مدارس عصر ايلخاني

هنگامي که در آغازين سال‏هاي قرن هفتم هجري چنگيزخان در مغولستان سر برآورد و در تنازع بقا با قبايل درگير بود، در ايران سير تاريخ ديگرگونه بود. در آنجا زندگي مبتني بر جنگ و خونريزي، چپاول، خرافات و در يک کلام بدويت در جريان بود و در اين‏جا ملّتي با سابقه تاريخي مهّمي در تمدن و فرهنگ به سرمي‏برد که قرون تابنده و پرتکاپويي در تاريخ انديشه و علم را به پشت سر گذاشته بود. در هر گوشه از اين مرز و بوم صدها
شنبه، 28 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدارس عصر ايلخاني
مدارس عصر ايلخاني
مدارس عصر ايلخاني

نويسنده:جواد عباسي
پيوند دانش و وقف

مقدمه

هنگامي که در آغازين سال‏هاي قرن هفتم هجري چنگيزخان در مغولستان سر برآورد و در تنازع بقا با قبايل درگير بود، در ايران سير تاريخ ديگرگونه بود. در آنجا زندگي مبتني بر جنگ و خونريزي، چپاول، خرافات و در يک کلام بدويت در جريان بود و در اين‏جا ملّتي با سابقه تاريخي مهّمي در تمدن و فرهنگ به سرمي‏برد که قرون تابنده و پرتکاپويي در تاريخ انديشه و علم را به پشت سر گذاشته بود. در هر گوشه از اين مرز و بوم صدها مدرسه با دهها عالم و متفکر برجسته وجود داشت که هزاران طالب علم در آنها به دانش‏جويي و بحث و فحص روزگار مي‏گذرانيدند. اگرچه در همين اوان مشکلات سياسي ـ نظامي، اختلافات ديني و در مجموع به‏هم‏ريختگي نسبي اوضاع، شرايطي نابسامان فراهم آورده بود، اما باز هم تلاش‏هاي فرهنگي و حلقه‏هاي درس رونق خود را از دست نداده بود.
با يورش مغولان شهرهايي چون بخارا، سمرقند، خوارزم، نيشابور، مرو و هرات که جزء مهمترين مراکز علم و آموزش بودند، يکي پس از ديگري با خاک يکسان شدند و در اين ميان مدرسه، مسجد، معلّم، طلبه علم، کتاب و ساير مظاهر علمي ـ فرهنگي در پس غبار ويرانيها و سيل خونها مدفون گشتند.
اين وضع براي حدود چهاردهه متوالي و تا تأسيس دولت ايلخانان در سال 656 ه.ق ادامه يافت و برخي از شهرها نه يک‏بار که چندبار مورد حمله و ويراني قرار گرفتند...
با تصرف کامل ايران به دست هولاکوخان، عصري جديد در حاکميت مغولها بر ايران شروع شد. در اين زمان فاتحان به انديشه جهانداري افتادند و به اجبار از جهانگيري و جهانگشايي بازماندند. حاکمان جديد که ايلخان (خان تابع) ناميده شدند، در عين تکاپوهاي بي‏حاصل براي پيشروي در غرب، به اين نتيجه رسيدند که بايستي به قلمرو موجود قناعت کنند و خود را با ويژگيهاي زندگي در اين محدوده و از جمله فرهنگ و ميراث تمدني مغلوبان وفق دهند. بدين جهت تفکر غارتگري و خشونت‏طلبي ديگر نمي‏توانست ادامه سلطه آنان را تأمين کند و زمان نگرش توأم با حقارت به ملّت و فرهنگ ايراني به سر آمد. اکنون لازم بود بر دردهاي مادي و معنوي جامعه مرهمي گذاشته شود تا جامعه‏اي براي حکم راندن بر آن باقي بماند. مسلّما فرمانروايي بر مملکتي ويران و ملّتي منکوب‏شده افتخار نبود.
توجه به ميراث فرهنگي و تمدن ايراني ضمن ارضاي برخي اميال چنگيزيان (نمونه مشخص اين موضوع را در گرايش آنان به نجوم مي‏توان ديد) موجب فراهم شدن نوعي از مشروعيت سياسي براي آنها نيز مي‏شد. چنين پيداست که اين قبيل مشروعيت‏طلبي در اين زمان انديشه‏اي جا افتاده بود! «چون پادشاه با اهل دانش و حکمت نشيند، شکوه و هيبت او در دلهاي مردم از
خاص و عام و دور و نزديک پيدا آيد و نام و آوازه او بزرگ شود و صيت عظمت او در آفاق و اقطار جهان منتشر شود و تعظيم و بزرگداشت او به جمله خلايق واجب گردد.»(1)
با توجه به آنچه گذشت و مهمتر از آن با به صحنه آمدن دولتمردان دانشمند و فرزانه ايراني (مانند خواجه نصيرالدين طوسي، خاندان جويني، خواجه رشيدالدين فضل‏اللّه همداني)، حرکتي تازه براي ادامه حيات محافل علمي و گرد آمدن دانشمندان و دانش‏جويان به دور هم شروع شد. از سويي نيز حکومت‏هاي محلي ـ مانند آنچه در فارس، يزد و کرمان وجود داشت ـ با اطاعت دورادور از هولاکوييان مانع از خشونت‏زدگي ولايات خود شدند و مأواي عالمان و اديبان گرديدند. در اين پناهگاههاي فرهنگ و تمدن ايراني بخش مهمي از ميراث علمي و ادبي حفظ شد و سنّت درس و فحص همچنان پابرجا ماند.
در نتيجه وضع جديد، درس و مدرسه جايگاه خود را بازيافت و زمينه براي پيشرفت دانش و انتقال آن به نسلهاي بعدي فراهم شد. در نظر داشتن شرايط بحراني و از هم گسيخته اين عصر که مي‏توانست موجب بروز شکاف در سير تاريخي توسعه و انتقال علم و دانش شود، بر اهميت نقش مدارس مي‏افزايد.
نکته مهم ديگر آنکه اکثر قريب به اتفاق مدارس اين دوره بر بنياد موقوفات اداره مي‏شدند و نقش وقف با عنايت به شرايط پيش‏گفته، در اين برهه از زمان دوچندان بود؛ چرا که پشتوانه مادي ديگري براي آنها قابل تصور نبود. با استفاده کردن از اوقاف بود که سازمان تعليم و تربيت کمتر با مشکلات حادّ مالي روبه‏رو مي‏شد، فشار مالي بر دانشجو وارد نمي‏آمد، همه تعليمات مجاني بود و طالب علم در مدرسه اتاقي براي زندگي داشت و خوراکي براي سدّ جوع و از محل موقوفات خاصي مقرري ماهيانه براي امرار معاش دريافت مي‏کرد.(2) موقوفات شامل زمينهاي زراعي، منابع آب، گله‏هاي دام، بازار، حمام، کاروانسرا و ديگر منابع درآمدزا مي‏شد و از آنجا که اين روش تأمين هزينه‏هاي جاري چندان بسته به تحولات سياسي نبود مدارس دوام بيشتري مي‏يافتند.
با مقدمه‏اي که گذشت به معرفي مدارسي روي مي‏کنيم که در عصر حاکميت مستقيم يا غيرمستقيم ايلخانان بر نواحي مختلف ايران فعاليت داشته‏اند. ذکر اين مطلب ضروري است که در اين نوشته تنها به مراکز علمي و آموزشي توجه داريم که نام مدرسه داشتند و سخن پيرامون مجتمع‏هاي علمي ـ آموزشي بزرگ و چندکاره‏اي همچون رصدخانه مراغه، ربع رشيدي و شنب غازاني را که دامنه فعاليت آنها بسي فراتر از يک مدرسه بود به نوشتاري ديگر وامي‏گذاريم.

مدارس آذربايجان

سرزمين آذربايجان از جمله مناطقي بود که از قهر خانمان‏برانداز مغولها در امان ماند و مورد عنايت ايلخانان قرار گرفت، مرکز فرماندهي و حکومت گرديد و به سرنوشت ماوراءالنّهر يا خراسان در حمله مغولها دچار نشد. ياقوت حموي مي‏نويسد که در سال 618 ه.ق مغولان به تبريز رسيدند، اما اهالي آن با دادن هدايايي صلح کردند و از دست آنها نجات يافتند (3) مناطق غربي و از جمله آذربايجان، آخرين محل پيشروي مغولها بود و آنها به اميد آنکه در آينده بتوانند فتوحات خود را از آنجا ادامه دهند، ترجيح مي‏دادند که همان‏جا مستقر شوند. در کنار اين اوضاع تقريبا مساعد، آذربايجان و نواحي اطراف آن تبديل به يکي از مراکز تمدن و فرهنگ ايران در اين عصر شد. رصدخانه مراغه، ربع رشيدي وشنب غازاني ـ به عنوان مهمترين رهاوردهاي علمي، تمدني زمان ـ نيز در اين سرزمين قرار داشتند. در اين بين مدارسي نيز فعال بودند که به معرفي آنها مي‏پردازيم.

