مدارس عصر ايلخاني
مقدمه
با يورش مغولان شهرهايي چون بخارا، سمرقند، خوارزم، نيشابور، مرو و هرات که جزء مهمترين مراکز علم و آموزش بودند، يکي پس از ديگري با خاک يکسان شدند و در اين ميان مدرسه، مسجد، معلّم، طلبه علم، کتاب و ساير مظاهر علمي ـ فرهنگي در پس غبار ويرانيها و سيل خونها مدفون گشتند.
اين وضع براي حدود چهاردهه متوالي و تا تأسيس دولت ايلخانان در سال 656 ه.ق ادامه يافت و برخي از شهرها نه يکبار که چندبار مورد حمله و ويراني قرار گرفتند...
با تصرف کامل ايران به دست هولاکوخان، عصري جديد در حاکميت مغولها بر ايران شروع شد. در اين زمان فاتحان به انديشه جهانداري افتادند و به اجبار از جهانگيري و جهانگشايي بازماندند. حاکمان جديد که ايلخان (خان تابع) ناميده شدند، در عين تکاپوهاي بيحاصل براي پيشروي در غرب، به اين نتيجه رسيدند که بايستي به قلمرو موجود قناعت کنند و خود را با ويژگيهاي زندگي در اين محدوده و از جمله فرهنگ و ميراث تمدني مغلوبان وفق دهند. بدين جهت تفکر غارتگري و خشونتطلبي ديگر نميتوانست ادامه سلطه آنان را تأمين کند و زمان نگرش توأم با حقارت به ملّت و فرهنگ ايراني به سر آمد. اکنون لازم بود بر دردهاي مادي و معنوي جامعه مرهمي گذاشته شود تا جامعهاي براي حکم راندن بر آن باقي بماند. مسلّما فرمانروايي بر مملکتي ويران و ملّتي منکوبشده افتخار نبود.
توجه به ميراث فرهنگي و تمدن ايراني ضمن ارضاي برخي اميال چنگيزيان (نمونه مشخص اين موضوع را در گرايش آنان به نجوم ميتوان ديد) موجب فراهم شدن نوعي از مشروعيت سياسي براي آنها نيز ميشد. چنين پيداست که اين قبيل مشروعيتطلبي در اين زمان انديشهاي جا افتاده بود! «چون پادشاه با اهل دانش و حکمت نشيند، شکوه و هيبت او در دلهاي مردم از
خاص و عام و دور و نزديک پيدا آيد و نام و آوازه او بزرگ شود و صيت عظمت او در آفاق و اقطار جهان منتشر شود و تعظيم و بزرگداشت او به جمله خلايق واجب گردد.»(1)
با توجه به آنچه گذشت و مهمتر از آن با به صحنه آمدن دولتمردان دانشمند و فرزانه ايراني (مانند خواجه نصيرالدين طوسي، خاندان جويني، خواجه رشيدالدين فضلاللّه همداني)، حرکتي تازه براي ادامه حيات محافل علمي و گرد آمدن دانشمندان و دانشجويان به دور هم شروع شد. از سويي نيز حکومتهاي محلي ـ مانند آنچه در فارس، يزد و کرمان وجود داشت ـ با اطاعت دورادور از هولاکوييان مانع از خشونتزدگي ولايات خود شدند و مأواي عالمان و اديبان گرديدند. در اين پناهگاههاي فرهنگ و تمدن ايراني بخش مهمي از ميراث علمي و ادبي حفظ شد و سنّت درس و فحص همچنان پابرجا ماند.
در نتيجه وضع جديد، درس و مدرسه جايگاه خود را بازيافت و زمينه براي پيشرفت دانش و انتقال آن به نسلهاي بعدي فراهم شد. در نظر داشتن شرايط بحراني و از هم گسيخته اين عصر که ميتوانست موجب بروز شکاف در سير تاريخي توسعه و انتقال علم و دانش شود، بر اهميت نقش مدارس ميافزايد.
نکته مهم ديگر آنکه اکثر قريب به اتفاق مدارس اين دوره بر بنياد موقوفات اداره ميشدند و نقش وقف با عنايت به شرايط پيشگفته، در اين برهه از زمان دوچندان بود؛ چرا که پشتوانه مادي ديگري براي آنها قابل تصور نبود. با استفاده کردن از اوقاف بود که سازمان تعليم و تربيت کمتر با مشکلات حادّ مالي روبهرو ميشد، فشار مالي بر دانشجو وارد نميآمد، همه تعليمات مجاني بود و طالب علم در مدرسه اتاقي براي زندگي داشت و خوراکي براي سدّ جوع و از محل موقوفات خاصي مقرري ماهيانه براي امرار معاش دريافت ميکرد.(2) موقوفات شامل زمينهاي زراعي، منابع آب، گلههاي دام، بازار، حمام، کاروانسرا و ديگر منابع درآمدزا ميشد و از آنجا که اين روش تأمين هزينههاي جاري چندان بسته به تحولات سياسي نبود مدارس دوام بيشتري مييافتند.
با مقدمهاي که گذشت به معرفي مدارسي روي ميکنيم که در عصر حاکميت مستقيم يا غيرمستقيم ايلخانان بر نواحي مختلف ايران فعاليت داشتهاند. ذکر اين مطلب ضروري است که در اين نوشته تنها به مراکز علمي و آموزشي توجه داريم که نام مدرسه داشتند و سخن پيرامون مجتمعهاي علمي ـ آموزشي بزرگ و چندکارهاي همچون رصدخانه مراغه، ربع رشيدي و شنب غازاني را که دامنه فعاليت آنها بسي فراتر از يک مدرسه بود به نوشتاري ديگر واميگذاريم.
مدارس آذربايجان
مدارس سلطانيه
در منابع، به وجود مدارسي در اين شهر اشاره شده که از چگونگي و تعداد آنها اطلاع دقيقي در دست نيست. کاشاني در توصيف بناي شهر به احداث مدارسي اشاره کرده است (4) حافظ ابرو نيز در همين مبحث از ساخته شدن مدرسهاي عالي بر نمونه مستنصريه بغداد(5) ياد ميکند. بنابراين در اينکه در سلطانيه مدارسي وجود داشته، شکي نيست، اما همانطور که گفتيم درباره جزئيات آنها خبري در دست نيست، حتي معلوم نيست که همه مورخين اشاره به يک مدرسه ميکنند و يا نه. وصّاف از مدرسهاي به نام «غياثيه» (غياثالدنيا والدين لقب اولجايتوست) نام ميبرد (6)ميرخواند از بناهايي که به دست خواجه رشيدالدين در جوار گنبد سلطانيه احداث شده و شامل يک مدرسه هم بود، سخن ميگويد (7)بنابراين، اطلاعات ما به همين محدود ميشود که در شهر سلطانيه مدرسه و درس داير بوده و به نظر ميرسد تعداد آن بيش از يکي بوده است. در سال 715ه.ق شخصي به نام مولانا زينالدين قدسي پولادي از سوي سلطان اولجايتو به تدريس در ابوابالبّر سلطانيه منصوب شد و دوهزار دينار مشاهره و مرسوم براي او قرار داده شد (8) توضيح آنکه اصطلاح «ابوابالبر» براي معرفي بناهاي خيريه اعم از مسجد و مدرسه و غيره به کار ميرفت. بنابه نقل ديگري در شهر سلطانيه براي هر مدرس 1500 دينار مقرري تعيين شده بود (9) ظاهرا پس از مرگ اولجايتو و خواجه رشيدالدين که شهر سلطانيه از رونق سابق برخوردار نبود، مدارس آن هم از فعاليت افتادهاند، چرا که خبري از آنها در منابع نيست. وصّاف اشارهاي نيز به رصدخانه در اين شهر کرده است، او مينويسد موقعي که کتاب تاريخ خود را براي عرضه نزد خدابنده ميبرده (روز پنجشنبه 24 محرم 710ه.ق) در محلي به حضور سلطان رسيده که براي احداث رصدخانه در نظر گرفته شده بود، (10) اما در هيچيک از منابع ديگر در اينباره صحبت نشده و بعيد به نظر ميرسد که اين رصدخانه به مرحله ساخت و استفاده کردن رسيده باشد. خود وصاف هم تنها اين خبر را داده و از اينکه چنين بنايي احداث شده باشد ياد نميکند. در عهد الجايتو نوعي جديد مدرسه به وجود آمد که به آن «مدرسه سيّاره» ميگفتند، ولي چون به مکان خاصي متعلق نبوده، در پايان مقاله به آن خواهيم پرداخت.
