مدارس عصر ايلخاني
مدارس عصر ايلخاني
هنگامي که در آغازين سالهاي قرن هفتم هجري چنگيزخان در مغولستان سر برآورد و در تنازع بقا با قبايل درگير بود، در ايران سير تاريخ ديگرگونه بود. در آنجا زندگي مبتني بر جنگ و خونريزي، چپاول، خرافات و در يک کلام بدويت در جريان بود و در اينجا ملّتي با سابقه تاريخي مهّمي در تمدن و فرهنگ به سرميبرد که قرون تابنده و پرتکاپويي در تاريخ انديشه و علم را به پشت سر گذاشته بود. در هر گوشه از اين مرز و بوم صدها مدرسه با دهها عالم و متفکر برجسته وجود داشت که هزاران طالب علم در آنها به دانشجويي و بحث و فحص روزگار ميگذرانيدند. اگرچه در همين اوان مشکلات سياسي ـ نظامي، اختلافات ديني و در مجموع بههمريختگي نسبي اوضاع، شرايطي نابسامان فراهم آورده بود، اما باز هم تلاشهاي فرهنگي و حلقههاي درس رونق خود را از دست نداده بود.
با يورش مغولان شهرهايي چون بخارا، سمرقند، خوارزم، نيشابور، مرو و هرات که جزء مهمترين مراکز علم و آموزش بودند، يکي پس از ديگري با خاک يکسان شدند و در اين ميان مدرسه، مسجد، معلّم، طلبه علم، کتاب و ساير مظاهر علمي ـ فرهنگي در پس غبار ويرانيها و سيل خونها مدفون گشتند.
اين وضع براي حدود چهاردهه متوالي و تا تأسيس دولت ايلخانان در سال 656 ه.ق ادامه يافت و برخي از شهرها نه يکبار که چندبار مورد حمله و ويراني قرار گرفتند...
با تصرف کامل ايران به دست هولاکوخان، عصري جديد در حاکميت مغولها بر ايران شروع شد. در اين زمان فاتحان به انديشه جهانداري افتادند و به اجبار از جهانگيري و جهانگشايي بازماندند. حاکمان جديد که ايلخان (خان تابع) ناميده شدند، در عين تکاپوهاي بيحاصل براي پيشروي در غرب، به اين نتيجه رسيدند که بايستي به قلمرو موجود قناعت کنند و خود را با ويژگيهاي زندگي در اين محدوده و از جمله فرهنگ و ميراث تمدني مغلوبان وفق دهند. بدين جهت تفکر غارتگري و خشونتطلبي ديگر نميتوانست ادامه سلطه آنان را تأمين کند و زمان نگرش توأم با حقارت به ملّت و فرهنگ ايراني به سر آمد. اکنون لازم بود بر دردهاي مادي و معنوي جامعه مرهمي گذاشته شود تا جامعهاي براي حکم راندن بر آن باقي بماند. مسلّما فرمانروايي بر مملکتي ويران و ملّتي منکوبشده افتخار نبود.
توجه به ميراث فرهنگي و تمدن ايراني ضمن ارضاي برخي اميال چنگيزيان (نمونه مشخص اين موضوع را در گرايش آنان به نجوم ميتوان ديد) موجب فراهم شدن نوعي از مشروعيت سياسي براي آنها نيز ميشد. چنين پيداست که اين قبيل مشروعيتطلبي در اين زمان انديشهاي جا افتاده بود! «چون پادشاه با اهل دانش و حکمت نشيند، شکوه و هيبت او در دلهاي مردم از
خاص و عام و دور و نزديک پيدا آيد و نام و آوازه او بزرگ شود و صيت عظمت او در آفاق و اقطار جهان منتشر شود و تعظيم و بزرگداشت او به جمله خلايق واجب گردد.»(1)
با توجه به آنچه گذشت و مهمتر از آن با به صحنه آمدن دولتمردان دانشمند و فرزانه ايراني (مانند خواجه نصيرالدين طوسي، خاندان جويني، خواجه رشيدالدين فضلاللّه همداني)، حرکتي تازه براي ادامه حيات محافل علمي و گرد آمدن دانشمندان و دانشجويان به دور هم شروع شد. از سويي نيز حکومتهاي محلي ـ مانند آنچه در فارس، يزد و کرمان وجود داشت ـ با اطاعت دورادور از هولاکوييان مانع از خشونتزدگي ولايات خود شدند و مأواي عالمان و اديبان گرديدند. در اين پناهگاههاي فرهنگ و تمدن ايراني بخش مهمي از ميراث علمي و ادبي حفظ شد و سنّت درس و فحص همچنان پابرجا ماند.
در نتيجه وضع جديد، درس و مدرسه جايگاه خود را بازيافت و زمينه براي پيشرفت دانش و انتقال آن به نسلهاي بعدي فراهم شد. در نظر داشتن شرايط بحراني و از هم گسيخته اين عصر که ميتوانست موجب بروز شکاف در سير تاريخي توسعه و انتقال علم و دانش شود، بر اهميت نقش مدارس ميافزايد.
نکته مهم ديگر آنکه اکثر قريب به اتفاق مدارس اين دوره بر بنياد موقوفات اداره ميشدند و نقش وقف با عنايت به شرايط پيشگفته، در اين برهه از زمان دوچندان بود؛ چرا که پشتوانه مادي ديگري براي آنها قابل تصور نبود. با استفاده کردن از اوقاف بود که سازمان تعليم و تربيت کمتر با مشکلات حادّ مالي روبهرو ميشد، فشار مالي بر دانشجو وارد نميآمد، همه تعليمات مجاني بود و طالب علم در مدرسه اتاقي براي زندگي داشت و خوراکي براي سدّ جوع و از محل موقوفات خاصي مقرري ماهيانه براي امرار معاش دريافت ميکرد.(2) موقوفات شامل زمينهاي زراعي، منابع آب، گلههاي دام، بازار، حمام، کاروانسرا و ديگر منابع درآمدزا ميشد و از آنجا که اين روش تأمين هزينههاي جاري چندان بسته به تحولات سياسي نبود مدارس دوام بيشتري مييافتند.
با مقدمهاي که گذشت به معرفي مدارسي روي ميکنيم که در عصر حاکميت مستقيم يا غيرمستقيم ايلخانان بر نواحي مختلف ايران فعاليت داشتهاند. ذکر اين مطلب ضروري است که در اين نوشته تنها به مراکز علمي و آموزشي توجه داريم که نام مدرسه داشتند و سخن پيرامون مجتمعهاي علمي ـ آموزشي بزرگ و چندکارهاي همچون رصدخانه مراغه، ربع رشيدي و شنب غازاني را که دامنه فعاليت آنها بسي فراتر از يک مدرسه بود به نوشتاري ديگر واميگذاريم.
سرزمين آذربايجان از جمله مناطقي بود که از قهر خانمانبرانداز مغولها در امان ماند و مورد عنايت ايلخانان قرار گرفت، مرکز فرماندهي و حکومت گرديد و به سرنوشت ماوراءالنّهر يا خراسان در حمله مغولها دچار نشد. ياقوت حموي مينويسد که در سال 618 ه.ق مغولان به تبريز رسيدند، اما اهالي آن با دادن هدايايي صلح کردند و از دست آنها نجات يافتند (3) مناطق غربي و از جمله آذربايجان، آخرين محل پيشروي مغولها بود و آنها به اميد آنکه در آينده بتوانند فتوحات خود را از آنجا ادامه دهند، ترجيح ميدادند که همانجا مستقر شوند. در کنار اين اوضاع تقريبا مساعد، آذربايجان و نواحي اطراف آن تبديل به يکي از مراکز تمدن و فرهنگ ايران در اين عصر شد. رصدخانه مراغه، ربع رشيدي وشنب غازاني ـ به عنوان مهمترين رهاوردهاي علمي، تمدني زمان ـ نيز در اين سرزمين قرار داشتند. در اين بين مدارسي نيز فعال بودند که به معرفي آنها ميپردازيم.
سلطانيه شهري بود که به فرمان سلطان محمد اولجايتو ـ جانشين غازان ـ در نزديکي زنجان ساخته شد و آثار آن تاکنون باقي است. انگيزه اصلي او را بايد نامجويي و ميل به جاودانه ساختن نام خود دانست. اين شهر مرکب از مجموعهاي خانه، محلههاي مختلف و مراکز عمومي از قبيل حمام، مسجد، مدرسه و غيره بود. ابتدا بنابر همان هدف اصلي، گنبد يا مقبره سلطان ساخته شد و سپس بقيه قسمتها به آن افزوده گرديد. بنابه رسم دوران، اطرافيان سلطان ـ بويژه وزرايي چون رشيدالدّين فضلاللّه و تاجالدّين عليشاه ـ هم بناهايي به آن ملحق ساختند.
در منابع، به وجود مدارسي در اين شهر اشاره شده که از چگونگي و تعداد آنها اطلاع دقيقي در دست نيست. کاشاني در توصيف بناي شهر به احداث مدارسي اشاره کرده است (4) حافظ ابرو نيز در همين مبحث از ساخته شدن مدرسهاي عالي بر نمونه مستنصريه بغداد(5) ياد ميکند. بنابراين در اينکه در سلطانيه مدارسي وجود داشته، شکي نيست، اما همانطور که گفتيم درباره جزئيات آنها خبري در دست نيست، حتي معلوم نيست که همه مورخين اشاره به يک مدرسه ميکنند و يا نه. وصّاف از مدرسهاي به نام «غياثيه» (غياثالدنيا والدين لقب اولجايتوست) نام ميبرد (6)ميرخواند از بناهايي که به دست خواجه رشيدالدين در جوار گنبد سلطانيه احداث شده و شامل يک مدرسه هم بود، سخن ميگويد (7)بنابراين، اطلاعات ما به همين محدود ميشود که در شهر سلطانيه مدرسه و درس داير بوده و به نظر ميرسد تعداد آن بيش از يکي بوده است. در سال 715ه.ق شخصي به نام مولانا زينالدين قدسي پولادي از سوي سلطان اولجايتو به تدريس در ابوابالبّر سلطانيه منصوب شد و دوهزار دينار مشاهره و مرسوم براي او قرار داده شد (8) توضيح آنکه اصطلاح «ابوابالبر» براي معرفي بناهاي خيريه اعم از مسجد و مدرسه و غيره به کار ميرفت. بنابه نقل ديگري در شهر سلطانيه براي هر مدرس 1500 دينار مقرري تعيين شده بود (9) ظاهرا پس از مرگ اولجايتو و خواجه رشيدالدين که شهر سلطانيه از رونق سابق برخوردار نبود، مدارس آن هم از فعاليت افتادهاند، چرا که خبري از آنها در منابع نيست. وصّاف اشارهاي نيز به رصدخانه در اين شهر کرده است، او مينويسد موقعي که کتاب تاريخ خود را براي عرضه نزد خدابنده ميبرده (روز پنجشنبه 24 محرم 710ه.ق) در محلي به حضور سلطان رسيده که براي احداث رصدخانه در نظر گرفته شده بود، (10) اما در هيچيک از منابع ديگر در اينباره صحبت نشده و بعيد به نظر ميرسد که اين رصدخانه به مرحله ساخت و استفاده کردن رسيده باشد. خود وصاف هم تنها اين خبر را داده و از اينکه چنين بنايي احداث شده باشد ياد نميکند. در عهد الجايتو نوعي جديد مدرسه به وجود آمد که به آن «مدرسه سيّاره» ميگفتند، ولي چون به مکان خاصي متعلق نبوده، در پايان مقاله به آن خواهيم پرداخت.
چنانکه گفتيم شهر تبريز از جمله شهرهايي بود که آسيب مهمي در زمان تسلط مغول نديد و به علت مرکزيت سياسي از آباداني قابل توجهي برخوردار بود. در اين شهر چند مدرسه وجود داشت که برخي در اين دوره احداث شده بودند و بعضي نيز از زمانهاي قبل وجود داشتند.
اين مدرسه را خواجه تاجالدين عليشاه وزير اولجايتو در تبريز ساخته بود، منشي کرماني در شرح احوال وزير مذکور از اين مدرسه نام برده و آن را ستوده است (11) از آنجا که خواجه تاجالدين رقيب سرسخت رشيدالدين فضلاللّه بوده و ميخواسته در هيچ زمينهاي از او عقب نماند، طبيعتا در ساختن اين مدرسه و عظمت بخشيدن به آن کوشش بسياري داشته است. از عاقبت اين مدرسه و جزئيات مربوط به آن اطلاعي در دست نيست.
اين مدرسه را مجدالدّين ابوسعيد محمد بن ابيالمفاخر از بزرگان اين عصر در نزديکي مسجد جامع تبريز احداث کرد و درهايي از آن به جامع گشود و آن را وقف امام شافعي کرد که تا قبل از 723ه.ق پابرجا بوده است (12)
مؤلف شيرازنامه در ذکر احوال مجد رومي از مدرسهاي به اين نام در تبريز ياد کرده است (13) مجدالدّين اسعد رومي (م688 ه.ق) مدتي حاکم شيراز بوده و به عنوان يکي از کارگزاران دستگاه ايلخاني، مدرسهاي در تبريز بنا نهاد. وي علاوه بر اين، مدرسهاي هم در شيراز ساخته بود که در جاي خود ذکر آن خواهد آمد.
عمادالدّين ابونصر محمد بن ملک صدرالدين تبريزي در آن دفن شده و پيش از سال 688 ه.ق موجود بوده است (14) در مورد اين مدرسه اطلاع ديگري در دست نيست.
مورخين وقتي که شرح توطئه ناري طغاي ـ از سران مغول ـ عليه خواجه غياثالدين بن خواجهرشيد را آوردهاند، از مدرسهاي صحبت ميکنند که در کنار خانه خواجه قرار داشته و دري هم از آن به خانه مزبور باز ميشده و خواجه از طريق آن از دست معاندين گريخته است (15) اما توضيحي درباره جزئيات يا نام دقيق اين مدرسه نميدهند.
