نگاهى به كتاب «مصحف على (علیه السلام) و سه مصحف ديگر»

على عليه السلام در مكه به دنيا آمد و نخستين مردى بود كه به پيامبر اسلام گرويد . به اين ترتيب از همان آغاز با وى همدم و بر نزول آيات قرآن حاضر و شاهد بود و پيوسته در شب و روز تنزيل و تاويل قرآن را از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏آموخت (1) و با املاى آن حضرت و خط خود مى‏نوشت . (2) نگارش قرآن و تاويل آن به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله بود; به اين منظور كه ميراثى از علم نبوى نزد ائمه‏ى پس از او باشد . (3)
يکشنبه، 8 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهى به كتاب «مصحف على (علیه السلام) و سه مصحف ديگر»
نگاهى به كتاب «مصحف على (علیه السلام) و سه مصحف ديگر»
نگاهى به كتاب «مصحف على (علیه السلام) و سه مصحف ديگر»

نويسنده:دكتر جعفر نكونام

1 . مقدمه

على عليه السلام در مكه به دنيا آمد و نخستين مردى بود كه به پيامبر اسلام گرويد . به اين ترتيب از همان آغاز با وى همدم و بر نزول آيات قرآن حاضر و شاهد بود و پيوسته در شب و روز تنزيل و تاويل قرآن را از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏آموخت (1) و با املاى آن حضرت و خط خود مى‏نوشت . (2)
نگارش قرآن و تاويل آن به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله بود; به اين منظور كه ميراثى از علم نبوى نزد ائمه‏ى پس از او باشد . (3)

