شاعر: نادیا حیدری


بیا بر شانه‌ام بگذار سهم کوچکی از دردهایت را
بیا، تنهاترین، بشکن در آغوش زمین، بغض صدایت را
چه اندوه عظیمی می‌وزد بر بیکران آبی چشمت
کدامین درد تلخ این گونه آشفته است، روح لحظه‌هایت را
مگر شعر عطش آتش زده است امشب دوباره بر دل و جانت
که این سان پا به پای عشق می‌سوزی و می‌خوانی خدایت را
بیا فریاد کن تنهایی‌ات را بار دیگر بر ستیغ شب
بیا بالا ببر بر شانه هفت آسمان، دست دعایت را
دعا کن آفتاب چشم‌هایت، خواب دنیا را بیاشوبد
و در تندیس بی جان زمین، تکثیر کن روح رهایت را
چه می‌شد گر که می‌دیدیم روزی را که می‌آیی و می‌گیری
نشان از عطر یاس و انتقام لاله‌های کربلایت را