سرزمين فارس در جريان حمله مغول و پس از آن مورد تعرض مستقيم يا گستردهاي قرار نگرفت. علت اين بود که اتابکان حاکم بر آن و آل شبانکاره از در اطاعت مغولها درآمدند. چنانکه مشهور و مشهود است يکي از نکات مهم در مورد دولتهاي اتابکي اين است که عليرغم وجود نوعي تجزيه سياسي و احيانا جنگ قدرت، وضع فرهنگي و اجتماعي در قلمرو آنها تا حد زيادي مساعد بوده است. اهميت تاريخي اتابکان نيز بيشتر مديون همين جنبه است. گويا آنان دريافته بودند که براي تثبيت قدرت خود و رقابت با ديگران بايد به امور اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي توجه خاصي مبذول داشت. در زمان هجوم مغول نيز آنها راه واقعبيني و دورانديشي در پيش گرفتند و با اين تدبير شرّ مهاجمين را از سر ولايات خود دور کردند. ابوبکر بن سعد اتابک ـ حاکم فارس ـ با سياستي خردمندانه و روش کجدار و مريز و بصيرانه شيراز را از آتش خانمانبرانداز مغول برکنار داشت و آن را پناهگاه آن همه مردماني کرد که از برابر تندباد هجوم اين قوم رو به گريز نهاده بودند(16)
به نظر ميآيد که خرده گرفتن بر اين روش کاري درست نباشد. در نتيجه اين سياستها اين حکومتها به صورت يکي از مهمترين پايگاههاي حفظ و توسعه فرهنگ و تمدن ايراني در عهد مغول و نيز عامل انتقال آن به دوران بعد درآمدند. حضور علما و ادباي بزرگ در اين مناطق و وجود مراکز علمي، آموزشي و تمدني فراوان در آنها بهترين گواه بر اين مدعاست.
«در سالهايي که مغولان مشغول تاختوتاز بودند، ابوبکر بن سعد که جانشين پدر شد، از هر نظر فرمانروايي برجسته بود. وي دانشمندان و هنرمندان را در دربـار خويـش گرد آورد و خود نيز به فراگرفتن علوم پرداخت، او فرمان داد مساجد و مدارس بزرگ بسازند.» (17) در مورد اوضاع فارس در اين دوره در شيرازنامه و تاريخ وصّاف که نويسندگان آنها هر دو از اهالي شيراز بودهاند، اطلاعات نسبتا جامعي وجود دارد که ما تنها به اندازهاي که راهگشاي بحث باشد به آنها ميپردازيم. قاسم غني نيز در تاريخ عصر حافظ به تشريح وضع تاريخي اين منطقه بويژه در قرن هشتم پرداخته است.
اتابکان فارس با دادن خراج به ايلخانان مغول، به طور مستقل به اداره کردن قلمرو خود ميپرداختند و در انجام دادن فعاليتهاي مختلف ـ از جمله امور فرهنگي و اجتماعي ـ با دست باز عمل ميکردند. در ضمن آنها به اهميت فرهنگ و تمدن ايراني واقف بودند و براي رشد و تعالي آن به عنوان يک وظيفه دنيوي و اخروي ميکوشيدند. گرچه گاه حکومت مرکزي يا متجاوزين ديگر و نيز مشکلات داخلي موانعي را در اين راه ايجاد ميکردند، اين وضع تا زمان غازان پابرجا بود، تا اينکه اداره کردن امور در اين موقع به دست سلاطين مغول افتاد (18) از اين پس ايلخانان مغول با دخالت بيشتر، مستقيما حاکماني به فارس ميفرستادند. از اواخر قرن هفتم تا سال 725ه.ق حکومت به دست خانواده شيوخ طيبي (طيب شهري ميان واسط و اهواز) افتاد که مطيع دستگاه ايلخاني بودند (19) سپس آل مظفر و آل اينجو ـ البته با موافقت ايلخانان ـ بر فارس مسلط شدند. اختلافات دروني و کمتوجهيِ حاکمان متاخر به احوال اجتماعي، اقتصادي، و رقابتهاي پنهاني و نيز تغييرنظرهاي حکومت مرکزي را ميتوان عوامل اصلي ضعف و فروپاشي آنها دانست.
هرچند در دوره آل مظفر و همچنين آل اينجو اقدامات مؤثري در زمينه مورد بحث و براي بقاي فرهنگي اين سرزمين صورت گرفت، اما در زمان سلطه مستقيم ايلخانان، در مجموع، فارس ديگر آوازه و اعتبار گذشته را نداشت و حکومتها نيز از ثبات چنداني برخوردار نبودند. درگيريهايي مانند آنچه ميان آل مظفر و آل اينجو در جريان بود، در اين وضع بيتأثير نبود. به همين دلايل در آخرين سالهاي حکومت ايلخانان اوضاع اين سرزمين نامساعد شد. وصّاف از خرابيهاي بيحساب و مصادره اموال و حاکميت ظلمه در اين ايام شِکوه ميکند (20)بنابراين اهميت عمده فارس در زمينه فرهنگي و در دوره مورد بحث ما (ايلخانان) به همان دوره اتابکان سلغري محدود ميشود. از مصاديق اين رونق سرگذشت سعدي است که وارد دستگاه سعد بن ابوبکر شد و تخلص «سعدي» را نيز از نام او گرفت. در اين دوره مدارس و محافل درسي و علمي فعال و مورد عنايت خاص حاکمان و بزرگان بودند.
حمداللّه مستوفي تعداد مدارس و مساجد و خوانق آنجا را از پانصد متجاوز دانسته است(21) بعضي از اين مدارس در عهد اتابکان ايجاد شدند و بعضي ديگر از دورههاي قبل وجود داشتند، و در اين زمان اتابکان ادامه حيات آنها را تضمين کردند.
عضدالدّوله (الدّين) محمد نام يکي از فرزندان اتابک سعد بوده است که به علت صغر سن او، مادرش ترکانخاتون نايبالسلطنه او بود. باني اين مدرسه هم ترکانخاتون بود. مدرسه در دروازه دولت شيراز و به نام فرزند مذکور احداث شد(22) و البته خود عضدالدوله در همان سال احداث مدرسه (660 ه.ق) درگذشت(23)محتملا مادرش مدرسه را به عنوان يادبود اين فرزند ساخته است.
اين مدرسه را فقيه مشرفالدين از علماي شيراز ساخته است. مشرفالدين مدتي سمت معلمي اتابک سعد بن ابوبکر را برعهده داشت. اين شخص مدرسهاي ساخت و آن را رفيعي نام نهاد و املاکي بر آن وقف نمود (24)
فخرالدين يکي از وزراي اتابک ابوبکر بن سعد (م.699 ه.ق) بود که در نزديکي خانه اتابک مسجد جامعي معتبر و در کنار
آن مدرسه و بناهاي ديگري عمارت کرده بود. اين مدرسه تا اواسط قرن هشتم از آباداني برخوردار بوده(25) و کتابخانه مهمي نيز داشته است (26)
اتابک ابوبکر سعد بر سر روضه مقدسه احمد بن موسي قبهاي عالي برآورده و مدرسهاي رفيع به آن گنبد ملحق کرده و جماعتي از صلحا و عباد و متصوفه و گروهي از علما و ائمه عظام در آن بقعه شريفه مقرر فرمود (27)
سادات طويل يکي از خاندانهاي سادات بودهاند که در شيراز زندگي ميکردند. در اين شهر از اين گروه تعداد زيادي ميزيستند و از جايگاه و احترام ويژهاي نيز برخوردار بودند. سيد عزالدين احمد بن جعفر از اين گروه و از بزرگان شيراز (متوفي در سال 723ه.ق) در محله گچپزان مدرسهاي معروف به مدرسه سادات طويل احداث کرد (28)
ابنبطوطه در سفرنامه خود مينويسد: «مقبره امام قطب ولي، ابوعبداللّه بن خفيف داراي زاويه و مدرسهاي بود که فقها و قضات هفتهاي يکبار در آن جمع ميشدند.»(29) ابنبطوطه خود در يکي از اين مجالس بحث و درس حاضر و ناظر بوده است (30)
يکي از زناني که در اواخر عهد ايلخانان صاحب شهرت گرديد «کردوجين» بود. او اصلا از نوادگان «براق حاجب» ـ بنيانگذار خاندان قراختايي کرمان ـ بود که با خانواده ايلخاني نيز بستگي داشت (دختر منگو تيمور بن هولاکو وابش خاتون از قراختاييان). در عهد ابوسعيد و پس از برافتادن اتابکان فارس، اين زن مدتي در اداره امور اين ولايت دخالت داشت. هنگامي که در شيراز بود، مدرسه مجللي به نام مدرسه شاهي در جوار دولتخانه اتابکي عمارت کرد و براي طلاب و حفاظ و صوفيان راتبه (مواجب) معين نمود. کالبد او را پس از فوت (738ه.ق) به شيراز منتقل کردند و در مدرسه شاهي به خاک سپردند (31) اين مدرسه به مدرسه کردوجين هم مشهور بوده است (32) از اين زن در تاريخ به نيکي ياد شده است. وي در رديف زنان طراز اول عهد مغول قرار دارد. «زني عاقل و باتدبير و نيکفطرت و عادل بود و در آبادي شيراز کوشيد و ابنيه خيريه بسيار از قبيل مدرسه، رباط، بيمارستان، مساجد و سدها ساخت و موقوفات بسياري براي اداره آنها قرار داد.»(33)
ابن زرکوب در اوايل قرن هشتم در مورد اين مدرسه چنين نوشته که «ابونصر لالا در عهد سلجوقي در اندرون شهر شيراز، به در اصطخر مدرسهاي بنا کرده و اکنون به مدرسه لالا اشتهار يافته و به غايت معمور و معتبر است و طايفهاي از طلبه مستعد در آنجا مقام دارند»(34) عمر اين مدرسه را ميتوان حدود دوقرن تخمين زد.
اين مدرسـه را تاجالدين نـامي از وزراي عهد سلجوقي ساخته است. مدرسهاي معتبر، با وقفيات بسيار و منارهاي رفيع در درگاه آن که به مناره تاجي شهرت داشته است. اين مدرسه در اوايل قرن هشتم هنوز آباد و فعال بوده است(35) بيضاوي در نيمه دوم قرن هفتم از آن ياد کرده و او نيز تاجالدّين شيرازي را باني آن دانسته است (36)
ابنبطوطه مينويسد: «چون به شيراز رفتم نيتي نداشتم جز زيارت شيخ قاضي امام مجدالدين اسماعيل پسر محمد خداداد،... من براي زيارت شيخ به مدرسه مجديه رفتم که خود بنا کرده و در همانجا سکونت دارد.»(37)
از اين خبر معلوم ميشود که شيخ مزبور و مدرسه او شهرت فراواني داشته که به گوش ابنبطوطه نيز رسيده است.
چنانکه قبلاً گفتيم مجدالدّين اسعد رومي در سال 686 ه.ق حاکم شيراز بود و در مدت حکومت خود خيرات بسيار کرد، از جمله در محله سرّاجان (زينسازان) مدرسهاي بنا کرده بود (38) قبلاً از مدرسه احداثي او در تبريز ياد کرديم.
سنقر بن مودود يکي از اتابکان عهد سلجوقي بود که بر فارس سلطه يافت. «از آثار او در شيراز يکي مدرسه سنقريه است که امروز (اوايل قرن هشتم) از معظمات مواضع و مدارس شيراز است.»(39)
شبانکاره از توابع فارس (جنوب شرقي شيراز) بوده است، خواجه رشيدالدين فضلاللّه در يکي از نامههاي خود به وجود دو مدرسه در ولايات شبانکاره اشاره کرده است. او بيان ميدارد که درآمد ولايات شبانکاره و تبريز را وقف اين دو مدرسه کرده و توليت آن را به مولانا عضدالدين ايجي (از دانشمندان بزرگ عصر مغول) و فرزندان او واگذار مينمايد. سپس از وقف سيهزار رأس از نخيلات گرمسيرات شيراز بر آن مدارس صحبت ميکند (40)با اين تفاصيل و ثروت زياد پيداست که اين مدرسهها بايد خيلي مهم و عظيم بوده باشند.
امينالدّين کازروني (م، 567 ه.ق) وزير اتابک تکله ـ وارث اتابک زنگي از اتابکان اواخر عهد سلجوقي ـ قريب مسجد عتيق مدرسهاي ساخت و اين زمان (قرن هشتم) به مدرسه اميني اشتهار دارد و هنوز در حال عمارت است(41)
اتابک قراچه يا قراجه از اتابکان عصر سلجوقي در شيراز بود. بنابه نقل شيرازنامه او در شهر شيراز در ميان شهر مدرسه قراچه را ساخت و چند قطعه زمين و ضياع (آبادي) و بساتين (باغها) معمور و معتبر وقف آن کرد. اين مدرسه در زمان مؤلف شيرازنامه از مدارس معتبر شيراز بوده است(42)
خواجه عميدالدين ابونصر اسعد فارسي وزير اتابک سعد بن ابيبکر بود «از جمله ميراث مرضيه او مدرسهاي است که به مدرسه عميد اشتهار دارد، در محله درب اصطخر بنا کرده و از جمله مدارس معتبره در شيراز است.»(43)
از اين مدرسه مؤلف شيرازنامه در گزارش خود دفن کردن يکي از سادات با همين نام در سال 703ه.ق ياد کرده است (44) معلوم ميشود در اين زمان رونق و عمارتي داشته است.
زماني که يکي از علماي مشهور شيراز به نام شرفالدّين زکي بن عمر بن بهرام در سال 677 ه.ق درگذشت او را در اين مدرسه به خاک سپردند (45) به نظر ميآيد اصل بنا مربوط به دوران قبل از اتابکان بوده است.
