شاعر: سید وحید سمنانی


انگشت‌های تشنه نوشتندآب
خط زد عطش ادامه مشق سراب را
پرسید: «آی! کیست که یاری کند مرا؟»
پرسید و زخم آینه‌ای شد جواب را
گیسوی خیمه را چه کسی شانه می‌زند
رقصانده دود آتش در پیچ و تاب را
طوفان درخت خاطره را برگ برگ کرد
آن گاه سوخت صفحه به صفحه کتاب را
لالا بخواب! کودک نورانی‌ام! بخواب
شب خیمه زد محاصره کرد آفتاب را
از داغ شعله‌ور شده‌ام، آی نی به نی
افزون کنید حرمله‌ها، این عذاب را
گهواره در مدار عزا تاب می‌خورد
بی تو مرور می‌کند انگار خواب را
دیگر کسی نمی‌شنود لای لای من
در خون شکسته‌اند، سرود رباب را
سرباز کوچکم! تو مرا ترک می‌کنی؟
جا می‌گذاری این من بی انتخاب را؟
خونت گلاب تازه برای فرشته‌هاست
از حلق خویش کهنه بجوشان شراب را
مثل مسافران پدرت جای اشک و آب
پاشید پشت بدرقه تو گلاب را