مدارس سلطانيه

سلطانيه شهري بود که به فرمان سلطان محمد اولجايتو ـ جانشين غازان ـ در نزديکي زنجان ساخته شد و آثار آن تاکنون باقي است. انگيزه اصلي او را بايد نام‏جويي و ميل به جاودانه ساختن نام خود دانست. اين شهر مرکب از مجموعه‏اي خانه، محله‏هاي مختلف و مراکز عمومي از قبيل حمام، مسجد، مدرسه و غيره بود. ابتدا بنابر همان هدف اصلي، گنبد يا مقبره سلطان ساخته شد و سپس بقيه قسمتها به آن افزوده گرديد. بنابه رسم دوران، اطرافيان سلطان ـ بويژه وزرايي چون رشيدالدّين فضل‏اللّه‏ و تاج‏الدّين عليشاه ـ هم بناهايي به آن ملحق ساختند.
در منابع، به وجود مدارسي در اين شهر اشاره شده که از چگونگي و تعداد آنها اطلاع دقيقي در دست نيست. کاشاني در توصيف بناي شهر به احداث مدارسي اشاره کرده است (4) حافظ ابرو نيز در همين مبحث از ساخته شدن مدرسه‏اي عالي بر نمونه مستنصريه بغداد(5) ياد مي‏کند. بنابراين در اينکه در سلطانيه مدارسي وجود داشته، شکي نيست، اما همان‏طور که گفتيم درباره جزئيات آنها خبري در دست نيست، حتي معلوم نيست که همه مورخين اشاره به يک مدرسه مي‏کنند و يا نه. وصّاف از مدرسه‏اي به نام «غياثيه» (غياث‏الدنيا والدين لقب اولجايتوست) نام مي‏برد (6)ميرخواند از بناهايي که به دست خواجه رشيدالدين در جوار گنبد سلطانيه احداث شده و شامل يک مدرسه هم بود، سخن مي‏گويد (7)بنابراين، اطلاعات ما به همين محدود مي‏شود که در شهر سلطانيه مدرسه و درس داير بوده و به نظر مي‏رسد تعداد آن بيش از يکي بوده است. در سال 715ه.ق شخصي به نام مولانا زين‏الدين قدسي پولادي از سوي سلطان اولجايتو به تدريس در ابواب‏البّر سلطانيه منصوب شد و دوهزار دينار مشاهره و مرسوم براي او قرار داده شد (8) توضيح آنکه اصطلاح «ابواب‏البر» براي معرفي بناهاي خيريه اعم از مسجد و مدرسه و غيره به کار مي‏رفت. بنابه نقل ديگري در شهر سلطانيه براي هر مدرس 1500 دينار مقرري تعيين شده بود (9) ظاهرا پس از مرگ اولجايتو و خواجه رشيدالدين که شهر سلطانيه از رونق سابق برخوردار نبود، مدارس آن هم از فعاليت افتاده‏اند، چرا که خبري از آنها در منابع نيست. وصّاف اشاره‏اي نيز به رصدخانه در اين شهر کرده است، او مي‏نويسد موقعي که کتاب تاريخ خود را براي عرضه نزد خدابنده مي‏برده (روز پنجشنبه 24 محرم 710ه.ق) در محلي به حضور سلطان رسيده که براي احداث رصدخانه در نظر گرفته شده بود، (10) اما در هيچ‏يک از منابع ديگر در اين‏باره صحبت نشده و بعيد به نظر مي‏رسد که اين رصدخانه به مرحله ساخت و استفاده کردن رسيده باشد. خود وصاف هم تنها اين خبر را داده و از اينکه چنين بنايي احداث شده باشد ياد نمي‏کند. در عهد الجايتو نوعي جديد مدرسه به وجود آمد که به آن «مدرسه سيّاره» مي‏گفتند، ولي چون به مکان خاصي متعلق نبوده، در پايان مقاله به آن خواهيم پرداخت.

مدارس تبريز

چنان‏که گفتيم شهر تبريز از جمله شهرهايي بود که آسيب مهمي در زمان تسلط مغول نديد و به علت مرکزيت سياسي از آباداني قابل توجهي برخوردار بود. در اين شهر چند مدرسه وجود داشت که برخي در اين دوره احداث شده بودند و بعضي نيز از زمانهاي قبل وجود داشتند.

مدرسه تاج ‏الدين عليشاه

اين مدرسه را خواجه تاج‏الدين عليشاه وزير اولجايتو در تبريز ساخته بود، منشي کرماني در شرح احوال وزير مذکور از اين مدرسه نام برده و آن را ستوده است (11) از آنجا که خواجه تاج‏الدين رقيب سرسخت رشيدالدين فضل‏اللّه‏ بوده و مي‏خواسته در هيچ زمينه‏اي از او عقب نماند، طبيعتا در ساختن اين مدرسه و عظمت بخشيدن به آن کوشش بسياري داشته است. از عاقبت اين مدرسه و جزئيات مربوط به آن اطلاعي در دست نيست.

مدرسه خالديه

اين مدرسه را مجدالدّين ابوسعيد محمد بن ابي‏المفاخر از بزرگان اين عصر در نزديکي مسجد جامع تبريز احداث کرد و درهايي از آن به جامع گشود و آن را وقف امام شافعي کرد که تا قبل از 723ه.ق پابرجا بوده است (12)

مدرسه مجد رومي

مؤلف شيرازنامه در ذکر احوال مجد رومي از مدرسه‏اي به اين نام در تبريز ياد کرده است (13) مجدالدّين اسعد رومي (م688 ه.ق) مدتي حاکم شيراز بوده و به عنوان يکي از کارگزاران دستگاه ايلخاني، مدرسه‏اي در تبريز بنا نهاد. وي علاوه بر اين، مدرسه‏اي هم در شيراز ساخته بود که در جاي خود ذکر آن خواهد آمد.

مدرسه صدريه

عمادالدّين ابونصر محمد بن ملک صدرالدين تبريزي در آن دفن شده و پيش از سال 688 ه.ق موجود بوده است (14) در مورد اين مدرسه اطلاع ديگري در دست نيست.

مدرسه‏اي در کنار خانه خواجه غياث‏ الدين

مورخين وقتي که شرح توطئه ناري طغاي ـ از سران مغول ـ عليه خواجه غياث‏الدين بن خواجه‏رشيد را آورده‏اند، از مدرسه‏اي صحبت مي‏کنند که در کنار خانه خواجه قرار داشته و دري هم از آن به خانه مزبور باز مي‏شده و خواجه از طريق آن از دست معاندين گريخته است (15) اما توضيحي درباره جزئيات يا نام دقيق اين مدرسه نمي‏دهند.

مدارس فارس

سرزمين فارس در جريان حمله مغول و پس از آن مورد تعرض مستقيم يا گسترده‏اي قرار نگرفت. علت اين بود که اتابکان حاکم بر آن و آل شبانکاره از در اطاعت مغولها درآمدند. چنان‏که مشهور و مشهود است يکي از نکات مهم در مورد دولتهاي اتابکي اين است که علي‏رغم وجود نوعي تجزيه سياسي و احيانا جنگ قدرت، وضع فرهنگي و اجتماعي در قلمرو آنها تا حد زيادي مساعد بوده است. اهميت تاريخي اتابکان نيز بيشتر مديون همين جنبه است. گويا آنان دريافته بودند که براي تثبيت قدرت خود و رقابت با ديگران بايد به امور اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي توجه خاصي مبذول داشت. در زمان هجوم مغول نيز آنها راه واقع‏بيني و دورانديشي در پيش گرفتند و با اين تدبير شرّ مهاجمين را از سر ولايات خود دور کردند. ابوبکر بن سعد اتابک ـ حاکم فارس ـ با سياستي خردمندانه و روش کج‏دار و مريز و بصيرانه شيراز را از آتش خانمان‏برانداز مغول برکنار داشت و آن را پناهگاه آن همه مردماني کرد که از برابر تندباد هجوم اين قوم رو به گريز نهاده بودند(16)
به نظر مي‏آيد که خرده گرفتن بر اين روش کاري درست نباشد. در نتيجه اين سياستها اين حکومتها به صورت يکي از مهمترين پايگاههاي حفظ و توسعه فرهنگ و تمدن ايراني در عهد مغول و نيز عامل انتقال آن به دوران بعد درآمدند. حضور علما و ادباي بزرگ در اين مناطق و وجود مراکز علمي، آموزشي و تمدني فراوان در آنها بهترين گواه بر اين مدعاست.
«در سال‏هايي که مغولان مشغول تاخت‏وتاز بودند، ابوبکر بن سعد که جانشين پدر شد، از هر نظر فرمانروايي برجسته بود. وي دانشمندان و هنرمندان را در دربـار خويـش گرد آورد و خود نيز به فراگرفتن علوم پرداخت، او فرمان داد مساجد و مدارس بزرگ بسازند.» (17) در مورد اوضاع فارس در اين دوره در شيرازنامه و تاريخ وصّاف که نويسندگان آنها هر دو از اهالي شيراز بوده‏اند، اطلاعات نسبتا جامعي وجود دارد که ما تنها به اندازه‏اي که راهگشاي بحث باشد به آنها مي‏پردازيم. قاسم غني نيز در تاريخ عصر حافظ به تشريح وضع تاريخي اين منطقه بويژه در قرن هشتم پرداخته است.
اتابکان فارس با دادن خراج به ايلخانان مغول، به طور مستقل به اداره کردن قلمرو خود مي‏پرداختند و در انجام دادن فعاليت‏هاي مختلف ـ از جمله امور فرهنگي و اجتماعي ـ با دست باز عمل مي‏کردند. در ضمن آنها به اهميت فرهنگ و تمدن ايراني واقف بودند و براي رشد و تعالي آن به عنوان يک وظيفه دنيوي و اخروي مي‏کوشيدند. گرچه گاه حکومت مرکزي يا متجاوزين ديگر و نيز مشکلات داخلي موانعي را در اين راه ايجاد مي‏کردند، اين وضع تا زمان غازان پابرجا بود، تا اينکه اداره کردن امور در اين موقع به دست سلاطين مغول افتاد (18) از اين پس ايلخانان مغول با دخالت بيشتر، مستقيما حاکماني به فارس مي‏فرستادند. از اواخر قرن هفتم تا سال 725ه.ق حکومت به دست خانواده شيوخ طيبي (طيب شهري ميان واسط و اهواز) افتاد که مطيع دستگاه ايلخاني بودند (19) سپس آل مظفر و آل اينجو ـ البته با موافقت ايلخانان ـ بر فارس مسلط شدند. اختلافات دروني و کم‏توجهيِ حاکمان متاخر به احوال اجتماعي، اقتصادي، و رقابتهاي پنهاني و نيز تغييرنظرهاي حکومت مرکزي را مي‏توان عوامل اصلي ضعف و فروپاشي آنها دانست.
هرچند در دوره آل مظفر و همچنين آل اينجو اقدامات مؤثري در زمينه مورد بحث و براي بقاي فرهنگي اين سرزمين صورت گرفت، اما در زمان سلطه مستقيم ايلخانان، در مجموع، فارس ديگر آوازه و اعتبار گذشته را نداشت و حکومتها نيز از ثبات چنداني برخوردار نبودند. درگيري‏هايي مانند آنچه ميان آل مظفر و آل اينجو در جريان بود، در اين وضع بي‏تأثير نبود. به همين دلايل در آخرين سال‏هاي حکومت ايلخانان اوضاع اين سرزمين نامساعد شد. وصّاف از خرابيهاي بي‏حساب و مصادره اموال و حاکميت ظلمه در اين ايام شِکوه مي‏کند (20)بنابراين اهميت عمده فارس در زمينه فرهنگي و در دوره مورد بحث ما (ايلخانان) به همان دوره اتابکان سلغري محدود مي‏شود. از مصاديق اين رونق سرگذشت سعدي است که وارد دستگاه سعد بن ابوبکر شد و تخلص «سعدي» را نيز از نام او گرفت. در اين دوره مدارس و محافل درسي و علمي فعال و مورد عنايت خاص حاکمان و بزرگان بودند.
حمداللّه‏ مستوفي تعداد مدارس و مساجد و خوانق آنجا را از پانصد متجاوز دانسته است(21) بعضي از اين مدارس در عهد اتابکان ايجاد شدند و بعضي ديگر از دوره‏هاي قبل وجود داشتند، و در اين زمان اتابکان ادامه حيات آنها را تضمين کردند.

