شاعر: نعیمه دوستداران


دیگر غروب ، قصه به پایان رسیده بود
آرامش نخست به طوفان رسیده بود
«خون می گذشت از سر ایوان کربلا»
گرداب تا میانه میدان رسیده بود
آن امتحان تلخ که خورشید می‌گرفت
از لحظه‌های سخت به آسان رسیده بود
بر زخم‌های پیکر خورشید تاختند
میراث آخرین به سواران رسیده بود
از حاشیه به متن رسیدند نیزه‌ها
نوبت به موی‌های پریشان رسیده بود
آخر سکوت کهنه ابر دلم شکست
بغض عاقبت به لحظه باران رسیده بود
بر شانه‌های خسته حوا رسیده بود
بار امانتی که به انسان رسیده بود
منظومه صبوری زینب شروع شد
وقتی غروب، قصه به پایان رسیده بود