نویسنده: مجتبی مینوی

 

برای آنکه با فردوسی و شعر او آشنا شویم به مقدماتی احتیاج داریم. قبل از همه باید بدانیم که ما ایرانیان گوئیا دوتاریخ مکتوب داریم که یکی را می‌توان تاریخ واقعی نامید و دیگری را تاریخ اساطیری شمرد. توضیح آنکه تاریخ واقعی ما تا صد و بیست سال پیش بر ما بکلّی مجهول بود. و محقّقین اروپا آن را از روی کتاب‌های تاریخی یونان و روم و کتیبه‌ها و منابع دیگر کشف کردند و ما آن را از اروپائیان به تدریج یاد گرفتم. پیش از آن فقط تاریخ اساطیری خود را می‌دانستیم و آن را تاریخ واقعی تصوّر کردیم، و هنوز هم عامّه‌ی ایرانیان بیشتر به تاریخ اساطیری واقفند تا به تاریخ واقعی.
تاریخ اساطیری ما در شاهنامه‌ی فردوسی مندرج است که حماسه‌ی ملّی ماست. فردوسی که تقریباً هزار سال پیش ازین شاهنامه را به پایان رسانید مطالبِ راجع به آن تاریخ اساطیری را که از کتاب‌های فارسی دری و عربی و پهلوی جمع آوری شده بود منظوم ساخته است و مبنای اطّلاع عموم ایرانیان از داستآن‌های شاهان و پهلوانان اساطیری ایران همین کتاب اوست که شاهنامه نامیده می‌شود.
شاهنامه تاریخ شاهنشاهی ایران است از ابتدای پیدایش اوّلین بشر و اوّلین شاه تا انقراض آن شاهنشاهی بدست عرب. قسمت عمده‌ی این تاریخ مطابق واقع نیست بلکه بطوری است که ملّت ایران آن را تصوّر کرده است. ایرانیان خواسته‌اند که اصل و منشأ خود را، و بَدوِ پیدایش شاهان را در میان خود، و کیفیّت کشف یا اختراع وسایل تمدّن را بتوسّط نیاکان خود، بدین وسیله بیان کنند. در شاهنامه این مطالب و وقایع بزرگ از روی روایات ملّی ایرانیان بطور شاعرانه تحریر و مدوّن شده است، و بدین جهت گفتم که شاهنامه‌ی فردوسی حماسه‌ی ملّی ماست.
شروع داستان با شاهان پیش از تاریخی می‌شود که در حقیقت نمایندگان نخستین افراد بشر بلکه نخستین آثار آفرینش جهان بوده‌اند. دوره‌ی شاهی آن‌ها دوره‌ی پیشرفت سریع بشریّت به سوی تمدّن است: گیومرث اوّلین مرد و اوّلین شاه است و با درندگان و دیوان می‌جنگد و از پوست حیوانات لباس می‌سازد؛ پسر او سیامک به دست دیوان کشته می‌شود؛ هوشنگ پسر سیامک از دیوان انتقام می‌گیرد. آتش را هوشنگ برحسب تصادف پیدا می‌کند: اژدهای بزرگی را می‌خواهد بکشد، سنگی می‌اندازد که به اژدها نمی‌خورد، بلکه به سنگ دیگری می‌خورد، آتش می‌جهد و گیاهان خشک را مشتعل می‌سازد. هوشنگ بوسیله‌ی آتش از سنگ آهن بیرون می‌آورد و از آهن آلات و اسبابی برای کار و زندگی می‌سازد و زراعت را به مردم می‌آموزد و حیوانات مفید را اهلی می‌کند. تهمورث پسر او بافتن و دوختن و آموخته کردن جانوران و مرغان شکاری را بنا می‌گذارد و دیوان را مسخّر می‌کند، و ایشان به او دبیری یعنی نوشتن خطّ و خواندن را می‌آموزند.