مدرسه عضديه

عضدالدّوله (الدّين) محمد نام يکي از فرزندان اتابک سعد بوده است که به علت صغر سن او، مادرش ترکان‏خاتون نايب‏السلطنه او بود. باني اين مدرسه هم ترکان‏خاتون بود. مدرسه در دروازه دولت شيراز و به نام فرزند مذکور احداث شد(22) و البته خود عضدالدوله در همان سال احداث مدرسه (660 ه.ق) درگذشت(23)محتملا مادرش مدرسه را به عنوان يادبود اين فرزند ساخته است.

مدرسه رفيعي

اين مدرسه را فقيه مشرف‏الدين از علماي شيراز ساخته است. مشرف‏الدين مدتي سمت معلمي اتابک سعد بن ابوبکر را برعهده داشت. اين شخص مدرسه‏اي ساخت و آن را رفيعي نام نهاد و املاکي بر آن وقف نمود (24)

مدرسه فخرالدين ابوبکر

فخرالدين يکي از وزراي اتابک ابوبکر بن سعد (م.699 ه.ق) بود که در نزديکي خانه اتابک مسجد جامعي معتبر و در کنار
آن مدرسه و بناهاي ديگري عمارت کرده بود. اين مدرسه تا اواسط قرن هشتم از آباداني برخوردار بوده(25) و کتابخانه مهمي نيز داشته است (26)

مدرسه شاه ‏چراغ

اتابک ابوبکر سعد بر سر روضه مقدسه احمد بن موسي قبه‏اي عالي برآورده و مدرسه‏اي رفيع به آن گنبد ملحق کرده و جماعتي از صلحا و عباد و متصوفه و گروهي از علما و ائمه عظام در آن بقعه شريفه مقرر فرمود (27)

مدرسه سادات طويل

سادات طويل يکي از خاندانهاي سادات بوده‏اند که در شيراز زندگي مي‏کردند. در اين شهر از اين گروه تعداد زيادي مي‏زيستند و از جايگاه و احترام ويژه‏اي نيز برخوردار بودند. سيد عزالدين احمد بن جعفر از اين گروه و از بزرگان شيراز (متوفي در سال 723ه.ق) در محله گچ‏پزان مدرسه‏اي معروف به مدرسه سادات طويل احداث کرد (28)

مدرسه مقبره امام قطب

ابن‏بطوطه در سفرنامه خود مي‏نويسد: «مقبره امام قطب ولي، ابوعبداللّه بن خفيف داراي زاويه و مدرسه‏اي بود که فقها و قضات هفته‏اي يک‏بار در آن جمع مي‏شدند.»(29) ابن‏بطوطه خود در يکي از اين مجالس بحث و درس حاضر و ناظر بوده است (30)

مدرسه شاهي

يکي از زناني که در اواخر عهد ايلخانان صاحب شهرت گرديد «کردوجين» بود. او اصلا از نوادگان «براق حاجب» ـ بنيانگذار خاندان قراختايي کرمان ـ بود که با خانواده ايلخاني نيز بستگي داشت (دختر منگو تيمور بن هولاکو وابش خاتون از قراختاييان). در عهد ابوسعيد و پس از برافتادن اتابکان فارس، اين زن مدتي در اداره امور اين ولايت دخالت داشت. هنگامي که در شيراز بود، مدرسه مجللي به نام مدرسه شاهي در جوار دولت‏خانه اتابکي عمارت کرد و براي طلاب و حفاظ و صوفيان راتبه (مواجب) معين نمود. کالبد او را پس از فوت (738ه.ق) به شيراز منتقل کردند و در مدرسه شاهي به خاک سپردند (31) اين مدرسه به مدرسه کردوجين هم مشهور بوده است (32) از اين زن در تاريخ به نيکي ياد شده است. وي در رديف زنان طراز اول عهد مغول قرار دارد. «زني عاقل و باتدبير و نيک‏فطرت و عادل بود و در آبادي شيراز کوشيد و ابنيه خيريه بسيار از قبيل مدرسه، رباط، بيمارستان، مساجد و سدها ساخت و موقوفات بسياري براي اداره آنها قرار داد.»(33)

مدرسه لالا

ابن زرکوب در اوايل قرن هشتم در مورد اين مدرسه چنين نوشته که «ابونصر لالا در عهد سلجوقي در اندرون شهر شيراز، به در اصطخر مدرسه‏اي بنا کرده و اکنون به مدرسه لالا اشتهار يافته و به غايت معمور و معتبر است و طايفه‏اي از طلبه مستعد در آنجا مقام دارند»(34) عمر اين مدرسه را مي‏توان حدود دوقرن تخمين زد.

مدرسه تاجيه

اين مدرسـه را تاج‏الدين نـامي از وزراي عهد سلجوقي ساخته است. مدرسه‏اي معتبر، با وقفيات بسيار و مناره‏اي رفيع در درگاه آن که به مناره تاجي شهرت داشته است. اين مدرسه در اوايل قرن هشتم هنوز آباد و فعال بوده است(35) بيضاوي در نيمه دوم قرن هفتم از آن ياد کرده و او نيز تاج‏الدّين شيرازي را باني آن دانسته است (36)

مدرسه مجديه

ابن‏بطوطه مي‏نويسد: «چون به شيراز رفتم نيتي نداشتم جز زيارت شيخ قاضي امام مجدالدين اسماعيل پسر محمد خداداد،... من براي زيارت شيخ به مدرسه مجديه رفتم که خود بنا کرده و در همان‏جا سکونت دارد.»(37)
از اين خبر معلوم مي‏شود که شيخ مزبور و مدرسه او شهرت فراواني داشته که به گوش ابن‏بطوطه نيز رسيده است.

مدرسه مجد رومي

چنان‏که قبلاً گفتيم مجدالدّين اسعد رومي در سال 686 ه.ق حاکم شيراز بود و در مدت حکومت خود خيرات بسيار کرد، از جمله در محله سرّاجان (زين‏سازان) مدرسه‏اي بنا کرده بود (38) قبلاً از مدرسه احداثي او در تبريز ياد کرديم.

مدرسه سنقريه

سنقر بن مودود يکي از اتابکان عهد سلجوقي بود که بر فارس سلطه يافت. «از آثار او در شيراز يکي مدرسه سنقريه است که امروز (اوايل قرن هشتم) از معظمات مواضع و مدارس شيراز است.»(39)

مدارس شبانکاره

شبانکاره از توابع فارس (جنوب شرقي شيراز) بوده است، خواجه رشيدالدين فضل‏اللّه‏ در يکي از نامه‏هاي خود به وجود دو مدرسه در ولايات شبانکاره اشاره کرده است. او بيان مي‏دارد که درآمد ولايات شبانکاره و تبريز را وقف اين دو مدرسه کرده و توليت آن را به مولانا عضدالدين ايجي (از دانشمندان بزرگ عصر مغول) و فرزندان او واگذار مي‏نمايد. سپس از وقف سي‏هزار رأس از نخيلات گرمسيرات شيراز بر آن مدارس صحبت مي‏کند (40)با اين تفاصيل و ثروت زياد پيداست که اين مدرسه‏ها بايد خيلي مهم و عظيم بوده باشند.

مدرسه اميني

امين‏الدّين کازروني (م، 567 ه.ق) وزير اتابک تکله ـ وارث اتابک زنگي از اتابکان اواخر عهد سلجوقي ـ قريب مسجد عتيق مدرسه‏اي ساخت و اين زمان (قرن هشتم) به مدرسه اميني اشتهار دارد و هنوز در حال عمارت است(41)

مدرسه قراچه

اتابک قراچه يا قراجه از اتابکان عصر سلجوقي در شيراز بود. بنابه نقل شيرازنامه او در شهر شيراز در ميان شهر مدرسه قراچه را ساخت و چند قطعه زمين و ضياع (آبادي) و بساتين (باغها) معمور و معتبر وقف آن کرد. اين مدرسه در زمان مؤلف شيرازنامه از مدارس معتبر شيراز بوده است(42)

مدرسه عميد

خواجه عميدالدين ابونصر اسعد فارسي وزير اتابک سعد بن ابي‏بکر بود «از جمله ميراث مرضيه او مدرسه‏اي است که به مدرسه عميد اشتهار دارد، در محله درب اصطخر بنا کرده و از جمله مدارس معتبره در شيراز است.»(43)

مدرسه سيد مجدالدين ابويعلي

از اين مدرسه مؤلف شيرازنامه در گزارش خود دفن کردن يکي از سادات با همين نام در سال 703ه.ق ياد کرده است (44) معلوم مي‏شود در اين زمان رونق و عمارتي داشته است.

