شاعر: عباس کیقبادی


قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد
این چه نی بود که بانای تو در رقص آمد

این چه نی بود که برصفحه به جز « لا» ننوشت
تا که بر کرسی «الا» ی تو در رقص آمد

قلم است این به کفم شعله‌ی آتش شده است
یا به دستم ید بیضای تو در رقص آمد

شعله‌ی طور بیفروز که ره تاریک است
نغمه‌ای سر کن، موسای تو در رقص آمد

شبنمی هستم همسایه‌ی خورشیدم کن
با همان جذبه که عیسای تو در رقص آمد

مستی‌ام سلسله‌ی هستی‌ام از پای گسست
تا که درسلسله‌ی مینای تو در رقص آمد

تشنه‌ام ساقی لب تشنه بیاور جامی
سرخوش آن کس که به صهبای تو در رقص آمد

موج در موج فرات از هیجان کف می‌زد
تا که در علقمه سقای تو در رقص آمد

خرم آن سر که به راه تو شود خاک حسین!
ای خوش آن دست که در پای تو در رقص آمد