جمشید که پسر تهمورث است آلات جنگ را از آهن می‌سازد و بافتن پارچه‌ی ابریشمی و کتانی را به مردم یاد می‌دهد، و بنّائی را دیوان به او می‌آموزند. زر و سیم و جواهر را از معدن استخراج می‌کند، و کشتی و بسیاری از مصنوعات دیگر اختراع اوست. جشن نوروز که در اوّل سال و اوّل فصل بهار گرفته می‌شود نیز یادگار اوست و بدین سبب آن را نوروزجمشیدی می‌نامیم. آخرالأمر جمشید فنّ طبّ را کشف می‌کند و ناخوشی و مرگ را از میان می‌برد و به همین جهت ادّعای خدائی می‌کند. مردم از او روی گردان می‌شوند و خدا او را مجازات می‌دهد: ضحّاک نامی هست که ابلیس او را فریب داده (اسم اصلی او اژی‌دهاک بوده است که از دهاق و الضّحاک شده است) و مطیع خویش کرده است، در این موقع او پدر خویش را می‌کشد و پادشاه عرب می‌شود. مردم ایران ضحّاک را به شاهی مملکت خود دعوت می‌کنند و جمشید فراری شده بعدها به دست ضحّاک اسیر و کشته می‌شود، بدین طریق که او را به ارّه به دونیم می‌کنند. ابلیس به پاداش خدمانی که به ضحّاک کرده بود اجازه می‌یابد که شانه‌های او را ببوسد، و به محض این که ابلیس نهان می‌شود در جای بوسه‌ی ابلیس از دوش ضحّاک دو مار می‌روید و باز ابلیس، این بار به صورت پزشکی، پیش ضحّاک می‌آید و به او دستور می‌دهد که هر روز دونفر آدمی را کشته مغز سر آن‌ها را به ماران بدهد تا بیارامند. آتبین نامی از نژاد شاهان قدیم به دست مأمورین ضحّاک کشته و مغزش خوراک ماران می‌شود. زن آتبین فرزند خویش را برداشته به البرز کوه (هندوستان) می‌برد. ستاره شناسان به ضحّاک گفته‌اند که جان تو به دست فریدون است، و ضحّاک در جستجوی این دشمن خود می‌باشد آهنگری کاوه نام هجده پسر داشته است، هفده پسراو بدست مأمورین ضحّاک کشته شده بودند، و آخرین پسرش قارن هم فعلاً گرفتار شده است. کاوه به دربار می‌رود و از ستم ضحّاک ناله می‌کند ضحّاک پسر او را باز پس می‌دهد، و کاوه از دربار بیرون آمده مردم را به شورش بر ضحّاک اهریمنی وا می‌دارد، و پاره‌ی پوست شیری را که در وقت کار به پیشِ پای خود می‌بست مانند درفش بر سر چوب می‌کند. مردم به راهنمائی او به جستجوی فریدون می‌روند. فریدون پاره پوست کاوه را درفش خویش قرار می‌دهد (درفش کاویانی) و ضحّاک را گرفته در کوه دماوند حبس می‌کند.
فریدون در اواخر عمر شاهی خویش را میان سه پسر خود قسمت می‌کند، و چون ایران که قسمت بهتر و بزرگتر است به ایرج که کوچکترینِ پسران است داده می‌شود دو برادرِ او سلم و تور او را می‌کشند، و این امر موجب پیدایش دشمنی ایران با روم و بیشتر با توران می‌شود. زنی از زنان ایرج باردار است، و از او دختری به دنیا می‌آید. این دختر را فریدون به شوهر می‌دهد، و منوچهر متولّد می‌شود که نوه‌ی دختری ایرج است. فریدون او را تربیت می‌کند که انتقام جدّ خویش را بگیرد.