مدرسه بنجير خوزي

زماني که يکي از علماي مشهور شيراز به نام شرف‏الدّين زکي بن عمر بن بهرام در سال 677 ه.ق درگذشت او را در اين مدرسه به خاک سپردند (45) به نظر مي‏آيد اصل بنا مربوط به دوران قبل از اتابکان بوده است.

مدرسه ميرزا شمس‏الدين سمناني

به روايت ابن‏بطوطه «در نزديکي زاويه شيخ سعدي، زاويه ديگري هست که مدرسه‏اي نيز در کنار آن است، اين زاويه و مدرسه بر سر خاک شمس‏الدّين سمناني بنا گرديده است (46)

مدرسه مقربي

اين مدرسه را امير مقرب‏الدّين ابوالمفاخر مسعود (م. 665 ه.ق) ـ از وزراي اتابک ابوبکر بن سعد ـ در بازار بزرگ شيراز بنا کرده بود و در قرن هفتم و اوايل قرن هشتم فعاليت داشته است (47)
اينها مدارسي هستند که از فعاليت يا ايجاد آنها در عصر ايلخانان و اتابکان خبر داريم. قبل از هر چيز اين موضوع نشان‏دهنده ادامه حيات علمي و ادبي فارس در دوره مذکور است، اما ذکر دو نکته در اينجا لازم است: يکي آنکه چه‏بسا مدارس ديگري هم وجود داشته‏اند که در اين عصر فعاليتشان متوقف شده است. چنان‏که مؤلف شيرازنامه از اين دسته هم نام برده است (48) نکته دوم آنکه پس از عهد اتابکان و به‏ويژه در آشوبهاي اواخر دوره ايلخانان وضع مدارس مسلما مانند قبل نبوده و دچار بي‏رونقي شده بودند. حمداللّه‏ مستوفي (قرن هشتم) مي‏نويسد که از موقوفات مدارس مقدار کمي در جاي خود خرج مي‏گردد و بيشتر آنها در دست سودجويان افتاده است (49)

مدارس اصفهان

اصفهان شهري قديمي است که در دوره اسلامي ـ بخصوص از عهد ملکشاه سلجوقي ـ با انتخاب شدن آن به پايتختي اهميت و رونق بسياري يافت و از شهرهاي مهم تشيـع محسـوب مي‏شد. اين شهـر از نظـر فرهنگـي و تمدني نيز مرکزيت خاص داشت. قزويني در اوايل قرن هفتـم درباره آن مـي‏نويسد: «دانشمنـدان و فقيهـان و اديبان و شاعـران و منجمـان و طبيبـان که اکنون در اصفهان‏اند يا در اصفهان بوده‏انـد، از مشاهيـر جهان‏انـد» (50) اما از قرن هفتـم تا نيمه قرن هشتم که دوره مورد بحث ماست، اين شهـر ماننـد قبل نبـود و ضعف و پريشاني بر آن مستولي شـد. قبـل از آمـدن مغول‏ها به علت نفاق و درگيـري فرقـه‏اي و سياسي، کشت و کشتار و ويرانيهاي زيادي به بار آمد.اين کشمکش که ميان شافعيان و حنفيان ـ در زمينه مذهبي ـ و ميان دو خانواده آل خجند و آل صاعد ـ در زمينه سياسي ـ وجود داشت، «شهر اصفهان را به ويراني سوق مي‏داد. مدارس خراب شدند و کتابخانه‏ها سوختند.»(51) همين وضع سبب شد تا مغولها به راحتي بر شهر مسلط شوند و با استفاده کردن از اين اختلافات دست به قتل و غارت بزنند.
عـده زيـادي از مردم و مشـاهير شهـر همچـون کمال‏الدين اسماعيل شاعر معروف در اين بين کشته شدند. اصفهان در موج دوم حمله مغول در زمان اوگتاي فتح شد، «در سـال 635 ه.ق که اصفهـان به دست مغول افتاد، هر آنچه از نزاع بين آل خجند و آل
صاعد باقي مانده بود، به آتش کشيده شد و مدارس نابود گرديد و همه دانشمندان کشته شدند» (52) منابع، خبر قابل توجهي از رونق مجدد اصفهان از اين پس نيز در اختيار نمي‏گذارند و بنابراين اصفهان در عهد مغول از رونق افتاد. تنها در اواخر اين دوره و با تسلط آل مظفر تلاشهايي براي رسيدگي به اوضاع صورت گرفت.
گزارش حمدالله مستوفي در اواسط قرن هشتم از وجود مدارسي در اصفهان و دهات آن (53)نيز بيشتر ناظر به همين زمان است. بنابراين اصفهان در بيشتر ايام ايلخانان در دوران فترت به سر مي‏برد و تا سال 725ه.ق که ساختمان مدرسه اماميه به اتمام رسيد، احتمالا مدرسه ديگري در آن‏جا ساخته نشد(54) به اين علت اخباري که حاکي از وجود مدارس در اين شهر باشد، بسيار محدودند و روي هم رفته تنها از دو مدرسه در اواخر عصر ايلخاني اطلاع در دست داريم.

مدرسه باباقاسم (اماميه)

سليمان بن ابي‏الحسن طالوت دامغاني براي استاد خود باباقاسم اصفهاني در سال 725ه.ق مدرسه‏اي ساخته است که باباقاسم در آن به تدريس مشغول بوده و پس از وفات وي نيز نزديک اين مدرسه آرامگاه او را بنا کرده است... آن را مدرسه اماميه نيز مي‏نامند. بناي زيبايي که حياطي در وسط و چهار ايوان و اتاقک‏هايي که حجرات طلاب بوده است، در اطراف دارد و دوطبقه است(55) بناي مدرسه همزمان با دوران آل مظفر و نفوذ يافتن آنان در اصفهان است.

مدرسه رکن‏ الدين يزدي

رکن‏الدّين يزدي از بزرگان علماي يزد در اوايل قرن هشتم و معاصر با آخرين ايلخانان مغول بوده است. در بحث از مدارس يزد از او ياد خواهيم کرد. در وقفنامه‏اي که از اين شخص به جاي مانده اشاره به مدرسه‏اي مشتمل بر دارالحديث، دارالکتب و دارالادويه در زمره مستحدثات او شده است که در شهر اصفهان و در محله بازار قرار داشته است(56) در جاهاي مختلف اين وقفنامه از تعيين متولي و فرّاش و غيره براي آن صحبت شده است از جمله از وقف کردن بازار آهنگران و حمام‏هاي متصل به بازار و همه دکانهاي متصل به دارالحديث و دکانها و خانه‏هاي جديد براي آن سخن گفته است (57)

