شاعر: آرش شفاعی


در آن چشمان تب آلود، اعجاز خدا گل کرد
که در سجاده‌ات راز شگفت خدا گل کرد
تو میدانی فقط اسرار آن صحرای بارآور
که در یک روز باغی تشنه آن سان بارها گل کرد
تو میدانی چه سان در تیر باران عطش ناگاه
تلف شد آن زلال پر کرشمه تا وفا گل کرد
میان نیزه و شمشیر، میدان داری از عشق است
که شیرین کاری‌اش در گیرو دار ماجرا گل کرد
فدای صبرت ای بلبل! که پرپر دیدی آن گل را
و از منقار شیرینت، چنین ساز و نوا گل کرد
مگر داغ شهادت با تن و جانت چه ها کرده است
که آتش آتش از چشم تب آلود شما گل کرد