در زمان شاهی منوچهر پهلوانی از اهل سیستان موسوم به سام که از نژاد جمشید است جهان پهلوان است. پسری از سام به دنیا می‌آید که تمام موی او سفید است و بدین جهت زال (یعنی پیر) خوانده می‌شود اگرچه نامش دستان است. سام او را به فال بد می‌گیرد و در کوه می‌گذارد. سیمرغ این بچّه را به آشیان خود که بالای کوه است می‌برد و او را بزرگ می‌کند. همین که زال جوان رشیدی می‌شود سیمرغ او را به پدرش سام برمی‌گرداند، و سام چندین معلّم و مربّی می‌آورد که آداب مردمان و رسم شکار و سواری و جنگ و انواع بازی‌ها و ورزش‌ها به او بیاموزند. زال رودابه را که از نژاد ضحّاک است می‌بیند، و هردو عاشق یکدیگر شوند. منوچهر از ستاره شناسان می‌شنود که از رودابه و زال فرزندی بوجود خواهد آمد که بزرگترین پهلوان ایران می‌شود. اذن می‌دهد که زال و رودابه ازدواج کنند. وقتی که رستم پسر رودابه و زال باید بدنیا بیاید بقدری بزرگ است که مجبورند پهلوی رودابه را شكافته او را بیرون آورند. به این پسر لقب تهمتن و پیلتن می‌دهند، و در جوانی چند کار بزرگی می‌کند که پهلوانی او ازآن ظاهر می‌شود.
نوذر جانشین منوچهر به دست افراسیاب تورانی اسیر و کشته می‌شود، و کینه‌ی ایران و توران تازه می‌گردد. چون کسی از نژاد شاهان در ایران نیست رستم را می‌فرستند کیقباد را از البرز کوه می‌آورد. 9 پادشاهِ قبل از کیقباد به نام سلسله‌ی پیشدادیان شناخته می‌شوند و کیقباد مبدأ سلسله‌ی تازه‌ایست که کیانیان نام دارند.
ایرانیان در زمان کیقباد با تورانیان کارزاری کنند، و در اوّلین پیگاری که واقع می‌شود رستم کمربند افراسیاب تورانی را گرفته بلند می‌کند بقصد اینکه هلاک سازد، امّا کمربند افراسیاب پاره می‌شود، و او می‌افتد و فرارمی کند، و لطف جنگ‌های بعد که قریب سیصد سال طول می‌کشد در اینست که رستم مکرّر افسوس می‌خورد که چرا در همان مرحله‌ی اوّل افراسیاب کشته نشد. کیکاووس پسر کیقباد که شاهی تند و سبک مغز است یک بار به جنگ دیوان مازندران می‌رود و سفری هم به دیار هاماوران می‌کند و یک بار نیز با گردونه‌ای که به پای چهار عقاب گرسنه بسته شده است به آسمان می‌رود، و هر سه کار از برای او بدبختی می‌آورد و هر سه بار رستم او را نجات می‌دهد. در سفری که رستم از سیستان به مازندران می‌رود که کیکاووس را رها سازد در هفت مرحله از مراحل راه از برای او حوادثی پیش می‌آید که آن‌ها را هفت خان رستم می‌نامیم: کشتن شیر، نجات از گرما و تشنگی، کشتن اژدها، هلاک کردن گنده پیر جادو، اسیر کردن اولاد، کشتن ارژنگ دیو، و هلاک کردن دیو سپید.
داستان غم انگیز رستم و سهراب در زمان پادشاهی کاووس رخ می‌دهد: سهراب پسر رستم است از تهمینه، که رستم در یکی از مسافرت‌ها او را دیده بوده و گرفته بوده است و شبی با او به سر برده بوده. سهراب پس از بزرگ شدن به جستجوی پدر نادیده و ناشناخته‌ی خویش به ایران می‌آید. یک قلعه‌دار ایرانی از روی خامی از اینکه نشانی رستم را به سهراب بدهد خودداری می‌کند. همینکه دو پهلوان یکدیگر را می‌بینند با هم به نبرد مشغول می‌شوند. رستم نیز از گفتن اسم خود به سهراب ابا می‌کند، و نشناخته فرزند خود را به ناجوانمردی می‌کشد.
