شاعر: محمدرضا اسلامی


خیمه گاه آرام و خاموش است، دل‌ها روشن اما
ماه بغضی دارد و خورشید قصد گفتن اما

عشق می‌بارد به پای سروهای در تلاوت
سوره سوره آیه‌های سرخ فام رفتن اما

یادتان باشد که بردارید پرها را که فردا
هم پرستو می‌شوید و هم کبوتر با من اما

گفت: قاسم! صبح می‌آید میان تیر و خنجر
می‌کنی پیراهنی از زخم و شعله بر تن اما

صبح آمد، رفت قاسم. بوی باران داشت با خود
رد پایی مانده از آیینه‌های برآهن اما