به روايت ابنبطوطه «در نزديکي زاويه شيخ سعدي، زاويه ديگري هست که مدرسهاي نيز در کنار آن است، اين زاويه و مدرسه بر سر خاک شمسالدّين سمناني بنا گرديده است (46)
اين مدرسه را امير مقربالدّين ابوالمفاخر مسعود (م. 665 ه.ق) ـ از وزراي اتابک ابوبکر بن سعد ـ در بازار بزرگ شيراز بنا کرده بود و در قرن هفتم و اوايل قرن هشتم فعاليت داشته است (47)
اينها مدارسي هستند که از فعاليت يا ايجاد آنها در عصر ايلخانان و اتابکان خبر داريم. قبل از هر چيز اين موضوع نشاندهنده ادامه حيات علمي و ادبي فارس در دوره مذکور است، اما ذکر دو نکته در اينجا لازم است: يکي آنکه چهبسا مدارس ديگري هم وجود داشتهاند که در اين عصر فعاليتشان متوقف شده است. چنانکه مؤلف شيرازنامه از اين دسته هم نام برده است (48) نکته دوم آنکه پس از عهد اتابکان و بهويژه در آشوبهاي اواخر دوره ايلخانان وضع مدارس مسلما مانند قبل نبوده و دچار بيرونقي شده بودند. حمداللّه مستوفي (قرن هشتم) مينويسد که از موقوفات مدارس مقدار کمي در جاي خود خرج ميگردد و بيشتر آنها در دست سودجويان افتاده است (49)
اصفهان شهري قديمي است که در دوره اسلامي ـ بخصوص از عهد ملکشاه سلجوقي ـ با انتخاب شدن آن به پايتختي اهميت و رونق بسياري يافت و از شهرهاي مهم تشيـع محسـوب ميشد. اين شهـر از نظـر فرهنگـي و تمدني نيز مرکزيت خاص داشت. قزويني در اوايل قرن هفتـم درباره آن مـينويسد: «دانشمنـدان و فقيهـان و اديبان و شاعـران و منجمـان و طبيبـان که اکنون در اصفهاناند يا در اصفهان بودهانـد، از مشاهيـر جهانانـد» (50) اما از قرن هفتـم تا نيمه قرن هشتم که دوره مورد بحث ماست، اين شهـر ماننـد قبل نبـود و ضعف و پريشاني بر آن مستولي شـد. قبـل از آمـدن مغولها به علت نفاق و درگيـري فرقـهاي و سياسي، کشت و کشتار و ويرانيهاي زيادي به بار آمد.اين کشمکش که ميان شافعيان و حنفيان ـ در زمينه مذهبي ـ و ميان دو خانواده آل خجند و آل صاعد ـ در زمينه سياسي ـ وجود داشت، «شهر اصفهان را به ويراني سوق ميداد. مدارس خراب شدند و کتابخانهها سوختند.»(51) همين وضع سبب شد تا مغولها به راحتي بر شهر مسلط شوند و با استفاده کردن از اين اختلافات دست به قتل و غارت بزنند.
عـده زيـادي از مردم و مشـاهير شهـر همچـون کمالالدين اسماعيل شاعر معروف در اين بين کشته شدند. اصفهان در موج دوم حمله مغول در زمان اوگتاي فتح شد، «در سـال 635 ه.ق که اصفهـان به دست مغول افتاد، هر آنچه از نزاع بين آل خجند و آل
صاعد باقي مانده بود، به آتش کشيده شد و مدارس نابود گرديد و همه دانشمندان کشته شدند» (52) منابع، خبر قابل توجهي از رونق مجدد اصفهان از اين پس نيز در اختيار نميگذارند و بنابراين اصفهان در عهد مغول از رونق افتاد. تنها در اواخر اين دوره و با تسلط آل مظفر تلاشهايي براي رسيدگي به اوضاع صورت گرفت.
گزارش حمدالله مستوفي در اواسط قرن هشتم از وجود مدارسي در اصفهان و دهات آن (53)نيز بيشتر ناظر به همين زمان است. بنابراين اصفهان در بيشتر ايام ايلخانان در دوران فترت به سر ميبرد و تا سال 725ه.ق که ساختمان مدرسه اماميه به اتمام رسيد، احتمالا مدرسه ديگري در آنجا ساخته نشد(54) به اين علت اخباري که حاکي از وجود مدارس در اين شهر باشد، بسيار محدودند و روي هم رفته تنها از دو مدرسه در اواخر عصر ايلخاني اطلاع در دست داريم.
سليمان بن ابيالحسن طالوت دامغاني براي استاد خود باباقاسم اصفهاني در سال 725ه.ق مدرسهاي ساخته است که باباقاسم در آن به تدريس مشغول بوده و پس از وفات وي نيز نزديک اين مدرسه آرامگاه او را بنا کرده است... آن را مدرسه اماميه نيز مينامند. بناي زيبايي که حياطي در وسط و چهار ايوان و اتاقکهايي که حجرات طلاب بوده است، در اطراف دارد و دوطبقه است(55) بناي مدرسه همزمان با دوران آل مظفر و نفوذ يافتن آنان در اصفهان است.
رکنالدّين يزدي از بزرگان علماي يزد در اوايل قرن هشتم و معاصر با آخرين ايلخانان مغول بوده است. در بحث از مدارس يزد از او ياد خواهيم کرد. در وقفنامهاي که از اين شخص به جاي مانده اشاره به مدرسهاي مشتمل بر دارالحديث، دارالکتب و دارالادويه در زمره مستحدثات او شده است که در شهر اصفهان و در محله بازار قرار داشته است(56) در جاهاي مختلف اين وقفنامه از تعيين متولي و فرّاش و غيره براي آن صحبت شده است از جمله از وقف کردن بازار آهنگران و حمامهاي متصل به بازار و همه دکانهاي متصل به دارالحديث و دکانها و خانههاي جديد براي آن سخن گفته است (57)
يـزد از اواخـر عهد سلجوقي در تصرف اتابکاني درآمد که از جانب سلاطين اين سلسله منصوب ميشدند. سرانجام نيز خانداني از همين اتابکان براي سالها يزد را در تصرف خود گرفت و حکومتي موروثي به وجود آورد. عزالدّين لنکر و فرزندانش مهمترين اتابکان اين ناحيه بـودند. اتابکـان يزد در موقـع حمـله مغـول با قبـول سيـادت آنان توانستند حکومت خود را حفظ نمايند. از آن پس تقريبـا براي هميشـه حکـام و بزرگـان و سادات اين سرزمين سعي در حفظ مناسبات دوستانه با ايلخانان داشتنـد و هرگـاه اشکـالي در اين روابط به وجود ميآمد فورا درصدد رفع آن برميآمدند. بيشتر اين اتابکان اقدام به ايجاد مدارس و جلب دانشمندان و طالبان علـم ميکردنـد و آن را از مهمترين افتخارات و پشتوانههاي خود ميدانستند. اتابکان تا اواخر عصر ايلخانان (زمان اولجايتو) همچنان بر يزد حاکم بودند و در اين زمان به علت اختلافات داخلي و بيتوجهي به امور سياسي ـ اجتماعي ضعيف شدند. روابط آنان با حکومت ايلخانان نيز روبه سردي گذاشت. به اين دلايل زماني که آل مظفر با سابقه خوشخدمتي به ايلخانان سربرآوردند، دستگاه حکومت مغول آنها را بر اتابکان ترجيح دادند و سرانجام آل مظفر جاي اتابکان را گرفتند. در سال 703ه.ق اولجايتو شرفالدين مظفر را که مورد عنايت غازانخان هم قرار گرفته بود، تربيت در شأن او زيادت فرمود و در يک لحظه رخصت نميداد که از او جدا شود.
محمد بن مظفر (امير مبارزالدين) را هم اولجايتو نوازش فرمود و قائممقامي پدر و ولايت ميبد و غيره بدو تفويض فرمود (58) ابوسعيد نيز سياست پدر را در حمايت از اميرمبارزالدّين ادامه داد. در نتيجه آل مظفر در عرض چندسال و در تحت حمايت ايلخانان موفق شدند ولايات يزد، کرمان، فارس، اصفهان و برخي نواحي ديگر را زير سلطه خود درآورند.
حکومت آل مظفر را که آغاز آن مصادف با اواخر دوره ايلخانان بود، بايد از قدرتمندترين، بهترين و شکوفاترين حکومتهاي تاريخ ميانه ايران محسوب کرد. به طوري که در زمان آنان هيچکجاي ايران به اندازه قلمرو آنها از رشد فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي برخوردار نبود. اگر امروزه به يزد سفري بکنيم بعينه ميبينيم که مهمترين و زيباترين آثار تاريخي اين شهر مربوط به همين دوره است. منتهي در بررسي وضع يزد در زمان مغول از يک نکته نبايد غافل بود و آن حسن توجه و رسيدگيهاي خواجه رشيدالدين فضلاللّه به احوال اين منطقه است. «او در جواني مدتي را در يزد گذراند و مورد محبت دو پزشک محترم، شرفالدّين علمي و شمسالدّين رازي قرار گرفت، لذا پيوستگي او با يزد قوي باقي ماند.»(59)
دوره ايلخانان تنها با زمان شرفالدّين مظفر و نيمه اول سلطنت امير مبارزالدّين فرزند او و بنيانگذار واقعي اين سلسله معاصر بود. در اينجا نيز پا را از اين فراتر نميگذاريم و تحولات فرهنگي مربوط به آل مظفر را در همين محدوده مورد توجه قرار خواهيم داد، لذا هرگاه نامي از آل مظفر ميبريم تنها تاريخ اين خاندان تا اواسط سلطنت امير مبارزالدّين را دربرميگيرد. در زمان اتابکان و آل مظفر مدارس و مراکز علمي بسياري در يزد ساخته شد که در نتيجه آن، اين سرزمين يکي از مهمترين پايگاههاي فرهنگي ايران شد.
زمينه براي پيشرفت علم و ادب فراهم بود و علاوه بر خود حاکمان که در مدرسهسازي و جلب علما يد طولايي داشتند، مردان بزرگ ديگري مانند سيدرکنالدين يزدي و پسرش شمسالدين هم فرصت عمل يافتند و دستاوردهايي عظيم و غني از خود به يادگار گذاشتند. اين فعاليتها تا آنجا توسعه يافت که به علت تعدد و عظمت مدارس، خانقاهها، مساجد و ساير ابنيه خيريه، وقفنامهاي به شکل يک کتاب مفصل تنظيم گرديد تا تکليف اين بناها و نحوه اداره آنها را روشن سازند.
خاندان رکنيه سراسر عمر خود را صرف اين امور کردند. چنانکه تعداد بناهاي ساختهشده به دست آنها ـ اعم از مدرسه، مسجد و غيره ـ تا 45 باب ذکر گرديده که از جمله آنها چند مدرسه در يزد، اصفهان، کازرون و ديگر نقاط بود(60)
درباره شمسالدين آمده که بقاع خيري در يزد، ابرقوه، اصفهان، شيراز، کازرون، قم، کاشان، ساوه، ري، همدان، قزوين، سلطانيه و تبريز ساخته بود (61)
رکنالدين خود از بزرگترين جويندگان علم و معلمين عصر بود. شاه نعمتاللّه ولي ـ عارف و شاعر بزرگ ـ در اوايل جواني نزد او مشغول تحصيل بود (62)
همت او به قدري بود که يکبار براي قدرداني از استاد خود شيخ محمديعقوب، نهر آبي را از مسافت دور به در خانه او رسانيد (63) اهميت امور فرهنگي و عنايت به علم و مدرسه تا آن حد بود که مهمترين ثروت ناحيه کويري يعني قناتهاي آب و باغها را وقف مدارس ميکردند و اين جداي از بازارها و کاروانسراهاي وقفشده بود. مقبره اکثر حاکمان و بزرگان اين سرزمين در مدارس قرار داشته و اين نيز خود نشاندهنده نقش مدرسه در حيات دنيوي و اُخروي مردم آن زمان است.
سيد رکنالدين يزدي (م.732ه.ق) ـ از سادات و علماي بزرگ اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري ـ مدارس متعددي در يزد و يک مدرسه نيز در اصفهان ساخت و براي تعيين چگونگي اداره و تأمين کردن هزينه آنها وقفنامهاي نوشت که تحت عنوان جامعالخيرات در دست است. مهمترين کار او احداث کردن مدرسه عظيمي به نام «رکنيه» در شهر يزد بود، اين مدرسه «امّالبقاع مدارس يزد بود که در هيچديار مثل آن وجود نداشت.»(64)
به راستي هم جز ربع رشيدي و رصدخانه مراغه کمتر مدرسهاي را ميتوان شناخت که قابل مقايسه با آن باشد. در وقفنامه مذکور درباره محل و ويژگيهاي اين مدرسه آمده است: «يکي از سه مدرسه واقع در محله باب و ساده نزديک مدرسه محمود شاهيه است که در کنار آن مسجد و رصد معروف قرار دارد و مدرسه مشتمل بر قبه عالي بنا شده و بالاي صفحه بزرگي است که وقف کرده تا مدفن اولاد و احفادش و نسلش باشد، مگر وسط قبه که براي مرقد خود استثنا کرده و از جمله کتب مصنفه در فنون مختلف بر آن وقف کرد. به اضافه وقفيات بسيار ديگر از فرش و اثاث و قناتها.»(65)
زمان بناي مدرسه مصادف با ايام آخرين اتابکان يزد بود که در اين وقت فرمانروايي به نام يوسفشاه در رأس قدرت آنها قرار داشت. مدرسه محمود شاهيه که ذکر آن خواهد آمد، متعلق به يکي از اتابکان و همسر او بوده است، اما ظاهرا در مقابل مدرسه رکنيه حقير بوده است، به طوري که پس از بناي اين مدرسه، مدرسه محمود شاهيه (صفوتيه) را
هيچ رونقي نماند و اتابک يوسفشاه بر اين امر حسد برد و درصدد برآمد تا اذيتي و آسيبي به رکنالدين برساند. سرانجام به او تهمت زدند که مدرسه (رکنيه) را از اموال فردي ترسا ساخته و در نتيجه سيد دستگير، مورد ضرب و شتم و محبوس شد. فرزند او ـ شمسالدين محمد ـ مخفيانه از يزد گريخت و به نزد خواجه رشيدالدين فضلاللّهِ وزير و ابوسعيد از اين پس يوسفشاه را مورد بيمهري و انتقاد قرار داد (66) پس از اين واقعه خاندان رکنيـه با عـزت و احتـرام در يزد به سر بردند و به فعاليتهاي خود ادامه دادند. در زمان آل مظفر نيز همين وضع برقرار بود.