بعد از این قضیّه داستان سیاوش پسر کیکاووس پیش می‌آید: سیاوش را رستم بزرگ و تربیت کرده بوده است، و چون وی از سیستان به دربار پدر باز می‌گردد زن پدرش سودابه به او عشق می‌ورزد. سیاوش که عالی‌ترین نمونه‌ی جمال و کمال و عفّت است آن زن عرب را بر این خیانت و خوی اهریمنی ملامت می‌کند. نتیجه‌ی بدکاری سودابه این می‌شود که سیاوش ایران را گذاشته به افراسیاب تورانی پناه می‌برد و دختر او فرنگیس را به زنی می‌گیرد و خود عاقبت بأمر افراسیاب کشته می‌شود. این عمل دیگر مجالی برای صلح میان ایران و توران باقی نمی‌گذارد، و نه تنها مردم ایران، حتّی زمین و آسمان انتقام خون سیاوش را می‌طلبند.
گیو را به توران می‌فرستند و او کیخسرو پسر سیاوش را یافته به ایران می‌آورد. کیخسرو شاهنشاهی شود، چندین لشکرکشی و چندین شکست و فتح اتّفاق می‌افتد. پهلوانان بزرگ ایران در این جنگ‌ها رستم و گودرز و طوس و فریبرز و گیو و بیژن‌اند. در ضمن این وقایع داستان منیژه و بیژن پیش آمده است: بیژن پسر گیو در سفری که از برای کشتن‌گرازان به سر حدّ ایران و توران می‌کند منیژه‌ی دختر افراسیاب را می‌بیند و عشق متبادل حاصل می‌شود. منیژه بیژن را به شهر افراسیاب برده در قصر خویش پنهانی با او زندگانی می‌کند، امّا گرسیوز برادر افراسیاب که سابقاً از بدطینتی سیاوش را به کشتن داده بود اینجا هم باعث می‌شود که بیژن را دچار حبس کنند. رستم به لباس تاجر به توران رفته بیژن را رهائی می‌دهد و با منیژه به ایران می‌آورد.
افراسیاب بعد از مدّتی که از دست کیخسرو فراری و پنهان است عاقبت به دست آمده با گرسیوز کشته می‌شود. سپس کیخسرو به آسمان ربوده می‌شود و چهار تن از پهلوانان بزرگ او در برف و بوران هلاک می‌شوند.
لهراسپ که کیخسرو او را جانشین خود کرده است پسری دارد موسوم به گشتاسپ که چون از پدر رنجیده می‌شود به خاک روم می‌رود، و داستان عشق او با کتایون دختر قیصر اتّفاق می‌افتد. بعد از آنکه به ایران بازگشته به جای پدرش می‌نشیند زردشت به پیغمبری ظهور می‌کند. ارجاسپ پادشاه چین و توران از اینکه ایرانیان دین خود را تغییر داده‌اند، و بجای بتکده‌ی نوبهار آتشکده‌ی زردشت را قبله‌ی خود ساخته‌اند، برآشفته لشکر به ایران می‌کشد. پهلوان ایران و پیشوای زردشتیان در این جنگ‌ها اسفندیار پسر گشتاسپ است. ارجاسپ لشکر به بلخ برده لهراسپ را می‌کشد و دختران گشتاسپ را به اسارت می‌برد. اسفندیار می‌آید و لشکر ارجاسپ را شکست می‌دهد و از برای بازآوردن خواهران خویش به جانب توران می‌رود و در راه هفت حادثه از برای او روی می‌دهد که هفت خان اسفندیار نامیده می‌شود: کشتن گرگان، جنگ با شیران، هلال کردن اژدها، کشتن گنده پیر جادو، پیگار با سیمرغ بد، نجات از برف و سرما، عبور از دریا و رسیدن به روئین‌دز، این هفت ماجرا با هفت پیش آمدِ رستم بی‌شباهت نیست.
