شاعر: بنیامین دیلم کتولی


ستاره می‌شود و می‌وزد سری در باد
چنان‌که، پیکر در خون شناوری در باد

نوای رودکی و سوز چنگ می‌آید
به مویه‌های غم انگیز دیگری در باد

درآن سپیده‌ی خونین خاک و خاکستر
که مانده باز به در، چشم دختری در باد

شکوفه می‌دهد از نیزه‌ها به شکل انار
صدای العطش سرخ حنجری در باد

به هرکجا بروی، دیده‌ی غم آلود است
به هر طرف که گلوی معطری در باد...

(چه لیلیانه ز محمل کشانده در خونش)

به مشک پاره و لب‌های پرپری در باد

مرا غزل شد و درخیمه‌ها رهایم کرد
پرید با پری از خون، کبوتری در باد

به روی خاک چنین نقش بسته خونش را
که مانده است ز طاووس‌ها، پری در باد

سه شنبه، پنجم اسفند، ظهر عاشورا
که گر گرفته به دستان لاغری در باد

صدای سنج، گلوی تو را به یاد آورد
و غنچه کرد پس از آن به دفتری در باد