مدارس تبريز
مدرسه تاج الدين عليشاه
مدرسه خالديه
مدرسه مجد رومي
مدرسه صدريه
مدرسهاي در کنار خانه خواجه غياث الدين
مدارس فارس
به نظر ميآيد که خرده گرفتن بر اين روش کاري درست نباشد. در نتيجه اين سياستها اين حکومتها به صورت يکي از مهمترين پايگاههاي حفظ و توسعه فرهنگ و تمدن ايراني در عهد مغول و نيز عامل انتقال آن به دوران بعد درآمدند. حضور علما و ادباي بزرگ در اين مناطق و وجود مراکز علمي، آموزشي و تمدني فراوان در آنها بهترين گواه بر اين مدعاست.
«در سالهايي که مغولان مشغول تاختوتاز بودند، ابوبکر بن سعد که جانشين پدر شد، از هر نظر فرمانروايي برجسته بود. وي دانشمندان و هنرمندان را در دربـار خويـش گرد آورد و خود نيز به فراگرفتن علوم پرداخت، او فرمان داد مساجد و مدارس بزرگ بسازند.» (17) در مورد اوضاع فارس در اين دوره در شيرازنامه و تاريخ وصّاف که نويسندگان آنها هر دو از اهالي شيراز بودهاند، اطلاعات نسبتا جامعي وجود دارد که ما تنها به اندازهاي که راهگشاي بحث باشد به آنها ميپردازيم. قاسم غني نيز در تاريخ عصر حافظ به تشريح وضع تاريخي اين منطقه بويژه در قرن هشتم پرداخته است.
اتابکان فارس با دادن خراج به ايلخانان مغول، به طور مستقل به اداره کردن قلمرو خود ميپرداختند و در انجام دادن فعاليتهاي مختلف ـ از جمله امور فرهنگي و اجتماعي ـ با دست باز عمل ميکردند. در ضمن آنها به اهميت فرهنگ و تمدن ايراني واقف بودند و براي رشد و تعالي آن به عنوان يک وظيفه دنيوي و اخروي ميکوشيدند. گرچه گاه حکومت مرکزي يا متجاوزين ديگر و نيز مشکلات داخلي موانعي را در اين راه ايجاد ميکردند، اين وضع تا زمان غازان پابرجا بود، تا اينکه اداره کردن امور در اين موقع به دست سلاطين مغول افتاد (18) از اين پس ايلخانان مغول با دخالت بيشتر، مستقيما حاکماني به فارس ميفرستادند. از اواخر قرن هفتم تا سال 725ه.ق حکومت به دست خانواده شيوخ طيبي (طيب شهري ميان واسط و اهواز) افتاد که مطيع دستگاه ايلخاني بودند (19) سپس آل مظفر و آل اينجو ـ البته با موافقت ايلخانان ـ بر فارس مسلط شدند. اختلافات دروني و کمتوجهيِ حاکمان متاخر به احوال اجتماعي، اقتصادي، و رقابتهاي پنهاني و نيز تغييرنظرهاي حکومت مرکزي را ميتوان عوامل اصلي ضعف و فروپاشي آنها دانست.
هرچند در دوره آل مظفر و همچنين آل اينجو اقدامات مؤثري در زمينه مورد بحث و براي بقاي فرهنگي اين سرزمين صورت گرفت، اما در زمان سلطه مستقيم ايلخانان، در مجموع، فارس ديگر آوازه و اعتبار گذشته را نداشت و حکومتها نيز از ثبات چنداني برخوردار نبودند. درگيريهايي مانند آنچه ميان آل مظفر و آل اينجو در جريان بود، در اين وضع بيتأثير نبود. به همين دلايل در آخرين سالهاي حکومت ايلخانان اوضاع اين سرزمين نامساعد شد. وصّاف از خرابيهاي بيحساب و مصادره اموال و حاکميت ظلمه در اين ايام شِکوه ميکند (20)بنابراين اهميت عمده فارس در زمينه فرهنگي و در دوره مورد بحث ما (ايلخانان) به همان دوره اتابکان سلغري محدود ميشود. از مصاديق اين رونق سرگذشت سعدي است که وارد دستگاه سعد بن ابوبکر شد و تخلص «سعدي» را نيز از نام او گرفت. در اين دوره مدارس و محافل درسي و علمي فعال و مورد عنايت خاص حاکمان و بزرگان بودند.
حمداللّه مستوفي تعداد مدارس و مساجد و خوانق آنجا را از پانصد متجاوز دانسته است(21) بعضي از اين مدارس در عهد اتابکان ايجاد شدند و بعضي ديگر از دورههاي قبل وجود داشتند، و در اين زمان اتابکان ادامه حيات آنها را تضمين کردند.
مدرسه عضديه
مدرسه رفيعي
مدرسه فخرالدين ابوبکر
آن مدرسه و بناهاي ديگري عمارت کرده بود. اين مدرسه تا اواسط قرن هشتم از آباداني برخوردار بوده(25) و کتابخانه مهمي نيز داشته است (26)
مدرسه شاه چراغ
مدرسه سادات طويل
مدرسه مقبره امام قطب
مدرسه شاهي
مدرسه لالا
مدرسه تاجيه
مدرسه مجديه
از اين خبر معلوم ميشود که شيخ مزبور و مدرسه او شهرت فراواني داشته که به گوش ابنبطوطه نيز رسيده است.
مدرسه مجد رومي
مدرسه سنقريه
مدارس شبانکاره
مدرسه اميني
مدرسه قراچه
مدرسه عميد
مدرسه سيد مجدالدين ابويعلي
مدرسه بنجير خوزي
مدرسه ميرزا شمسالدين سمناني
مدرسه مقربي
اينها مدارسي هستند که از فعاليت يا ايجاد آنها در عصر ايلخانان و اتابکان خبر داريم. قبل از هر چيز اين موضوع نشاندهنده ادامه حيات علمي و ادبي فارس در دوره مذکور است، اما ذکر دو نکته در اينجا لازم است: يکي آنکه چهبسا مدارس ديگري هم وجود داشتهاند که در اين عصر فعاليتشان متوقف شده است. چنانکه مؤلف شيرازنامه از اين دسته هم نام برده است (48) نکته دوم آنکه پس از عهد اتابکان و بهويژه در آشوبهاي اواخر دوره ايلخانان وضع مدارس مسلما مانند قبل نبوده و دچار بيرونقي شده بودند. حمداللّه مستوفي (قرن هشتم) مينويسد که از موقوفات مدارس مقدار کمي در جاي خود خرج ميگردد و بيشتر آنها در دست سودجويان افتاده است (49)
مدارس اصفهان
عـده زيـادي از مردم و مشـاهير شهـر همچـون کمالالدين اسماعيل شاعر معروف در اين بين کشته شدند. اصفهان در موج دوم حمله مغول در زمان اوگتاي فتح شد، «در سـال 635 ه.ق که اصفهـان به دست مغول افتاد، هر آنچه از نزاع بين آل خجند و آل
صاعد باقي مانده بود، به آتش کشيده شد و مدارس نابود گرديد و همه دانشمندان کشته شدند» (52) منابع، خبر قابل توجهي از رونق مجدد اصفهان از اين پس نيز در اختيار نميگذارند و بنابراين اصفهان در عهد مغول از رونق افتاد. تنها در اواخر اين دوره و با تسلط آل مظفر تلاشهايي براي رسيدگي به اوضاع صورت گرفت.
گزارش حمدالله مستوفي در اواسط قرن هشتم از وجود مدارسي در اصفهان و دهات آن (53)نيز بيشتر ناظر به همين زمان است. بنابراين اصفهان در بيشتر ايام ايلخانان در دوران فترت به سر ميبرد و تا سال 725ه.ق که ساختمان مدرسه اماميه به اتمام رسيد، احتمالا مدرسه ديگري در آنجا ساخته نشد(54) به اين علت اخباري که حاکي از وجود مدارس در اين شهر باشد، بسيار محدودند و روي هم رفته تنها از دو مدرسه در اواخر عصر ايلخاني اطلاع در دست داريم.
مدرسه باباقاسم (اماميه)
مدرسه رکن الدين يزدي
مدارس يزد
محمد بن مظفر (امير مبارزالدين) را هم اولجايتو نوازش فرمود و قائممقامي پدر و ولايت ميبد و غيره بدو تفويض فرمود (58) ابوسعيد نيز سياست پدر را در حمايت از اميرمبارزالدّين ادامه داد. در نتيجه آل مظفر در عرض چندسال و در تحت حمايت ايلخانان موفق شدند ولايات يزد، کرمان، فارس، اصفهان و برخي نواحي ديگر را زير سلطه خود درآورند.