2 . چگونگى كتابت مصحف على عليه السلام

شايد بتوان با توجه به ظاهر روايات گفت: قرآن على عليه السلام طى دو مرحله كتابت و تاليف شد:
مرحله‏ى نخست، در عهد رسول خدا بود كه هرگاه بخشى از قرآن نازل مى‏شد، يكى از صحابه از جمله على عليه السلام را مى‏فرمود كه آن را كتابت كند . قرآن‏نوشته‏ها در هر نوشت‏افزارى كه به دست مى‏آمد، نوشته مى‏شد . محل نگهدارى اين قرآن‏نوشته‏ها خانه‏ى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود .
ظاهر روايات نشان مى‏دهد كه قرآن در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله در نوشت‏افزارهاى گوناگونى نوشته شده بود; مانند: شظاظ (جوال گير)، كتف (استخوان شانه‏ى شتر)، قرطاس (كاغذ)، حرير (پارچه‏ى ابريشمى)، سير (بند چرمى)، رق (پوست نازك)، خزف (سفال). (4)
اين مرحله را مى‏توان مرحله‏ى «كتابت صحف‏» خواند .
مرحله‏ى دوم، پس از وفات رسول خدا بود . على عليه السلام پس از وفات رسول خدا آن بخش از قرآن‏نوشته‏هايى را كه در نوشت‏افزارهاى ناهمگونى كتابت‏شده بود، به نوشت‏افزار واحدى منتقل ساخت و در پوششى - كه در روايات از آن به «ثوب واحد» ، «ازار واحد» ، «مصحف واحد» و «بين اللوحين‏» تعبير شده‏است - قرار داد . (5)
از پاره‏اى از قرائن چنين به دست مى‏آيد كه آن قرآن‏نوشته‏ها به همان صورت اوليه باقى نماند; بلكه به روى نوشت‏افزار واحدى منتقل شد .
نخستين قرينه، آن است كه در بيشتر روايات آمده است كه آن حضرت در چند روز - حداقل سه روز و حداكثر شش روز - به اين مهم همت گمارد . (6)
طبيعى است كه گردآورى قرآن‏نوشته‏ها با همان نوشت‏افزارهاى اوليه به چند روز صرف وقت نياز ندارد; بلكه در پاره از يك روز نيز قابل جمع‏آورى است .
اين روايات اشاره به اين واقعيت دارد كه آن حضرت در اين مدت قرآن‏نوشته‏هايى را كه بر روى نوشت‏افزارهاى نامناسبى تابت‏شده بود، بر روى نوشت افرار واحدى مثل پوست انتقال داده است .
اين نوشت‏افزار واحد كه على عليه السلام قرآن نوشته‏ها را بر روى آن بازنويسى كرده‏است، به احتمال قوى پوست‏بوده‏است; چون آن را براى صحيفه‏ى جامعه نيز نقل كرده‏اند و نيز به احتمال قوى در حالى كه يكى از نوشت‏افزارهاى آن عصر پوست‏بوده‏است، به طور قطع برخى از قرآن‏نوشته‏هاى سابق بر روى پوست نوشته شده بوده‏است; بنابراين بازنويسى همه‏ى قرآن نوشته‏هاى پيشين لازم نبوده‏است; براين‏اساس بازنويسى پاره‏اى از قرآن‏نوشته‏هاى قبلى و تهيه‏ى قرآنى بر روى نوشت‏افزار واحد در مدت تقريبى يك هفته كاملا ممكن بوده‏است; به ويژه آن كه آورده‏اند، كسانى نيز در بازنويسى قرآن به آن على عليه السلام كمك مى‏كرده‏اند .
دومين قرينه، پوشش واحدى است كه براى قرآن‏نوشته‏ها ذكر شده است . روشن است كه يكجا ساختن قرآن‏نوشته‏هايى كه در نوشت‏افزارهاى ناهمگونى وجود دارد، به نحو مطلوب و شايسته امكان ندارد . چگونه مى‏توان استخوان، كاغذ، سفال، چرم و پارچه‏ى ابرايشمى را در كنار هم چيد و حتى آنها را ميان دو لوح قرار داد؟ اين معنا به طور تلويحى مى‏فهماند:
اولا على عليه السلام ترتيب چينش قرآن‏نوشته‏ها را مشخص كرد; چرا كه يكجاسازى بدون ترتيب چندان مطلوب و معقول نيست;
ثانيا آنها را به روى نوشت‏افزار واحدى نظير پوست‏بازنويسى كرد . مرحله‏ى اخير را مى‏توان مرحله‏ى «توحيد صحف‏» ناميد .
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مناسب‏ترين زمانى كه مى‏توانست‏به انجام اين مرحله دستور دهد، در اواخر عمر شريف او بوده است; چون تا قبل از آن نزول قرآن همچنان ادامه داشت و پيامبر يا صحابه نمى‏دانستند كه نزول قرآن در چه زمانى خاتمه مى‏يابد (7) ، تنها در لحظات آخر عمر آن حضرت براى او و صحابه مشخص شده بود كه نزول قرآن پايان گرفته است .