اسفندیار آرزومند پادشاه شدن است، و پدرش چند بار به او وعده می‌دهد که از پادشاهی کناره گرفته او را بجای خود خواهد گذاشت، و هربار به بهانه‌ای وفای به وعده را عقب می‌اندازد، و بعد از کشته شدن ارجاسپ او را برای بند کردن رستم به سیستان می‌فرستد. رستم نه می‌خواهد که تن به ننگ اسارت دهد، و نه می‌خواهد که با شاهزاده‌ی ایران جنگ کند. بنابراین از درِ آشتی داخل می‌شود. ولی سودی نمی‌بخشد، و در نبرد اوّل هشت تیر به بدن رستم می‌رسد، ولی اسفندیار آسیبی نمی‌بیند چونکه روئین‌تن است. سیمرغ حاضر می‌شود و تیرها را از تن رستم و رخش او بیرون کشیده او را شفا می‌دهد، و به راهنمائی او رستم در نبرد دوم اسفندیار را به یک تیر گز که به چشمان او می‌زند هلاک می‌کند. اما شومی ریختن خون اسفندیار گریبان‌گیر رستم شده و خود او نیز به چاره‌جوئی برادرش شغاد در چاهی پر از اسلحه افتاده با اسب معروفش رخش کشته می‌شود، ولی پیش از مرگش انتقام خویش را از برادر خائنش می‌گیرد و او را به یک تیر بدرخت می‌دوزد.
دوره‌ی شاهی کیانیان به بهمن و داراب و دارا ختم شود و دارا ( مطابق با دارای سوم هخامنشی) به دست اسکندر مقدونی کشته می‌شود.
قسمت مهمّ داستان‌های اساطیری ایران در همین خلاصه‌ای که به دست دادیم مندرجست. داستان اسکندر که بعد از آن می‌آید نسبت به روایات اساطیری ایران بیگانه است و از مآخذ خارجی آمده است بجز یک قضیّه، و آن اینکه از برای کم کردن ننگ این شکستی که از بیگانه‌ای به ایرانیان رسیده است حکایت کرده‌اند که شاه ایران دختر شاه یونان را به زنی گرفت و روز پس از همخوابگی با او دختر را به یونان پس فرستاد و از این دختر پسری زاد که شاه یونان او را فرزند خویش خواند و الکسندر نامید، و این اسکندر در حقیقت برادر دارای آخرین بود و دارا مغلوب برادر خویش گردید.
پس از اسکندر دوره‌ی شاهان اشکانی می‌آید، ولیکن در شاهنامه از این سلسله جز اسم چند شاه در چند بیت چیزى نیامده است. از اردشیر پاپکان به بعد شاهان همه تاریخی، یعنی همان سلسله‌ی ساسانیان‌اند، و اگرچه این قسمت شاهنامه دارای بخش‌های افسانه‌ای و داستان‌های عشقی و پهلوانی نیز هست، باز گیرندگی و دلچسبی قسمت غیرتاریخی را ندارد. در عوض پند و اندرز و خطابه‌ی حکایانه و نامه‌ی اخلاق فراوان دارد.
دوره‌ی شاهی اردشیر اوّل و شاپور دوم و بهرام پنجم (بهرام گور) و قباد اوّل و خسرو اوّل (أنوشروان) و خسرو دوم (پرویز) با تفصیل سروده شده است. داستان‌های جذّاب و دلچسب این قسمت این‌هاست:
داستان کرم و جنگ اردشیر با هفتواد؛ داستان لشکرکشی شاپور دوم بقلعه‌ی شاه عرب و گرفتن آن قلعه به راهنمائی دختر آن شاه؛ داستان سفرهمین شاپور به لباس ناشناس و اسیر گشتن و باز رهایی یافتن او و شکست دادن قیصر روم؛ داستان پهلوانی‌های بهرام گور و شکارهای او و مخصوصاً قصّه‌ی او با چنگ زنی بنام آزاده؛ داستان همین بهرام با براهام یهودی و لنبک سقّا؛ داستان او با کودک کفشگر که از آن قوّت شراب ظاهر می‌شود؛ داستان رزم‌های او با اژدها و شیر؛ داستان لشکرکشی خاقان چین به ایران و شبیخون زدن بهرام بر لشکر او؛ داستان رفتن بهرام به لباس فرستادگان به هندوستان پیش شنگل و دلیری‌های او در آن سرزمین؛ داستان خواستن بهرام لولیان (کاولیان) را از هند از برای رامشگری و نوازندگی؛ داستان ظهور مزدک در زمان قباد و آوردن مذهب اشتراکی؛ داستان پیدا شدن بزرگمهر و آوردن شطرنج و کلیله و دمنه از هندوستان به ایران.
