شاعر: فتانه طالبی بروجنی


در مشک می‌تپد دل خونش به جای آب
جاری است درسکوت نگاهش صدای آب
صحرا در انتظار، بیند چه می‌شود
آخر میان این همه غم ماجرای آب؟
می‌پیچد آسمان به خودش، سرخ می‌شود
تا می‌رسد به طاق نگاهش صدای آب
جز نخل‌ها حضور کسی قد نمی‌کشد
خالی ست پشت تشنگی بچه‌های آب
آری دو دست قیمت خوبی برای اوست
سنگین شده است مهریه‌ی بی بهای آب
نامش گرفته وسعت دریا و جاری است
در آسمان و عرش و زمین پا به پای آب