مدارس يزد

يـزد از اواخـر عهد سلجوقي در تصرف اتابکاني درآمد که از جانب سلاطين اين سلسله منصوب مي‏شدند. سرانجام نيز خانداني از همين اتابکان براي سالها يزد را در تصرف خود گرفت و حکومتي موروثي به وجود آورد. عزالدّين لنکر و فرزندانش مهمترين اتابکان اين ناحيه بـودند. اتابکـان يزد در موقـع حمـله مغـول با قبـول سيـادت آنان توانستند حکومت خود را حفظ نمايند. از آن پس تقريبـا براي هميشـه حکـام و بزرگـان و سادات اين سرزمين سعي در حفظ مناسبات دوستانه با ايلخانان داشتنـد و هرگـاه اشکـالي در اين روابط به وجود مي‏آمد فورا درصدد رفع آن برمي‏آمدند. بيشتر اين اتابکان اقدام به ايجاد مدارس و جلب دانشمندان و طالبان علـم مي‏کردنـد و آن را از مهمترين افتخارات و پشتوانه‏هاي خود مي‏دانستند. اتابکان تا اواخر عصر ايلخانان (زمان اولجايتو) همچنان بر يزد حاکم بودند و در اين زمان به علت اختلافات داخلي و بي‏توجهي به امور سياسي ـ اجتماعي ضعيف شدند. روابط آنان با حکومت ايلخانان نيز روبه سردي گذاشت. به اين دلايل زماني که آل مظفر با سابقه خوش‏خدمتي به ايلخانان سربرآوردند، دستگاه حکومت مغول آنها را بر اتابکان ترجيح دادند و سرانجام آل مظفر جاي اتابکان را گرفتند. در سال 703ه.ق اولجايتو شرف‏الدين مظفر را که مورد عنايت غازان‏خان هم قرار گرفته بود، تربيت در شأن او زيادت فرمود و در يک لحظه رخصت نمي‏داد که از او جدا شود.
محمد بن مظفر (امير مبارزالدين) را هم اولجايتو نوازش فرمود و قائم‏مقامي پدر و ولايت ميبد و غيره بدو تفويض فرمود (58) ابوسعيد نيز سياست پدر را در حمايت از اميرمبارزالدّين ادامه داد. در نتيجه آل مظفر در عرض چندسال و در تحت حمايت ايلخانان موفق شدند ولايات يزد، کرمان، فارس، اصفهان و برخي نواحي ديگر را زير سلطه خود درآورند.
حکومت آل مظفر را که آغاز آن مصادف با اواخر دوره ايلخانان بود، بايد از قدرتمندترين، بهترين و شکوفاترين حکومتهاي تاريخ ميانه ايران محسوب کرد. به طوري که در زمان آنان هيچ‏کجاي ايران به اندازه قلمرو آنها از رشد فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي برخوردار نبود. اگر امروزه به يزد سفري بکنيم بعينه مي‏بينيم که مهمترين و زيباترين آثار تاريخي اين شهر مربوط به همين دوره است. منتهي در بررسي وضع يزد در زمان مغول از يک نکته نبايد غافل بود و آن حسن توجه و رسيدگي‏هاي خواجه رشيدالدين فضل‏اللّه‏ به احوال اين منطقه است. «او در جواني مدتي را در يزد گذراند و مورد محبت دو پزشک محترم، شرف‏الدّين علمي و شمس‏الدّين رازي قرار گرفت، لذا پيوستگي او با يزد قوي باقي ماند.»(59)
دوره ايلخانان تنها با زمان شرف‏الدّين مظفر و نيمه اول سلطنت امير مبارزالدّين فرزند او و بنيانگذار واقعي اين سلسله معاصر بود. در اينجا نيز پا را از اين فراتر نمي‏گذاريم و تحولات فرهنگي مربوط به آل مظفر را در همين محدوده مورد توجه قرار خواهيم داد، لذا هرگاه نامي از آل مظفر مي‏بريم تنها تاريخ اين خاندان تا اواسط سلطنت امير مبارزالدّين را دربرمي‏گيرد. در زمان اتابکان و آل مظفر مدارس و مراکز علمي بسياري در يزد ساخته شد که در نتيجه آن، اين سرزمين يکي از مهمترين پايگاههاي فرهنگي ايران شد.
زمينه براي پيشرفت علم و ادب فراهم بود و علاوه بر خود حاکمان که در مدرسه‏سازي و جلب علما يد طولايي داشتند، مردان بزرگ ديگري مانند سيدرکن‏الدين يزدي و پسرش شمس‏الدين هم فرصت عمل يافتند و دستاوردهايي عظيم و غني از خود به يادگار گذاشتند. اين فعاليتها تا آنجا توسعه يافت که به علت تعدد و عظمت مدارس، خانقاهها، مساجد و ساير ابنيه خيريه، وقفنامه‏اي به شکل يک کتاب مفصل تنظيم گرديد تا تکليف اين بناها و نحوه اداره آنها را روشن سازند.
خاندان رکنيه سراسر عمر خود را صرف اين امور کردند. چنان‏که تعداد بناهاي ساخته‏شده به دست آنها ـ اعم از مدرسه، مسجد و غيره ـ تا 45 باب ذکر گرديده که از جمله آنها چند مدرسه در يزد، اصفهان، کازرون و ديگر نقاط بود(60)
درباره شمس‏الدين آمده که بقاع خيري در يزد، ابرقوه، اصفهان، شيراز، کازرون، قم، کاشان، ساوه، ري، همدان، قزوين، سلطانيه و تبريز ساخته بود (61)
رکن‏الدين خود از بزرگترين جويندگان علم و معلمين عصر بود. شاه نعمت‏اللّه‏ ولي ـ عارف و شاعر بزرگ ـ در اوايل جواني نزد او مشغول تحصيل بود (62)
همت او به قدري بود که يک‏بار براي قدرداني از استاد خود شيخ محمديعقوب، نهر آبي را از مسافت دور به در خانه او رسانيد (63) اهميت امور فرهنگي و عنايت به علم و مدرسه تا آن حد بود که مهمترين ثروت ناحيه کويري يعني قناتهاي آب و باغها را وقف مدارس مي‏کردند و اين جداي از بازارها و کاروانسراهاي وقف‏شده بود. مقبره اکثر حاکمان و بزرگان اين سرزمين در مدارس قرار داشته و اين نيز خود نشان‏دهنده نقش مدرسه در حيات دنيوي و اُخروي مردم آن زمان است.

مدرسه رکنيه

سيد رکن‏الدين يزدي (م.732ه.ق) ـ از سادات و علماي بزرگ اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري ـ مدارس متعددي در يزد و يک مدرسه نيز در اصفهان ساخت و براي تعيين چگونگي اداره و تأمين کردن هزينه آنها وقفنامه‏اي نوشت که تحت عنوان جامع‏الخيرات در دست است. مهمترين کار او احداث کردن مدرسه عظيمي به نام «رکنيه» در شهر يزد بود، اين مدرسه «امّ‏البقاع مدارس يزد بود که در هيچ‏ديار مثل آن وجود نداشت.»(64)
به راستي هم جز ربع رشيدي و رصدخانه مراغه کمتر مدرسه‏اي را مي‏توان شناخت که قابل مقايسه با آن باشد. در وقفنامه مذکور درباره محل و ويژگي‏هاي اين مدرسه آمده است: «يکي از سه مدرسه واقع در محله باب و ساده نزديک مدرسه محمود شاهيه است که در کنار آن مسجد و رصد معروف قرار دارد و مدرسه مشتمل بر قبه عالي بنا شده و بالاي صفحه بزرگي است که وقف کرده تا مدفن اولاد و احفادش و نسلش باشد، مگر وسط قبه که براي مرقد خود استثنا کرده و از جمله کتب مصنفه در فنون مختلف بر آن وقف کرد. به اضافه وقفيات بسيار ديگر از فرش و اثاث و قناتها.»(65)
زمان بناي مدرسه مصادف با ايام آخرين اتابکان يزد بود که در اين وقت فرمانروايي به نام يوسف‏شاه در رأس قدرت آنها قرار داشت. مدرسه محمود شاهيه که ذکر آن خواهد آمد، متعلق به يکي از اتابکان و همسر او بوده است، اما ظاهرا در مقابل مدرسه رکنيه حقير بوده است، به طوري که پس از بناي اين مدرسه، مدرسه محمود شاهيه (صفوتيه) را
هيچ رونقي نماند و اتابک يوسف‏شاه بر اين امر حسد برد و درصدد برآمد تا اذيتي و آسيبي به رکن‏الدين برساند. سرانجام به او تهمت زدند که مدرسه (رکنيه) را از اموال فردي ترسا ساخته و در نتيجه سيد دستگير، مورد ضرب و شتم و محبوس شد. فرزند او ـ شمس‏الدين محمد ـ مخفيانه از يزد گريخت و به نزد خواجه رشيدالدين فضل‏اللّه‏ِ وزير و ابوسعيد از اين پس يوسف‏شاه را مورد بي‏مهري و انتقاد قرار داد (66) پس از اين واقعه خاندان رکنيـه با عـزت و احتـرام در يزد به سر بردند و به فعاليت‏هاي خود ادامه دادند. در زمان آل مظفر نيز همين وضع برقرار بود.
يکي از موارد قابل توجه در مورد مدرسه رکنيه، وجود داشتن رصدخانه‏اي در زمره متعلقات و ملحقات آن است. درباره بناي رصد و وسايل آن آمده که «بر مقابل مدرسه رصدي ساخته و دو منار کوچک بر دو طرف آن مبني شده و بر سر يکي مرغ رويين نهاده که چون آفتاب طالع مي‏شود، آن مرغ رو به آفتاب مي‏کند و هرچه آفتاب برمي‏آيد او (مرغ) رو به آفتاب دارد و بر آن‏جانب. و در ميان رصد چرخ چوبين منقش نهاده و سيصد و شصت قسمت کرده و در هر قسمتي درجه‏اي ساخته؛ محل آفتاب هر روز در درجه‏اي مي‏نمايد که آفتاب کدام درجه است و دوازده برج نموده و هر درجه به حروف ابجد نهاده و...»(67) شخصي به نام خليل‏ابن ابي‏بکر آملي، نويسنده اين رصدخانه بوده است و تاريخ بناي مدرسه و رصد و قبّه و بيت‏الادويه و مسجد و خانه متعلق به آن در سال 725ه.ق بوده و بر کتبيه گرد در مدرسه و رصد، تمام موقوفات متعلق به آن از مزارع و باغها و دهات و آبها ثبت و بر کاشي تراشيده شده بود (68) شرحي که در تاريخ جديد يزد از نحوه کار اين رصدخانه آمده، حاکي از وجود دستگاهي خودکار در آن است. از جمله آنکه «در پنج وقت چون مهره بيفتد، طبلي يک زمان در اندرون رصد زده شود و عَلَمي بر مناره برآيد و دايره‏اي به آن چرخ کشيده و 30 دايره سفيد در آن نهاده، هر روز که از ماه بگذرد يکي از آن دايره‏ها سياه مي‏شود،» (69) اما تاريخ 725ه.ق چندان دقيق نمي‏نمايد، مگر آنکه رابطه خواجه رشيدالدين با شمس‏الدين و نجات يافتن رکن‏الدين از شرّ يوسف‏شاه را مربوط به قبل از تأسيس کردن مدرسه و سال 718ه.ق ـ سال مرگ خواجه ـ بدانيم و يا آنکه شروع بناي مدرسه را در اين زمان به حساب آوريم.
سيد رکن‏الدين وصيت کرده بود که براي معلم سالانه 360 دينار رايج و هزار من غلّه، به معيد (دستيار مدرس) 120 دينار و هزار من غلّه، به دربان سالانه 500 من غلّه و به فرّاش در صورت تأهل و سکونت در مدرسه 500 من غلّه بدهند (70)
مدرسه رکنيه در اواخر عهد ايلخانان تأسيس و راه‏اندازي شد و با توجه به حسن‏نيت آل مظفر مي‏توان احتمال داد که فعاليت آن تا مدتي ادامه يافته است، اما منابع از ادامه کار آن در اواخر قرن هشتم يا قرن نهم گزارشي نمي‏دهند، هم‏اکنون در يزد جز گنبد مقبره سيّد رکن‏الدّين که زيارتگاه مردم است، از ساير قسمت‏هاي مدرسه و رصدخانه اثري باقي نمانده است. تنها محله‏اي به نام «محله وقت و ساعت» (نزديک مسجد جامع) وجود دارد که اين نام يادگاري است از رصد سيد رکن‏الدين (71)

مدرسه محمود شاهيه (صفوتيه)