در زمان هرمزد پسر أنوشروان سپهبد ایرانی بهرام چوبینه که سپاه ساوه شاه را شکسته بود خود سرکشی کرده یاغی می‌شود. پهلوانی‌های این سردار با کارهای رستم داستانی شبیه است. عصیان و طغیان او تا زمان خسرو پرویز طول می‌کشد و بعد از آنکه از پرویز شکست می‌خورد به دربار خاقان ترك پناهنده می‌شود و آنجا به قتل می‌رسد. خسرو پرویز در زمان حیات پدر خود دختری شیرین نام را می‌شناخته که بعضی می‌گویند ارمنی بوده. همینکه پرویز به شاهی می‌رسد او را به زنی می‌گیرد و شیرین یکی از زنان دیگر خسرو پرویز را زهر داده می‌کشد: این زن روی نژاد بود و شیر و یه پسر پرویز که از آن زن بود می‌شورد و پدر خویش را به قتل می‌رساند و می‌خواهد شیرین را بگیرد، امّا او به دخمه‌ی پرویز رفته بالای سر شوهر مقتول خود زهر می‌خورد و همان جا می‌میرد. داستان باربد (پَهرپَذ) مطرب مخصوص پرویز هم که پس از مرگ شاه دست‌های خود را می‌برد و آلات موسیقی خویش همگی را می‌سوزاند مؤثّر است.
بعد از این اوضاع شاهی ایران مغشوش می‌گردد و دوره‌ی شورش سرداران و کشمکش ایشان با یکدیگر می‌رسد. در مدّت سه سال پنج شش نفر به پادشاهی ایران می‌نشینند که دو نفر از آن‌ها زن‌اند (بوران دخت و آزرم دخت). آخرینِ این پادشاهان یزدگرد سوم پسر شهریار است که در زمان او عربان به ایران حمله کردند. سردار ایران رستم فرّخ‌زاد به دست سردار عرب کشته می‌شود و یزدگرد می‌گریزد و پس از سیزده سال سرگردانی عاقبت به سبب خیانت مرزبان مرو کشته می‌شود و شاهنشاهی ساسانیان به دست مشتی عرب بیابانی منقرض گردد. نظم و آبادی و کامرانی ایرانیان به بی‌نظمی و ویرانی و نامرادی مبدّل می‌شود. منبر جای تخت را می‌گیرد و سرزمین فریدون و کیخسرو و زرتشت و اسفندیار و اردشیر و شاپور و پرویز مسکن روباه و کفتار می‌گردد. همنژادان و فرزندان کاوه و رستم و گودرز و چوبینه محکوم مشتی زاغ ساران اهرمن چهره می‌شوند که شیر شتر و سوسمار بهترین خوراک آن‌هاست. از آمیزش خون دهقان و ترک و تازی نژادی پدید می‌شود که خیانت و رشوه خواری و بزدلی و نامردی و آزاده کشی تنها هنر آنان است. ذوق و ظرافت و زیبائی و بزرگ نژاد رخت بر می‌بندد و افکار و اصول سامی جای آئین و عادات آریائی را می‌گیرد، و بدین سبب است که می‌گویند آخر شاهنامه خوش نیست، و فردوسی از این عاقبت بد که ایران و ایرانی دچار آن شدند چندین بار یاد می‌کند و افسوس می‌خورد و می‌نالد.
این بود خلاصه داستان‌های شاهنامه.