يکي از موارد قابل توجه در مورد مدرسه رکنيه، وجود داشتن رصدخانهاي در زمره متعلقات و ملحقات آن است. درباره بناي رصد و وسايل آن آمده که «بر مقابل مدرسه رصدي ساخته و دو منار کوچک بر دو طرف آن مبني شده و بر سر يکي مرغ رويين نهاده که چون آفتاب طالع ميشود، آن مرغ رو به آفتاب ميکند و هرچه آفتاب برميآيد او (مرغ) رو به آفتاب دارد و بر آنجانب. و در ميان رصد چرخ چوبين منقش نهاده و سيصد و شصت قسمت کرده و در هر قسمتي درجهاي ساخته؛ محل آفتاب هر روز در درجهاي مينمايد که آفتاب کدام درجه است و دوازده برج نموده و هر درجه به حروف ابجد نهاده و...»(67) شخصي به نام خليلابن ابيبکر آملي، نويسنده اين رصدخانه بوده است و تاريخ بناي مدرسه و رصد و قبّه و بيتالادويه و مسجد و خانه متعلق به آن در سال 725ه.ق بوده و بر کتبيه گرد در مدرسه و رصد، تمام موقوفات متعلق به آن از مزارع و باغها و دهات و آبها ثبت و بر کاشي تراشيده شده بود (68) شرحي که در تاريخ جديد يزد از نحوه کار اين رصدخانه آمده، حاکي از وجود دستگاهي خودکار در آن است. از جمله آنکه «در پنج وقت چون مهره بيفتد، طبلي يک زمان در اندرون رصد زده شود و عَلَمي بر مناره برآيد و دايرهاي به آن چرخ کشيده و 30 دايره سفيد در آن نهاده، هر روز که از ماه بگذرد يکي از آن دايرهها سياه ميشود،» (69) اما تاريخ 725ه.ق چندان دقيق نمينمايد، مگر آنکه رابطه خواجه رشيدالدين با شمسالدين و نجات يافتن رکنالدين از شرّ يوسفشاه را مربوط به قبل از تأسيس کردن مدرسه و سال 718ه.ق ـ سال مرگ خواجه ـ بدانيم و يا آنکه شروع بناي مدرسه را در اين زمان به حساب آوريم.
سيد رکنالدين وصيت کرده بود که براي معلم سالانه 360 دينار رايج و هزار من غلّه، به معيد (دستيار مدرس) 120 دينار و هزار من غلّه، به دربان سالانه 500 من غلّه و به فرّاش در صورت تأهل و سکونت در مدرسه 500 من غلّه بدهند (70)
مدرسه رکنيه در اواخر عهد ايلخانان تأسيس و راهاندازي شد و با توجه به حسننيت آل مظفر ميتوان احتمال داد که فعاليت آن تا مدتي ادامه يافته است، اما منابع از ادامه کار آن در اواخر قرن هشتم يا قرن نهم گزارشي نميدهند، هماکنون در يزد جز گنبد مقبره سيّد رکنالدّين که زيارتگاه مردم است، از ساير قسمتهاي مدرسه و رصدخانه اثري باقي نمانده است. تنها محلهاي به نام «محله وقت و ساعت» (نزديک مسجد جامع) وجود دارد که اين نام يادگاري است از رصد سيد رکنالدين (71)
چنانکـه اشاره شـد اين مدرسه در نزديکي مدرسه رکنيه واقع بوده است. در شرححال محمود شاه آمده که «بعد از سلطان قطبالدين، خلف ارجمندش محمودشاه بر مسند فرمانروايي يزد نشسـت و ايلچـي به جهت خواستگاري صبيه بـراق حاجـب فرستاد و براق حاجب صبيه خود را که صفوةالدّين آدم ياقوتترکان نام داشت به عقد نکاح محمودشاه درآورد و از آن ملکه «کردوجين» آمد و چون بزرگ شد، قاآن او را به عقد خود درآورد. از اين وصلت شوکت محمودشاه زياد شد و در جنب مدرسه رکنيه (البته سالها قبل از بناي اين
مدرسه) مدرسه عالي بنا فرموده و مال بسيار بر آن خرج کرد و حرم او (همسرش) آن عمارت تمام کرد و صفوتيّه نام نهادند.» (72)
اين مدرسه دو منار نيز داشت و در سال 637 ه.ق ـ پس از مرگ محمودشاه ـ او را در آن دفن کردند. همسرش ياقوتترکان کار ساخت مدرسه را در سال 640 ه.ق به پايان برد(73) کاتب در قرن نهم مينويسد: «آن مدرسه موجود است، اما رو به خرابي دارد.»(74)
پدر محمودشاه يعني سلطان قطبالدين (م.626 ه.ق) نيز در کنار خانه خود مدرسهاي با دو منار ساخته بود (75)که از وجود آن در دوره مورد بحث خبري نداريم.
مدرسه رشيديه از حُسن توجه خواجه رشيدالدين به يزد ياد کرديم. اين مدرسه به دستور خواجه رشيدالدّين فضلاللّه در يزد ساخته شد و متعلّقاتي از بازار و خانقاه و غيره نيز داشت. خواجه بعد از آنکه از سفر يزد به تبريز برگشت، «التماس کرد که جهت او در يزد عمارات بسازند و اين مدرسه و خانقاه و بازار در مدرسه و خانقاه و منار مابين خانقاه و مدرسه و کاروانسراي مقابل مدرسه وردانروز بينداختند. در سال 715ه.ق عمارت تمام کردند و القاب خواجهرشيد بر در مدرسه «مخدوم جهانيان» نوشتهاند. بسياري از مزارع و اراضي و سهام قنوات و حوانيت (دکانها) و بساتين بر آن وقف کردند.»(76)
خواجه در يزد با طبيب مشهوري به نام شرفالدين علي آشنا گشت که مورد توجه او واقع شد. بنابه قولي نيز براي آنکه عوض احسان شرفالدين را به جاي آورد، خواست تا در يزد بقعهاي بنا کند، اما چون فرمان خواجه رسيد، شرفالدين علي از دنيا رفته بود و دو پسرش مدرسه و خانقاه را بنا کردند.(77)
«باني اين مدرسه عبدالقادر بن محمد بن سديد (يا «اشکذري») از آل تميم است. او را جهت حساب ممالک پادشاه (ابوسعيد) به تبريز بردند و ابوسعيد او را نوازش نمود. مقرر شد که او حساب خواجه عليشاه را (اين شخص متهم به دزدي و اختلاس شده بود) بکند. او را پس از مرگ در يزد دفن کردند، در مدرسهاي که ساخت و بعد از او در سال 734ه.ق اتمام يافت.»(78) اين مدرسه تا قرن نهم هنوز آباد بوده، چنانکه جعفري در سال 841 ه.ق در ذکر باغهاي يزد در زمان خود اشاره به راهي مشجر ميکند که به اين مدرسه ختم ميشده است (79)کاتب نيز که کتاب خود را مدتي بعد نوشته، مينويسد که اين مدرسه «به ظاهرِ (بيرون) شهر است، در محلهاي نيکو واقع ميان شهر و صحرا و بازار و خانه معمور و دو طبقه است و مدفن باني و اقرباي او در آن موضع است»(80)
باني آن ضياءالدّين حسين بن شرفالدّين علي طبيب بوده و چون بنا نهاد و اساس آن ساز کرد، به جوار حق پيوست. فرزندانش آن را تا سال 750ه.ق تمام کردند (81) بناي مدرسه در سال 731ه.ق آغاز شد (82) و در قرن هشتم و نهم فعاليت داشت. کاتب در قرن نهم درباره خصوصيات آن مينويسد: «مروّج است و درگاه رفيع دارد و مناره به تکلف ساخته که در هيچ ديار نظير ندارد و در جنب مدرسه زاويه نيکو دارد و کتبخانه و دو آب (دو نهر آب) در پاياب مدرسه جاري است و باغچه مشجّر و مکروم در خلف مدرسه و چند خانه عالي و بادگيرهاي رفيع در حوالي مدرسه ساخته.»(83)
اين مدرسه امروز به «زندان سکندر» نيز شهرت دارد و محل مرمت اشياي تاريخي است. گرچه در مورد اين نامگذاري اتفاق نظري وجود ندارد.(84)
خواجه کمالالدّين ابوالمعالي بن خواجه برهانالدّين ـ وزير امير مبارزالدّين ـ اين مدرسه را بنا کرد.
مدرسهاي عالي با دو منار و قبه و ساحت در مدرسه و خانقاه و بيتالادويه و حمام و خانههاي عالي ساخته شد و موقوفات بسيار بر آن وقف شد، در سال 720ه.ق اتمام يافته بود (85) پدر باني ـ خواجه برهانالدّين ـ از رجال درجه اول بود که پس از قتل خواجه رشيدالدّين جزء کساني قرار داشت که براي وزارت در نظر گرفته شدند(86) بنابه گزارش کاتب در زمان او اين مدرسه ويران شده و تمام کاشيهاي آن را عوامالنّاس از جاي کنده، به مصارف شخصي رسانيدند (87)
شمسالدّين بن سيد رکنالدّين باني آن بود. بعد از آنکه با جلب موافقت و پيشتيباني خواجه رشيدالدّين و ابوسعيد پدر خود را از شر يوسفشاه نجات داد، ظاهرا خود در تبريز مقيم شد. در اين زمان اقدام به بناي چندين ساختمان خيريه از جمله رباط، کاروانسرا، حمام، مسجد و مدرسه در شهرهاي مختلف کرد (88) از جمله مدرسهاي که طرح آن را در تبريز انداخت و به يزد فرستاد تا اينکه در سال 733ه.ق بناي آن اتمام يافت. پس از مدتي او در تبريز وفات يافت و جنازه او را به يزد برده، در مدرسه منسوب به خودش دفن کردند (89) اما اين مدرسه به تدريج از رونق افتاد و به مزاري تبديل شد. اکنون از تمام تأسيسات آن مدرسه فقط گنبدي باقي مانده است که شمسالدّين در زير آن مدفون است(90)
«استحداث اين مدرسه، اميرشرفالدّين حسين ـ پدر امير معينالدّين
اشرف ـ کرده و اميرمعينالدين آن را عمارت کرد. مقبره او و پدرش آنجاست. امير معينالدّين از سادات و قاضيالقضات و نقيب النّقباء ممالک عراق و فارس بود و دختر امير شمسالدّين بن رکنالدّين در حباله نکاح او بود. بناي آن در سال 726ه.ق بود.» (91) کاتب نام مدرسه را حسينيه آورده، مينويسد که اگرچه مختصر است ولي تمام به کاشي تراشيده و طلا و لاجورد معرّق است. اين مدرسه در زمان کاتب خراب بوده است.» (92)
وردانروز پسر عزّالدّين لنکر و از اتابکان يزد در عهد سلجوقي بود. او ملازمت محمد بن ملکشاه را داشت(93) و در اندرون شهر يزد مدرسهاي بنا کرد با دو منار و بازاري دو رويه بر در مدرسه ساخت. وي در سال 615 ه.ق وفات يافت (94) اين مدرسه در قرن هشتم هم وجود داشته چنانکه وقتي رکنالدين يزدي خواست نهر آبي به خانه استاد خويش شيخ محمد يعقوب برد، آن را از در مدرسه وردانروز هم عبور داد (95)آثار اين مدرسه تا اواخر قرن نهم باقي بوده است (96)
اين مدرسه را رکنالدّين سام ـ از اتابکان عصر سلجوقي ـ در خارج شهر يزد ساخته است. زمان ساخت آن به سالهاي اول قرن هفتـم برمـيگردد، امـا در اوايل قرن هشتم گزارش شده که محمد بن مظفر (امير مبارزالدين) آن را داخل محدوده شهر بنا نمود(97) بنابراين در دوره ايلخانان هنوز فعاليت داشته است. مدرسه در نزديکي دروازه مهريجرد ساخته شده و تا اواخر قرن نهم باقي بوده است (98)
دهوک در خارج شهر يزد قرار داشته است. (لغتنامه دهخدا، حرف الف، ب12، ص2800.
جعفري در قرن نهم آن را چنين توصيف ميکند: «باني اين مدرسه اصيلالدّين محمد بن مظفر عقيلي بود و به غايت مدرسه عالي است و حمام و بازار و کاروانسرايي مقابل آن و مسجدي بر آن متصل ساخته و موقوفات بسيار دارد، اتمام آن در سال 737ه.ق بود»(99)
عقيليان از خاندانهاي نامدار ساکن در يزد بودند. در اواخر قرن نهم اين مدرسه به واسطه سيل خراب شد(100)
«محمود بن قاسم امير آخر (آخور) در عهد مبارزالدّين محمد بن مظفر آن را ساخت. گنبدي رفيع و درگاهي عالي و حوانيت بر ساحت در مـدرسه، و مسجـد در آستـانه مدرسـه ساخت... و بر مصنعه صفه درگاه، القاب محمد بن مظفر نوشته نمود که الموعود بالمائة السابعه و اتمام آن در 729ه.ق شده است.» (101)
«اين مدرسه در داخل شهر است و مختصر و گنبدي خوب در صفه مقابل دارد و درگاه منيع و ساحت رفيع، و دکان بر چهار طرف و مسجدي مروّح در مدرسه نهاده و نهري آب در آن جاري کرده و موقوفات بسيار دارد و در سال 737ه.ق اتمام يافت.» (102) اين گزارش مربوط به قرن نهم است.
