شاعر: محمدعلی حقدل


عطش رفت و آتش نمایان ‌تر
زبان‌ها همه خشک و چشمان تر است
عطش رفت و هر گوشه از این کویر
پر از دست و پا و پر از پیکر است
غروب است و دلگیرتر از غروب
تماشای دنیا پس از اکبر است
کسی آن طرف تر به سر می‌زند
همان جا که قنداقه‌ی اصغر است
در آغوش آتش یتیمان عشق
پرستار این کودک خواهر است
پس از مرگ خورشید، مهتاب نیز
در اندیشه‌ی مشرقی دیگر است
زمین گرم که پر از گل پر پر است
بیا شام را شمع باران کنیم
که هر گل پی لاله‌ی حیدر است