در اين لحظات هيچ روايتى نقل نشده كه آن حضرت به صحابه ديگرى جز على عليه السلام دستور جمع‏آورى قرآن را داده باشد .
بنابراين قرآن تا پيش از اين لحظات نه كاملا به نوشت‏افزار واحدى انتقال يافته بود و نه به طور كامل ترتيب مشخصى پيدا كرده بود; زيرا چنان كه آمد، قرآن‏نوشته‏هايى كه در نوشت‏افزارهايى ناهمگونى كتابت‏شده بود، نه قابل مرتب‏سازى بود و نه مى‏توان آنها را به شايستگى يكجا ساخت .
دراين لحظات كوتاه نيز پيامبر صلى الله عليه و آله در خصوص چينش قرآن جز سخنى مختصر نمى‏توانست‏بفرمايد; يعنى مى‏توانست‏بفرمايد قرآن را موافق نزول يا مخالف نزول و يا از بلند به كوتاه و يا به عكس مرتب كنيد; بنابراين ترتيب كنونى قرآن را كه طبق نظم خاصى چينش پيدا نكرده است، نمى‏توانست در اين لحظات پايان عمر به يك يا چند جمله‏ى مختصر بيان فرموده باشد; به علاوه سخن بلندى كه معتبر و متضمن بيان ترتيب يكايك 114 سوره‏ى قرآن باشد، نيز هرگز به دست نيامده است .
بنابراين در طول دوره‏ى نبوت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه قرآن بر روى نوشت‏افزارهاى ناهمگونى به نگارش در مى‏آمده و هنوز پايان وحى مشخص نشده بود، مرتب‏سازى كامل قرآن ميسور نبود; لذا بايد آن حضرت صلى الله عليه و آله اين كار را در همين لحظات پايانى عمر شريف خود مورد توجه قرار داده باشد .
آنچه از زيد بن ثابت (11 ق ه - 45 ق) نقل شده كه گفته است: «ما نزد فرستاده‏ى‏خدا صلى الله عليه و آله قرآن را از روى رقعه‏ها (پاره‏هاى پوست‏يا برگ يا كاغذ) تاليف مى‏كرديم‏» ، (8) مشكوك و مجعول به نظر مى‏رسد; چون در ذيل حديث‏سخنى در ضيلت‏شام آمده‏است .
. . . عن يزيد بن ابي حبيب ان عبد الرحمن بن شماسة حدثه عن زيد بن ثابت رضي الله عنه قال كنا حول رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نؤلف القرآن اذ قال طوبى للشام فقيل له ولم قال ان ملائكة الرحمن باسطة اجنحتها عليهم (9)
در روايت ديگر چنين آمده است:
. . . عن زيد بن ثابت قال كنا عند النبي صلى الله عليه وسلم نكتب الوحي فقال طوبى للشام ثلاث مرات فقلنا وما ذاك يا نبي الله فقال ان الملائكة ناشرة اجنحتها على الشام (10)
و در روايت ديگر آمده است:
. . . زيد بن ثابت‏يقول قال رسول الله و نحن عنده طوبى للشام فقلنا ما باله يا رسول الله قال ان الرحمن لباسط رحمته عليه (11)
چنان كه ملاحظه مى‏شود، متن اين حديث‏به گونه‏اى پريشان نقل شده است: در روايتى «نؤلف القرآن‏» و در روايتى ديگر «نكتب الوحى‏» آمده و در روايت‏سوم هرگز از كتابت‏يا تاليف قرآن نزد رسول خدا سخن نرفته است; بنابر اين به استناد آن نمى‏توان گفت: قرآن نزد رسول خدا مرتب مى‏شده است; به ويژه آن كه مرتب‏سازى قرآن امر مهمى به شمار مى‏رود و دواعى فراوانى براى نقل آن بوده است; از اين رو لزوما بايد راوايان فراوانى آن را نقل مى‏كردند; نه آن كه نقل آن به يك نفر منحصر باشد .
ذيل حديث نيز كه در فضيلت‏شام و معاويه‏است، صحت اصل آن را مشكوك و مجعول مى‏نماياند . به نظر مى‏رسد، اين روايت‏به طور كلى مجعول باشد و آن را زيد يا روايان بعد از او جعل كرده باشند . علامه جعفر مرتضى پس اثبات جعلى بودن چند روايت در فضيلت زيد بن ثابت مى‏نويسد:
آشكار است كه هدف، اثبات فضيلت‏براى زيد بن ثابت است، . . . و اين به جهت انگيزه‏هاى سياسى بوده‏است . . . نسبت‏به زيد در زمينه‏ى جمع قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مقام منحصر به فردى را ياد مى‏كنند . مى‏گويند: زيد بن ثابت در عرضه‏ى پايانى قرآن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور داشت كه در آن آنچه از قرآن نسخ شده بود، از آنچه نسخ نشده بود، باز شناخته شده‏است و رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را بر او قرائت كرد، . . . به همين رو ابوبكر و عمر به او و جمع قرآنش اعتماد كردند و عثمان او را به كتابت مصاحف گماشت . (12) ابن قتيبه گفته است: «آخرين عرضه‏ى قرآن بر رسول خدا مطابق مصحف او بوده‏است‏» (13) و ابوعمر اين حديث انس را كه زيد بن ثابت‏يكى از جمع‏آوران قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، صحيح شمرده‏است . . . (14) ; حال آن كه آن با روايت ابن شهاب ، از عبيد بن سباق ، از زيد بن ثابت منافات دارد كه ابوبكر به او فرمان داد قرآن را جمع كند و او قرآن را از عسب و رقاع و صدور رجال جمع كرد . اگر او قرآن را در زمان رسول خدا جمع كرده بود، از سينه‏ى خود املا مى‏كرد و ديگر به آنچه گفته شد، نياز نبود . . . (15) و در مقابل حضور زيد در عرضه‏ى پايانى، در منابع فراوانى مى‏يابيم كه ابن‏مسعود را حاضر در اين عرضه ياد مى‏كنند . . . . (16)
گذشته از اين، ما تلاش‏هاى مخالفان اهل بيت عليهم السلام، نخست امويان سپس عباسيان را در زمينه‏ى از ميان بردن على عليه السلام و اهل بيتش عليهم السلام و پوشاندن فضائل آنان و خرده‏گيرى بر آنان آموخته‏ايم . مغيرة بن شعبه به صعصعه گفته بود:
«مبادا از تو به من خبر برسد كه يكى از فضائل على عليه السلام را بيان كردى . ما به آن از تو آگاه‏تريم; اما اين حكومت‏حاكم است و ما ماموريم در ميان مردم بر او خرده بگيريم‏» (17) .
متونى كه بر اين سياست دلالت دارد، بسيار فراوان و بلكه بى‏شمار است . آنان از سوى ديگر مى‏كوشيدند كسانى را كه بر نظر و روش آنان‏اند، بسيار بزرگ شمارند و فضائل و كراماتى را براى آنان بسازند، و اين امرى مشهود و واضح است . . . و هركه به مطالعه‏ى زندگى زيد بن ثابت و همراهى او با سياست‏بپردازد، مى‏يابد: او از كسانى بوده‏است كه حكومت در رفعت‏بخشيدن به مقام او و تاكيد بر برترى او و نسبت دادن كرامات به او مى‏كوشيده‏است .
به علاوه هركه به زندگى زيد بن ثابت و مواضع او مراجعه كند، مى‏يابد: او در سقيفه از خلافت ابوبكر جانب‏دارى مى‏كرده‏است و ابوبكر او را براى اين جانب‏دارى ستوده‏است (18) .
حتى آن زمان كه عمر رفت تا على را از خانه‏اش براى بيعت‏بياورد، او از كسانى بود كه با عمر همراه شد . (19)
او هوادار عثمان و مخالف امير مؤمنين على عليه السلام بوده است . نيز او يكى از كسانى بود كه با على امير مؤمنين عليه السلام بيعت نكرد . (20)
او در هيچ يك از جنگ‏هاى على عليه السلام با او نبود (21) و امير مؤمنين عطا را از كسانى كه در جنگ‏ها با او نبود، قطع كرد و در شمار مسلمانان باديه‏نشين محسوب كرد . (22)
زيد مردم را به دشنام‏گويى به امير مؤمنين على عليه السلام تشويق مى‏كرد . . . (23) . و در زمان معاويه بر ديوان مدينه گماشته شده بود . . . . (24)
بر اين اساس، كاملا روشن است كه زيد بن ثابت‏يكى از هواداران معاويه بود . عبدالرحمن بن شماسه مصرى (ت‏101ق) راوى زيد بن ثابت نيز يكى از سپاهيان معاويه به شمار رفته‏است (25) .
بنابراين به احتمال فراوان صدر حديث مورد بحث كه دلالت تلويحى بر فضل زيد و ذيل، آن در مدح شام و معاويه‏است، جعل او يا راويان پس از اوست .

