شاعر: لیلا دادراست


صبح شد، بعد از آن ظهر گرما
بعد از آن شب، شب خشم دریا
ما کجاییم؟ خوابیم شاید...
نه درست است، آن دشت، صحرا
تشنه‌ام نیست اما چرا آب؟
پیش چشمم سراب است هر جا!
کو عمویم؟ چرا خیمه‌ها...آه
حال سجاد بهتر شد آیا؟
عمه جان! لحظه‌‌ای خواب رفتم
حیف شد، پیش من بود بابا!
مشک در دست عباس پر بود
من دویدم به سمت علی، تا...
نه دوباره همان حس دیروز
این که بی تو چه شکلی ست فردا
چشم‌هایم به دنبال تو نیست
هرچه گشتم ندیدم سرت را
کاش بودی کمی دست‌هایت
روی موهای من...آه اما
بد بهانه گرفته، رقیه
دست تو مال او، گرچه رویا
دیر شد حرف‌هایم زیاد است
آخرین حرف را گفتم آیا؟!
آن که آرامش قلب تو بود
هست دنبال آرامش اینجا
کی جواب مرا می‌دهی پس؟
بار بستند روی شترها
کاروان راه افتاد آن گاه
رفت هفتاد و دو نیزه بالا
در سکینه چه آرامشی بود
«عشق» می‌خواند بالای نی‌ها