شور و جوش قومی در شاهنامه
فردوسی چه کرده است؟ مشتی قصه و داستانِ اساطیری و حماسی مربوط به شاهان و گوان و پهلوانان ایران در افواه ساری و در بطون کتب اوستائی و پهلوی به اشارت یا به تفصیل مندرج بوده است. در عهد خسرو پرویز اینها را جمع و
نویسنده: مجتبی مینوی
فردوسی چه کرده است؟ مشتی قصه و داستانِ اساطیری و حماسی مربوط به شاهان و گوان و پهلوانان ایران در افواه ساری و در بطون کتب اوستائی و پهلوی به اشارت یا به تفصیل مندرج بوده است. در عهد خسرو پرویز اینها را جمع و تحریر کردند و در عهد یزدگرد شهریار به صورت کتابی مدوّن و متوالی درآوردند. این کتاب بعدها به عربی ترجمه شد و هفت هشت نسخهی مختلف و ترجمه و تحریر متباین از آن موجود بود. در حدود سنهی 345 تا 350 هجری مردی دستور داد از روی این ترجمههای عربی، و از بعضی روایات افواهی و رسالات پهلوی و ترجمههای فارسی موجود از آنها، یک کتاب نثر به فارسی دری به نام شاهنامه انشا کنند که این را بعدها دقیقی و فردوسی به نظم آوردند، و قبل از تدوین این کتاب نثر نیز مسعودی مروزی چیزی از این قصص به نظم آورده بود. اینکه کار فردوسی کامل بود و کار دیگران ناقص ماند، فعلاً بماند.
اگر این نظم فردوسی باعث مستقل شدن ایران باید شده باشد چرا آن نسخهی پهلوی که در عهد یزدگرد شهریار نوشته شد ککی به شکست دادن عرب نکرد؟
ممکن است بگوئید از زمان تدوین آن تا مغلوب شدن سپاه ایران چندان زمانی طول نکشید تا این کتاب تأثیر بخشد. بسیار خوب: کتاب فردوسی در عهدی نوشته شد که از دویست سال قبل از آن داعیه داران و امیران و سردارانی مانند مازیار و بابک خرّمی و یعقوب بن اللّیث و عمرو بن لیث و آل سامان و اولاد بویه (1) و امثال آنان بر ضدّ عرب عصیان و شورش کرده بودند، و باز در این مدّتِ دویست سال با اشعار و کتابهایی به نثر که نوشته شده بود مقدّمات پیدایش یک زبان مستقلّ ایرانی مخلوط با زبان عربی (زبان دری نو) حاضر شده بود. فردوسی یک قسمت از این کار را انجام داد، آن هم در زمانی به پایان رسید (384 تا 400 هجری قمری) که در موطن او خراسان، دیگر کار از دست سرداران و فرماندهان ایرانی خارج شده بود، و حالا که قوّت عرب در ایران شکسته و زایل گردیده بود تسلّط ترک جای آن را گرفته بود.
آن هم چه ترکانی! غلامان دیروزی امیر و سلطان شده بودند و آن اندازه هم عرضه نداشتند که این مملکت بدست آمده را نگاه دارند، و دائم با ترکان دیگر در جنگ و نزاع بودند. در 432 قوم سلجوقی ترکمان ترکانِ غزنوی را از بین برد، ترکان غُز و خوارزمشاهیانِ ترک باز این سلجوقیان را از میان بردند؛ یک بیک خاندانهای ترکی و اتابکها بر تخت سلطنت ایران و فرمانروائی ولایات آن مینشستند، و ایرانی دستخوش غارت و چپاول و مصادره و آزار و کشتار بود، و فقط کاری که میکرد شعر مدیح گفتن در حقّ این امرا و سلاطین بود و هر یک از ایشان را شاه ایران بلکه شاه جهان خواندن و کتاب بنام ایشان تألیف کردن و اداره کردن مملکت و مالیّات گرفتن و تجاوز و تعدّی کردن به سایر ایرانیان از جانب ترکان و ثروت اندوختن و تحویل دادن آن به ترکان. آنها که باسوادتر بودند به زبان عربی، و آنها که کمسوادتر بودند به این فارسی تازهای که اساس آن از مدّتها قبل از رودکی ریخته و به تدریج استوار گردیده بود کتاب مینوشتند و شعر میسرودند. لفظ تاجیک را که ترکان برایشان اطلاق مینمودند خود ایشان هم قبول کرده بودند.
