نویسنده: مجتبی مینوی

 

فردوسی طوسی متونی به فارسی و عربی در دست داشت و می‌خواست آن‌ها را نظم کند. کتاب اساسی او که شاهنامه‌ی ابومنصوری باشد از میان رفته است، امّا ترجمه‌ی عربی ملخّصی از آن کتاب که ثعالبی مرغینانی کرده است در دست است (غرر أخبار ملوک الفُرس)، و از آن گذشته در تواریخ تازی و فارسی که پیش از کتاب فردوسی تألیف کرده بودند و عدّه‌ای از آن‌ها هنوز موجود است مضامین مندرجات شاهنامه را به زبان عربی می‌توان خواند و با کتاب او مقایسه کرد. نیز در بسیاری از کتب ادبی که نویسندگان ایرانی و عرب به زبان عربی نوشته‌اند خلاصه‌ی برخی از قصص و داستان‌های فردوسی را می‌توان یافت. معلوم نیست که فردوسی این قصه‌ها را شخصاً از آن کتب برداشته است یا آنکه قبل از او در عهد ابومنصور محمّد بن عبدالرّزاق مؤلّفین آن شاهنامه‌ی نثر این داستان‌ها را جمع آورده و در کتاب خویش گنجانیده بودند.
فردوسی از راویان داستان گاهی چنان نقل مطلب می‌کند که گوئی خود او قصّه را از آن شخص شنیده است. مثلاً در آغاز داستان کشته شدن رستم به دست شغاد می‌گوید:

کنون کشتن رستم آریم پیش *** ز دفتر همیدون بگفتار خویش
که واضح است این داستان را از کتابی (و به احتمال قوی از همان شاهنامه‌ی ابومنصوری) نقل کرده. مع‌هذا از ابیاتی که بعد از این می‌آید ممکن است کسی استنباط کند که راویِ قصّه را شخصاً دیده است، زیرا که می‌گوید:

یک پیر بُد نامش آزاد سرو *** که با احمدِ سهل بودی به مرو
کجا نامه‌ی خسروان داشتی *** تن و پیکر پهلوان داشتی
دلی پر ز دانش سری پر سخن *** زبان پر ز گفتارهای کهن
بسام نریمان کشیدش نژاد *** بسی داشتی رزم رستم به یاد
بگُویم کنون آنچه زو یافتم *** سخن را یک اندر دگر بافتم

احمد بن سهل مذکور از دهقانان ناحیه‌ی مرو و از جمله‌ی سپاهیان و سرداران چند تن از ملوك آل سامان بود و در تاریخ زمان خویش تأثیر و نفوذ فراوان داشت و درمان خویشتن را از نژاد ساسانیان هم می‌شمرد. ذکر او در چندین کتاب معتبر آمده است و فوت او در سال 307 هجری بوده. فردوسی بیست سالی پس از فوت این احمد بن سهل به دنیا آمد و شصت سالی پس از وفات او به نظم شاهنامه دست زد. و بنابراین بسیار مستبعد است (اگرچه بالمرّه محال نیست) که آزاد سرو را که قبل از 307 در خدمت احمد بن سهل بوده است شخصاً دیده باشد. به احتمال قوی نام آن مرد در ابتدای این داستان شغاد و رستم بهمین عبارات در شاهنامه‌ی ابومنصوری آمده بوده است و فردوسی عین آن را به نظم آورده. نظیر اینست اشاره‌ای که به نام سه مردِ دیگر می‌کند: در آغاز داستان گوو طلحند و پیدا شدن شطرنج می‌گوید:

چنین گفت فرزانه شاهوی پیر *** ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر
و در داستان برزوی طبیب و آوردن کلیله و دمنه از هندوستان گوید:
نگه کن که شادان برزین چه گفت *** بدان گه که بگشاد راز نهفت
ز کار شهنشاه نوشین روان *** که نامش بماند دایم جوان

و در ابتدای فصل پادشاهی هرمزد پسر انوشروان می‌گوید:

یکی پیر بُد مرزبان هری *** پسندیده و دیده از هر دری
جهان دیده‌ای نام او بود ماخ *** خندان و با فرّو با برگ و شاخ
بپرسیدمش تا چه دارد به یاد *** ز هرمز که بنشست بر تخت داد

چنین گفت پیر خراسان ....
ظاهر ابیات حاکی از اینست که فردوسی این ماخ را دیده و از وی سؤال کرده است. چنانکه در مورد آزاد سرو گفتم این مُحال نیست، ولى آخر اسامی این سه نفر در دیباجه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری آمده است و جزء آن عدّه‌ای بوده‌اند که در تدوین آن کتاب دست داشته‌اند. عین عبارت آن دیباجه اینست: «کسی فرستاد به شهرهای خراسان، و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری،... و چون ماهوی (یا شاهوی) خورشید پسر بهرام از نشابور، و چون شادان پسر برزین از طوس... » و ظاهراً شکّی نباشد که این سه تن همان سه نفری هستند که در شاهنامه‌ی فردوسی مذکورند. این سه نفر، و نیز ایزدان داد پسر شاپور سابق‌الذّکر، چنانکه از اسمشان برمی‌آید گویا زردشتی بوده‌اند و ظاهراً از برای استفاده از متون پارسی به خطّ پهلوی بود که این زردشتیان را آورده بودند، اگرچه بعضی از کتب را در آن زمان از خطّ پهلوی به خطّ فارسی هم نقل کرده بودند.
از این دلائل و قرائن تردیدی باقی نمی‌ماند که فردوسی در اصل داستان شاهان ایران از خود چیزی نیفزوده است و هر چه به نظم آورده است مبتنی بر مأخذ و مدرکی بوده. گاهی احتمال می‌توان داد که قصّه‌هائی را حذف کرده باشد، مثل قصّه‌ی آرش کمانگیر که در هنگام مصالحه‌ی بین ایرانیان و تورانیان تیری از کمان خود رها کرد که از آمل به مرو رسید و بر تنه‌ی درختی نشست و این درخت مبنای تعیین حدود و ثغور مابین ایران و توران گردید. تیر آرش از اهمّ وقایع داستان‌های ایران است و مسلّماً در شاهنامه‌ی ابومنصوری بوده است چنانکه در دیباجه‌ی آن مذکور است، و در خود شاهنامه‌ی فردوسی پنج بار نام آرش و اشاره به تیراندازی او آمده است. مع‌هذا خود داستان در آن موضعی که بایست آمده باشد نیست. قضیّه‌ی دیگری که در شاهنامه نیامده است چگونگی روئین تن شدن اسفندیار است، و معلوم نیست که آن را فردوسی حذف کرده و مناسب ندانسته است یا اینکه در مأخذ اصلی او نبوده است. در اساطیر و داستان‌های یونانی (ولی نه در اشعار هومیروس) گفته شده است که اخیلیس مانند اسفندیار ما روئین تن بود، یعنی حربه بر بدن او کار نمی‌کرد، چه مادرش او را در آب رود استوخ که نهر عمده‌ی برزخ است غوطه داده بود، ولیکن چون پاشنه‌ی پای او را در دست خود گرفته بود آب آن نهر به کعب اخیلیس نرسید و همچنانکه به چشمان اسفندیار حربه کارگر بود به پاشنه‌های اخیلیس نیز حربه کارگر می‌افتاد. پاریس از این سرّ آگهی یافته تیری به پاشنه‌ی او زد و او را هلاک کرد. در مآخذ داستان‌های ایرانی بنده چیزی از کیفیّت روئین تن شدن اسفندیار ندیده‌ام جز این قدر که گفته‌اند گشتاسپ از زردشت چهار چیز خواست و زردشت یک حاجت او را از برای شخص او و سه حاجت دیگر را برای سه تن از کسان او، و من جمله روئین تن شدن را برای اسفندیار، از اورمزد خواست و برآورده شد (1) (زردشت‌نامه‌ی بهرام پژدو، چاپ دبیر سیاقی ص 73، 74، 77). من گمان می‌کنم که این افسانه‌ای دینی باشد که بعدها ساخته‌اند، و احتمال می‌دهم که در داستان‌های قدیم‌تر چنین گفته بوده‌اند که اسفندیار چون در جنگ با اژدها (خان سوم از هفت خان) خود با گردونه و صندوقش به کام اژدها فرو رفت و خون سراپای او را فرو گرفت بجز چشمان او را که بواسطه‌ی بیهوش گشتنش بسته شد، این شسته شدنش در خون آن اژدها سبب شد که حربه بر هیچ عضو او کار نمی‌کرد إلّا بر چشمان او. قرینه‌ی بر این احتمال اینست که در جزء اساطیر آلمان در باب زیگفرید آورده‌اند که چون به خون اژدها شست و شو کرد روئین تن گردید. به هرحالت این مطلب قابل پی جوئی و بررسی هست.
و امّا اضافاتی که شاهنامه‌ی فردوسی بر اصل کتاب دارد از سه نوع است: آنچه مربوط به شیوه‌ی شاعری و هنر سخن سرایی است از قبیل تشبیه و استعاره، و صنایع لفظی و معنوی، و توصیف‌های جاندار راجع به طلوع و غروب و بزم و رزم و عبرت گرفتن از کار جهان؛ آنچه در دیباجه‌ی کتاب و در اواسط آن، مثلاً در اوایل و اواخر داستان‌ها گفته و گنجانیده است، چه مربوط به عقاید و احوال خود او و چه در باره‌ی محمود و دقیقی و غیر ایشان؛ و آنچه در ضمن پیشگوئی رستم فرّخزاد پسر هرمزد، سپهسالار ایران در جنگ با عربان، افزوده و به زمان خود اشاره کرده است.

پی‌نوشت‌ها

1- گفته‌اند که زردشت اناری به اسفندیار خورانید یا زرهی به وی داد که چون آن را به تن می‌کرد حربه بر تنش کار نمی‌کرد. در باب زره سیاووش که به دست ایرانیان افتاده بود نیز گفته‌اند که از زخم اسلحه در امان بود و گاهی آن را به امانت به بعضی از سواران می‌دادند.

منبع مقاله :
مینوی، مجتبی؛ (1386)، فردوسی و شعر او، تهران: انتشارات توس، چاپ چهارم