حکومت آل مظفر را که آغاز آن مصادف با اواخر دوره ايلخانان بود، بايد از قدرتمندترين، بهترين و شکوفاترين حکومتهاي تاريخ ميانه ايران محسوب کرد. به طوري که در زمان آنان هيچکجاي ايران به اندازه قلمرو آنها از رشد فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي برخوردار نبود. اگر امروزه به يزد سفري بکنيم بعينه ميبينيم که مهمترين و زيباترين آثار تاريخي اين شهر مربوط به همين دوره است. منتهي در بررسي وضع يزد در زمان مغول از يک نکته نبايد غافل بود و آن حسن توجه و رسيدگيهاي خواجه رشيدالدين فضلاللّه به احوال اين منطقه است. «او در جواني مدتي را در يزد گذراند و مورد محبت دو پزشک محترم، شرفالدّين علمي و شمسالدّين رازي قرار گرفت، لذا پيوستگي او با يزد قوي باقي ماند.»(59)
دوره ايلخانان تنها با زمان شرفالدّين مظفر و نيمه اول سلطنت امير مبارزالدّين فرزند او و بنيانگذار واقعي اين سلسله معاصر بود. در اينجا نيز پا را از اين فراتر نميگذاريم و تحولات فرهنگي مربوط به آل مظفر را در همين محدوده مورد توجه قرار خواهيم داد، لذا هرگاه نامي از آل مظفر ميبريم تنها تاريخ اين خاندان تا اواسط سلطنت امير مبارزالدّين را دربرميگيرد. در زمان اتابکان و آل مظفر مدارس و مراکز علمي بسياري در يزد ساخته شد که در نتيجه آن، اين سرزمين يکي از مهمترين پايگاههاي فرهنگي ايران شد.
زمينه براي پيشرفت علم و ادب فراهم بود و علاوه بر خود حاکمان که در مدرسهسازي و جلب علما يد طولايي داشتند، مردان بزرگ ديگري مانند سيدرکنالدين يزدي و پسرش شمسالدين هم فرصت عمل يافتند و دستاوردهايي عظيم و غني از خود به يادگار گذاشتند. اين فعاليتها تا آنجا توسعه يافت که به علت تعدد و عظمت مدارس، خانقاهها، مساجد و ساير ابنيه خيريه، وقفنامهاي به شکل يک کتاب مفصل تنظيم گرديد تا تکليف اين بناها و نحوه اداره آنها را روشن سازند.
خاندان رکنيه سراسر عمر خود را صرف اين امور کردند. چنانکه تعداد بناهاي ساختهشده به دست آنها ـ اعم از مدرسه، مسجد و غيره ـ تا 45 باب ذکر گرديده که از جمله آنها چند مدرسه در يزد، اصفهان، کازرون و ديگر نقاط بود(60)
درباره شمسالدين آمده که بقاع خيري در يزد، ابرقوه، اصفهان، شيراز، کازرون، قم، کاشان، ساوه، ري، همدان، قزوين، سلطانيه و تبريز ساخته بود (61)
رکنالدين خود از بزرگترين جويندگان علم و معلمين عصر بود. شاه نعمتاللّه ولي ـ عارف و شاعر بزرگ ـ در اوايل جواني نزد او مشغول تحصيل بود (62)
همت او به قدري بود که يکبار براي قدرداني از استاد خود شيخ محمديعقوب، نهر آبي را از مسافت دور به در خانه او رسانيد (63) اهميت امور فرهنگي و عنايت به علم و مدرسه تا آن حد بود که مهمترين ثروت ناحيه کويري يعني قناتهاي آب و باغها را وقف مدارس ميکردند و اين جداي از بازارها و کاروانسراهاي وقفشده بود. مقبره اکثر حاکمان و بزرگان اين سرزمين در مدارس قرار داشته و اين نيز خود نشاندهنده نقش مدرسه در حيات دنيوي و اُخروي مردم آن زمان است.
مدرسه رکنيه
به راستي هم جز ربع رشيدي و رصدخانه مراغه کمتر مدرسهاي را ميتوان شناخت که قابل مقايسه با آن باشد. در وقفنامه مذکور درباره محل و ويژگيهاي اين مدرسه آمده است: «يکي از سه مدرسه واقع در محله باب و ساده نزديک مدرسه محمود شاهيه است که در کنار آن مسجد و رصد معروف قرار دارد و مدرسه مشتمل بر قبه عالي بنا شده و بالاي صفحه بزرگي است که وقف کرده تا مدفن اولاد و احفادش و نسلش باشد، مگر وسط قبه که براي مرقد خود استثنا کرده و از جمله کتب مصنفه در فنون مختلف بر آن وقف کرد. به اضافه وقفيات بسيار ديگر از فرش و اثاث و قناتها.»(65)
زمان بناي مدرسه مصادف با ايام آخرين اتابکان يزد بود که در اين وقت فرمانروايي به نام يوسفشاه در رأس قدرت آنها قرار داشت. مدرسه محمود شاهيه که ذکر آن خواهد آمد، متعلق به يکي از اتابکان و همسر او بوده است، اما ظاهرا در مقابل مدرسه رکنيه حقير بوده است، به طوري که پس از بناي اين مدرسه، مدرسه محمود شاهيه (صفوتيه) را
هيچ رونقي نماند و اتابک يوسفشاه بر اين امر حسد برد و درصدد برآمد تا اذيتي و آسيبي به رکنالدين برساند. سرانجام به او تهمت زدند که مدرسه (رکنيه) را از اموال فردي ترسا ساخته و در نتيجه سيد دستگير، مورد ضرب و شتم و محبوس شد. فرزند او ـ شمسالدين محمد ـ مخفيانه از يزد گريخت و به نزد خواجه رشيدالدين فضلاللّهِ وزير و ابوسعيد از اين پس يوسفشاه را مورد بيمهري و انتقاد قرار داد (66) پس از اين واقعه خاندان رکنيـه با عـزت و احتـرام در يزد به سر بردند و به فعاليتهاي خود ادامه دادند. در زمان آل مظفر نيز همين وضع برقرار بود.
يکي از موارد قابل توجه در مورد مدرسه رکنيه، وجود داشتن رصدخانهاي در زمره متعلقات و ملحقات آن است. درباره بناي رصد و وسايل آن آمده که «بر مقابل مدرسه رصدي ساخته و دو منار کوچک بر دو طرف آن مبني شده و بر سر يکي مرغ رويين نهاده که چون آفتاب طالع ميشود، آن مرغ رو به آفتاب ميکند و هرچه آفتاب برميآيد او (مرغ) رو به آفتاب دارد و بر آنجانب. و در ميان رصد چرخ چوبين منقش نهاده و سيصد و شصت قسمت کرده و در هر قسمتي درجهاي ساخته؛ محل آفتاب هر روز در درجهاي مينمايد که آفتاب کدام درجه است و دوازده برج نموده و هر درجه به حروف ابجد نهاده و...»(67) شخصي به نام خليلابن ابيبکر آملي، نويسنده اين رصدخانه بوده است و تاريخ بناي مدرسه و رصد و قبّه و بيتالادويه و مسجد و خانه متعلق به آن در سال 725ه.ق بوده و بر کتبيه گرد در مدرسه و رصد، تمام موقوفات متعلق به آن از مزارع و باغها و دهات و آبها ثبت و بر کاشي تراشيده شده بود (68) شرحي که در تاريخ جديد يزد از نحوه کار اين رصدخانه آمده، حاکي از وجود دستگاهي خودکار در آن است. از جمله آنکه «در پنج وقت چون مهره بيفتد، طبلي يک زمان در اندرون رصد زده شود و عَلَمي بر مناره برآيد و دايرهاي به آن چرخ کشيده و 30 دايره سفيد در آن نهاده، هر روز که از ماه بگذرد يکي از آن دايرهها سياه ميشود،» (69) اما تاريخ 725ه.ق چندان دقيق نمينمايد، مگر آنکه رابطه خواجه رشيدالدين با شمسالدين و نجات يافتن رکنالدين از شرّ يوسفشاه را مربوط به قبل از تأسيس کردن مدرسه و سال 718ه.ق ـ سال مرگ خواجه ـ بدانيم و يا آنکه شروع بناي مدرسه را در اين زمان به حساب آوريم.