3 . سرنوشت مصحف على عليه السلام

على عليه السلام زمانى به توحيد صحف پرداخت كه مشاهده كرد، مردم از او روى گردانيده و با ابوبكر بر خلافت‏بيعت كرده‏اند . آن حضرت در خانه نشست و جز براى نماز از خانه بيرون نشد تا آن‏كه قرآن را جمع كرد; (26) شايد به اين منظور كه با عرضه‏ى قرآنى كه به فرمان پيامبر جمع آمده و تمسك به حديث ثقلين براى آخرين بار بر مردم اتمام حجت كند تا نگويند ما ندانسته با ابوبكر بيعت كرديم .
درست همين معنا در روايتى از مسعودى آمده است . او آورده است كه على عليه السلام پس از جمع قرآن از خانه به جانب مردم كه در مسجد گرد آمده بودند - بيرون شد و در حالى كه قرآن را همراه خود آورده بود، فرمود:
«اين كتاب خداست . من آن را چنان كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله به من فرمان داد و وصيت كرد، همان گونه‏اى كه نازل شد، فراهم آوردم .»
در اين وقت‏يكى از آنها - كه در روايتى ديگر عمر ياد شده است - بدان حضرت گفت: «آن را بگذار و برو .» آن حضرت به آنها فرمود:
رسول خدا به شما فرمود: من دو امر گران - كتاب خدا و خاندانم - را در ميان مى‏گذارم . آن دو از هم جدا نشود تا در حوض بر من درآيند .
هركه آن را مى‏پذيريد، (بايد) مرا با آن بپذيريد . من در ميان شما با احكام خدا كه در آن هست، داورى مى‏كنم . آنها گفتند: ما را به آن و تو نيازى نيست . با آن برگرد . (27)
بارى آن حضرت فرموده بود:
اگر برايم مسندى نهاده و حقم شناخته شود، مصحفى را كه نوشته‏ام و رسول خدا آن را بر من املا كرده است، براى آنها آشكار سازم . (28)
اما هيچ گاه چنين نشد; لذا زمانى كه عمر، آن را از على عليه السلام خواست، به او نداد و خود نيز چون به خلافت رسيد، به لحاظ آنكه آن‏گونه كه مى‏خواست، حقش شناخته نشد و همواره در دوره‏ى كوتاه خلافتش گروه‏هاى مختلف در مقابل آن حضرت به جنگ برخاستند، شرايط مساعدى براى عرضه‏ى مصحفش نيافت و چنان كه خود پيش‏بينى كرده بود، جز در وقتى كه قائم قيام كند، زمينه‏ى مساعد عرضه و رسميت آن در ميان مردم فراهم نخواهد شد . (29)

4 . توقيفى بودن ترتيب مصحف على عليه السلام

كتابت قرآن از عهد رسول خدا آغاز شده بود; اما دشوار بتوان ادعا كرد كه كسى جز حضرت على عليه السلام قرآن را در عهد آن حضرت و با امضا و توقيف او جمع و مرتب كرد; چون:
اولا از طرفى روايات چندى در دست است مبنى بر اين كه رسول خدا به على عليه السلام فرمان داد، قرآن را جمع كند; حتى در برخى از روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمان داد، قرآن را «كما انزل الله‏» تاليف كند; (30) از طرف ديگر در روايات چندى نقل شده است كه على عليه السلام قرآن را موافق نزول تاليف كرد: آنچه را كه در آغاز بعثت نازل شده بود، در آغاز مصحف نهاده بود و آنچه را كه پس از آن نزول يافته بود، پس از آن جاى داده بود; به همين روى در مصحف آن حضرت، مكى بر مدنى و منسوخ بر ناسخ مقدم آمده بود (31) و از ديگر سو در روايات آمده است كه آثار على عليه السلام نسل اندر نسل از امامى به امام ديگر به ارث رسيده و نيز آمده است كه مصحف امام صادق يا امام زمان عليهما السلام به ترتيب نزول است . (32) از اين روايات به دست مى‏آيد كه قرآن منسوب به اين دو بزرگوار همان مصحف على عليه السلام است و اين قرينه‏اى ديگر بر موافق نزول بودن ترتيب مصحف على عليه السلام است .
بى جهت نيست كه در پاره‏اى از روايات آمده است: وقتى امام زمان (عج) قيام فرمايد، مصحف على عليه السلام را به جاى مصحف عثمانى مرسوم مى‏گرداند . اين روايات از سويى اشاره به اين معنا دارند كه ترتيب مصحف آن حضرت به توقيف و تاييد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده است و از سوى ديگر فهم دقيق‏تر و صحيح‏تر قرآن منوط به مطالعه‏ى قرآن به ترتيب نزول است .
بنابر اين مصحف على عليه السلام موافق نزول مرتب شده بوده و مستبعد است على عليه السلام از پيش خود و بدون اشاره‏ى پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را به اين ترتيب جمع آورده باشد;
ثانيا قرآن كتابى است كه آيات و سوره‏هايش به مقتضاى مناسبات و حاجات تدريجى عصر نزول نازل شده است; بنابراين پيام‏ها و مضامين قرآن ارتباط تنگاتنگى با شرايط تاريخى خود دارد و اين شرايط به منزله‏ى قراين حالى و مقامى فهم قرآن تلقى مى‏شود; از اين رو هرگز خردمندانه نيست قرآن صرف نظر از اين قراين ترتيب و چينش پيدا كند و هرگز پذيرفته نيست‏حكمتى كه در اين چينش است، مورد توجه پيامبر صلى الله عليه و آله قرار نگرفته باشد; لذا خردمندانه آن است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور فرموده باشد كه قرآن را طبق ترتيب تاريخى مرتب كنند .
ثالثا در هر يك از سوره‏هاى قرآن از موضوع واحد و مشخصى سخن نرفته است و همه‏ى مضامين مربوط به يك موضوع در يك سوره نيامده است تا بتوان سوره‏ها را متناسب با موضوعاتشان مرتب ساخت . بر ترتيب ديگرى نيز نظير رعايت طول سوره‏ها فايده‏ى روشنى مترتب ديده نمى‏شود; بنابر اين جهتى ندارد كه پيامبر دستور فرموده باشد قرآن كريم را برخلاف ترتيب نزول مرتب كنند .
بنا بر آنچه آمد، ادعاى اين كه ترتيب سوره‏هاى مصحف عثمانى به امضا و تاييد پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده، پذيرفته نيست .
اين ادعا علاوه بر معارضتى كه با قرائن مذكور دارد، بر ادله‏اى سست مبتنى است; چون برخى از روايات مورد استناد مجعول يا محرف است و برخى از آنها مجمل‏اند و بر مدعا صراحت‏يا ظهور ندارند و پاره‏اى از آنها اعم از مدعايند: هم بر مدعا و هم بر خلاف مدعا دلالت دارند و شمارى از ادله مستحسنات عقلى‏اند و توانايى اثبات واقعيات تاريخى را ندارند .