اين شخص از فضلا و مدرسه او مسکن اهل فضل و مأمن اهل علم بود. حلقه درس او به انواع علوم مزين بود و اتمام مدرسه در سال 705ه.ق بوده است (103) اين مدرسه نيز در رديف مدارسي بود که سيد رکنالدين نهر آبي را که به خانه استاد خود کشيده بود، از جلو آن عبور داد(104)
در نوغآباد اهرستـان (از توابع يزد که امروزه محلي از شهر است) قرار داشت. جعفري درباره آن مـينويسد: «آب تفـت در ميـان آن جاري است و حمـامي نيکو در مقابـل آن در اندرون ساحت و مسجد نيکو در آستانه مدرسه و قبه عالي که از سه فرسنگي مينمايد و تمام را طلا و لاجورد است. در کنار صفه بزرگ مدرسه و ديگر صفهها موقوفات از حصص و مياه و مزارع و حوانيت و خانهها نوشته کرده. قاضي ندوشني امامالدّين علي، معمار اين بقعه بود و بناي اين مدرسه در 712ه.ق بوده است.» (105) ظاهرا اين مدرسه منسوب به حافظ رازي از بزرگان بوده است، زيرا وقتي که اين فرد در هرات درگذشت، جنازه او را آوردند و در اين مدرسه دفن کردند(106)
در ميبد به فرمان شرفالدّين مظفّر ـ پدر امير مبارزالدّين ـ بنا شد. در موقعي که به دستور سلطان محمد اولجايتو جهت سرکوبي ياغيان عازم فارس شده بود و در شبانکاره قريب ده هزار تن از عربان را به قتل آورد، «استادان بنا را از شبانکاره به ميبد فرستاد و مدرسه عالي بنا کرد و آب در ميان مدرسه جاري گردانيد و باغ در خلف مدرسه معدّ داشت و آن را مظفريّه نام کرد.» (107) پس از مرگ او جنازهاش در همين مدرسه دفن شد(108)
کرمان در دوره مورد بحث در دست خانداني بود که به قراختاييان کرمان شهرت يافتند. آنها که همزمان با حمله مغول روي کار آمدند، روابط دوستانه و مطيعانه با مغولان برقرار کردند و در سايه اين توافق توانستند سرزمين کرمان را از تعرض مغول در امان نگه دارند.
از زماني که قدرت ايلخانان در ايران تثبيت شد، هر يک از افراد خاندان قراختايي با حمايت صوري و فرمان ايلخانان به حکومتي رسيدند و البته اين امر که بيشتر جنبه
ظاهري و تشريفاتي داشت، در اواخر کار جنبه جدّي نيز يافت. قراختاييان تا عهد سلطان محمد اولجايتو بر کرمان مسلط بودند و برخي از آنان همچون محمدشاه و شاهجهان مستقيما از غازانخان فرمان حکومت دريافت داشتند. سرانجام چون شاهجهان از اداره کردن امور بازماند، اولجايتو او را عزل کرد (703ه.ق) و حکومت آنها پايان پذيرفت. از اين پس کرمان به همراهي يزد به تدريج تحت سلطه آل مظفر قرار گرفت (109) که البته اين سلطه با موافقت حکومت مرکزي ايلخانان انجام يافت.
در مـورد وضع علـم و مدرسه در کرمان کافي است بدانيـم که بر اسـاس گزارش منابع مختلف، اکثر قريب بـه اتفاق شاهـان قراختـايي باني مدرسه بودهاند و خـود نيز در هميـن مدارس دفـن گرديدهانـد. از نکـات جالـب و قابل توجه ديگر در اين دوره، نقش فعال زنان در مسائل سياسي و فرهنگي است. از جمله اين زنان پـادشاه خاتـون، خواهر سيورغتش و مادر او قتلغترکان بودند که هرکدام مدتي هم عهدهدار حکومت بودند. آنها خدمات فراواني در زمينه ساخت مدارس و رسيدگي به احـوال علمـا و ادبا انجام دادند. چنانکه به علت حُسن سلوک و توجه خاص قتلغترکان ـ همسر قطبالدين سلطان ـ در اواخر قرن هفتم، بزرگان روي به کرمان نهادند. از جمله اين دانشمندان ظهيرالدين و حافظالدين نسفي از افاضل و طلبه علم ـ به آوازه احسان وي به کرمان آمدند و مورد لطف قرار گرفتند. از ديگر بزرگاني که همين شيوه را در پيش گرفتند، برهانالدين خليل کرماني، رفيعالدّين ابهري و شمـسالديـن محمدشاه جعفر ـ از اطباي معروف ـ بودند (110)
پادشاه خاتون از اين هم فراتر رفت، به نحوي که «در زمـان او (690 ه.ق به بعـد) به کرمـان علما و فضلا را رعايت و احترام ميفرمود و غالب اوقات در مجلس او صحبت علمي داشته ميشد. شعر را نيکو ميگفت، خصوصا رباعي او که منتهاي امتياز را داشته و «عفتي» تخلص ميکرد(111)
وصّات درباره او مينويسد: «در ترحيب علما و اهل فضل هيچدقيقهاي مهمل نگذاشت. بارگاه او منتجع مداح اطراف و مجتمع ازدهام افاضل ايام و موضع انشاء شعرا و محفل استاد و استناد دائمه و علما گشت... و به قدري از لغت و علم عروض بهرهمند بود و به مشاعره و مکالمه اربابفضل دائم مستأنس بودي.» (112)
براق حاجب ـ بنيانگذار سلسله قـراختايي کـرمان ـ آن را احداث نمود. محل آن در بيرون شهر کرمان و در محلهاي به نام ترکآباد بود. براق همچنين گنبدي عالي براي مدفن خود در مدرسه ساخت که پس از مرگش در سال 634 ه.ق، او را در آن دفن کردند (113)بنابه گزارش وزيري کرماني که مربوط به چند قرن بعد است، اين بنا همچنان معمور بوده و به «قبه سبز» شهرت داشته است (114)
ترکانخاتون از دختران براق حاجب بود. او در اواخر قرن هفتم مدتي همکار جلالالدّين سيورغتمش در اداره حکومت بود. پس از مرگش «مرقد معطر او را به مدرسهاي که معماران همتعاليش در داخل شهر کرمان بنا کردهاند و تا قيامت محطّ رجال و فضلاي دانشور و مقاصد علماي هر کشور خواهد بود، نقل کرده و در جوار رحمت الهي سپردند.» (115)
چنانکه گذشت ترکانخاتون کسي بود که عده زيادي از دانشمندان و علما تحت تأثير حمايتهاي او روي به کرمان آورده بودند. مرگ او به سال 681 ه.ق بود و عنايت او در رسيدگي به وضع علم و فرهنگ تا آن حد بود که با مرگش «فضلا و علما را عمامه تربيت از سر بيفتاد.» (116)
قتلغترکان همسر قطبالدّين سلطان ـ از فرمانروايان قراختايي کرمان ـ بود که پس از مرگ همسرش به نيابت پسرش حجاجسلطان قدرت را به دست گرفت. او خدمات بسياري به علما و ادباي عصر
خود کرد. از آن جملـه براي رونق بخشيـدن به علـم و فرهنگ مدرسهاي در کرمان ساخت. و چند روستا در حومه کرمان خريد و وقف آن و ساير ابنيه خير که ساخته بود کرد (117) اين مدرسه به نام همسر او به قطبيه نيز معروف بوده است و در اخبار تاريخي به هر دو نام آمده است. قتلغترکان، سديدي زوزني از بزرگان عصر خود را به تدريس در اين مدرسه منصوب کرد. پس از او نيز همين امتيازات را به پسرش شهابالدّين واگذار کرد. اما پس از چندي به علت خودسري و بدرفتاري شهابالدّين او را از مسند تدريس کنار گذاشت.
عزالدّين کيشي از شيراز و برهانالدّين برهان الشّريعه که خاندان او را شاهان بخارا ميگفتند نيز از جمله کساني بودند که مجذوب توجهات اين زن شده، به کرمان آمدند(118) عنايت او به علم و دانش تا حدي بود که براي تشکيل هرچه زودتر جلسات درس، فرمان داد تا به جاي کاشي موقتا مدرسه را کاهگل کنند و بعدا در فرصت مناسب آن را تکميل کرد (119)
جلالالدّين سيورغتمش ـ فرزند قطبالدّين سلطان ـ چنانکه شيوه حاکمان بود، «مدرسهاي عالي و دلگشا و خانقاهي رفيع و بيمارستاني بر ظاهرِ (بيرون) درب نو احداث کرد و موقوفات بر آن گذاشت و برهانالدّين باخرزي را در آن تمکين داد. تدريس مدرسه هم به برهانالشّريعه بخاري تفويض شد.» (120) از ديگر دانشمندان معاصر با سيورغتمش شمسالدّين محمدشاه جعفر از پزشکان معروف بوده که به معالجه سلاطين ميپرداخت (121) و بعيد نيست بيمارستان به توصيه و همت او ساخته شده باشد. پس از قتل سيورغتمش در سال 693 ه.ق، او را در همين مدرسه به خاک سپردند(122)
در سال 695 ه.ق حکومت شهر سيرجان از توابع کرمان به شخصي به نام تاجالدّين واگذار شد. اين شخص پسري به نام صدرالدّين داشته که بنابه نوشته منشي کرماني مدرسهاي بزرگ به همراهخانقاهي در آن شهر احداث کرد(123)
عراق در دوره قبل از اسلام داراي اهميتي تاريخي بود که بعد از اسلام نيز کمابيش آن را حفظ کرد. اتصال به ايران، قرار داشتن در نقطهاي ارتباطي (راه اسلام به شرق) و سرانجام مرکزيت سياسي ـ مذهبي در عهد خلافت عباسي از مهمترين دلايل اين امر بود. از نيمه قرن دوم تا نيمه قرن هفتم که مغولها اين سرزمين را متصرف شدند، عراق و بويژه بغداد مهمترين مرکز سياسي ـ مذهبي و فرهنگي در شرق اسلامي محسوب ميشد. رهاوردهاي تمدن قديم ايراني (از نظر اداري، اقتصادي و علمي) همراه با انديشههاي اسلامي شالوده رونق در اين سرزمين را تشکيل ميدادند. شهرهاي مهم عراق در رأس آنها بغداد، محفل علما و داراي مجالس درس متعددي بودند و شاگردان بسياري در آنها تربيت ميشدند که برخي شهرت جهاني يافتند.
در قرن پنجم زماني که خواجه نظامالملک طوسي طرح احداث نظاميهها را ريخت و به اجرا در آورد، مهمترين آنها را در بغداد بنا کردند. از اين پس بغداد همواره مورد توجه علما، فقها و دانشمندان مختلف قرار گرفت و از دور و نزديک سيل بزرگان علم و جويندگان دانش به آنجا سرازير شد. به طوري که اگر شرح زندگي آنها را در اين عصر بنگريم خواهيم ديد که اکثر قريب به اتفاق آنان به بغداد سفر کردهاند و گويا رفتن به آنجا و استفاده از جوّ علمي ـ فرهنگي آن را افتخاري بزرگ ميدانستهاند. تنها مشکل موجود در اين محيط علمي، محدوديت دامنه علوم بود که اغلب اختصاص به علوم مذهبي آن هم از آن فرقههاي خاصي داشت. خلفا نيز که ميل داشتند مرکز خلافتشان از همهنظر نمونه باشد، توجه خاصي به ساختن مراکز درسي و جذب بزرگان علم و دين داشتند.
پس از تسليم خليفه عباسي (مستعصم) به هولاکوخان، شهر بغداد چند روزي عرصه تاراج گشت و طبعا سربازان مغول از دستاندازي به علما و احيانا قتل آنان و شاگردان مدارس نيز ابايي نداشتند. متاسفانه منابع، اخبار دقيقي از عملکرد اينها در شهر ارائه نميدهند و به طور کلي و گذرا از آن ياد ميکنند به روايت ابنتغري بردي «خرابي بزرگي
شد و کتابهاي علمي که در آنها علوم و فنون موجود در دنيا وجود داشت، سوزانده شدند» (124) از نظر نتيجه، سلطه مغول دو اثر مختلف بر درس و مدرسه و پيشرفت آن بر جاي گذاشت؛ از يک سو وقفهاي در فعاليتهاي علمي و تدريسي حاصل شد که اولاً براي مدتي همه آنها را به تعطيلي کشانيد و ثانيا در سالهاي بعد، بجز تعدادي از آنها (نظاميه، مستنصريه) و بسياري از مدارس ديگر ادامه حيات نيافتند و لذا تعداد مدارس و همچنين علما و مدرسين نسبت به قبل کم شد؛ به طوري که فردي مثل ابنخلّکان را که مولد او در مدرسهاي در اردبيل بود،(608 هـ.ق) (125) در نواحي شام ميبينيم که از ترس مغولها به آنجا رفته و در همانجا درگذشته است(681 هـ.ق).
از سوي ديگر و به عنوان يک نتيجه قابل توجه، در فعاليتهاي علمي پس از حمله مغول، روح متعصب و خشکمذهبي که در عهد خلفا بر اساس جانبداري از مذاهب اهل سنت حاکم بود، از ميان رفت و علوم فقهي، کلامي، فلسفي و شيعي مجال رونقي يافتند. در نتيجه زمينه تبادل آرا و برخورد افکار فراهم شد و نه تنها علوم مذهبي مختلف، که علوم غيرمذهبي و طبيعي هم به مرور زمان در مراکز علمي و درسي رايج شدند.
اما در مورد مدارس، گرچه از فعاليت مجدد تعدادي از آنها خبر داريم، ولي مسلم است که تعداد آن هيچگاه به اندازه دوره قبل نرسيد. مدارس موجود بيشتر در زمانهاي قبل از مغول ساخته شده بودند و کمتر مدرسهاي را ميتوان يافت که در اين زمان بنا شده باشد. در زمينه ترميمهاي انجام شده، نقش اصلي را بايد از آن نفوذ و حسن توجه افراد کارآمدي مانند خواجه نصيرالدين طوسي، خاندان جويني و خاندان رشيدي دانست. چند روز پس از فتح بغداد، هولاکوخان با پادرمياني خواجه نصير و ابنالعلقي ـ وزير خليفه عباسي ـ که از در دوستي با مغولها درآمده بودند، فرمان توقّف حمله و غارت را صادر کرد و در صدد تسکين اوضاع و ترميم خرابيها برآمد.
