شاعر: محمد شریف سعیدی


می‌دود اسبی با یال پریشان در باد
پشت زین خشم دگر داد توفان در باد
مرد اگر داد زند صاعقه آسا اینک
از تب حنجره‌اش سوز میدان در باد
تیغ اگر در کف این کوه نباشد اینک
می‌دود سبز ترین جنگل ایمان در باد
از شرار نفس سوخته‌اش چون خورشید
شعله می‌گیرد گیسوی بیابان در باد
می‌رود از جگر معرکه بر‌می‌گردد
بی سوار اما آن سوخته یک ران در باد
تا نشیند عطش معرکه اینک زینب
کوه ابری ست که می‌بارد باران در باد
خیمه می‌سوزد و طفلی که تمام عطش است
می‌دود تلخ و برافروخته دامان در باد
رودها مرثیه می‌خوانند از دلتنگی
آسمان نیز دریده است گریبان در باد
مرقدش مشرق گل‌های فروزان بادا
آن که جان داد چو فانوس فروزان در باد