سيد رکنالدين وصيت کرده بود که براي معلم سالانه 360 دينار رايج و هزار من غلّه، به معيد (دستيار مدرس) 120 دينار و هزار من غلّه، به دربان سالانه 500 من غلّه و به فرّاش در صورت تأهل و سکونت در مدرسه 500 من غلّه بدهند (70)
مدرسه رکنيه در اواخر عهد ايلخانان تأسيس و راهاندازي شد و با توجه به حسننيت آل مظفر ميتوان احتمال داد که فعاليت آن تا مدتي ادامه يافته است، اما منابع از ادامه کار آن در اواخر قرن هشتم يا قرن نهم گزارشي نميدهند، هماکنون در يزد جز گنبد مقبره سيّد رکنالدّين که زيارتگاه مردم است، از ساير قسمتهاي مدرسه و رصدخانه اثري باقي نمانده است. تنها محلهاي به نام «محله وقت و ساعت» (نزديک مسجد جامع) وجود دارد که اين نام يادگاري است از رصد سيد رکنالدين (71)
مدرسه محمود شاهيه (صفوتيه)
مدرسه) مدرسه عالي بنا فرموده و مال بسيار بر آن خرج کرد و حرم او (همسرش) آن عمارت تمام کرد و صفوتيّه نام نهادند.» (72)
اين مدرسه دو منار نيز داشت و در سال 637 ه.ق ـ پس از مرگ محمودشاه ـ او را در آن دفن کردند. همسرش ياقوتترکان کار ساخت مدرسه را در سال 640 ه.ق به پايان برد(73) کاتب در قرن نهم مينويسد: «آن مدرسه موجود است، اما رو به خرابي دارد.»(74)
پدر محمودشاه يعني سلطان قطبالدين (م.626 ه.ق) نيز در کنار خانه خود مدرسهاي با دو منار ساخته بود (75)که از وجود آن در دوره مورد بحث خبري نداريم.
مدرسه رشيديه از حُسن توجه خواجه رشيدالدين به يزد ياد کرديم. اين مدرسه به دستور خواجه رشيدالدّين فضلاللّه در يزد ساخته شد و متعلّقاتي از بازار و خانقاه و غيره نيز داشت. خواجه بعد از آنکه از سفر يزد به تبريز برگشت، «التماس کرد که جهت او در يزد عمارات بسازند و اين مدرسه و خانقاه و بازار در مدرسه و خانقاه و منار مابين خانقاه و مدرسه و کاروانسراي مقابل مدرسه وردانروز بينداختند. در سال 715ه.ق عمارت تمام کردند و القاب خواجهرشيد بر در مدرسه «مخدوم جهانيان» نوشتهاند. بسياري از مزارع و اراضي و سهام قنوات و حوانيت (دکانها) و بساتين بر آن وقف کردند.»(76)
خواجه در يزد با طبيب مشهوري به نام شرفالدين علي آشنا گشت که مورد توجه او واقع شد. بنابه قولي نيز براي آنکه عوض احسان شرفالدين را به جاي آورد، خواست تا در يزد بقعهاي بنا کند، اما چون فرمان خواجه رسيد، شرفالدين علي از دنيا رفته بود و دو پسرش مدرسه و خانقاه را بنا کردند.(77)
مدرسه عبدالقادريه
مدرسه ضيائيه
اين مدرسه امروز به «زندان سکندر» نيز شهرت دارد و محل مرمت اشياي تاريخي است. گرچه در مورد اين نامگذاري اتفاق نظري وجود ندارد.(84)
مدرسه کماليه
مدرسهاي عالي با دو منار و قبه و ساحت در مدرسه و خانقاه و بيتالادويه و حمام و خانههاي عالي ساخته شد و موقوفات بسيار بر آن وقف شد، در سال 720ه.ق اتمام يافته بود (85) پدر باني ـ خواجه برهانالدّين ـ از رجال درجه اول بود که پس از قتل خواجه رشيدالدّين جزء کساني قرار داشت که براي وزارت در نظر گرفته شدند(86) بنابه گزارش کاتب در زمان او اين مدرسه ويران شده و تمام کاشيهاي آن را عوامالنّاس از جاي کنده، به مصارف شخصي رسانيدند (87)
مدرسه شمسيه
مدرسه حسينيه (کوچه حسينيان)
اشرف ـ کرده و اميرمعينالدين آن را عمارت کرد. مقبره او و پدرش آنجاست. امير معينالدّين از سادات و قاضيالقضات و نقيب النّقباء ممالک عراق و فارس بود و دختر امير شمسالدّين بن رکنالدّين در حباله نکاح او بود. بناي آن در سال 726ه.ق بود.» (91) کاتب نام مدرسه را حسينيه آورده، مينويسد که اگرچه مختصر است ولي تمام به کاشي تراشيده و طلا و لاجورد معرّق است. اين مدرسه در زمان کاتب خراب بوده است.» (92)
مدرسه وردانروز
مدرسه اتابک سام
مدرسه اصيليه دهوک
جعفري در قرن نهم آن را چنين توصيف ميکند: «باني اين مدرسه اصيلالدّين محمد بن مظفر عقيلي بود و به غايت مدرسه عالي است و حمام و بازار و کاروانسرايي مقابل آن و مسجدي بر آن متصل ساخته و موقوفات بسيار دارد، اتمام آن در سال 737ه.ق بود»(99)
عقيليان از خاندانهاي نامدار ساکن در يزد بودند. در اواخر قرن نهم اين مدرسه به واسطه سيل خراب شد(100)
مدرسه ميرآخوريه
مدرسه قاسم طراز
مدرسه مجدالدين حسن
مدرسه حافظيه
مدرسه مظفريه
مدارس کرمان
از زماني که قدرت ايلخانان در ايران تثبيت شد، هر يک از افراد خاندان قراختايي با حمايت صوري و فرمان ايلخانان به حکومتي رسيدند و البته اين امر که بيشتر جنبه
ظاهري و تشريفاتي داشت، در اواخر کار جنبه جدّي نيز يافت. قراختاييان تا عهد سلطان محمد اولجايتو بر کرمان مسلط بودند و برخي از آنان همچون محمدشاه و شاهجهان مستقيما از غازانخان فرمان حکومت دريافت داشتند. سرانجام چون شاهجهان از اداره کردن امور بازماند، اولجايتو او را عزل کرد (703ه.ق) و حکومت آنها پايان پذيرفت. از اين پس کرمان به همراهي يزد به تدريج تحت سلطه آل مظفر قرار گرفت (109) که البته اين سلطه با موافقت حکومت مرکزي ايلخانان انجام يافت.
در مـورد وضع علـم و مدرسه در کرمان کافي است بدانيـم که بر اسـاس گزارش منابع مختلف، اکثر قريب بـه اتفاق شاهـان قراختـايي باني مدرسه بودهاند و خـود نيز در هميـن مدارس دفـن گرديدهانـد. از نکـات جالـب و قابل توجه ديگر در اين دوره، نقش فعال زنان در مسائل سياسي و فرهنگي است. از جمله اين زنان پـادشاه خاتـون، خواهر سيورغتش و مادر او قتلغترکان بودند که هرکدام مدتي هم عهدهدار حکومت بودند. آنها خدمات فراواني در زمينه ساخت مدارس و رسيدگي به احـوال علمـا و ادبا انجام دادند. چنانکه به علت حُسن سلوک و توجه خاص قتلغترکان ـ همسر قطبالدين سلطان ـ در اواخر قرن هفتم، بزرگان روي به کرمان نهادند. از جمله اين دانشمندان ظهيرالدين و حافظالدين نسفي از افاضل و طلبه علم ـ به آوازه احسان وي به کرمان آمدند و مورد لطف قرار گرفتند. از ديگر بزرگاني که همين شيوه را در پيش گرفتند، برهانالدين خليل کرماني، رفيعالدّين ابهري و شمـسالديـن محمدشاه جعفر ـ از اطباي معروف ـ بودند (110)
پادشاه خاتون از اين هم فراتر رفت، به نحوي که «در زمـان او (690 ه.ق به بعـد) به کرمـان علما و فضلا را رعايت و احترام ميفرمود و غالب اوقات در مجلس او صحبت علمي داشته ميشد. شعر را نيکو ميگفت، خصوصا رباعي او که منتهاي امتياز را داشته و «عفتي» تخلص ميکرد(111)
وصّات درباره او مينويسد: «در ترحيب علما و اهل فضل هيچدقيقهاي مهمل نگذاشت. بارگاه او منتجع مداح اطراف و مجتمع ازدهام افاضل ايام و موضع انشاء شعرا و محفل استاد و استناد دائمه و علما گشت... و به قدري از لغت و علم عروض بهرهمند بود و به مشاعره و مکالمه اربابفضل دائم مستأنس بودي.» (112)
مدرسه ترک آباد
مدرسه ترکان خاتون
چنانکه گذشت ترکانخاتون کسي بود که عده زيادي از دانشمندان و علما تحت تأثير حمايتهاي او روي به کرمان آورده بودند. مرگ او به سال 681 ه.ق بود و عنايت او در رسيدگي به وضع علم و فرهنگ تا آن حد بود که با مرگش «فضلا و علما را عمامه تربيت از سر بيفتاد.» (116)
مدرسه قتلغ ترکان (قطبيه)
خود کرد. از آن جملـه براي رونق بخشيـدن به علـم و فرهنگ مدرسهاي در کرمان ساخت. و چند روستا در حومه کرمان خريد و وقف آن و ساير ابنيه خير که ساخته بود کرد (117) اين مدرسه به نام همسر او به قطبيه نيز معروف بوده است و در اخبار تاريخي به هر دو نام آمده است. قتلغترکان، سديدي زوزني از بزرگان عصر خود را به تدريس در اين مدرسه منصوب کرد. پس از او نيز همين امتيازات را به پسرش شهابالدّين واگذار کرد. اما پس از چندي به علت خودسري و بدرفتاري شهابالدّين او را از مسند تدريس کنار گذاشت.
