شاعر : شرینعلی گلمرادی

باز هم در نظرم عرصه جولان پیداست
جوشش آب روان، خیمه عطشان پیداست
خون مظلوم کسی در شفق آن سوی روز
سیب سرخی ست که در پرتو ایمان پیداست
کهکشان، تیره‌ای از قافله چندم اوست
که در آفاق، به سیمای درخشان پیداست
روبه رو سوز و عطش، نیزه و سنگ اندازی
پشت سر، بارش بی وقفه باران پیداست
بین ما بین تو، هرچند که صد دیوار است
رگ خونین تو مانند رگ جان پیداست
طفل شش ماهه چه گفته ست؟ که در بستر خون
بر گلویش اثرِ بوسه پیکان پیداست
قدِ سردار که در علقمه افروخته است
اهتزازی ست که چون پرچم الوان پیداست
پرتو هیمنه، ره می‌سپرد در وادی
غیرت روشن رگ‌های بیابان پیداست
ظهر مجروح، گذر می‌کند از مقتل سرخ
در دل جاده شب خط سواران پیداست