شاعر: معصومه سادات شاکری


دو قطعه عکس و مدادی کنار بستر ماه
شبیه شکل نجیبی به روی دفتر ماه
مداد رفت توی قلب مرد و صیحه کشید
چه ابتدای غریبی! خدا، پرنده، شهید
دوباره صحنه‌ی دوم، سه بار در چرخش
چکید خون به رخ صفحه، ماه پنهان شد
هوا گرفت چنان، زلف شب پریشان شد
سسکوت، تیزی خنجر، و مرد یا هو زد
دوباره لرزش صفحه، نشست، زانو زد
و بعد لحظه‌ی آخر که مرد پرپر شد
چه اتفاق عجیبی؟! خدا کبوتر شد