چنان‏کـه اشاره شـد اين مدرسه در نزديکي مدرسه رکنيه واقع بوده است. در شرح‏حال محمود شاه آمده که «بعد از سلطان قطب‏الدين، خلف ارجمندش محمودشاه بر مسند فرمانروايي يزد نشسـت و ايلچـي به جهت خواستگاري صبيه بـراق حاجـب فرستاد و براق حاجب صبيه خود را که صفوة‏الدّين آدم ياقوت‏ترکان نام داشت به عقد نکاح محمودشاه درآورد و از آن ملکه «کردوجين» آمد و چون بزرگ شد، قاآن او را به عقد خود درآورد. از اين وصلت شوکت محمودشاه زياد شد و در جنب مدرسه رکنيه (البته سالها قبل از بناي اين
مدرسه) مدرسه عالي بنا فرموده و مال بسيار بر آن خرج کرد و حرم او (همسرش) آن عمارت تمام کرد و صفوتيّه نام نهادند.» (72)
اين مدرسه دو منار نيز داشت و در سال 637 ه.ق ـ پس از مرگ محمودشاه ـ او را در آن دفن کردند. همسرش ياقوت‏ترکان کار ساخت مدرسه را در سال 640 ه.ق به پايان برد(73) کاتب در قرن نهم مي‏نويسد: «آن مدرسه موجود است، اما رو به خرابي دارد.»(74)
پدر محمودشاه يعني سلطان قطب‏الدين (م.626 ه.ق) نيز در کنار خانه خود مدرسه‏اي با دو منار ساخته بود (75)که از وجود آن در دوره مورد بحث خبري نداريم.
مدرسه رشيديه از حُسن توجه خواجه رشيدالدين به يزد ياد کرديم. اين مدرسه به دستور خواجه رشيدالدّين فضل‏اللّه‏ در يزد ساخته شد و متعلّقاتي از بازار و خانقاه و غيره نيز داشت. خواجه بعد از آنکه از سفر يزد به تبريز برگشت، «التماس کرد که جهت او در يزد عمارات بسازند و اين مدرسه و خانقاه و بازار در مدرسه و خانقاه و منار مابين خانقاه و مدرسه و کاروانسراي مقابل مدرسه وردانروز بينداختند. در سال 715ه.ق عمارت تمام کردند و القاب خواجه‏رشيد بر در مدرسه «مخدوم جهانيان» نوشته‏اند. بسياري از مزارع و اراضي و سهام قنوات و حوانيت (دکانها) و بساتين بر آن وقف کردند.»(76)
خواجه در يزد با طبيب مشهوري به نام شرف‏الدين علي آشنا گشت که مورد توجه او واقع شد. بنابه قولي نيز براي آنکه عوض احسان شرف‏الدين را به جاي آورد، خواست تا در يزد بقعه‏اي بنا کند، اما چون فرمان خواجه رسيد، شرف‏الدين علي از دنيا رفته بود و دو پسرش مدرسه و خانقاه را بنا کردند.(77)

مدرسه عبدالقادريه

«باني اين مدرسه عبدالقادر بن محمد بن سديد (يا «اشکذري») از آل تميم است. او را جهت حساب ممالک پادشاه (ابوسعيد) به تبريز بردند و ابوسعيد او را نوازش نمود. مقرر شد که او حساب خواجه عليشاه را (اين شخص متهم به دزدي و اختلاس شده بود) بکند. او را پس از مرگ در يزد دفن کردند، در مدرسه‏اي که ساخت و بعد از او در سال 734ه.ق اتمام يافت.»(78) اين مدرسه تا قرن نهم هنوز آباد بوده، چنان‏که جعفري در سال 841 ه.ق در ذکر باغهاي يزد در زمان خود اشاره به راهي مشجر مي‏کند که به اين مدرسه ختم مي‏شده است (79)کاتب نيز که کتاب خود را مدتي بعد نوشته، مي‏نويسد که اين مدرسه «به ظاهرِ (بيرون) شهر است، در محله‏اي نيکو واقع ميان شهر و صحرا و بازار و خانه معمور و دو طبقه است و مدفن باني و اقرباي او در آن موضع است»(80)

مدرسه ضيائيه

باني آن ضياءالدّين حسين بن شرف‏الدّين علي طبيب بوده و چون بنا نهاد و اساس آن ساز کرد، به جوار حق پيوست. فرزندانش آن را تا سال 750ه.ق تمام کردند (81) بناي مدرسه در سال 731ه.ق آغاز شد (82) و در قرن هشتم و نهم فعاليت داشت. کاتب در قرن نهم درباره خصوصيات آن مي‏نويسد: «مروّج است و درگاه رفيع دارد و مناره به تکلف ساخته که در هيچ ديار نظير ندارد و در جنب مدرسه زاويه نيکو دارد و کتب‏خانه و دو آب (دو نهر آب) در پاياب مدرسه جاري است و باغچه مشجّر و مکروم در خلف مدرسه و چند خانه عالي و بادگيرهاي رفيع در حوالي مدرسه ساخته.»(83)
اين مدرسه امروز به «زندان سکندر» نيز شهرت دارد و محل مرمت اشياي تاريخي است. گرچه در مورد اين نامگذاري اتفاق نظري وجود ندارد.(84)

مدرسه کماليه

خواجه کمال‏الدّين ابوالمعالي بن خواجه برهان‏الدّين ـ وزير امير مبارزالدّين ـ اين مدرسه را بنا کرد.
مدرسه‏اي عالي با دو منار و قبه و ساحت در مدرسه و خانقاه و بيت‏الادويه و حمام و خانه‏هاي عالي ساخته شد و موقوفات بسيار بر آن وقف شد، در سال 720ه.ق اتمام يافته بود (85) پدر باني ـ خواجه برهان‏الدّين ـ از رجال درجه اول بود که پس از قتل خواجه رشيدالدّين جزء کساني قرار داشت که براي وزارت در نظر گرفته شدند(86) بنابه گزارش کاتب در زمان او اين مدرسه ويران شده و تمام کاشيهاي آن را عوام‏النّاس از جاي کنده، به مصارف شخصي رسانيدند (87)

مدرسه شمسيه

شمس‏الدّين بن سيد رکن‏الدّين باني آن بود. بعد از آنکه با جلب موافقت و پيشتيباني خواجه رشيدالدّين و ابوسعيد پدر خود را از شر يوسف‏شاه نجات داد، ظاهرا خود در تبريز مقيم شد. در اين زمان اقدام به بناي چندين ساختمان خيريه از جمله رباط، کاروانسرا، حمام، مسجد و مدرسه در شهرهاي مختلف کرد (88) از جمله مدرسه‏اي که طرح آن را در تبريز انداخت و به يزد فرستاد تا اينکه در سال 733ه.ق بناي آن اتمام يافت. پس از مدتي او در تبريز وفات يافت و جنازه او را به يزد برده، در مدرسه منسوب به خودش دفن کردند (89) اما اين مدرسه به تدريج از رونق افتاد و به مزاري تبديل شد. اکنون از تمام تأسيسات آن مدرسه فقط گنبدي باقي مانده است که شمس‏الدّين در زير آن مدفون است(90)

مدرسه حسينيه (کوچه حسينيان)

«استحداث اين مدرسه، اميرشرف‏الدّين حسين ـ پدر امير معين‏الدّين
اشرف ـ کرده و اميرمعين‏الدين آن را عمارت کرد. مقبره او و پدرش آنجاست. امير معين‏الدّين از سادات و قاضي‏القضات و نقيب النّقباء ممالک عراق و فارس بود و دختر امير شمس‏الدّين بن رکن‏الدّين در حباله نکاح او بود. بناي آن در سال 726ه.ق بود.» (91) کاتب نام مدرسه را حسينيه آورده، مي‏نويسد که اگرچه مختصر است ولي تمام به کاشي تراشيده و طلا و لاجورد معرّق است. اين مدرسه در زمان کاتب خراب بوده است.» (92)

مدرسه وردانروز

وردانروز پسر عزّالدّين لنکر و از اتابکان يزد در عهد سلجوقي بود. او ملازمت محمد بن ملکشاه را داشت(93) و در اندرون شهر يزد مدرسه‏اي بنا کرد با دو منار و بازاري دو رويه بر در مدرسه ساخت. وي در سال 615 ه.ق وفات يافت (94) اين مدرسه در قرن هشتم هم وجود داشته چنان‏که وقتي رکن‏الدين يزدي خواست نهر آبي به خانه استاد خويش شيخ محمد يعقوب برد، آن را از در مدرسه وردانروز هم عبور داد (95)آثار اين مدرسه تا اواخر قرن نهم باقي بوده است (96)

مدرسه اتابک سام

اين مدرسه را رکن‏الدّين سام ـ از اتابکان عصر سلجوقي ـ در خارج شهر يزد ساخته است. زمان ساخت آن به سالهاي اول قرن هفتـم برمـي‏گردد، امـا در اوايل قرن هشتم گزارش شده که محمد بن مظفر (امير مبارزالدين) آن را داخل محدوده شهر بنا نمود(97) بنابراين در دوره ايلخانان هنوز فعاليت داشته است. مدرسه در نزديکي دروازه مهريجرد ساخته شده و تا اواخر قرن نهم باقي بوده است (98)

مدرسه اصيليه دهوک

دهوک در خارج شهر يزد قرار داشته است. (لغت‏نامه دهخدا، حرف الف، ب12، ص2800.
جعفري در قرن نهم آن را چنين توصيف مي‏کند: «باني اين مدرسه اصيل‏الدّين محمد بن مظفر عقيلي بود و به غايت مدرسه عالي است و حمام و بازار و کاروانسرايي مقابل آن و مسجدي بر آن متصل ساخته و موقوفات بسيار دارد، اتمام آن در سال 737ه.ق بود»(99)
عقيليان از خاندان‏هاي نامدار ساکن در يزد بودند. در اواخر قرن نهم اين مدرسه به واسطه سيل خراب شد(100)

مدرسه ميرآخوريه

«محمود بن قاسم امير آخر (آخور) در عهد مبارزالدّين محمد بن مظفر آن را ساخت. گنبدي رفيع و درگاهي عالي و حوانيت بر ساحت در مـدرسه، و مسجـد در آستـانه مدرسـه ساخت... و بر مصنعه صفه درگاه، القاب محمد بن مظفر نوشته نمود که الموعود بالمائة السابعه و اتمام آن در 729ه.ق شده است.» (101)

مدرسه قاسم طراز

«اين مدرسه در داخل شهر است و مختصر و گنبدي خوب در صفه مقابل دارد و درگاه منيع و ساحت رفيع، و دکان بر چهار طرف و مسجدي مروّح در مدرسه نهاده و نهري آب در آن جاري کرده و موقوفات بسيار دارد و در سال 737ه.ق اتمام يافت.» (102) اين گزارش مربوط به قرن نهم است.