از آن جمله شخصي، به نام «شهابالدين بن عبداللّه را رئيس وقفيات کرد و اقدام به عمارت جامع خليفه نمود که سوخته بود، سپس مدارس و رباطها (کاروانسراها) را بازگشايي کرد و فقها و صوفيان را تثبيت کرده براي آنان نان و مقرري تعيين نمود.»(126) در نتيجه تا حدودي امنيت و آرامش براي از سرگيري امور علمي و آموزشي فراهم گرديد. چندسال بعد مارکوپولو از تعليم و تعلّم علوم اسلامي و همچنين سحر، فيزيک و نجوم در اين شهر ياد کرده است.(127)
با اين همه مدارس زيادي قبل از حمله مغول در عراق بودند که پس از آن هرگز فعاليت مجددي نيافتند. بهعنوان مثال در موصل در سال 608 هـ.ق تعداد مدارس آنقدر زياد بود که تنها بر اساس يک خبر، شخصي به نام ابوحامد محمد بن يونس بن منعه فقيه شافعي در چهارتاي آنها يعني عزيه، نوريه، تتشيه و علائيه تدريس ميکرد (128)حال آنکه پس از تسلط مغول فقط از فعاليت يکي از آنها «تتشيه» خبر داريم، البته نقش احتمالي حوادث طبيعي چون سيل و زلزله و حريق را هم نبايد بيتأثير دانست؛ گرچه اينها عواملي عمده و اصلي نبودند و مهم همان شرايط سياسي ـ اجتماعي بود.
اين مدرسه که يکي از ميراثهاي خواجه نظامالملک طوسي بود، از جمله مهمترين مدارس شرق اسلامي بود که براي مدتي حدود سه قرن دوام آورد. بزرگان بسياري در آن درس خوانده و يا تدريس ميکردند. در اوايل قرن هفتم از جمله شاگردان مبرز اين مدرسه شيخ مصلحالدين سعدي شيرازي بود که در نزد ابوالفرج بن جوزي از مشاهير علما و نويسندگان، درس ميخواند. (129) مدرسه در وسط بازاري موسوم به «سوقالثلاثا» قرار داشت که در قسمت شرقي بغداد واقع بود. (130) در اواخر دوره خلفاي عباسي ناصرلديناللّه موقوفات و کتابخانه جديدي را وقف آن کرده بود.(131) و به اين ترتيب در آستانه حمله مغول در اوج شکوفايي بود.
از اخبار چنين برميآيد که کمي پس از فتح بغداد، فعاليت مجدد مدرسه آغاز شد و تا آخر عصر ايلخانان و حتي پس از آن نيز پابرجا ماند. شهرت و اعتبار اين مدرسه عاملي بود که متوليان امور را به بازسازي فوري آن تشويق ميکرد. در سال 665 هـ.ق شخصي به نام شمسالدين محمد بن کيشي به مدرّسي آنجا تعيين شد و حکما و علما در دروس او حاضر ميشدند. (132) در سال 670 هـ.ق پس از وقوع حريق در آن، عطاملک جويني از محل درآمد موقوفات آن را تجديد عمارت کرد و سال بعد خواجه شرفالدّين هارون بن شمسالدّين جويني به رياست آن منصوب گرديد.(133)
در سال 682 هـ.ق به علت نامعلومي مجددالدين علي بن جعفر از تدريس در آن کنار گذاشته شد و نورالدّين ابوالتيان حلبي براي اين کار تعيين شد. (134) اين گزارشها همه حاکي از ادامه کار مدرسه نظاميه هستند. بالاخره سالها بعد در قرن هشتم، حمداللّه مستوفي و ابنبطوطه از آباداني، رونق و زيبايي آن سخن گفتهاند. (135)
پس از نظاميه، دومين مدرسه مهم بغداد بهشمار ميرفت. کار بناي آن در سال 625 هـ.ق به فرمان مستنصر خليفه عباسي آغاز و در جماديالاخر سال 631 هـ.ق تکميل شده، اموال زيادي وقف آن گرديد. مؤيّدالدّين ابوطالب محمد بن العلقمي ـ وزير معروف ـ متولي عمارت آن بود. 160 حمال، کتابهايي از علوم ديني و ادبي را در خزانه کتب آن قرار دادند و شيخ عبدالعزيز نامي به همراه پسرش ضياءالدين احمد خازن که از کتابشناسان عصر بودند، براي بررسي اعتبار کتب و ترتيب آنها جهت سهولت دسترسي مراجعين، احضار شدند. (136) در سال 633 هـ.ق ايواني در مقابل مدرسه افزوده شد و صفّهاي در زير آن ايوان تعبيه گرديد که در آن طبيب و جماعتي که به علم طب اشتغال داشتند، مينشستند. در اين صفّه همچنين دايرهاي با صور فلکي بنا شد که اتاق آن درهايي داشت و طلوع و غروب خورشيد و اوقات نماز در آن مشخص ميشد.(137) بنابراين مدرسه مستنصريه از گستردگي فعاليت برخوردار بوده و منحصر به علوم مذهبي نميشده است. اين امکان هست که خواجه نصيرالدين طوسي از امکانات آن در رصدخانه مراغه بهره برده باشد. براي هر يک از فرقههاي اهل سنت (شافعي، حنبلي، مالکي و حنفي) قسمت مخصوص که شامل يک مسجد و مدرسه ميشد، ايجاد کرده بودند. (138)
مسلمانان در جريان حمله مغول براي مدتي اين مدرسه نيز دچار رکود شده است. با وجود اين در دوره ايلخانان از بازگشايي آن خبر ميرسد اين مدرسه تا قرن هشتم به کار خود ادامه داده است. سه سال پس از فتح بغداد، در سال 659 هـ.ق شخصي به نام شيخ جلالالدين عبدالجبار بن عکبر به مدرّسي طايفه حنابله در اين مدرسه منصوب شده بود. (139) آوازه و اعتبار اين مدرسه خود توجه همگان را به آن معطوف ميکرد از جمله در سال 668 هـ.ق به فرمان عطاملک جويني اقداماتي براي تعمير و بازسازي آن به عمل آمد. (140) ابنفوطي در وقايع سال 681 هـ.ق خبر از حادثهاي در اين مدرسه داده که علت آن معلوم نيست. بنا به اين گزارش، عدهاي از فقهاي مدرسه مستنصريه از غرفه (طبقه بالا) به صحن افتادند و مردند. (141) شايد علت آن فروريختن قسمتي از بنا بوده باشد.
از فعاليت بعدي اين مدرسه در عصر ايلخانان هم اخباري در دست است. وصّاف در اوايل قرن هشتم و حمداللّه مستوفي و ابنبطوطه در اواسط اين قرن خبر از پويايي آن دادهاند. وصاف آن را «امّالمدارس آفاق»(142) و مستوفي «خوشترين عمارت بغداد» (143) معرفي ميکنند. ابنبطوطه هم ضمن آنکه محل آن را در آخر بازار «سوقالثلاثا» که نظاميه در وسط آن قرار داشت دانسته و بخشهاي مختلفش را که شامل مدرسه و مسجد براي هر فرقه و وضوخانه و حمام بوده، نام برده، به تشريح جزئيات يکي از مجالس درس آن ميپردازد که گويي خود در آن حاضر بوده است.(144)
اين مدرسه را يکي از کنيزان مستنصر که در عين حال همسر (ام ولد) مستعصم خليفه بعدي بود، در سال 653 هـ.ق به تقليد از مدرسه مستنصريه تاسيس و افتتاح کرد.(145) ابنفوطي ذکر اين مدرسه را در خبر وفات امير ابينصر محمد بن مستعصم معروف به بشير آورده و محل آن را ساحل دجله در غرب بغداد معرفي ميکند. (146) چنين بر ميآيد که بشير لقب پسر مستعصم بوده که مادر او همان کنيز مورد بحث بوده است و اين مدرسه را مادرش به نام او «بشيريه» نامگذاري کرده است. اين مدرسه وقف مذاهب چهارگانه و داراي موقوفات فراواني بوده است. مدرسيني که براي آن تعيين شدند عبارت بودند از: سراجالدّين نهرقلي، شرفالدّين عبداللّه بن استاد الدّار، محييالدّين بن جوزي، نورالدّين محمد بن عزبي خوارزمي حنفي و علمالدين احمد بن سرمساحي مالکي، که به هر يک از آنها و همچنين به ناظر، نواب، فراشها و خدام مدرسه خلعت اهدا شده بود. (147)
بشيريه جزء مدارسي بود که در عهد مغول هم فعال بودند. در سال 668 هـ.ق يکي از مدرسين آن به نام نورالدين علي بن اطلبي مأموريت يافت تا مدرسه مستنصريه را عمران کند و در سال 671 هـ.ق تاجالدين عبدالرحمن بن يونس موصلي شافعي به مدرّسي آن منصوب شد. در سال 684 هـ.ق نيز خبر از بازگرداندن تدريس آن به جمالالدين عبداللّه عاقولي و عزل صدرالدين محمد بن شيخالاسلام از اين سمت داده شده است. (148)از اين پس اطلاعي از سرنوشت آن نداريم.
در عصر ايلخانان و زمان حکومت خاندان جويني بر بغداد احداث شد و بنا به فرمان همسر عطاملک جويني، و در سال 671 هـ.ق تکميل گرديد. محل آن در بيرون شهر بغداد بود و بر طوايف چهارگانه وقف شد. (149) به احتمال قوي اين مدرسه که منسوب به عصمت همسر عطاملک بوده، در جريان قتل و نهب خاندان جويني و اموال آنان در سال 682 هـ.ق به ويراني و فراموشي کشيده شده است. اين موضوع که در اخبار سالهاي بعد هيچ اشارهاي به اين مدرسه نشده خود مؤيد اين مطلب است.
شرفالدين اقبال شرابي آن را بنا کرد. اين شخص از بزرگان و معاريف اواخر عهد خلفا بود که در ساختن بناهاي خير بويژه مدرسه همت زيادي به خرج داد. چنانکه خواهيم گفت در واسط نيز همين کار را کرد.
مدرسه شرابيه که در کنار سوق سلطان (بازار سلطان که به آن «بازار عجم» نيز ميگفتند) (150) مقابل در ملاحين
بنيان گذاشته شد، در سال 628 هـ.ق کامل گرديد. متولي بناي آن از جانب اقبال شرابي شخصي به نام شمسالدّين ابوالازهر احمد بن ناقد، وکيل خليفه عباسي مستنصر، بود. مدرسه در آخر همان سال بازگشايي شد و شيخ تاجالدين محمد بن حسن ارموي به مدرّسي آن تعيين گرديد و به فقها، معيدان و جميع اطرافيان و کساني که عمارت آن را تقبل کرده بودند، خلعت داده شد. سپس همه مدرسين و فقهاي مذاهب مختلف حاضر شدند و پس از دادن وليمه و شيريني درس شروع شد.(151) ابنفوطي شخصيت شرابي را ستوده و او را شيخي شجاع، کريم، شريفالنفس و عاليالهمّه دانسته و وفات او را به سال 653 هـ.ق آورده است. بنا به همين گزارش ظاهرا مدرسه شرابي را در بغداد شرفيّه (مأخود از شرفالدّين، لقب شرابي) نيز ميناميدهاند. (152) از فعاليتهاي بعدي اين مدرسه در دوران بعد خبر دقيقي در دست نيست.
اين مدرسه هم از بناهاي شرفالدين اقبال شرابي بود که در شهر واسط از اعمال بغداد و در جانب شرقي دجله بنا شده بود. (153) از تاريخ دقيق بناي آن اطلاعي در دست نيست، اما ابنفوطي در سال 632 هـ.ق خبر از تجديد عمـارت آن داده و مينويسد:
در اين سال در هفدهم شعبان مدرسهاي که شرفالدين ابوالفضايل شرابي براي شافعيه در جانب شرقي واسط بنياد گذاشته بود، باز شد که در کنار دجله ـ مجاور جامع خليفه ـ قرار داشت و خراب شده بود، پس امر به تجديد عمارت آن کرد و احمد بن نجاء واسطي را مدرّس آن گردانيد و معيداني همراه با 22 فقيه برآن گماشت و به همه دستاندرکاران خلعت داد. متولي و ناظر آن هم ابوحفص عمر بن ابيبکر بن اسحق دروقي بود.(154)
در سال 648 شخصي به نام عمادالدين بن ذيالفقار علومي به مدرّسي آن منصوب شد.(155) همچنين از جمله مدرسين معروف اين مدرسه عمادالدين زکريا بن محمود قزويني مورخ معروف بود که سمت قضاوت واسط را نيز داشت. (156) اين مربوط به سالهاي آخر خلافت عباسي ميباشد. واسـط در دوره ايـلخانـان از ويرانـي در امـان بود و مدارس آن کما بيش به فعاليـت خود ادامـه ميدادنـد.
اين مدرسه را ذبيحاللّه صفا در رديف مدارس موجود در عصر مغول آورده است. (157) در مورد تاريخ بنا و نحوه کار آن اطلاع دقيقي در دست نيست. ابنفوطي در چند جا از تعيين مدرسيني براي آن صحبت ميکند. از آن جمله در شرح احوال ابوعبداللّه محمد بن يحيي بن فضلان (اوايل قرن هفتم) به تدريس او در اين مدرسه اشاره کرده و همچنين در حوادث سالهاي 672 و 674 هـ.ق از تعيين نجمالدين محمد بن ابيالعز بصري به مدرّسي طايفه شافعيه در مدرسه اصحاب و عزالدين ابوالعز محمد بن جعفر بصري و شيخ جمالالدين عبداللّه بن عاقولي در همين زمينه ياد کرده است.(158)
ابنفوطي در وقايع سال 643 هـ.ق از تعيين شخصي به نام شيخ رضيالدين حسن بن محمد صغايي به سمت مدرّسي مدرسه خمارتکين تتشي صحبت کرده است. (159) خمارتکين از صاحب منصبان عهد سلجوقي بوده و اين مدرسه از ساختههاي او بوده است. گويا اين مدرسه در عهد ايلخانان هم فعال بوده است.
