شاعر: منیژه درتومیان


مردم! دلم را ندیدید دیروز این دور و برها؟
گم کرده‌ام قلب خود را انگار ای هم‌سفرها
دیروز دیدم که قلبم این دور و بر می‌خرامید
امروز اما ندیدم او را این دور و برها
از عشق پنهان نبوده، از عشق پنهان نباشد
بالاتر از کوچه ما رقص طناب است و سرها
شاید برای همین است امروز می‌ترسم از دل
زیرا نترساندم او را از طول راه و خطرها
دیروز یک مرد می‌گفت تا چارده کوفه غربت
خورشید بر نیزه مانده در ازدحام تبرها
دیروز طفلی پریشان لب تشنه می‌گفت: آقا
ای ارتفاع تو بی سر، ای بهترین تاج سرها
ما را ببر تا حماسه، تا انتهای سرودن
تا مکتب سرخ نیزه، تا مرقد بی اثرها
 

دیروز هفتاد حیدر از کوچه ما گذشتند
هفتاد خورشید بی سر از کوچه ما گذشتند
عباس‌ها مشک خود را لب تشنه تا خانه بردند
حلاج‌ها دار خود را مردانه بر شانه بردند
دیروز در کوچه ما خورشید هم بی کفن بود
خون گلوی برادر هم رنگ اندوه من بود
 

دیروز گل کرد غربت در عمق چشمان سجاد
آتش گرفت و فرو ریخت با خیمه‌ها جان سجاد
دردی بزرگ و صمیمی با دست خود شانه می‌زد
بر روح آشفته باد، موی پریشان سجاد
طوفان سختی خبر داد: یک مرد از اسب افتاد
سجاده‌ها گر گرفتند از اشک پنهان سجاد
آیینه‌ها ضجه کردند با سینه‌ای پاره پاره
وقتی که رنج اسارت گردید مهمان سجاد
گنجشک‌های هراسان آشفته سر می‌دویدند
گاهی به دامان زینب گاهی به دامان سجاد
یک کاروان غیرت و درد با قفل و زنجیر می‌رفت
میراث خون بود خطبه میراث دستان سجاد
بر نیزه‌های اسیری صد شعله رویید وقتی
گل کرد خون و غریبی در عمق چشمان سجاد