5 . اهميت نظريه‏ى توقيفى بودن ترتيب مصحف على عليه السلام

اين سخن كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ترتيب مصحف على عليه السلام را تاييد و توقيف فرموده باشد، نتايج ارزشمند و عظيمى در پى دارد; چون بنا بر آن:
اولا تناسب در ترتيب مصحف عثمانى بى‏پايه و وهمى تلقى خواهد شد . به‏موجب آن بايد علم تناسب را از نو و بر پايه‏ى ترتيب نزول بنيان كرد .
ثانيا علم تفسير را پريشان و خالى از ترتيب شايسته در مباحث آن نشان مى‏دهد . بر اساس آن بايد قرآن كريم را موافق نزول تفسير كرد .
ثالثا علم مكى و مدنى را از اساس ويران مى‏نمايد; چون هر سوره يا مكى است‏يا مدنى، و سوره‏اى كه ممزوج از آيات مكى و مدنى باشد، وجود ندارد .
رابعا دانش اسباب نزول را مجموعه‏اى از قصص نشان مى‏دهد كه كمتر نسبت‏سبب نزولى با آيات قرآن دارند: برخى از آنها از قبيل ذكر مصداق و پاره‏اى از آنها از نوع ذكر قصه و بعضى از آنها از گونه‏ى تمثل به آيات‏اند .
خامسا جز چاپ قرآن - كه تغيير ترتيب آن به وحدت مسلمانان آسيب مى‏رساند - لزومى ندارد كه در امور ديگر نظير قرائت، حفظ و تفسير قرآن از ترتيب مصحف عثمانى تبعيت كرد . بايد با اقبال به ترتيب نزول براى ظهور امام زمان آمادگى كسب كرد و زمينه‏ى رسميت مصحف على عليه السلام را در عهد آن امام فراهم ساخت .

