جستجو
آن جا که هیچ قطرهی آبی نمانده بود زخمیترین کبوتر بی لانه پرگشود دیگر کسی نبود که دردی دوا کند حتی خبر ز ساقی لب تشنگان نبود
شاعر: مرادعلی توکلی
آن جا که هیچ قطرهی آبی نمانده بود
زخمیترین کبوتر بی لانه پرگشود
دیگر کسی نبود که دردی دوا کند
حتی خبر ز ساقی لب تشنگان نبود
دشتی پر از شقایق خونین و یک طرف
آوای کودکان و لب تشنهی کبود
یک دختر غریب به آهنگ نیزهها
گلواژههای سرخ غریبانه میسرود
خورشید خونگرفتهی او در برابرش
در غربت و غروب و غریبی و غم غنود
آری سکینه بود که از داغ لالهها
میزد کنار علقمه فریاد رود رود
در جستجوی گم شده چشمان خستهاش
حیرت زده به خیمهی آتش گرفته بود
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}