عزالدّين کيشي از شيراز و برهانالدّين برهان الشّريعه که خاندان او را شاهان بخارا ميگفتند نيز از جمله کساني بودند که مجذوب توجهات اين زن شده، به کرمان آمدند(118) عنايت او به علم و دانش تا حدي بود که براي تشکيل هرچه زودتر جلسات درس، فرمان داد تا به جاي کاشي موقتا مدرسه را کاهگل کنند و بعدا در فرصت مناسب آن را تکميل کرد (119)
مدرسه سيورغتمش
مدرسه سيرجان
مدارس عراق عرب
در قرن پنجم زماني که خواجه نظامالملک طوسي طرح احداث نظاميهها را ريخت و به اجرا در آورد، مهمترين آنها را در بغداد بنا کردند. از اين پس بغداد همواره مورد توجه علما، فقها و دانشمندان مختلف قرار گرفت و از دور و نزديک سيل بزرگان علم و جويندگان دانش به آنجا سرازير شد. به طوري که اگر شرح زندگي آنها را در اين عصر بنگريم خواهيم ديد که اکثر قريب به اتفاق آنان به بغداد سفر کردهاند و گويا رفتن به آنجا و استفاده از جوّ علمي ـ فرهنگي آن را افتخاري بزرگ ميدانستهاند. تنها مشکل موجود در اين محيط علمي، محدوديت دامنه علوم بود که اغلب اختصاص به علوم مذهبي آن هم از آن فرقههاي خاصي داشت. خلفا نيز که ميل داشتند مرکز خلافتشان از همهنظر نمونه باشد، توجه خاصي به ساختن مراکز درسي و جذب بزرگان علم و دين داشتند.
پس از تسليم خليفه عباسي (مستعصم) به هولاکوخان، شهر بغداد چند روزي عرصه تاراج گشت و طبعا سربازان مغول از دستاندازي به علما و احيانا قتل آنان و شاگردان مدارس نيز ابايي نداشتند. متاسفانه منابع، اخبار دقيقي از عملکرد اينها در شهر ارائه نميدهند و به طور کلي و گذرا از آن ياد ميکنند به روايت ابنتغري بردي «خرابي بزرگي
شد و کتابهاي علمي که در آنها علوم و فنون موجود در دنيا وجود داشت، سوزانده شدند» (124) از نظر نتيجه، سلطه مغول دو اثر مختلف بر درس و مدرسه و پيشرفت آن بر جاي گذاشت؛ از يک سو وقفهاي در فعاليتهاي علمي و تدريسي حاصل شد که اولاً براي مدتي همه آنها را به تعطيلي کشانيد و ثانيا در سالهاي بعد، بجز تعدادي از آنها (نظاميه، مستنصريه) و بسياري از مدارس ديگر ادامه حيات نيافتند و لذا تعداد مدارس و همچنين علما و مدرسين نسبت به قبل کم شد؛ به طوري که فردي مثل ابنخلّکان را که مولد او در مدرسهاي در اردبيل بود،(608 هـ.ق) (125) در نواحي شام ميبينيم که از ترس مغولها به آنجا رفته و در همانجا درگذشته است(681 هـ.ق).
از سوي ديگر و به عنوان يک نتيجه قابل توجه، در فعاليتهاي علمي پس از حمله مغول، روح متعصب و خشکمذهبي که در عهد خلفا بر اساس جانبداري از مذاهب اهل سنت حاکم بود، از ميان رفت و علوم فقهي، کلامي، فلسفي و شيعي مجال رونقي يافتند. در نتيجه زمينه تبادل آرا و برخورد افکار فراهم شد و نه تنها علوم مذهبي مختلف، که علوم غيرمذهبي و طبيعي هم به مرور زمان در مراکز علمي و درسي رايج شدند.
اما در مورد مدارس، گرچه از فعاليت مجدد تعدادي از آنها خبر داريم، ولي مسلم است که تعداد آن هيچگاه به اندازه دوره قبل نرسيد. مدارس موجود بيشتر در زمانهاي قبل از مغول ساخته شده بودند و کمتر مدرسهاي را ميتوان يافت که در اين زمان بنا شده باشد. در زمينه ترميمهاي انجام شده، نقش اصلي را بايد از آن نفوذ و حسن توجه افراد کارآمدي مانند خواجه نصيرالدين طوسي، خاندان جويني و خاندان رشيدي دانست. چند روز پس از فتح بغداد، هولاکوخان با پادرمياني خواجه نصير و ابنالعلقي ـ وزير خليفه عباسي ـ که از در دوستي با مغولها درآمده بودند، فرمان توقّف حمله و غارت را صادر کرد و در صدد تسکين اوضاع و ترميم خرابيها برآمد.
از آن جمله شخصي، به نام «شهابالدين بن عبداللّه را رئيس وقفيات کرد و اقدام به عمارت جامع خليفه نمود که سوخته بود، سپس مدارس و رباطها (کاروانسراها) را بازگشايي کرد و فقها و صوفيان را تثبيت کرده براي آنان نان و مقرري تعيين نمود.»(126) در نتيجه تا حدودي امنيت و آرامش براي از سرگيري امور علمي و آموزشي فراهم گرديد. چندسال بعد مارکوپولو از تعليم و تعلّم علوم اسلامي و همچنين سحر، فيزيک و نجوم در اين شهر ياد کرده است.(127)
با اين همه مدارس زيادي قبل از حمله مغول در عراق بودند که پس از آن هرگز فعاليت مجددي نيافتند. بهعنوان مثال در موصل در سال 608 هـ.ق تعداد مدارس آنقدر زياد بود که تنها بر اساس يک خبر، شخصي به نام ابوحامد محمد بن يونس بن منعه فقيه شافعي در چهارتاي آنها يعني عزيه، نوريه، تتشيه و علائيه تدريس ميکرد (128)حال آنکه پس از تسلط مغول فقط از فعاليت يکي از آنها «تتشيه» خبر داريم، البته نقش احتمالي حوادث طبيعي چون سيل و زلزله و حريق را هم نبايد بيتأثير دانست؛ گرچه اينها عواملي عمده و اصلي نبودند و مهم همان شرايط سياسي ـ اجتماعي بود.
مدرسه نظاميه بغداد
از اخبار چنين برميآيد که کمي پس از فتح بغداد، فعاليت مجدد مدرسه آغاز شد و تا آخر عصر ايلخانان و حتي پس از آن نيز پابرجا ماند. شهرت و اعتبار اين مدرسه عاملي بود که متوليان امور را به بازسازي فوري آن تشويق ميکرد. در سال 665 هـ.ق شخصي به نام شمسالدين محمد بن کيشي به مدرّسي آنجا تعيين شد و حکما و علما در دروس او حاضر ميشدند. (132) در سال 670 هـ.ق پس از وقوع حريق در آن، عطاملک جويني از محل درآمد موقوفات آن را تجديد عمارت کرد و سال بعد خواجه شرفالدّين هارون بن شمسالدّين جويني به رياست آن منصوب گرديد.(133)
در سال 682 هـ.ق به علت نامعلومي مجددالدين علي بن جعفر از تدريس در آن کنار گذاشته شد و نورالدّين ابوالتيان حلبي براي اين کار تعيين شد. (134) اين گزارشها همه حاکي از ادامه کار مدرسه نظاميه هستند. بالاخره سالها بعد در قرن هشتم، حمداللّه مستوفي و ابنبطوطه از آباداني، رونق و زيبايي آن سخن گفتهاند. (135)
مدرسه مستنصريه
مسلمانان در جريان حمله مغول براي مدتي اين مدرسه نيز دچار رکود شده است. با وجود اين در دوره ايلخانان از بازگشايي آن خبر ميرسد اين مدرسه تا قرن هشتم به کار خود ادامه داده است. سه سال پس از فتح بغداد، در سال 659 هـ.ق شخصي به نام شيخ جلالالدين عبدالجبار بن عکبر به مدرّسي طايفه حنابله در اين مدرسه منصوب شده بود. (139) آوازه و اعتبار اين مدرسه خود توجه همگان را به آن معطوف ميکرد از جمله در سال 668 هـ.ق به فرمان عطاملک جويني اقداماتي براي تعمير و بازسازي آن به عمل آمد. (140) ابنفوطي در وقايع سال 681 هـ.ق خبر از حادثهاي در اين مدرسه داده که علت آن معلوم نيست. بنا به اين گزارش، عدهاي از فقهاي مدرسه مستنصريه از غرفه (طبقه بالا) به صحن افتادند و مردند. (141) شايد علت آن فروريختن قسمتي از بنا بوده باشد.
از فعاليت بعدي اين مدرسه در عصر ايلخانان هم اخباري در دست است. وصّاف در اوايل قرن هشتم و حمداللّه مستوفي و ابنبطوطه در اواسط اين قرن خبر از پويايي آن دادهاند. وصاف آن را «امّالمدارس آفاق»(142) و مستوفي «خوشترين عمارت بغداد» (143) معرفي ميکنند. ابنبطوطه هم ضمن آنکه محل آن را در آخر بازار «سوقالثلاثا» که نظاميه در وسط آن قرار داشت دانسته و بخشهاي مختلفش را که شامل مدرسه و مسجد براي هر فرقه و وضوخانه و حمام بوده، نام برده، به تشريح جزئيات يکي از مجالس درس آن ميپردازد که گويي خود در آن حاضر بوده است.(144)
مدرسه بشيريه
بشيريه جزء مدارسي بود که در عهد مغول هم فعال بودند. در سال 668 هـ.ق يکي از مدرسين آن به نام نورالدين علي بن اطلبي مأموريت يافت تا مدرسه مستنصريه را عمران کند و در سال 671 هـ.ق تاجالدين عبدالرحمن بن يونس موصلي شافعي به مدرّسي آن منصوب شد. در سال 684 هـ.ق نيز خبر از بازگرداندن تدريس آن به جمالالدين عبداللّه عاقولي و عزل صدرالدين محمد بن شيخالاسلام از اين سمت داده شده است. (148)از اين پس اطلاعي از سرنوشت آن نداريم.
مدرسه عصمتيه
مدرسه شرابيه بغداد
مدرسه شرابيه که در کنار سوق سلطان (بازار سلطان که به آن «بازار عجم» نيز ميگفتند) (150) مقابل در ملاحين
بنيان گذاشته شد، در سال 628 هـ.ق کامل گرديد. متولي بناي آن از جانب اقبال شرابي شخصي به نام شمسالدّين ابوالازهر احمد بن ناقد، وکيل خليفه عباسي مستنصر، بود. مدرسه در آخر همان سال بازگشايي شد و شيخ تاجالدين محمد بن حسن ارموي به مدرّسي آن تعيين گرديد و به فقها، معيدان و جميع اطرافيان و کساني که عمارت آن را تقبل کرده بودند، خلعت داده شد. سپس همه مدرسين و فقهاي مذاهب مختلف حاضر شدند و پس از دادن وليمه و شيريني درس شروع شد.(151) ابنفوطي شخصيت شرابي را ستوده و او را شيخي شجاع، کريم، شريفالنفس و عاليالهمّه دانسته و وفات او را به سال 653 هـ.ق آورده است. بنا به همين گزارش ظاهرا مدرسه شرابي را در بغداد شرفيّه (مأخود از شرفالدّين، لقب شرابي) نيز ميناميدهاند. (152) از فعاليتهاي بعدي اين مدرسه در دوران بعد خبر دقيقي در دست نيست.
مدرسه شرابي واسط
در اين سال در هفدهم شعبان مدرسهاي که شرفالدين ابوالفضايل شرابي براي شافعيه در جانب شرقي واسط بنياد گذاشته بود، باز شد که در کنار دجله ـ مجاور جامع خليفه ـ قرار داشت و خراب شده بود، پس امر به تجديد عمارت آن کرد و احمد بن نجاء واسطي را مدرّس آن گردانيد و معيداني همراه با 22 فقيه برآن گماشت و به همه دستاندرکاران خلعت داد. متولي و ناظر آن هم ابوحفص عمر بن ابيبکر بن اسحق دروقي بود.(154)
در سال 648 شخصي به نام عمادالدين بن ذيالفقار علومي به مدرّسي آن منصوب شد.(155) همچنين از جمله مدرسين معروف اين مدرسه عمادالدين زکريا بن محمود قزويني مورخ معروف بود که سمت قضاوت واسط را نيز داشت. (156) اين مربوط به سالهاي آخر خلافت عباسي ميباشد. واسـط در دوره ايـلخانـان از ويرانـي در امـان بود و مدارس آن کما بيش به فعاليـت خود ادامـه ميدادنـد.
مدرسه اصحاب
مدرسه تتشيه
مدرسه شيخ تقي الدين واسطي
واسط مدرسه بزرگي دارد که در حدود سيصد منزل در آن هست و مسافرين و غريبهها براي فراگرفتن درس قرآن در آن مدرسه مسکن ميکنند. باني مدرسه شيخ تقيالدين عبدالحسين واسطي است که از بزرگان و فقهاي آن شهر به شمار ميآيد. در اين مدرسه هر يک از طلاب را ساليانه لباس مقرر است و مخارج يوميه ايشان نيز پرداخته ميشود. شيخ خود با برادران و اصحابش در اين مدرسه به تدريس ميپردازند و من (ابنبطوطه) به ملاقات او رفتم.(160)
از زمان روايت (نيمه قرن هشتم) برميآيد که اين مدرسه در اواخر عهد ايلخانان احداث شده است.
مدرسه بهاءالدين عبدالوهاب
مدرسه صاحبي
مدرسه سعادت
دو مدرسه در نصيبين
مدرسه و يک بيمارستان در اين شهر گزارش ميدهد. (164)
مدرسه يحيي قزويني
به نقل ابنفوطي در سال 683 هـ.ق مجدالدين عبداللّه بن بلدحي موصلي مدرّس مشهد ابيحنيفه وفات يافت.(166) ذبيحاللّه صفا معتقد است که اين مدرسه در نيمه دوم قرن هفتم ساخته شده و آن را مدرسه ابوحنيفه ناميده است. (167)
مدرسه بدريه
مدرسه جعفريه و عبيدالله
مدرسه غزانيه
اينها مدارسي بودند که در حد اطلاع ما در عهد ايلخانان در سرزمين عراق فعاليت داشتند. چنين پيداست که در مقايسه با دوران قبل از مغول تعداد آنها کاهش زيادي يافته است. مهمترين مدارس هم آنهايي هستند که در دوره قبل احداث شده بودند، اما در مقايسه با ايام بعد از ايلخانان اين مدارس اهميت دارند، چرا که هم درآشوبهاي بعدي به فراموشي سپرده شدند و از رونق افتادند و يک قرن پس از اين ديگر نامي از نظاميه و مستنصريه باقي نمانده بود. ابنبطوطه در اواسط قرن هشتم از ويراني بيشتر مدارس بغداد سخن ميگويد.(171)
مدارس پراکنده ديگر
مدرسه ارزنجان
مدرسه سياره
هميشه انديشه پاکش (منظور سلطانمحمد اولجايتو است) به تمهيد اسباب فراغ بال ائمه و علما و انتظام احوال دانايان مصروف بود، لاجرم در اردو و در درون کرياس، مدرسه از کرباس فرمود ساختن و در او شش مدرّس فاضل نصب و ثبت فرمود تا شصت نفر از طلبه علوم در آن به تحصيل پردازند.
سپس نام دانشمندان فعال در اين تشکيلات درسي را چنين آورد: مولانا نظامالدين عبدالملک، مولانا معظم نورالدين عبدالرحمان حکيم تستري (شوشتري)، سيد برهانالدّين عبري، جمالالدين مطهر حلي و پسرش فخرالدين و مولانا عضدالدين ايگي (ايجي).