6 . اعتبار روايات مربوط به مصحف على عليه السلام

خبر كتابت مصحف توسط على عليه السلام غير قابل انكار است . آن را شيعى و سنى نقل كرده است و بى‏ترديد خبرى كه مورد اتفاق اين دو فرقه باشد، گرد ترديد بر آن نمى‏نشيند .
راويانى كه مرحله‏ى نخست كتابت مصحف على عليه السلام يعنى كتابت در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله را نقل كرده‏اند، عبارتند از:
على بن رباح (ت . ح 110 ق)، ابراهيم بن يزيد تيمى (50- 92 ق)، حارث بن سويد (ت بعد 70 ق)، ابوالطفيل (3- 110 ق)، ابوحسان مسلم بن عبدالله بصرى (ت 130ق)، ابو جحيفه وهب بن عبدالله سوائى (ت 74 ق)، طارق بن شهاب (ت 82 ق)، سليم بن قيس (4 ق ه - 75 ق)، جبلة بن سحيم (ت 125 ق).
چنان كه ملاحظه مى‏شود، نه تن از صحابه و تابعان خبر مذكور را نقل كرده‏اند:
راويانى كه مرحله‏ى دوم كتابت مصحف على عليه السلام، يعنى كتابت پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله را گزارش كرده‏اند، به اين قرارند: ابو رافع ابراهيم قبطى (ت 36 ق)، ابوبكر حضرمى عبدالله بن محمد (ز 115ق) و ابان بن تغلب (ت 141ق) و از امام صادق عليه السلام، سليم بن قيس (4 ق ه - بعد 75 ق) از ابوذر غفارى (ت 32 ق) و سلمان فارسى (ت 34ق) و ابن عباس (ت 68) سالم بن ابى سلمه (ز 136ق) عبد خير (ت ح 90 ق) از يمان (ز 13ق)، ابن سيرين (ت 110 ق) از عكرمه (ت‏107ق) عبدالله بن عبدالرحمن (ت 145 ق)، جابربن يزيد جعفى (ت 127 ق) از امام باقر عليه السلام .
همان طور كه ملاحظه شد، اين مرحله را نيز نه تن از صحابه و تابعان گزارش كرده‏اند .
نيز اين مضمون را كه مصحف امام على عليه السلام يا امام صادق عليه السلام يا امام زمان عليه السلام موافق نزول است، نه راوى به قرار ذيل نقل كرده‏اند: ابو رافع (ت‏36ق)، عكرمه (ت‏107ق)، محمدبن سيرين (ت‏110ق)، حبة عرنى (ت‏76ق)، ابوبصير (ز115ق)، جابربن يزيد (ت‏128 ق)، سالم‏بن ابى سلمه (ز148 ق)، شعبة‏بن حجاج (82- 160ق)، مسعودى (ت 345 ق).

پی نوشت:

1) محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص‏290- 292 و محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ص‏40: 208 و سيد نورالله مرعشى; احقاق الحق و اذهاق الباطل، ص 6: 519- 524
2) محمد باقر مجلسى; پيشين 36: 275 .
3) همان
4) سليم بن قيس هلالى; كتاب سليم بن‏قيس، بى‏چا، تهران، مؤسسة البعثه 1407ق، 63- 64 و محمد بن حسن صفار، پيشين 198 و محمد باقر مجلسى; پيشين 40: 139 و 89: 99 و محمد بن يعقوب كلينى، پيشين، 1: 82- 83 و احمد بن على طبرسى; الاحتجاج، بى چا، النجف، منشورات دارالنعمان‏1386 ق، 141 و محمد بن حسن حر عاملى; وسائل الشيعة ج 18، ط 5، بيروت، داراحياء التراث العربى 1403 ق، ص 53 .
5) محمد باقر مجلسى، پيشين 89: 48 و 51- 52 و 88 و 40: 155 و 28: 191 و 297 و 356و سليم بن قيس هلالى; پيشين 32- 33 و 85- 88 و 93 و 297- 298 و احمد بن على طبرسى; پيشين 47 و 51 و 105 و 107 و 156 و 222 و 225 و 279 و 281 و عبيدالله بن عبدالله حسكانى; پيشين 1: 36- 38 و احمد بن يحيى بلاذرى; پيشين 1: 586- 587 و احمد بن عبدالله ابونعيم اصفهانى; پيشين 1: 97 و محمد بن سعد; پيشين 2: 101 و عبدالرحمن سيوطى; الاتقان; پيشين 1: 127 و سيدنورالله مرعشى; پيشين 7: 636 و محمد بن على صدوق; التوحيد، ط 2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسين 1357 ش، ص 72- 73 .
6) محمد باقر مجلسى; پيشين 40: 155 و 89: 51 و محمد بن‏على صدوق; التوحيد، پيشين 72- 73 .
7) على بن احمد واحدى; پيشين 10 و احمد بن حسين بيهقى; شعب الايمان، ج 2، ط 1، بيروت، دارالكتب العلميه 1410 ق، ص 439 و ميرزا حسين نورى; مستدرك الوسائل، ج 4، بى چا، بيروت، موسسة آل البيت عليه السلام، بى تا، ص 165 و166 و عبدعلى حويزى; پيشين 1: 6 .
8) رك: عبدالرحمن سيوطى; پيشين 1: 126 و محمد بن عبدالله زركشى; پيشين 1: 323- 324
9) المعجم الكبير، ج‏5، ص‏158، ش‏4934
10) همان
11) همان‏4935
12) الاتقان ج 1 ص 50 عن البغوي في شرح السنة وراجع تاريخ القرآن للزنجاني ص 39- 40 .
13) المعارف ص 260 وعنه في المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام ج 8 ص 134 وراجع البرهان للزركشي ج 1 ص 237 .
14) الاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 552 .(× /) صفحة 340
15) الاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 552 .
16) راجع طبقات ابن سعد ج 2 قسم 2 ص 104 وص 4 ، وكنز العمال ج 2 ص 224- 225 عن ابن عساكر ، وكشف الاستار عن مسند البزار ج 3 ص 251 ومجمع الزوائد ج 9 ص 288 عن احمد ، والبزار ، ورجال احمد رجال الصحيح ، وفتح الباري ج 9 ص 40 و 41 والاستيعاب بهامش الاصابة ج 2 ص 322 ، ومشكل الاثار ج 1 ص 115 وج 4 ص 196 .(× /) صفحة 341
17) راجع الكامل لابن الاثير ج 3 ص 430 وتاريخ الامم والملوك طبع الاستقامة ج 4 ص 144 .(× /) صفحة 342
18) راجع سير اعلام النبلاء ج 2 ص 433 ومسند احمد ج 5 ص 186 وتهذيب تاريخ دمشق ح 5 ص 449 والتمهيد في علوم القرآن ج 1 ص 244 عنه .
19) انساب الاشراف ج 1 ص 585 .(قسم حياة النبي صلى الله عليه و آله).
20) راجع تاريخ الامم والملوك طبع دار المعارف ج 4 ص 430 و 431 والكامل في التاريخ ج 3 ص 191 .
21) اسد الغابة ج 2 ص 222 والاستيعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 554 وقاموس الرجال ج 4 ص 239 وتنقيح المقال ج 1 ص 462 وراجع الكامل لابن الاثير ج 3 ص 191 .
22) دعائم الاسلام ج 1 ص 391- 392 .
23) سفينة البحار ج 1 ص 575 .
24) الصحيح من السيرة - السيد جعفر مرتضى، ج 6، ص 343 با حذف و تلخيص
25) تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر، ج 95، ص 24 .
26) محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى; پيشين 1: 266 و 2: 41 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 51 و 40: 155 و محمد بن يعقوب كلينى; پيشين 4: 443 و محمد بن حسن صفار; پيشين 193 و احمد بن يحيى بلاذرى; پيشين 1: 587 .
27) على بن حسين مسعودى; اثبات الوصيه، پيشين 121 و محمد باقر مجلسى; پيشين 28: 308 .
28) محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 52 و 40: 155 .
29) احمد بن على طبرسى; پيشين 225 و محمد باقر مجلسى، پيشين 89: 43 .
30) محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى; مناقب آل ابى طالب، ج 2، بى چا، قم، المطبعة العلمية، بى تا، ص 41 و ج 1، ص 266 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 51 و 40: 155 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 48 و عبدعلى بن جمعه حويزى; پيشين 5: 726 .
31) محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى; پيشين 1: 266 و 2: 41 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 51 و 40: 155 و محمد بن يعقوب كلينى; پيشين 4: 443 و محمد بن حسن صفار; پيشين 193 و محمد بن يعقوب كلينى; پيشين 1: 332 و محمد بن حسن صفار; پيشين 193 و محمد باقر مجلسى; پيشين 89: 88 و عبيد الله بن عبدالله حسكانى، پيشين 1: 38 و محمد بن سعد; پيشين 1: 338 .
32) همان 52: 364 و محمد بن عبدالكريم شهرستانى; پيشين 1: 3 آ و 6 آ - 9 آ .

منبع:گنجینه معرفت




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط