نویسنده: منوچهر مرتضوی




 

ایران، آرمان ملی - راز سرنوشت پهلوانان:


دریغ است ایران که ویران شود***کنام پلنگان و شیران شود...
همه جای جنگی سواران بدی***نشستگه شهریاران بدی
کنون جای سختی و جای بلاست***نشستنگه تیزچنگ اژدهاست
(شاهنامه، داستان گرفتار شدن کاووس در هاماوران)

این قبیل اشعار که از وجود آرمان و سنت تشکیل و تکوین قومیت و ملیت «ایران»، البته با تفاوت‌های مشخص و گاهی مبهم با مفهوم امروزین آن، حکایت می‌کند؛ بی‌هیچ ابهامی از عکس‌العمل آرمان ملی در برابر سلطه‌ی عناصر بیگانه یا تهدید عناصر بیگانه نشأت یافته است. سنتی که اشاره کردیم از روزگار هخامنشیان تا ساسانیان و طبعاً نهضت‏های محدود ولی دارای جوهر عمیق تاریخی در قرون اولیه‌ی دوره‌ی اسلامی تا عصر صفوی و قاجار را دربرمی‌گیرد.
در شاهنامه، ایران، ایران است و توران و تازی نماینده‌ی هر عنصر و قدرت متجاوز بالفعل یا بالقوه‌ای که آرمان ملی را تهدید بکند اعم از ترکان ترکستان و تازیان مهاجم و مسلط و حاکمیت خلفا و جباران بغداد. ظاهراً امید و آرزوی احیا و تجدید آزادی و آبادی و آسایش و استقلال ایران تاریخی آرمان فردوسی و بسیاری از ایرانیان آن روزگار بوده است و اهتمام عظیم در تألیف و تدوین و گردآوری شاهنامه‌های گوناگون خود دلیل وجود چنین آرمانی است.
اگرچه فرمانروایان و پهلوانان محبوب و دارای فر و تأیید آسمانی «سمبول» آن ایران آزاد و آباد و مستقل و آن ایرانی آزاده محسوب می‌شوند، ولی روح شاهنامه آشکارا نشان می‌دهد که‌ این سمبول گذشته از نمایش سنت پذیرفته‌ی تاریخی (مقصود سنت فرمانروایی شهریاران است)، که در منابع شاهنامه منعکس بوده، در تحلیل اساسی و نهایی و فلسفی، شاهان و فرمانروایان تاریخی نیست، بلکه نماینده‌ی سرشت ژرف قوم ایرانی و انسان آزاده‌ی ایران زمین در چهارچوب نظام وحدت و قومیت و حاکمیت است، از اولین انسان گرفته تا چهره‌ها و شخصیت‌هایی که هر یک نماینده‌ی یک سرشت و طبیعت اساسی بوده‌اند. از سوی دیگر جریان اساطیری و تاریخی مرموز و مه آلودی، که تشخصیص اجزاء و هسته‌ی آن چندان آسان نیست، سیماهای بسیار درخشانی، مثل رستم و اسفندیار، و چهره‌های قانونی و معقول و پذیرفته‌ای، مثل آخرین اشک یعنی اردوان، را البته با تفاوت‌های اساسی و علل مختلف و احیاناً مبهم، به سرنوشت شوم و محرومیت از «فر و تأیید آسمانی و نیک سرانجامی» محکوم می‌کند. علت ابهام این است که‌ این سرنوشت شوم و محرومیت از تأیید و تقدیر مساعد می‌تواند در بعضی موارد ناشی از سرشت و هسته‌ی پنهان انیران در برابر ایران، یا پادافراه و نتیجه‌ی قهری اعمال و کردار شایسته و ناشایست و احیاناً تصادف صرف و اتفاق محض باشد. نمی‌توان به ضرس قاطع گفت منشأ سیستانی رستم، بزرگ‏ترین پهلوان و قهرمان محبوب شاهنامه (و چهره‌ی نامدار حماسه‌ی اقوام ایرانی، حتی غیر ایرانی) یا پادافراه اجتناب ناپذیر بعضی اعمال رستم مثل کشتن سهراب و اسفندیار (اگرچه هر یک به نحوی توجیه پذیر باشند) و سرنوشت مبهم و اساطیری زال با موی سپید و تهمت جادوگری و همچنین تبار رودابه و تبار مادری سهراب و تاوان ناگزیر روئین تنی اسفندیار، و ابرام و عناد شوم او در بستن دست رستم، دستی که گیرنده‌ی گرز گران و نجاب بخش ایران بوده، یا سرنوشت شوم و بخت بد و گریز ناپذیر اردوان در برابر پیروزمندی و فر مقدر اردشیر کدام یک یا هر یک تا چه اندازه در تکوین سرنوشت این پهلوانان و چهره‌های بزرگ شاهنامه مؤثر بوده است.
آنچه مسلم است و می‌توان از آن به عنوان راهنما و کلید بسیاری از ابهامات و تجلیل اساطیری و تاریخی و معرفه النفسی و منطقی بعضی مسائل شاهنامه با احتیاط فراوان استفاده کرد، این است که عناصر و شخصیت‌های شاهنامه را کلاً نه به دو دسته، بلکه باید به سه دسته تقسیم کرد: ایرانی، انیرانی، نیمه ایرانی و انیرانی. رستم و زال و سهراب و اسکندر و اردوان از دسته‌ی نیمه ایرانی و انیرانی، و ضحاک و افراسیاب و خاقان چین و دیوان و ترکان و تازیان از دسته‌ی انیرانی به شمار می‌روند. احتمالاً آمیزش عناصر ایرانی و انیرانی، یا آمیزش خیر و شر، و معمای ناگشودنی راز سرنوشت و تقدیر می‌تواند در توجیه و تبیین سرنوشت مرموز و ظاهراً توجیه ناپذیر جمشید و رستم و سهراب و اسفندیار و زال و کیکاووس، با احتیاط و وسواس فوق‌العاده مورد توجه باشد. اگرچه از آنجا که این داستان‌ها و سرنوشت‌ها مولود و مخلوق ذهن فردوسی نیست و ریشه در تاریکی اساطیر و افسانه‌های باستانی و سینه به سینه دارد، نباید جستجوی علل دقیق و مشخصی برای قضایا را به عنوان اصل و معیار علمی و منطقی پذیرفت و امکان جریان تصادفی و طبیعی وقایع و حوادث را از نظر دور داشت.

ایران در شاهنامه:

بحث درباره‌ی مفهوم «ایران» در شاهنامه‌ی فردوسی و تعیین ارزش و مفهوم دقیق آن و پاسخ دادن به سؤالات متعددی که می‌تواند در این باره مطرح باشد، بحثی دراز و مستلزم بررسی و سنجش آراء مستشرقان و محققان ایرانی است که البته از حوصله‌ی این یادداشت بیرون است. به هر حال اعم از اینکه متمایل به پذیرفتن نظریه‌ی حاکی از «استعمال ایران در مفهوم مشخص ملی، تقریباً نزدیک به معنا و مفهومی که امروز از این واژه درمی‌یابیم» با نظریه‌ی معکوس یعنی «رد نظریه‌ی سابق و ادعای اینکه مفهوم امروزین ایران اصلاً مفهومی جدید و تقریباً اروپائی است، که از دو سه سده پیش معمول و متداول شده و در روزگاران قدیم ایران نمی‌توانسته جز پهنه‌ی جغرافیایی یا عرصه‌ی تاریخی و اساطیری مبهم مفهوم دیگری داشته باشد» باشیم، نمی‌توانیم روح قومی و ملی آشکاری را، که در این واژه‌ی باستانی در شاهنامه منعکس است، انکار بکنیم. ظاهراً چنین انکارهایی با توجه به بیان پرشور فردوسی در جای جای شاهنامه درباره‌ی ایران، از قبیل: «دریغ است ایران که ویران شود» یا «چو ایران نباشد تن من مباد» صرفاً نوعی اجتهاد عنادآمیز در مقابل نص خواهد بود. انکار مفهوم قومی و ملی «ایران» در شاهنامه، تا جایی که بنده متوجه شده‌ام، غالباً ناشی از وسواس علمی غیر اصیل و متفاضلانه یا تظاهر به چنین وسواس و از سوی کسانی بوده که خواسته‌اند اصالت پژوهشی و اروپایی دانش خود را مطرح سازند. به هر حال ایران در نظر فردوسی کمابیش همان مفهومی را داشته که نصر بن احمد سامانی و محمود و مسعود غزنوی ترک و شاهان طبرستان و شروانشاهان و نظامی و خاقانی و شاهان صفوی و بالاخره مردم عصر قاجار می‌فهمیدند و امروز نیز ما می‌فهمیم. واقعاً همین یک بیت چه در روزگار اژدهاک تازی و چه در زمان حمله‌ی اسکندر و چه در جنگ‌های اساطیری ایران و توران و چه در جنگ قادسی خوانده بشود، چه معنا و مفهومی جز ایران در برابر توران و یونان و تازیان و ترکان می‌تواند داشته باشد:

دریغ است ایران که ویران شود***کنام پلنگان و شیران شود

رستم و ایران و شاهان ایران:

برای درک و تجسم رابطه‌ی رستم با شهریاران ایران، فعلاً مثالی روشنتر از رابطه‌ی خوارزم و آلتونتاش خوارزمشاه با مسعود غزنوی به نظرم نمی‌رسد. آلتونتاش هم جای پدر برای مسعود بود و هم جان بر سر شهریاری او و پیمان وفاداری به غزنویان گذاشت و همه مهربانی و هم بدگمانی و رنجش میان او و مسعود وجود داشت.
رستم با کیخسرو و کیکاووس رفتاری متفاوت داشت و در هر حال هم مطیع و فرمانبردار بود و هم مستقل و نجات بخش و ریش سفید و مهتر و جای پدر و بالاخره آخرین امید. این تشبیه دقیق یعنی تشبیه رستم و شهریاران ایران به خوارزمشاه و سلطان مسعود نوع و کیفیت صوری روابط را نشان می‌دهد، نه منشأ و علل ماهوی و کیفیت تاریخی / اساطیری را که در پرده‌ی قرون و اعصار پوشیده است و کشف و حل آن جز به صورت نظریه و احتمالات غیر ممکن.
جالب‌ترین نکته‌ی «کلاسیک» شاهنامه شخصیت رستم در رابطه با میهنش ایران است. رستم یک جهان پهلوان و نجات بخش ایران به شمار می‌رود ولی ماهیت مستقل دارد و آزاده‌ایست که در عین حال قرار داشتن در قله‌ی سلسله‌ی مراتب پاسداران ایران به نحوی بارز، مستقل و مستبد و در واقع تابع اصول و «پرنسیپ» و ماهیت مردی و اخلاقی و پهلوانی است نه قراردادهای سلسله‌ی مراتب قانونی و صوری. در واقع رستم پهلوان ناسوتی و هم سرشت قهرمانان و کالبد پهلوانی نیست، بلکه روح حماسه‌ی ملی ایران محسوب می‌شود. جز آنچه حق است انجام نمی‌دهد و با «قرارداد» و «دگم» آشنایی ندارد. در ماجرای سهراب رعایت حرمت جایگاه کیکاووس با علم به حقارت و فساد شخصی کاووس، در داستان سودابه به تهدید خشن و تحقیرآمیز کاووس؛ و همچنین در ماجرای سیاوش رنجش از کاووس و کین ابدی خون سیاوش و در همان حال خطر کردن و جان خود را به خطر انداختن برای نجات کاووس به علت اینکه کاووس رمز و «سمبول» ایران بود (نه کیکاووس نادان و ابله و خودکامه) و جانفشانی برای پیدا کردن کیقباد و در همان حال ماجرای غم انگیز ولی طبیعی کشتن سهراب که نماینده‌ی ضعف ناگزیر بشری رستم بود، همه و همه نماینده‌ی سرشت این پهلوان تهمتن است. در واقع رستم آخرین امید و نجات بخش موعود ایرانیان بود که تنها هنگام پیشامدها و خطرها و آسیب‌های بزرگ پدیدار می‌شد و پس از دفع خطر به جایگاه خود باز می‌گشت و هرگز و در هیچ موردی پهلوانی هم سرشت و در ردیف دیگر پهلوانان بزرگ، حتی گودرز و گیو و طوس، نبود.
درباره‌ی رستم، که ثلث شاهنامه را به خود اختصاص داده و بزرگ‏ترین و مشهورترین چهره‌ی شاهنامه به شمار می‌رود، گفتنی فراوان است ولی در این مجال محدود باید به اشاره‌ای بسنده کرد:
1) ظاهراً سرشت و شخصیت قوم ایرانی را بیش از «نمونه‌های باستانی» مستقیم و مشخص می‌توان در سیما و صفات رستم با ماهیت تقریباً مبهم و شاید نیمه ایرانی منعکس دید، بخصوص از لحاظ آرمان و قدرت و استقامت و صراحت و صلابت و نرمی و درشتی و عدم اغماض در مواردی که با اصول مورد اعتقادش ناسازگار باشد. برای اینکه توصیفی که کردیم جنبه‌ی ادبی و شاعرانه نداشته باشد، باید توضیح بدهیم با توجه به خلقیات و صفات نیک و بد ایرانیان ظاهراً «نمونه‌های باستانی» و شهریاران اساطیری، نماینده‌ی واقعیت، و شخصیت و صفات رستم، مظهر ویژگی‌های آرمانی محسوب می‌شود.
2) درباره‌ی هسته‌ی تاریخی و منشأ شخصیت رستم بحث فراوان شده که امکان پرداختن به آن‏ها نیست، در اینجا فقط می‌توان اشاره کرد که چند نظریه‌ی مهم در این مورد وجود دارد:
نخست: این نظریه که نام رستم در اصل صفتی برای گرشاسپ جهان پهلوان بوده («مارکوارت» چنین نظری داشته و «نلدکه» آن را مردود دانسته است.)
دوم: نظریه‌ی حاکی از انطباق رستم با «گندفر» پادشاه سیستان که «هرتسفلد» مدافع اصلی این نظر بوده ولی «هنینگ» با تأیید جاذبیت و مناسبت شخصیت گندفر نظر هرتسفلد را نپذیرفته و منشأ رستم را قدیم‌تر از گندفر دانسته است.
سوم: این نظر و عقیده که رستم مستقل از گرشاسب و غیر مربوط به گندفر و به هر حال دارای ریشه‌ای باستانی است.
3) شواهدی که درباره‌ی اشتهار و معروفیت داستان رستم در صدر اسلام در دست است، ظاهراً اهمیت چندانی ندارد؛ زیرا اشتهار داستان رستم در ادبیات اقوام دیگر گاهی از قدمتی بیش از اینها حکایت می‌کند. بخصوص وجود و اشتهار داستان رستم در ادبیات و داستان‌ها و قصص ارمنی و گرجی قابل توجه می‌نماید، چنانکه «موسی خورنی» از افسانه‌های متداعی رستم و دیگر چهره‌های اساطیری و حماسی ایران یاد کرده و در داستان‌های ارمنی از «آژدهاک» و «رستم ساگچیک» (سیستانی) نام برده شده است. این اشارات نشان می‌دهد که داستان رستم احتمالاً پیش از موسی خورنی هم در ادبیات ارمنی وجود داشته. به هر حال انعکاس داستان‌های رستم در ارمنی و همچنین گرجی، هرچند به قدمت رستم در ادبیات ارمنی نیست، (یعنی دلایل چنین قدمتی را در دست نداریم)، نشان دهنده‌ی این حقیقت می‌تواند باشد که رستم از سیستان و شبه قاره‌ی هند تا خراسان بزرگ و قفقاز و ماوراء قفقاز را در سیطره‌ی نام و اشتهار خود داشته و از عناصر معروف حماسی سرزمین‏هایی بوده که هیچ گونه ارتباطی با منشأ سنتی رستم نداشته‌اند. نفوذ داستان‌های رستم در ادبیات و حماسه‏های اقوام مختلف گاهی وضع شگفت انگیزی را نشان می‌دهد مثلاً با توجه به شهرت و محبوبیت رستم و از سوی دیگر دشمنی با شهریاری ایران رستم به عنوان پهلوانی ضد ایرانی تلقی و افراسیاب پادشاه ایران تصور شده است که البته منشأ چنین تصرفات و تحریفاتی مجهول می‌باشد. داستان‌های منظوم «رستومیانی» گرجی به صورت گسترده در گرجستان مشهور و شایع بوده است و چنانکه اشاره کردیم به نظر می‌رسد داستان گرجی از ارمنی متأخرتر برگرفته از شاهنامه (شامل سلسله‌ی حوادث تا مرگ رستم) باشد.
4) همه‌ی این قراین بخصوص با توجه به وجود داستان‌های مستقل گرشاسب و سام این نظر و تصور را تقویت می‌کند که نمی‌توان ریشه و منشأ داستان رستم را به سادگی در اساطیر سام و گرشاسب جستجو کرد، اگرچه مفهوم فقه‌اللغوی رستم و تهمتن، که به هر حال حاکی از زورمندی و قوت و قدرت پهلوانی است، مؤید این نظریه است که شاید این نام در اصل صفت یکی از پهلوانان اساطیری بوده است.
منبع مقاله :
مرتضوی، منوچهر؛ (1382)، فردوسی و شاهنامه، تهران: توس، چاپ چهارم