هزاران سال از دوره‌ی پر افتخار پادشاهان ایران باستان گذشته بود که فردوسی طوسی پدر شعر و سخن فارسی با فکر بدیع و کلک گوهرافشان خویش بدان شاهان و پهلوانان و دلاوران زندگانی نو بخشید و نام ایشان را در دفتر بزرگ خویش جاودانی ساخت. اکنون هم قریب به هزار سال از تحریر و تدوین آن داستان‌های معظّم می‌گذرد. قوم ایرانی که همواره به شاهنامه تعلّق خاطر داشته و عشق می‌ورزیده است الحال نسبت به آن بیگانه شده است و حتّی از موضوع آن نیز بی‌خبر است. بدین سبب بنده خود را ناچار دید که قبل از بیان اهمیّت شاهنامه و فردوسی مجملی از موضوع و از داستان‌های آن عرضه دارد.
از خلاصه‌ای که معروض داشتم معلوم شد که در داستان حماسی ایران که فردوسی به نظم آورده است اثری از پادشاهان هخامنشی نیست. بعضی از متأخرین درصدد برآمده‌اند که برخی از حوادث مذکور در شاهنامه و مربوط به پیشدادیان و کیان را بر وقایع تاریخی یا افسانه‌ها و داستان‌های مربوط به دوره‌ی هخامنشیان منطبق کنند و بدین طریق چند تنی از شاهان هخامنشی را نیز با شاهان داستانی که موضوع آن پیشامدهای شبیه هستند یکی بشمارند. ولیکن جمشید و فریدون و کاووس و امثال ایشان از اشخاص اساطیری آریائی و مشترک بین ایران و هند هستند و بنابراین متعلق‌اند به دوره‌ای قبل از آنکه قبایل آریائی متفرّق گردیده به جانب هند و ایران مهاجرت کنند. آنچه مسلّم است اینکه دارای سوم که مغلوب الکسندر مقدونی گردید قابل منطبق کردن بر دارای دارایان که از اسکندر شکست خورد هست. سپس داستان افسانه‌ای فتوحات و سفرهای اسکندر می‌آید. بعد از آن باید تاریخ اشکانیان باشد و نیست. قسمت ساسانیان، اگر از بعضی از حوادث افسانه‌ای مربوط به اردشیر و شاپورو بهرام گور و بهرام چوبین و امثال این‌ها چشم بپوشم، تقریباً تاریخ است و حماسی نیست. ولی از اشکانیان شرح مشبعی در این تاریخ کیان و حتّی پیشدادیان هست. خاندان قارن پهلو نسب خویش را به قارن پسر کاوه‌ی آهنگر رسانده‌اند، و از گیو و گودرز و بیژن و میلاد و گرگین (که شاهان و پهلوانان اشکانی بودند) قصّه‌هائی در ضین تاریخ کیان گنجانده شده و با داستان‌های مربوط به طوس و نوذر اوستائی، و داستان‌های خاندان گرشاسپ و زال سیستانی آمیخته گشته است.
شاید بتوان احتمال داد که اشکانیان در مدّت پادشاهی پانصد ساله‌ی خود سعی کردند تاریخ شاهان هخامنشی را که سلسله ی پارسی بودند از یادها ببرند- حتّی سعی هم لازم نبود، همینکه ضبط و تکرار نشد از یادها می‌رود- و در عوض، برای استوار کردن پایه‌ی شاهنشاهی خویش، بوسیله‌ی داستان‌هایی خود را به کیان پیوند دادند، مخصوصاً افراد هفت خاندانی که در عهد اشکانی بزرك و نیرومند بودند. چون ساسانیان روی کار آمدند ایشان هم سعی کردند اشکانیان را از خاطرها محو سازند، ولی یاد هخامنشیان را نتوانستند زندہ کنند، چونكه هیچ چیز در یاد و در دست نبود. منتهی قصصی که اشکانیان از برای رساندن نژاد خود به کیان و اثبات حقّانیّت خویش به نشستن بر تخت سلطنت ساخته و در داستان کیان گنجانیده بودند بجا ماند و ساسانیان شاید ندانستند که این‌ها درضمن آن داستان‌ها الحاقی است، و آن‌ها را بجا گذاشتند.
منبع مقاله :
مینوی، مجتبی؛ (1386)، فردوسی و شعر او، تهران: انتشارات توس، چاپ چهارم