اين مدرسه در سفرهاي سلطان همراه او بود. و تمامي مخارج آن را از ديوان اعلي ميپرداختند. حتي بهقولي موقوفات فراواني متعلق به آن بوده است. وصّاف در شرح متعلقات اين مدرسه و عظمت آن مينويسد:
نفايس کتب مشتمل بر اصول و فروع معقول و مشروع در صناديق محمول موضوع ساخته و افراد علماي اعلام... به تدريس وافادت و... معين شده... و از فواصل انعام پادشاهي مايحتاج قوم و اسباب فراغ و مياومه و مشاهري و الاغ (چاپار) چون وظايف درس و تکرار مرتب داشته و اين احدوثه موجب خجلت و حيرتآيندگان آيد.
خواندمير تعداد دانشآموزان مدرسه مزبور را قريب به يکصد نفر ذکر کرده است.
احداث اين مدرسه علاوه بر آنکه حاصل مشاوره سلطان با خواجه رشيدالدين فضلاللّه و تاجالدين عليشاه بوده، ميتوانسته اسبابي براي سرگرمي سلطان و موجب افتخار او باشد. بعلاوه گرايش موقت شيعي او و علاقهاش به علامه حلي عامل مهمي در اينباره بوده است. همچنين اين سلطان حشر و نشر با دانشمندان را جزئي از زندگي و اوقات فراغت خود قرار داده بود. با توجه به محتواي علوم و کتبي که در آن مورد بحث و استفاده بوده، يعني کتب و بحثهاي شرعي و فقهي، ميتوان نتيجه گرفت که سلطان خواسته است با تاسيس اين مدرسه پشتوانهاي محکم و هميشگي براي اعتقاد مذهبي خود و ترويج آن و احيانا مباحثه با مخالفين داشته باشد. دليل ديگري که ميتوان براي ايجاد چنين محفلي در نظر گرفت، نوع زندگي متحرک اقوام مغول است؛ زيرا مغولان هيچگاه به طور کامل از سنتهاي قبيلهاي خود جدا نشدند.
به هر حال تشکيل اين مدرسه را بايد در نوع خود از ابداعات منحصر به فرد در تاريخ ايران تا عصر مورد بحث بهشمار آورد، گرچه امکان علم و تحقيق در حين سفر در دورههاي قبل هم وجود داشته، اما به اين شکل گستردگي ديده نشده بود.
مدرسه امام شرف الدين در شوشتر
در تستر در مدرسه امام شرفالدّين موسي پسر امام صدرالدّين سليمان که از اولاد سهل بن عبداللّه است، منزل کردم. وي مدرسه و زاويهاي بنا نهاده که در آن چهار خادم به خدمت مشغول بودند. شانزده روز در اين مدرسه ماندم، نه نظم آن را در جايي ديدهام و نه لذيذتر از غذاهاي آن غذايي خوردهام.
مدارس ايذه
ابنبطوطه هم از وجود مدارسي در اين شهر خبر داده است. بنابراين گزارش، در اين شهر زاويه را هم مدرسه ميناميدهاند و شخصي به نام شيخ نورالدين کرماني، نظارت بر همه اين زاويهها را بر عهده داشته است.
مدارسي در همدان
ساختن مدارس به همت شخصي مثل خواجه آن هم در موطن اصلي وي، امري بديهي و قابل قبول است.
مدرسه التفاتيه در قزوين
دو مدرسه در هرات
آنچه در اين بخش آمد حاصل جستجوي نگارنده در دهها منبع تاريخي و تحقيقي بود که مسلما ادعاي جامع و مانع بودن آنها را ندارد.
پی نوشت:
1-تاريخ شاهي، از مؤلفي ناشناخته در قرن هفتم، ص62.
2-نصر، علم و تمدن در اسلام، ص16.
3-معجمالبلدان، جلد دوم، ص13
4-تاريخ اولجايتو، ص 46
5-ذيل جامع التواريخ رشيدي، ص 9
6-تاريخ وصاف، ص541
7-روضةالصفا، ج 5، ص 428
8-کاشاني، همان کتاب، ص177
9-شمسالدين آملي، نفايس الفنون في عرايس العيون، ج2، ص258
10-همان کتاب، ص544
11-نسايم الاسحار من الطايم الاخبار، ص117.
12-سلطانزاده، حسين، تاريخ مدارس ايران، ص187
13-ابنزرکوب، ص98
14-سلطانزاده، ص186
15-عبدالرزاق سمرقندي، مطلع السعدين و مجمع البحرين، ص89، ميرخواند، ص530؛ خواندمير، ج3، جزء 1، ص217
16-آربري، ا. ج، شيراز مهد شعر و عرفان، ص58.
17-اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ص146
18-دولتشاه سمرقندي، تذکرةالشعراء، ص157
19-همان کتاب، ص630 و 632.
20-نزهةالقلوب، ص115
21-ابنزرکوب، شيرازنامه، ص86.
22- فصيحي خوافي، مجمل فصيحي، بخش دوم، ص329.
23-مهراز، رحمتاللّه، بزرگان شيراز، ص187.
24-ابنزرکوب، ص84
25-مجله هنر و مردم، ش61 و 62، ص10.
26-ابنزرکوب، ص198.
27-مهراز، همان کتاب، ص276 و سلطانزاده، ص197.
28-سفرنامه ابنبطوطه، ص230
29-سفرنامه ابنبطوطه، ص230
30-سلطانزاده، ص197
31-کاتب يزدي، تاريخ جديد يزد، ص71
32-غني، همان کتاب، ص3.
33-شيرازنامه، ص65
34-همان منبع، ص75
35-نظام التّواريخ، ص86.
36- همان کتاب، ص195.
37-ابن زرکوب،ص98.
38-همان منبع، ص73.
39-مکاتبات رشيدي، صص232 و 234
40-ابنزرکوب، ص74 و 64.
41-ابنزرکوب، ص74 و 64.
42-همان منبع، صص79، 205، 183.
43-همان منبع، صص79، 205، 183
44-همان منبع، صص79، 205، 183
45-سفرنامه، ص209.
46-ابنزرکوب، صص84، 65، 67.
47-ابنزرکوب، صص84، 65، 67
48-نزهةالقلوب، ص115.
49-قزويني، زکريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ص82
50-ايمانيه، مجتبي، تاريخ فرهنگ اصفهان، ص70
51-همان منبع، ص71
52-نزهةالقلوب، صص49 و 51 .
53-ايمانيه، همان کتاب، ص71
54-هنرفر، لطفاللّه، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، ص303
55-حسيني يزدي، سيدرکنالدين، جامع الخيرات، صص6، 39، 40
56-حسيني يزدي، سيدرکنالدين، جامع الخيرات، صص 40،39،6.
57-کتبي، تاريخ آل مظفر، ص8.
58-LAMBTON, P.308.
59-حسيني يزدي، جامع الخيرات، صص5 و 8.
60-کاتب يزدي، همان کتاب، ص131.
61-وزيري کرماني، تاريخ کرمان، ص450.
62-جعفري، تاريخ يزد، ص87
63-همان منبع، ص82.
64-حسيني يزدي، صص12 و 13.
65-کاتب يزدي، صص126ـ 128
66-جعفري، همان کتاب، ص82
67-همان منبع، ص84
68-کاتب يزدي، ص124
69-جامعالخيرات، صص21، 22 و 24.
70-افشار، يادگارهاي يزد، ج2، ص561.
71-مستوفي بافقي، جامع مفيدي، صص88 و 89.
72-جعفري، ص26
73-همان کتاب، ص72.
74-جعفري، ص24.
75-کاتب يزدي، صص134 و 135.
76-جعفري، ص92.
77-همان منبع، صص97، 98، 140
78-همان منبع، صص97، 98، 140
79-همان کتاب، ص142.
80-همان منبع، ص136
81-جعفري، ص94
82-همان کتاب، ص135.
83-افشار، همان کتاب، صص797ـ800.
84-جعفري، ص93 و کاتب، ص137
85-عقيلي، آثارالوزراء، ص324.
86-همان کتاب، ص137.
87-همان منبع، ص131
88-جعفري، ص88
89-افشار، ص590.
90-همان منبع، صص100 و 101
91-همان کتاب، ص137.
92-همان منبع، ص67
93-جعفري، ص24
94-همان منبع، ص87.
95-کاتب يزدي، ص67
96-جعفري، ص24
97-کاتب يزدي، ص67.
98 همان کتاب، ص105.
99-کاتب يزدي، ص145.
100-جعفري، ص102.
101-کاتب يزدي، ص138
102-جعفري، صص94 و 87
103-جعفري، صص94 و 87.
104-همان منبع، ص98
105-همان منبع، ص98
106-همان منبع، ص98.
107-کاتب يزدي، ص80
108-کتبي، همان کتاب، ص6.