ابنبطوطه مينويسد:
واسط مدرسه بزرگي دارد که در حدود سيصد منزل در آن هست و مسافرين و غريبهها براي فراگرفتن درس قرآن در آن مدرسه مسکن ميکنند. باني مدرسه شيخ تقيالدين عبدالحسين واسطي است که از بزرگان و فقهاي آن شهر به شمار ميآيد. در اين مدرسه هر يک از طلاب را ساليانه لباس مقرر است و مخارج يوميه ايشان نيز پرداخته ميشود. شيخ خود با برادران و اصحابش در اين مدرسه به تدريس ميپردازند و من (ابنبطوطه) به ملاقات او رفتم.(160)
از زمان روايت (نيمه قرن هشتم) برميآيد که اين مدرسه در اواخر عهد ايلخانان احداث شده است.
اين مدرسه را بهاءالدين عبدالوهاب بن قاضي دقوقا در واسط بنا کرد و در سال 688 هـ.ق که وفات يافت، او را در آن دفن کردند. مدرسه بر ساحل دجله بنا شده بود.(161)
در سال 671 هـ.ق صاحب ديوان علاالدين (عطاملک) امر به ساختن عمارتي در نهر جعفر از اعمال واسط کرد و پس از اتمام کار آن ناصرالدين قتلغشاه صاحبي (نام مدرسه مأخوذ از همين اسم است) در آنجا مدرسهاي بنا کرد.(162) ظاهرا قتلغشاه در خدمت عطاملک بوده است و محتمل است لقب صاحبي را هم به خاطر انتساب به وي (صاحب ديوان) بر خود گرفته باشد.
در سال 682 هـ.ق به شخصي به نام قاضي بدرالدين علي بن محمد بن ملاق رقي (منسوب به رقه) که سمت مدرّسي اين مدرسه را داشت، خلعت داده شد.(163) با توجه به اينکه محور اخبار ابنفوطي وقايع بغداد بوده و وقايع ساير جاها را با ذکر نام آنها آورده، ظاهرا اين مدرسه در بغداد بوده است.
نصيبين شهري در شمال بينالنهرين بود که از دوران پيش از اسلام اهميت داشت. ابنبطوطه در قرن هشتم از آنجا عبور کرده و از وجود دو
مدرسه و يک بيمارستان در اين شهر گزارش ميدهد. (164)
در سال 700هـ.ق ملک امامالدّين يحيي البکري قزويني صاحب ديوان بغداد در حلّه وفات يافت و جنازه او به بغداد حمل شده، در مقبرهاي که در مدرسه او در محله «درب فراش» ساخته بودند، دفن شد. (165)
به نقل ابنفوطي در سال 683 هـ.ق مجدالدين عبداللّه بن بلدحي موصلي مدرّس مشهد ابيحنيفه وفات يافت.(166) ذبيحاللّه صفا معتقد است که اين مدرسه در نيمه دوم قرن هفتم ساخته شده و آن را مدرسه ابوحنيفه ناميده است. (167)
اين مدرسه را بدرالدّين لوءلوء ـ حاکم موصل ـ در ساحل دجله بنا کرد. او کسي بود که به خليفه عباسي نسبت به عواقب حمله مغول هشدار داد و خود به ناچار از در اطاعت هلاکوخان در آمد. شخصيتي علم دوست و عالمپرور بود. به طوريکه ابن ابيالحديد ـ شارح نهجالبلاغه ـ مدتي نزد او بهسر ميبرد. در سال 657 هـ.ق بدرالدين از دنيا رفت و در مدرسه احداثي خودش دفن شد. (168)
نام اين دو مدرسه تنها در خبري که ابنالوردي از وقوع سيل در بغداد داده، آمده است. بنا به نوشته او: «در سال 725هـ.ق بر اثر طغيان رود دجله و غرق بغداد، مدرسه جعفريه و مدرسه عبيداللّه را آب فرا گرفت که به کتابخانههاي آنها هم رسيد. ارزش کتب آنها بيش از ده هزار دينار بوده است» (169) معلوم ميشود مدارس معتبر و مهمي بودهاند. گرچه ما اطلاعي درباره زمان احداث، مؤسسين يا سرنوشت بعدي آنها در دست نداريم.
منسوب به غازانخان بوده و بنابراين در اواخر قرن هفتم احداث گرديده است. ابنفوطي دانشمند و مورخ معروف به علت نياز مالي مدتي در اين مدرسه مشغول به کار بود.(170)
اينها مدارسي بودند که در حد اطلاع ما در عهد ايلخانان در سرزمين عراق فعاليت داشتند. چنين پيداست که در مقايسه با دوران قبل از مغول تعداد آنها کاهش زيادي يافته است. مهمترين مدارس هم آنهايي هستند که در دوره قبل احداث شده بودند، اما در مقايسه با ايام بعد از ايلخانان اين مدارس اهميت دارند، چرا که هم درآشوبهاي بعدي به فراموشي سپرده شدند و از رونق افتادند و يک قرن پس از اين ديگر نامي از نظاميه و مستنصريه باقي نمانده بود. ابنبطوطه در اواسط قرن هشتم از ويراني بيشتر مدارس بغداد سخن ميگويد.(171)
بجز آنچه تاکنون درباره مدارس آورديم، گزارشهاي پراکندهاي نيز از وجود مدارس در بعضي مناطق ديگر باقيمانده است. البته اين گزارشها عموما ناقص هستند و چون شهرهاي محل ساخت آنها در عصر ايلخانان از مرکزيت سياسي برخوردار نبوده و يا مورد بيعنايتي واقع ميشدند، مورخين هم چندان به توضيح درباره آنها و وضع فرهنگي يا مدارسشان نپرداختهاند. بنابراين آنچه در اين قسمت ميآيد، حاصل اخبار جسته و گريخته منابع است.
ارزنجان يکي از شهرهاي واقع در حيطه اقتدار سلاجقه روم در آناتولي بود. درباره اين مدرسه همينقدر خبر داريم که آن را خواجه رشيدالدين به خرج خود احداث کرده بود. او در يکي از نامههاي خويش خطاب به بزرگان اين شهر ضمن بيان اين مطلب از تعيين مولانا شمسالدين محمد قونياني از علماي بزرگ آن منطقه به سمت تدريس مدرسه ارزنجان سخن گفته و به همه «حکام و نواب و قضات و سادات و علما و ائمه و مشايخ و جماهير بلده ارزنجان» اعلام ميدارد که بايد مولانا را مدرّس و متولي آن مدرسه بدانند. سپس از پرداخت مقرري غيرنقدي (لباس و مرکب و غيره) و ادرار ماهيانه به او و بيست نفر طلبه آنجا صحبت ميکند.
اين مدرسه چنانکه از نامش پيداست متعلق به شهر خاصي نبوده است. نام آن به شکل سيّار و سيّاره آمده است. راهاندازي آن از ابتکارات زمان سلطان محمد اولجايتو بود. گرايشهاي مذهبي سلطان و حضور افرادي مانند علاّمه حلّي در نزد او را نيز نبايد در فعاليتهاي فرهنگي اين عصر و از جمله پيدايش چنين محفل درسي بيتاثير دانست. علامه حلي از علماي بزرگ تشيع و صاحب تصانيف متعددي در الهيات و حکمت و عرفان بود. کاشاني ـ مورخ معاصر اولجايتو ـ درباره علت پيدايش اين مدرسه مينويسد:
هميشه انديشه پاکش (منظور سلطانمحمد اولجايتو است) به تمهيد اسباب فراغ بال ائمه و علما و انتظام احوال دانايان مصروف بود، لاجرم در اردو و در درون کرياس، مدرسه از کرباس فرمود ساختن و در او شش مدرّس فاضل نصب و ثبت فرمود تا شصت نفر از طلبه علوم در آن به تحصيل پردازند.
سپس نام دانشمندان فعال در اين تشکيلات درسي را چنين آورد: مولانا نظامالدين عبدالملک، مولانا معظم نورالدين عبدالرحمان حکيم تستري (شوشتري)، سيد برهانالدّين عبري، جمالالدين مطهر حلي و پسرش فخرالدين و مولانا عضدالدين ايگي (ايجي).
اين مدرسه در سفرهاي سلطان همراه او بود. و تمامي مخارج آن را از ديوان اعلي ميپرداختند. حتي بهقولي موقوفات فراواني متعلق به آن بوده است. وصّاف در شرح متعلقات اين مدرسه و عظمت آن مينويسد:
نفايس کتب مشتمل بر اصول و فروع معقول و مشروع در صناديق محمول موضوع ساخته و افراد علماي اعلام... به تدريس وافادت و... معين شده... و از فواصل انعام پادشاهي مايحتاج قوم و اسباب فراغ و مياومه و مشاهري و الاغ (چاپار) چون وظايف درس و تکرار مرتب داشته و اين احدوثه موجب خجلت و حيرتآيندگان آيد.
خواندمير تعداد دانشآموزان مدرسه مزبور را قريب به يکصد نفر ذکر کرده است.
احداث اين مدرسه علاوه بر آنکه حاصل مشاوره سلطان با خواجه رشيدالدين فضلاللّه و تاجالدين عليشاه بوده، ميتوانسته اسبابي براي سرگرمي سلطان و موجب افتخار او باشد. بعلاوه گرايش موقت شيعي او و علاقهاش به علامه حلي عامل مهمي در اينباره بوده است. همچنين اين سلطان حشر و نشر با دانشمندان را جزئي از زندگي و اوقات فراغت خود قرار داده بود. با توجه به محتواي علوم و کتبي که در آن مورد بحث و استفاده بوده، يعني کتب و بحثهاي شرعي و فقهي، ميتوان نتيجه گرفت که سلطان خواسته است با تاسيس اين مدرسه پشتوانهاي محکم و هميشگي براي اعتقاد مذهبي خود و ترويج آن و احيانا مباحثه با مخالفين داشته باشد. دليل ديگري که ميتوان براي ايجاد چنين محفلي در نظر گرفت، نوع زندگي متحرک اقوام مغول است؛ زيرا مغولان هيچگاه به طور کامل از سنتهاي قبيلهاي خود جدا نشدند.
به هر حال تشکيل اين مدرسه را بايد در نوع خود از ابداعات منحصر به فرد در تاريخ ايران تا عصر مورد بحث بهشمار آورد، گرچه امکان علم و تحقيق در حين سفر در دورههاي قبل هم وجود داشته، اما به اين شکل گستردگي ديده نشده بود.
ابنبطوطه در سفرنامه خود مينويسد:
در تستر در مدرسه امام شرفالدّين موسي پسر امام صدرالدّين سليمان که از اولاد سهل بن عبداللّه است، منزل کردم. وي مدرسه و زاويهاي بنا نهاده که در آن چهار خادم به خدمت مشغول بودند. شانزده روز در اين مدرسه ماندم، نه نظم آن را در جايي ديدهام و نه لذيذتر از غذاهاي آن غذايي خوردهام.
در ايذه از شهرهاي خوزستان مدرسهاي به نام رکنالدّين وجود داشته که در سال 741هـ.ق، موقعي که اتابک يوسف شاه بن اتابک نصرتالدّين (لر) در شوشتر وفات يافت، جنازه او را در آن به خاک سپردند.
ابنبطوطه هم از وجود مدارسي در اين شهر خبر داده است. بنابراين گزارش، در اين شهر زاويه را هم مدرسه ميناميدهاند و شخصي به نام شيخ نورالدين کرماني، نظارت بر همه اين زاويهها را بر عهده داشته است.
همدان که مولد خواجه رشيدالدين فضلاللّه بود، طبعا مورد عنايت او نيز قرار ميگرفت. با اينهمه، اخبار قابلتوجهي درباره اوضاع آن در عصر ايلخانان در دست نيست. بعلاوه اينکه بيشترين توجهات مربوط به زمان خود خواجه بوده و قبل و بعد از او اين وضع برقرار نبوده است. زماني که خواجه در اوج اقتدار بود، در همدان صاحب محلهاي بود که هزار و پانصد خانه داشت و محتشمان، مساجد، مدارس و علماي ديني آنجا داراي ملک و کاروانسرا و بازار و دکانهاي موقوفه بودهاند.
ساختن مدارس به همت شخصي مثل خواجه آن هم در موطن اصلي وي، امري بديهي و قابل قبول است.
ساختن اين مدرسه را به يکي از امراي مغول موسوم به خواجه التفات نسبت دادهاند. مدرسه در برابر مسجد حاج ملاآقاي فقيه در قزوين واقع شده و يک طبقه داشته است و سالها پررونقتر از ساير مدارس قزوين بوده، زيرا موقوفاتش بيشتر بود. در آن زمان حدود سي طلبه از شهرهاي مختلف بويژه شهرهاي شمالي ايران در آن ساکن بودهاند.
بنا به گزارش منابع در هرات که زماني جزء مهمترين بلاد اسلامي بود، پس از هجوم مغول به آن شهر در زمان حکومت خاندان کرت پيشرفتهايي حاصل شد. خواجه نظامالملک طوسي در آنجا نظاميهاي ساخته بود که در دوره ايلخانان و ملوک آلکرت فعاليت آن تجديد شد و تا قرن دهم از آن اخباري در دست است. آخرينبار در زمان سلطان حسين بايقرا و به دستور او تجديد بنا گرديد. همچنين مدرسه ديگري به نام غياثيه به همت ملک غياثالدين کرت در سال 720هـ.ق احداث گرديد. اينها مدرسههايي بودند که در عهد ايلخانان از فعاليت يا احداث آنها اخباري در دست است. البته اين بدان معني نيست که هيچ مدرسه ديگري وجود نداشته. منتهي کمبود اطلاعات و بيعنايتي مورخين به نقاط دوردست، دسترسي به اخبار بيشتر را مشکل ميسازد. مثلاً درباره خراسان و مدارس آن منابع کمکي نميکنند. يا حمداللّه مستوفي که در بيان قبور و شرححال اکابر قزوين از وجود مدارس در کنار برخي از آنها ياد کرده، هيچ تفصيلي درباره آنها نياورده و بنابراين تشخيص تعداد آنها و يا نحوه کارشان امکان ندارد.