حال از روی انصاف و وسعت صدر ببینیم آیا فردوسی آنجا که گفته است «عجم زنده کردم بدین پارسی» آیا راست گفته است؟
خیر. من تصوّر میکنم ابن المقفّع و سهل بن هارون و مترجمین دیگرِ کتب پهلوی و شعوبیّهی قرون اولای اسلام و برامکه که ترجمهی کتب را تشویق مینمودند و این قتیبه و جاحظ و یعقوبی و طبری و مسعودی و حمزهی اصفهانی و ابوحنیفهی دینوری و ثعالبی و امثال آنان که کتابهای حاوی ادبیّات و اخبار ایران بلسان عربی مینوشتند بیشتر در تحریک فکری ایرانیان بر ضدّ عرب دخالت داشتند. ولی جنبشهای آن اعصار و قرون را عنوان جنبش ملّی دادن به گمان من سهلانگاری در اصطلاح و مرتکب شدن غلط تاریخی است. نه تنها تا عهد فردوسی، حتّی تا نزدیک به عصر ما، مفهوم ملیّت به این معنی که ما امروز از آن میفهمیم (ناسیونالیسم) وجود نداشت، تعصّب عِرقى و نژادی و شعوبی و قبایلی بود. وانگهی سرکردهای جماعتی را گرد خود جمع میکرد که از برای ریاست و فرمانروائی او با دیگران جنگ و پیگار کنند، لزومی نداشت که کلّیهی سپاهیان او از قوم و نژاد خود او و از امّت واحدی باشند. جنگجویان برای پول و مال بیشتر پیگار میکردند تا از برای تعصّب قومی. گاهی یک سردار را بیشتر دوست میداشتند تا دیگری را. ولیکن اگر سردار ایشان مغلوب میشد و از میان میرفت، یا از سردار دیگر امید مزد و سود بیشتری داشتند، تعصّب قومی مانع این نمیشد که مورد هواخواهی و وفاداری خود را تغییر دهند.
آری، اگر از لحاظ مایهدار کردن و استوار ساختن اساس زبان فارسی و مطبوع و مطلوب گردانیدن قصّههای قدیم ایران و حفظ کردن و حتّی حیات تازه بخشیدن به ادبیّات باستانی (چنانکه سابقاً گفتهام) بدین موضوع نظر کنیم قول فردوسی که «عجم زنده کردم بدین پارسی» صحیح است و در این خدمت سهمی بزرگ داشته است و شاید در زمان فوت او بیست سی نسخهای از شاهنامهی او در دست مردم بوده است که هم بطور خصوصی میخواندند و هم در محافل و حتّی در حضور شاهان تُرک قصّه خوانان و داستان گویان آن را به بانگ بلند میخوانده و جمعی نیز شاید تحت تأثیر آن واقع میشدهاند. ولی آخر قصص و مثنویها و دواوین دیگر هم بوده و شعرای دیگر غیر از فردوسی نیز بودهاند. سهم آنان را نباید فراموش کرد.
اگر از لحاظ تأثیر شاهنامه در سر بلند کردن مردم بر ضدّ عرب بحث کنیم پیدا شدن آن بعد از آن بود که از عهد ابومسلم و بهافرید مردم ایران کراراً بر ضدّ عرب سر بلند کرده بودند و این کار تمام شده بود، و بعد از منتشرشدن شاهنامه دیگر نظیر پیدا نکرد، و آل بویه و سلاجقه که بر خلفای عبّاسی تحکّم مینمودند تحت تأثیر شاهنامه نبودند. بر افتادن خلافت عبّاسی در 656 هم به ایرانیان مربوط نبود، جز بدین اندازه که در میان یاران و لشکریان هولاگو عدّهای ایرانی وجود داشتهاند، و آن عدّه هم از لحاظ شیعی بودن با آل عبّاس دشمنی داشتند نه از لحاظ تعصّب ایرانیّت؛ و در همان زمان هم ایرانی دیگری بوده است که بر وفات مستعصم و استیلای یأجوج و مأجوج مغول و بریده شدن جسر بغداد به دست تَتَر نوحه و ندبه میکرده است (سعدی شیرازی).
فردوسی و ابن سینا و بیرونی و معاصرین آنان در عصر تبدیل مهمّ و تازهای در تاریخ ایران، یعنی در موقع انتهای یک استیلا (تسلّط عرب) و شروع استیلای دیگر (تسلّط ترک) بودهاند. در چنین ازمنهای که باید چنان کتابی مثل شاهنامه مردم را به عصیان برضدّ ترکان (که دشمنان قدیم نژاد ایرانی بودند) وادار نماید تأثیری نکرد جز در فکر جماعتی که با کتاب سر و کار داشتند و با افکار فردوسی موافق بودند و نظایر کتاب او را مینوشتند، ولی در فکر مردی مثل غزّالی که آداب جشن نوروز را بقیّهی آثار دورهی کفر و یادگار آتش پرستان میشمارد، خیر.
امروز هم هستند مردمانی که بیجا بر ضدّ عرب سخن میگویند و یکی دو شعر شاهنامه را دائم تکرار میکنند. امّا اینها دشمنان زندهی قوی را که مخرّب بنیان قومیّت و زبان و فرهنگ و ملّیت ایران هستند گذاشته و به جان عرب افتادهاند و چنین وانمود میکنند که عقب ماندن امروزی ما از قافلهی تمدّن غربی دنبالهی تأثیر حملهی هزار و سیصد و هفتاد سالهی عرب و تسلّط افکار عربی است و به علّت این است که ما مسلمان شدهایم؛ و حال آنکه تأثیر سوءِ حملهی عرب از همهی ایلغارها و نفوذهای دیگر کمتر بوده است، و به هر حال امروز دیگر دشمنی آن ما را تهدید نمیکند و هیچگونه خطر و تهلکهای از برای ما ندارد.
پینوشتها
1- آل طاهر را که کاملاً دست نشاندهی حکومت عربی بودند عمداً اسم نبردیم، ولی از آنها هم جنبشی «ملی» دیده شد.
منبع مقاله :مینوی، مجتبی؛ (1386)، فردوسی و شعر او، تهران: انتشارات توس، چاپ چهارم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}