص 191 .
21) اسد الغابة ج 2 ص 222 والاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 554 وقاموس الرجال ج 4 ص 239 وتنقيح المقال ج 1 ص 462 وراجع الكامل لابن الاثير ج 3 ص 191 .
22) دعائم الاسلام ج 1 ص 391- 392 .
23) سفينة البحار ج 1 ص 575 .
24) الصحيح من السيرة - السيد جعفر مرتضى، ج 6، ص 343 با حذف و تلخيص
25) تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر، ج 95، ص 24 .
26) محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى; پيشين 1: 266 و 2: 41 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 51 و 40: 155 و محمد بن يعقوب كلينى; پيشين 4: 443 و محمد بن حسن صفار; پيشين 193 و احمد بن يحيى بلاذرى; پيشين 1: 587 .
27) على بن حسين مسعودى; اثبات الوصيه، پيشين 121 و محمد باقر مجلسى; پيشين 28: 308 .
28) محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 52 و 40: 155 .
29) احمد بن على طبرسى; پيشين 225 و محمد باقر مجلسى، پيشين 89: 43 .
30) محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى; مناقب آل ابى طالب، ج 2، بى چا، قم، المطبعة العلمية، بى تا، ص 41 و ج 1، ص 266 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 51 و 40: 155 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 48 و عبدعلى بن جمعه حويزى; پيشين 5: 726 .
31) محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى; پيشين 1: 266 و 2: 41 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 51 و 40: 155 و محمد بن يعقوب كلينى; پيشين 4: 443 و محمد بن حسن صفار; پيشين 193 و محمد بن يعقوب كلينى; پيشين 1: 332 و محمد بن حسن صفار; پيشين 193 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 88 و عبيد الله بن عبدالله حسكانى، پيشين 1: 38 و محمد بن سعد; پيشين 1: 338 .
32) همان 52: 364 و محمد بن عبدالكريم شهرستانى; پيشين 1: 3 آ و 6 آ - 9 آ .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}