شعر عاشورا
در امتداد آتش درخیمههای عشق، درلحظههای کرب و بلا شعله میکشید دیروز در سقیفه و امروز کربلا، تاریخ زخمتان به کجا شعله میکشید؟ سر تا به پا میان عطش سوختی ولی، این عشق این جنون مقدس عجیب نیست
شاعر: فرزانه سعادتمند
در امتداد آتش درخیمههای عشق، درلحظههای کرب و بلا شعله میکشید
دیروز در سقیفه و امروز کربلا، تاریخ زخمتان به کجا شعله میکشید؟
سر تا به پا میان عطش سوختی ولی، این عشق این جنون مقدس عجیب نیست
تو از تبار شعله و شمع و شهامتی، اما بگو که آب چرا شعله میکشید؟
این مشک از چه روبه شما چنگ میزند؟ ضریح و مشک، دخیل تو بود و بس
دست تو را گرفت و امن یجیب خواند، در لحظههای ناب دعا شعله میکشید
آن روز کائنات به سمتت دوید و باز، با جرعه جرعهی عطش تو وضو گرفت
آتش زده است بر دل آتشفشان درد، آهی که درنگاه شما شعله میکشید
طوفان وزید، حادثه تصویر شد و او تفسیر آیه آیهی خود را نوشت و بعد
هفت آسمان به لرزه درآمد، زمین گریست، یعنی دوباره صبرخدا شعله میکشید
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}