مدرسه مجدالدين حسن

اين شخص از فضلا و مدرسه او مسکن اهل فضل و مأمن اهل علم بود. حلقه درس او به انواع علوم مزين بود و اتمام مدرسه در سال 705ه.ق بوده است (103) اين مدرسه نيز در رديف مدارسي بود که سيد رکن‏الدين نهر آبي را که به خانه استاد خود کشيده بود، از جلو آن عبور داد(104)

مدرسه حافظيه

در نوغ‏آباد اهرستـان (از توابع يزد که امروزه محلي از شهر است) قرار داشت. جعفري درباره آن مـي‏نويسد: «آب تفـت در ميـان آن جاري است و حمـامي نيکو در مقابـل آن در اندرون ساحت و مسجد نيکو در آستانه مدرسه و قبه عالي که از سه فرسنگي مي‏نمايد و تمام را طلا و لاجورد است. در کنار صفه بزرگ مدرسه و ديگر صفه‏ها موقوفات از حصص و مياه و مزارع و حوانيت و خانه‏ها نوشته کرده. قاضي ندوشني امام‏الدّين علي، معمار اين بقعه بود و بناي اين مدرسه در 712ه.ق بوده است.» (105) ظاهرا اين مدرسه منسوب به حافظ رازي از بزرگان بوده است، زيرا وقتي که اين فرد در هرات درگذشت، جنازه او را آوردند و در اين مدرسه دفن کردند(106)

مدرسه مظفريه

در ميبد به فرمان شرف‏الدّين مظفّر ـ پدر امير مبارزالدّين ـ بنا شد. در موقعي که به دستور سلطان محمد اولجايتو جهت سرکوبي ياغيان عازم فارس شده بود و در شبانکاره قريب ده هزار تن از عربان را به قتل آورد، «استادان بنا را از شبانکاره به ميبد فرستاد و مدرسه عالي بنا کرد و آب در ميان مدرسه جاري گردانيد و باغ در خلف مدرسه معدّ داشت و آن را مظفريّه نام کرد.» (107) پس از مرگ او جنازه‏اش در همين مدرسه دفن شد(108)

مدارس کرمان

کرمان در دوره مورد بحث در دست خانداني بود که به قراختاييان کرمان شهرت يافتند. آنها که همزمان با حمله مغول روي کار آمدند، روابط دوستانه و مطيعانه با مغولان برقرار کردند و در سايه اين توافق توانستند سرزمين کرمان را از تعرض مغول در امان نگه دارند.
از زماني که قدرت ايلخانان در ايران تثبيت شد، هر يک از افراد خاندان قراختايي با حمايت صوري و فرمان ايلخانان به حکومتي رسيدند و البته اين امر که بيشتر جنبه
ظاهري و تشريفاتي داشت، در اواخر کار جنبه جدّي نيز يافت. قراختاييان تا عهد سلطان محمد اولجايتو بر کرمان مسلط بودند و برخي از آنان همچون محمدشاه و شاه‏جهان مستقيما از غازان‏خان فرمان حکومت دريافت داشتند. سرانجام چون شاه‏جهان از اداره کردن امور بازماند، اولجايتو او را عزل کرد (703ه.ق) و حکومت آنها پايان پذيرفت. از اين پس کرمان به همراهي يزد به تدريج تحت سلطه آل مظفر قرار گرفت (109) که البته اين سلطه با موافقت حکومت مرکزي ايلخانان انجام يافت.
در مـورد وضع علـم و مدرسه در کرمان کافي است بدانيـم که بر اسـاس گزارش منابع مختلف، اکثر قريب بـه اتفاق شاهـان قراختـايي باني مدرسه بوده‏اند و خـود نيز در هميـن مدارس دفـن گرديده‏انـد. از نکـات جالـب و قابل توجه ديگر در اين دوره، نقش فعال زنان در مسائل سياسي و فرهنگي است. از جمله اين زنان پـادشاه خاتـون، خواهر سيورغتش و مادر او قتلغ‏ترکان بودند که هرکدام مدتي هم عهده‏دار حکومت بودند. آنها خدمات فراواني در زمينه ساخت مدارس و رسيدگي به احـوال علمـا و ادبا انجام دادند. چنان‏که به علت حُسن سلوک و توجه خاص قتلغ‏ترکان ـ همسر قطب‏الدين سلطان ـ در اواخر قرن هفتم، بزرگان روي به کرمان نهادند. از جمله اين دانشمندان ظهيرالدين و حافظ‏الدين نسفي از افاضل و طلبه علم ـ به آوازه احسان وي به کرمان آمدند و مورد لطف قرار گرفتند. از ديگر بزرگاني که همين شيوه را در پيش گرفتند، برهان‏الدين خليل کرماني، رفيع‏الدّين ابهري و شمـس‏الديـن محمدشاه جعفر ـ از اطباي معروف ـ بودند (110)
پادشاه خاتون از اين هم فراتر رفت، به نحوي که «در زمـان او (690 ه.ق به بعـد) به کرمـان علما و فضلا را رعايت و احترام مي‏فرمود و غالب اوقات در مجلس او صحبت علمي داشته مي‏شد. شعر را نيکو مي‏گفت، خصوصا رباعي او که منتهاي امتياز را داشته و «عفتي» تخلص مي‏کرد(111)
وصّات درباره او مي‏نويسد: «در ترحيب علما و اهل فضل هيچ‏دقيقه‏اي مهمل نگذاشت. بارگاه او منتجع مداح اطراف و مجتمع ازدهام افاضل ايام و موضع انشاء شعرا و محفل استاد و استناد دائمه و علما گشت... و به قدري از لغت و علم عروض بهره‏مند بود و به مشاعره و مکالمه ارباب‏فضل دائم مستأنس بودي.» (112)

مدرسه ترک‏ آباد

براق حاجب ـ بنيانگذار سلسله قـراختايي کـرمان ـ آن را احداث نمود. محل آن در بيرون شهر کرمان و در محله‏اي به نام ترک‏آباد بود. براق همچنين گنبدي عالي براي مدفن خود در مدرسه ساخت که پس از مرگش در سال 634 ه.ق، او را در آن دفن کردند (113)بنابه گزارش وزيري کرماني که مربوط به چند قرن بعد است، اين بنا همچنان معمور بوده و به «قبه سبز» شهرت داشته است (114)

مدرسه ترکان ‏خاتون

ترکان‏خاتون از دختران براق حاجب بود. او در اواخر قرن هفتم مدتي همکار جلال‏الدّين سيورغتمش در اداره حکومت بود. پس از مرگش «مرقد معطر او را به مدرسه‏اي که معماران همت‏عاليش در داخل شهر کرمان بنا کرده‏اند و تا قيامت محطّ رجال و فضلاي دانشور و مقاصد علماي هر کشور خواهد بود، نقل کرده و در جوار رحمت الهي سپردند.» (115)
چنان‏که گذشت ترکان‏خاتون کسي بود که عده زيادي از دانشمندان و علما تحت تأثير حمايتهاي او روي به کرمان آورده بودند. مرگ او به سال 681 ه.ق بود و عنايت او در رسيدگي به وضع علم و فرهنگ تا آن حد بود که با مرگش «فضلا و علما را عمامه تربيت از سر بيفتاد.» (116)

مدرسه قتلغ ‏ترکان (قطبيه)

قتلغ‏ترکان همسر قطب‏الدّين سلطان ـ از فرمانروايان قراختايي کرمان ـ بود که پس از مرگ همسرش به نيابت پسرش حجاج‏سلطان قدرت را به دست گرفت. او خدمات بسياري به علما و ادباي عصر
خود کرد. از آن جملـه براي رونق بخشيـدن به علـم و فرهنگ مدرسه‏اي در کرمان ساخت. و چند روستا در حومه کرمان خريد و وقف آن و ساير ابنيه خير که ساخته بود کرد (117) اين مدرسه به نام همسر او به قطبيه نيز معروف بوده است و در اخبار تاريخي به هر دو نام آمده است. قتلغ‏ترکان، سديدي زوزني از بزرگان عصر خود را به تدريس در اين مدرسه منصوب کرد. پس از او نيز همين امتيازات را به پسرش شهاب‏الدّين واگذار کرد. اما پس از چندي به علت خودسري و بدرفتاري شهاب‏الدّين او را از مسند تدريس کنار گذاشت.
عزالدّين کيشي از شيراز و برهان‏الدّين برهان الشّريعه که خاندان او را شاهان بخارا مي‏گفتند نيز از جمله کساني بودند که مجذوب توجهات اين زن شده، به کرمان آمدند(118) عنايت او به علم و دانش تا حدي بود که براي تشکيل هرچه زودتر جلسات درس، فرمان داد تا به جاي کاشي موقتا مدرسه را کاهگل کنند و بعدا در فرصت مناسب آن را تکميل کرد (119)

