شاعر: صادق رحمانی


کاش می‌‌گشتم فدای دست تو
تا نمی‌دیدم عزای دست تو
خیمه‌های ظهر عاشورا ، هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو
از درخت سبز باغ مصطفی
تا فتاده شاخه‌های دست تو
اشک می‌ریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم‌فزای دست تو
یک چمن گل‌های سرخ نینوا
سبز می‌گردد به پای دست تو
در شگفتم از تو ای دست خدا
چیست آیا خون بهای دست تو