شاعر: اعظم قلندری

هر دو سرشار از عطش در آرزوی آتش‌اند
هر دو مشتاق و غزل خوان رو به سوی آتش‌اند
گاهی از آیینه می‌گیرند رد روشنی
گاه چون پروانه‌ها در جست وجوی آتش‌اند
تشنگی رمز معمایی است در دیوان عشق
این دو اما تشنه‌اند و آبروی آتش‌اند
از لب مادر که می‌نوشند آتش، پا به رقص
از سر میخانه تا میدان به روی آتش‌اند
بس که زینب هر دو را مست و مهیا کرده است
شعله تر، پروانه تر در های و هوی آتش‌اند
بی گمان خورشید چشمان‌شان نوشیده مست
سینه سرخانی که اینک روبه روی آتش‌اند
می‌خروشد عون، می‌تازد محمد دشت را
هر دو لبریز از تب عشق‌اند و گوی آتش‌اند
هر چه هست و نیست را در خویش می‌سوزند
سرخ می‌جوشند تا مست از سبوی آتش‌اند
سرخ می‌جوشند بعد از آن تمام چشمه‌ها
آسمان‌ها تا ابد تکبیر گوی آتش‌اند
یک جهان در هر حرم می‌گدازد سرخ، سرخ
یک جهان دیری ست بغض در گلوی آتش‌اند