109-وزيري کرماني، صص366 تا 370
110-منشي کرماني، سمطالعلي للحضرة العليا، صص44، 45 و 66.
111-وزيري کرماني، ص366.
112-همان کتاب، ص292.
113-منشي کرماني، همان کتاب، ص26
114-همان کتاب، ص345.
115-معينالدين يزدي، مواهب الهي، ص74.
116-منشي کرماني، ص54.
117-همان منبع، ص40
118-همان منبع، صص41 تا44
119-تاريخ شاهي، ص122.
120-وزيري کرماني، ص359
121-منشي کرماني، ص73
122-منشي کرماني، ص73.
123-همان منبع، ص82 و 83.
124-ابنبطوطه، محمد بن عبداللّه، سفرنامه ابنبطوطه، ترجمه محمدعلي موحد، دو جلد در يک مجلد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337هـ.ش
125-ابنزرکوب شيرازي، ابوالعباس معينالدين احمد بن شهابالدين ابيالخير، شيرازنامه، به کوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1350هـ.ش.
126-اسفزاري، معينالدين محمد زمچي، روضات الجنات في اوصاف مدينة الهرات، تصحيح سيدمحمدکاظم امام، ب1 و 2، تهران، دانشگاه تهران، 1329هـ.ش
127-بيضاوي، قاضي ناصرالدين عبداللّه بن عمر، نظام التواريخ، تصحيح بهمنميرزا کريمي، تهران، شرکت مطبعه فرهومند و اقبال و علمي، 1313هـ.ش.
128-تاريخ شاهي (قراختاييان کرمان)، از مولفي ناشناخته در قرن هفتم هجري، به اهتمام محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1355هـ.ش.
129-جعفري، جعفر بن محمد بن حسن، تاريخ يزد، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338هـ.ش
130-حافظ ابرو، شهابالدين عبداللّه بن لطفاللّه بن عبدالرشيد الخوافي، ذيل جامعالتواريخ رشيدي، به مقدمه و تحشيه خانبابا بياني، تهران، چاپخانه علمي، 1317هـ.ش
131-حمداللّه مستوفي، ابن ابيبکر بن نصر، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، اميرکبير، 1364هـ.ش
132-نزهت القلوب، به اهتمام گاي لسترنج، تهران، دنياي کتاب، 1362هـ.ش
133-خواند مير، غياثالدين بن همامالدين حسيني، حبيب السير في اخبار افراد بشر، زير نظر محمد دبير سياقي، جلد سوم، جزء اوّل، تهران، چاپخانه گلشن، 1353هـ.ش.
134-دولتشاه سمرقندي، ابنبختيشاه، تذکرة الشعراء، به همت محمد رمضاني، تهران، انتشارات پديده خاور، 1366هـ.ش
135-رشيدالدين فضلاللّه همداني، مکاتبات رشيدي، گردآوري محمد ابرقوهي، تصحيح محمد شفيع، پاکستان، انتشارات کليه پنجاب، 1346هـ.ش.
136-شمسالدين آملي، محمد بن محمود، نفايس الفنون في عرايس العيون، به تصحيح سيدابراهيم ميانجي، ج2، قم، کتابفروشي اسلاميه، 1379هـ.ق
137-زيرنويس=عبدالرزاق سمرقندي، کمالالدين، مطلع السعدين و مجمع البحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، طهوري، 1353هـ.ش
138-عقيلي، سيفالدين حاجي بن نظام، آثار الوزراء، به تصحيح مير جلالالدين حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1337هـ.ش.
139-فصيحي خوافي، مجمل فصيحي، به تصحيح محمود فرخ، ب2، تهران،کتابفروشي باستان، 1340هـ.ش.
140-قزويني، زکريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمان شرفکندي، تهران، موسسه علمي انديشه جوان، 1366هـ.ش
141-کاتب يزدي، احمدبن حسين بن علي، تاريخ جديد يزد، به کوشش ايرج افشار، تهران، اميرکبير، 1357هـ.ش
142- کاشاني، ابوالقاسم عبداللّه بن محمد، تاريخ اولجايتو، به اهتمام مهين همبلي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348هـ.ش
143-کتبي، محمود، تاريخ آل مظفر، به تصحيح عبدالحسين نوايي، تهران، ابنسينا، 1335هـ.ش
144-مارکوپولو، سفرنامه، ترجمه حبيباللّه صحيحي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350هـ.ش.
145- مستوفي بافقي، محمد مفيد، جامع مفيدي، به کوشش ايرج افشار، تهران، انتشارات اسدي، 1342هـ.ش
146-معينالدين يزدي، ابنجلالالدين محمد معلّم، مواهب الهي، به کوشش سعيد نفيسي، تهران، اقبال، 1326هـ.ش
147-منشي کرماني، ناصرالدين، سمط العلي للحضرة العليا، به تصحيح عباس اقبال، تهران، شرکت سهامي چاپ، 1328هـ.ش.
148-نسايم الاسحار من لطايم الاخبار، به تصحيح مير جلالالدين حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1338هـ.ش
149-مير خواند، محمد بن سيد برهانالدين خاوند شاه، روضة الصفافي سيرت الامناء والملوک والخلفاء، ج5، تهران، کتابفروشي خيام، 1339هـ.ش
150-وزيري کرماني، احمدعلي خان، تاريخ کرمان، به اهتمام محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، ابنسينا، 1352هـ.ش
151-وصاف الحضره، فضلاللّه بن عبداللّه شيرازي، تجزية الامصار و تزجية الاعصار، تهران ـ تبريز، ابنسينا ـ جعفري، 1338هـ.ش
152-ابنتغري بردي، جمالالدين ابي المحاسن يوسف، النجوم الزاهره في ملوک المصر والقاهره، الجزء السابع والتاسع، قاهره، مطبعه دارالکتب المصريه، 1357 و 1361هـ.ق
153-ابنالفوطي، کمالالدين ابوالفضل عبدالرزاق بن تاجالدين احمد، تلخيص مجمع الآداب في معجم الالقاب، القسم الاول من جزء الرّابع، حققه الدکتور مصطفي جواد، دمشق، مطبعة الهاشميه، بيتا
154-الحوادث الجامعه والتجارب النافعه في المائة السابعه، بغداد، مکتبة العربيه، 1351هـ.ق.
155-ابنالوردي زينالدين عمر، تتمة المختصر في اخبار البشر، اشراف و تحقيق احمد رفعت البدراوي، مجلد الثاني، بيروت، دارالمعرفه، 1970م
156-حسيني يزدي، جامع الخيرات، به کوشش محمدتقي دانشپژوه و ايرج افشار، تهران، فرهنگ ايران زمين، 1341هـ.ش
157-ياقوت حموي، شهابالدين ابيعبداللّه، معجم البلدان، جلد 2 و 5، بيروت، بينا، 1374هـ.ق
158-آربري، ا. ج، شيراز مهد شعر و عرفان، ترجمه منوچهر کاشف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353هـ.ش.
159-اشپولر، برتولد، يادگارهاي يزد، ج2، تهران، انجمن آثار ملي، 1353هـ.ش
160-ايمانيه، مجتبي، تاريخ فرهنگ اصفهان، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1355هـ.ش.
161-بويل، جي. آ (گردآورنده)، تاريخ ايران کمبريج، ج5، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميرکبير، 1366هـ.ش.
162-دهخدا، علياکبر، لغتنامه، حرف الف ـ ب12، تهران، دانشگاه تهران، 1345هـ.ش
163-سلطانزاده، حسين، تاريخ مدارس ايران، تهران، آگاه، 1364هـ.ش
164-صفا، ذبيحاللّه، تاريخ ادبيات در ايران، ج3، ب1، تهران، انتشارات فردوس، 1366هـ.ش.
165-غني، قاسم، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل (تاريخ عصر حافظ)، تهران، زوّار، 1366هـ.ش.
166-گلريز، محمدعلي، مينودر (باب الجنه قزوين)، تهران، دانشگاه تهران، 1337هـ.ش
167-مهراز، رحمتاللّه، بزرگان شيراز، تهران، انجمن آثار ملي، 1348هـ.ش.
168-نصر، سيدحسين، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، نشر انديشه، 1350هـ.ش.
169-هنر فر، لطفاللّه، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، اصفهان، بينا، 1344هـ.ش
170-مجله هنر مردم، وزارت فرهنگ و هنر، ش61 و 62، 1346هـ.ش.
171-LAMBTON, ANN.K.S, COUNTINUITY AND CHANGE IN MEDIVAL PERSIA, I.B.TAURIS AND CO LTD PUBLISHER, LONDON, 1988.