آنچه در اين بخش آمد حاصل جستجوي نگارنده در دهها منبع تاريخي و تحقيقي بود که مسلما ادعاي جامع و مانع بودن آنها را ندارد.
پی نوشت:
1-تاريخ شاهي، از مؤلفي ناشناخته در قرن هفتم، ص62.
2-نصر، علم و تمدن در اسلام، ص16.
3-معجمالبلدان، جلد دوم، ص13
4-تاريخ اولجايتو، ص 46
5-ذيل جامع التواريخ رشيدي، ص 9
6-تاريخ وصاف، ص541
7-روضةالصفا، ج 5، ص 428
8-کاشاني، همان کتاب، ص177
9-شمسالدين آملي، نفايس الفنون في عرايس العيون، ج2، ص258
10-همان کتاب، ص544
11-نسايم الاسحار من الطايم الاخبار، ص117.
12-سلطانزاده، حسين، تاريخ مدارس ايران، ص187
13-ابنزرکوب، ص98
14-سلطانزاده، ص186
15-عبدالرزاق سمرقندي، مطلع السعدين و مجمع البحرين، ص89، ميرخواند، ص530؛ خواندمير، ج3، جزء 1، ص217
16-آربري، ا. ج، شيراز مهد شعر و عرفان، ص58.
17-اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ص146
18-دولتشاه سمرقندي، تذکرةالشعراء، ص157
19-همان کتاب، ص630 و 632.
20-نزهةالقلوب، ص115
21-ابنزرکوب، شيرازنامه، ص86.
22- فصيحي خوافي، مجمل فصيحي، بخش دوم، ص329.
23-مهراز، رحمتاللّه، بزرگان شيراز، ص187.
24-ابنزرکوب، ص84
25-مجله هنر و مردم، ش61 و 62، ص10.
26-ابنزرکوب، ص198.
27-مهراز، همان کتاب، ص276 و سلطانزاده، ص197.
28-سفرنامه ابنبطوطه، ص230
29-سفرنامه ابنبطوطه، ص230
30-سلطانزاده، ص197
31-کاتب يزدي، تاريخ جديد يزد، ص71
32-غني، همان کتاب، ص3.
33-شيرازنامه، ص65
34-همان منبع، ص75
35-نظام التّواريخ، ص86.
36- همان کتاب، ص195.
37-ابن زرکوب،ص98.
38-همان منبع، ص73.
39-مکاتبات رشيدي، صص232 و 234
40-ابنزرکوب، ص74 و 64.
41-ابنزرکوب، ص74 و 64.
42-همان منبع، صص79، 205، 183.
43-همان منبع، صص79، 205، 183
44-همان منبع، صص79، 205، 183
45-سفرنامه، ص209.
46-ابنزرکوب، صص84، 65، 67.
47-ابنزرکوب، صص84، 65، 67
48-نزهةالقلوب، ص115.
49-قزويني، زکريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ص82
50-ايمانيه، مجتبي، تاريخ فرهنگ اصفهان، ص70
51-همان منبع، ص71
52-نزهةالقلوب، صص49 و 51 .
53-ايمانيه، همان کتاب، ص71
54-هنرفر، لطفاللّه، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، ص303
55-حسيني يزدي، سيدرکنالدين، جامع الخيرات، صص6، 39، 40
56-حسيني يزدي، سيدرکنالدين، جامع الخيرات، صص 40،39،6.
57-کتبي، تاريخ آل مظفر، ص8.
58-LAMBTON, P.308.
59-حسيني يزدي، جامع الخيرات، صص5 و 8.
60-کاتب يزدي، همان کتاب، ص131.
61-وزيري کرماني، تاريخ کرمان، ص450.
62-جعفري، تاريخ يزد، ص87
63-همان منبع، ص82.
64-حسيني يزدي، صص12 و 13.
65-کاتب يزدي، صص126ـ 128
66-جعفري، همان کتاب، ص82
67-همان منبع، ص84
68-کاتب يزدي، ص124
69-جامعالخيرات، صص21، 22 و 24.
70-افشار، يادگارهاي يزد، ج2، ص561.
71-مستوفي بافقي، جامع مفيدي، صص88 و 89.
72-جعفري، ص26
73-همان کتاب، ص72.
74-جعفري، ص24.
75-کاتب يزدي، صص134 و 135.
76-جعفري، ص92.
77-همان منبع، صص97، 98، 140
78-همان منبع، صص97، 98، 140
79-همان کتاب، ص142.
80-همان منبع، ص136
81-جعفري، ص94
82-همان کتاب، ص135.
83-افشار، همان کتاب، صص797ـ800.
84-جعفري، ص93 و کاتب، ص137
85-عقيلي، آثارالوزراء، ص324.
86-همان کتاب، ص137.
87-همان منبع، ص131
88-جعفري، ص88
89-افشار، ص590.
90-همان منبع، صص100 و 101
91-همان کتاب، ص137.
92-همان منبع، ص67
93-جعفري، ص24
94-همان منبع، ص87.
95-کاتب يزدي، ص67
96-جعفري، ص24
97-کاتب يزدي، ص67.
98 همان کتاب، ص105.
99-کاتب يزدي، ص145.
100-جعفري، ص102.
101-کاتب يزدي، ص138
102-جعفري، صص94 و 87
103-جعفري، صص94 و 87.
104-همان منبع، ص98
105-همان منبع، ص98
106-همان منبع، ص98.
107-کاتب يزدي، ص80
108-کتبي، همان کتاب، ص6.
109-وزيري کرماني، صص366 تا 370
110-منشي کرماني، سمطالعلي للحضرة العليا، صص44، 45 و 66.
111-وزيري کرماني، ص366.
112-همان کتاب، ص292.
113-منشي کرماني، همان کتاب، ص26
114-همان کتاب، ص345.
115-معينالدين يزدي، مواهب الهي، ص74.
116-منشي کرماني، ص54.
117-همان منبع، ص40
118-همان منبع، صص41 تا44
119-تاريخ شاهي، ص122.
120-وزيري کرماني، ص359
121-منشي کرماني، ص73
122-منشي کرماني، ص73.
123-همان منبع، ص82 و 83.
124-ابنبطوطه، محمد بن عبداللّه، سفرنامه ابنبطوطه، ترجمه محمدعلي موحد، دو جلد در يک مجلد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337هـ.ش
125-ابنزرکوب شيرازي، ابوالعباس معينالدين احمد بن شهابالدين ابيالخير، شيرازنامه، به کوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1350هـ.ش.
126-اسفزاري، معينالدين محمد زمچي، روضات الجنات في اوصاف مدينة الهرات، تصحيح سيدمحمدکاظم امام، ب1 و 2، تهران، دانشگاه تهران، 1329هـ.ش
127-بيضاوي، قاضي ناصرالدين عبداللّه بن عمر، نظام التواريخ، تصحيح بهمنميرزا کريمي، تهران، شرکت مطبعه فرهومند و اقبال و علمي، 1313هـ.ش.
128-تاريخ شاهي (قراختاييان کرمان)، از مولفي ناشناخته در قرن هفتم هجري، به اهتمام محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1355هـ.ش.
129-جعفري، جعفر بن محمد بن حسن، تاريخ يزد، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338هـ.ش
130-حافظ ابرو، شهابالدين عبداللّه بن لطفاللّه بن عبدالرشيد الخوافي، ذيل جامعالتواريخ رشيدي، به مقدمه و تحشيه خانبابا بياني، تهران، چاپخانه علمي، 1317هـ.ش
131-حمداللّه مستوفي، ابن ابيبکر بن نصر، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، اميرکبير، 1364هـ.ش
132-نزهت القلوب، به اهتمام گاي لسترنج، تهران، دنياي کتاب، 1362هـ.ش
133-خواند مير، غياثالدين بن همامالدين حسيني، حبيب السير في اخبار افراد بشر، زير نظر محمد دبير سياقي، جلد سوم، جزء اوّل، تهران، چاپخانه گلشن، 1353هـ.ش.
134-دولتشاه سمرقندي، ابنبختيشاه، تذکرة الشعراء، به همت محمد رمضاني، تهران، انتشارات پديده خاور، 1366هـ.ش
135-رشيدالدين فضلاللّه همداني، مکاتبات رشيدي، گردآوري محمد ابرقوهي، تصحيح محمد شفيع، پاکستان، انتشارات کليه پنجاب، 1346هـ.ش.
136-شمسالدين آملي، محمد بن محمود، نفايس الفنون في عرايس العيون، به تصحيح سيدابراهيم ميانجي، ج2، قم، کتابفروشي اسلاميه، 1379هـ.ق
137-زيرنويس=عبدالرزاق سمرقندي، کمالالدين، مطلع السعدين و مجمع البحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، طهوري، 1353هـ.ش
138-عقيلي، سيفالدين حاجي بن نظام، آثار الوزراء، به تصحيح مير جلالالدين حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1337هـ.ش.
139-فصيحي خوافي، مجمل فصيحي، به تصحيح محمود فرخ، ب2، تهران،کتابفروشي باستان، 1340هـ.ش.
140-قزويني، زکريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمان شرفکندي، تهران، موسسه علمي انديشه جوان، 1366هـ.ش
141-کاتب يزدي، احمدبن حسين بن علي، تاريخ جديد يزد، به کوشش ايرج افشار، تهران، اميرکبير، 1357هـ.ش
142- کاشاني، ابوالقاسم عبداللّه بن محمد، تاريخ اولجايتو، به اهتمام مهين همبلي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348هـ.ش
143-کتبي، محمود، تاريخ آل مظفر، به تصحيح عبدالحسين نوايي، تهران، ابنسينا، 1335هـ.ش
144-مارکوپولو، سفرنامه، ترجمه حبيباللّه صحيحي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350هـ.ش.
145- مستوفي بافقي، محمد مفيد، جامع مفيدي، به کوشش ايرج افشار، تهران، انتشارات اسدي، 1342هـ.ش
146-معينالدين يزدي، ابنجلالالدين محمد معلّم، مواهب الهي، به کوشش سعيد نفيسي، تهران، اقبال، 1326هـ.ش
147-منشي کرماني، ناصرالدين، سمط العلي للحضرة العليا، به تصحيح عباس اقبال، تهران، شرکت سهامي چاپ، 1328هـ.ش.
148-نسايم الاسحار من لطايم الاخبار، به تصحيح مير جلالالدين حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1338هـ.ش
149-مير خواند، محمد بن سيد برهانالدين خاوند شاه، روضة الصفافي سيرت الامناء والملوک والخلفاء، ج5، تهران، کتابفروشي خيام، 1339هـ.ش
150-وزيري کرماني، احمدعلي خان، تاريخ کرمان، به اهتمام محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، ابنسينا، 1352هـ.ش
151-وصاف الحضره، فضلاللّه بن عبداللّه شيرازي، تجزية الامصار و تزجية الاعصار، تهران ـ تبريز، ابنسينا ـ جعفري، 1338هـ.ش
152-ابنتغري بردي، جمالالدين ابي المحاسن يوسف، النجوم الزاهره في ملوک المصر والقاهره، الجزء السابع والتاسع، قاهره، مطبعه دارالکتب المصريه، 1357 و 1361هـ.ق
153-ابنالفوطي، کمالالدين ابوالفضل عبدالرزاق بن تاجالدين احمد، تلخيص مجمع الآداب في معجم الالقاب، القسم الاول من جزء الرّابع، حققه الدکتور مصطفي جواد، دمشق، مطبعة الهاشميه، بيتا
154-الحوادث الجامعه والتجارب النافعه في المائة السابعه، بغداد، مکتبة العربيه، 1351هـ.ق.
155-ابنالوردي زينالدين عمر، تتمة المختصر في اخبار البشر، اشراف و تحقيق احمد رفعت البدراوي، مجلد الثاني، بيروت، دارالمعرفه، 1970م
156-حسيني يزدي، جامع الخيرات، به کوشش محمدتقي دانشپژوه و ايرج افشار، تهران، فرهنگ ايران زمين، 1341هـ.ش
157-ياقوت حموي، شهابالدين ابيعبداللّه، معجم البلدان، جلد 2 و 5، بيروت، بينا، 1374هـ.ق
158-آربري، ا. ج، شيراز مهد شعر و عرفان، ترجمه منوچهر کاشف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353هـ.ش.
159-اشپولر، برتولد، يادگارهاي يزد، ج2، تهران، انجمن آثار ملي، 1353هـ.ش
160-ايمانيه، مجتبي، تاريخ فرهنگ اصفهان، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1355هـ.ش.
161-بويل، جي. آ (گردآورنده)، تاريخ ايران کمبريج، ج5، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميرکبير، 1366هـ.ش.
162-دهخدا، علياکبر، لغتنامه، حرف الف ـ ب12، تهران، دانشگاه تهران، 1345هـ.ش
163-سلطانزاده، حسين، تاريخ مدارس ايران، تهران، آگاه، 1364هـ.ش
164-صفا، ذبيحاللّه، تاريخ ادبيات در ايران، ج3، ب1، تهران، انتشارات فردوس، 1366هـ.ش.
165-غني، قاسم، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل (تاريخ عصر حافظ)، تهران، زوّار، 1366هـ.ش.
166-گلريز، محمدعلي، مينودر (باب الجنه قزوين)، تهران، دانشگاه تهران، 1337هـ.ش
167-مهراز، رحمتاللّه، بزرگان شيراز، تهران، انجمن آثار ملي، 1348هـ.ش.
168-نصر، سيدحسين، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، نشر انديشه، 1350هـ.ش.
169-هنر فر، لطفاللّه، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، اصفهان، بينا، 1344هـ.ش
170-مجله هنر مردم، وزارت فرهنگ و هنر، ش61 و 62، 1346هـ.ش.
171-LAMBTON, ANN.K.S, COUNTINUITY AND CHANGE IN MEDIVAL PERSIA, I.B.TAURIS AND CO LTD PUBLISHER, LONDON, 1988.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}