شاعر: غلامرضا امامی


در طلب مثنوی دیگرم
عشق حسین است در این دفترم

مثنوی و عشق حسین آتش است
کرب و بلا خوانی ما دلکش است

کرب و بلا خوانی ما سوز داشت
ناله به لب‌های جرس می‌نگاشت

بانگ جرس خواب مرا پاره کرد
دست عطش تاب مرا پاره کرد

گفتم عطش! کرب و بلا جان گرفت
در خم دل خون خدا جان گرفت

گفتم عطش، علقمه شرمنده شد
حادثه کرب و بلا زنده شد

گفتم عطش، بغض قلم تازه شد
داغ کهنسال دلم تازه شد

گفتم عطش سوخت تمام دلم
شد عطش آباد خیام دلم

گفتم عطش روح زمین تب گرفت
سینه‌ی مجروح زمین تب گرفت

شورشی افتاد به قعر فلک
غلغله افتاد در انس و ملک

قصه‌ی تاریخ وزیدن گرفت
مرغ دل شیعه، تپیدن گرفت

پرشد از آوی جرس کربلا
آمد از آن سوی فلک این ندا:

حال، سواران عطش می‌رسند
قافله داران عطش می‌رسند

قافله سالار، گل فاطمه ست
کرب و بلا آینه دار همه است

آل علی صف به صف استاده‌اند
بهر شهادت همه آماده‌اند

جام شفق تشنه خونی ست سرخ
تیغ، به دنبال جنونی ست سرخ