شاعر: امید صباغ نو


بوی زهرا می‌دهد بانوی من پیراهن تو
قد علم کرده است ماه آسمان از دامن تو!
آفتاب از شرمساری، آب خواهد شد، ببیند،
لحظه‌ای، مهتاب زیبا، چشم‌های روشن تو!
تا قدم در کوچه‌های مهربانی می‌گذاری
باز می‌مانم که عطر یاس آمد، یا تن تو!
تا که می‌آید ستاره، می‌نشیند روی پایت
دست‌هایش می‌شود یک حلقه گل بر گردن تو
تا شنیدی، در مدینه ، قصه‌ی کرب و بلا را
کربلایی تازه، رخ داد از صدای شیون تو
چادر مشکی به سر کرده است دنیا بی تو اما
آسمان روشن شده‌ای ای ماه من، با بودن تو