مدرسه سيورغتمش

جلال‏الدّين سيورغتمش ـ فرزند قطب‏الدّين سلطان ـ چنان‏که شيوه حاکمان بود، «مدرسه‏اي عالي و دلگشا و خانقاهي رفيع و بيمارستاني بر ظاهرِ (بيرون) درب نو احداث کرد و موقوفات بر آن گذاشت و برهان‏الدّين باخرزي را در آن تمکين داد. تدريس مدرسه هم به برهان‏الشّريعه بخاري تفويض شد.» (120) از ديگر دانشمندان معاصر با سيورغتمش شمس‏الدّين محمدشاه جعفر از پزشکان معروف بوده که به معالجه سلاطين مي‏پرداخت (121) و بعيد نيست بيمارستان به توصيه و همت او ساخته شده باشد. پس از قتل سيورغتمش در سال 693 ه.ق، او را در همين مدرسه به خاک سپردند(122)

مدرسه سيرجان

در سال 695 ه.ق حکومت شهر سيرجان از توابع کرمان به شخصي به نام تاج‏الدّين واگذار شد. اين شخص پسري به نام صدرالدّين داشته که بنابه نوشته منشي کرماني مدرسه‏اي بزرگ به همراه‏خانقاهي در آن شهر احداث کرد(123)

مدارس عراق عرب

عراق در دوره قبل از اسلام داراي اهميتي تاريخي بود که بعد از اسلام نيز کمابيش آن را حفظ کرد. اتصال به ايران، قرار داشتن در نقطه‏اي ارتباطي (راه اسلام به شرق) و سرانجام مرکزيت سياسي ـ مذهبي در عهد خلافت عباسي از مهمترين دلايل اين امر بود. از نيمه قرن دوم تا نيمه قرن هفتم که مغولها اين سرزمين را متصرف شدند، عراق و بويژه بغداد مهمترين مرکز سياسي ـ مذهبي و فرهنگي در شرق اسلامي محسوب مي‏شد. رهاوردهاي تمدن قديم ايراني (از نظر اداري، اقتصادي و علمي) همراه با انديشه‏هاي اسلامي شالوده رونق در اين سرزمين را تشکيل مي‏دادند. شهرهاي مهم عراق در رأس آنها بغداد، محفل علما و داراي مجالس درس متعددي بودند و شاگردان بسياري در آنها تربيت مي‏شدند که برخي شهرت جهاني يافتند.
در قرن پنجم زماني که خواجه نظام‏الملک طوسي طرح احداث نظاميه‏ها را ريخت و به اجرا در آورد، مهمترين آنها را در بغداد بنا کردند. از اين پس بغداد همواره مورد توجه علما، فقها و دانشمندان مختلف قرار گرفت و از دور و نزديک سيل بزرگان علم و جويندگان دانش به آنجا سرازير شد. به طوري که اگر شرح زندگي آنها را در اين عصر بنگريم خواهيم ديد که اکثر قريب به اتفاق آنان به بغداد سفر کرده‏اند و گويا رفتن به آنجا و استفاده از جوّ علمي ـ فرهنگي آن را افتخاري بزرگ مي‏دانسته‏اند. تنها مشکل موجود در اين محيط علمي، محدوديت دامنه علوم بود که اغلب اختصاص به علوم مذهبي آن هم از آن فرقه‏هاي خاصي داشت. خلفا نيز که ميل داشتند مرکز خلافتشان از همه‏نظر نمونه باشد، توجه خاصي به ساختن مراکز درسي و جذب بزرگان علم و دين داشتند.
پس از تسليم خليفه عباسي (مستعصم) به هولاکوخان، شهر بغداد چند روزي عرصه تاراج گشت و طبعا سربازان مغول از دست‏اندازي به علما و احيانا قتل آنان و شاگردان مدارس نيز ابايي نداشتند. متاسفانه منابع، اخبار دقيقي از عملکرد اينها در شهر ارائه نمي‏دهند و به طور کلي و گذرا از آن ياد مي‏کنند به روايت ابن‏تغري بردي «خرابي بزرگي
شد و کتابهاي علمي که در آنها علوم و فنون موجود در دنيا وجود داشت، سوزانده شدند» (124) از نظر نتيجه، سلطه مغول دو اثر مختلف بر درس و مدرسه و پيشرفت آن بر جاي گذاشت؛ از يک سو وقفه‏اي در فعاليت‏هاي علمي و تدريسي حاصل شد که اولاً براي مدتي همه آنها را به تعطيلي کشانيد و ثانيا در سالهاي بعد، بجز تعدادي از آنها (نظاميه، مستنصريه) و بسياري از مدارس ديگر ادامه حيات نيافتند و لذا تعداد مدارس و همچنين علما و مدرسين نسبت به قبل کم شد؛ به طوري که فردي مثل ابن‏خلّکان را که مولد او در مدرسه‏اي در اردبيل بود،(608 هـ.ق) (125) در نواحي شام مي‏بينيم که از ترس مغولها به آنجا رفته و در همان‏جا درگذشته است(681 هـ.ق).
از سوي ديگر و به عنوان يک نتيجه قابل توجه، در فعاليت‏هاي علمي پس از حمله مغول، روح متعصب و خشک‏مذهبي که در عهد خلفا بر اساس جانبداري از مذاهب اهل سنت حاکم بود، از ميان رفت و علوم فقهي، کلامي، فلسفي و شيعي مجال رونقي يافتند. در نتيجه زمينه تبادل آرا و برخورد افکار فراهم شد و نه تنها علوم مذهبي مختلف، که علوم غيرمذهبي و طبيعي هم به مرور زمان در مراکز علمي و درسي رايج شدند.
اما در مورد مدارس، گرچه از فعاليت مجدد تعدادي از آنها خبر داريم، ولي مسلم است که تعداد آن هيچ‏گاه به اندازه دوره قبل نرسيد. مدارس موجود بيشتر در زمانهاي قبل از مغول ساخته شده بودند و کمتر مدرسه‏اي را مي‏توان يافت که در اين زمان بنا شده باشد. در زمينه ترميم‏هاي انجام شده، نقش اصلي را بايد از آن نفوذ و حسن توجه افراد کارآمدي مانند خواجه نصيرالدين طوسي، خاندان جويني و خاندان رشيدي دانست. چند روز پس از فتح بغداد، هولاکوخان با پادرمياني خواجه نصير و ابن‏العلقي ـ وزير خليفه عباسي ـ که از در دوستي با مغولها درآمده بودند، فرمان توقّف حمله و غارت را صادر کرد و در صدد تسکين اوضاع و ترميم خرابي‏ها برآمد.
از آن جمله شخصي، به نام «شهاب‏الدين بن عبداللّه‏ را رئيس وقفيات کرد و اقدام به عمارت جامع خليفه نمود که سوخته بود، سپس مدارس و رباط‏ها (کاروانسراها) را بازگشايي کرد و فقها و صوفيان را تثبيت کرده براي آنان نان و مقرري تعيين نمود.»(126) در نتيجه تا حدودي امنيت و آرامش براي از سرگيري امور علمي و آموزشي فراهم گرديد. چندسال بعد مارکوپولو از تعليم و تعلّم علوم اسلامي و همچنين سحر، فيزيک و نجوم در اين شهر ياد کرده است.(127)
با اين همه مدارس زيادي قبل از حمله مغول در عراق بودند که پس از آن هرگز فعاليت مجددي نيافتند. به‏عنوان مثال در موصل در سال 608 هـ.ق تعداد مدارس آن‏قدر زياد بود که تنها بر اساس يک خبر، شخصي به نام ابوحامد محمد بن يونس بن منعه فقيه شافعي در چهارتاي آنها يعني عزيه، نوريه، تتشيه و علائيه تدريس مي‏کرد (128)حال آنکه پس از تسلط مغول فقط از فعاليت يکي از آنها «تتشيه» خبر داريم، البته نقش احتمالي حوادث طبيعي چون سيل و زلزله و حريق را هم نبايد بي‏تأثير دانست؛ گرچه اينها عواملي عمده و اصلي نبودند و مهم همان شرايط سياسي ـ اجتماعي بود.

مدرسه نظاميه بغداد

اين مدرسه که يکي از ميراثهاي خواجه نظام‏الملک طوسي بود، از جمله مهمترين مدارس شرق اسلامي بود که براي مدتي حدود سه قرن دوام آورد. بزرگان بسياري در آن درس خوانده و يا تدريس مي‏کردند. در اوايل قرن هفتم از جمله شاگردان مبرز اين مدرسه شيخ مصلح‏الدين سعدي شيرازي بود که در نزد ابوالفرج بن جوزي از مشاهير علما و نويسندگان، درس مي‏خواند. (129) مدرسه در وسط بازاري موسوم به «سوق‏الثلاثا» قرار داشت که در قسمت شرقي بغداد واقع بود. (130) در اواخر دوره خلفاي عباسي ناصرلدين‏اللّه‏ موقوفات و کتابخانه جديدي را وقف آن کرده بود.(131) و به اين ترتيب در آستانه حمله مغول در اوج شکوفايي بود.
از اخبار چنين برمي‏آيد که کمي پس از فتح بغداد، فعاليت مجدد مدرسه آغاز شد و تا آخر عصر ايلخانان و حتي پس از آن نيز پابرجا ماند. شهرت و اعتبار اين مدرسه عاملي بود که متوليان امور را به بازسازي فوري آن تشويق مي‏کرد. در سال 665 هـ.ق شخصي به نام شمس‏الدين محمد بن کيشي به مدرّسي آنجا تعيين شد و حکما و علما در دروس او حاضر مي‏شدند. (132) در سال 670 هـ.ق پس از وقوع حريق در آن، عطاملک جويني از محل درآمد موقوفات آن را تجديد عمارت کرد و سال بعد خواجه شرف‏الدّين هارون بن شمس‏الدّين جويني به رياست آن منصوب گرديد.(133)
در سال 682 هـ.ق به علت نامعلومي مجددالدين علي بن جعفر از تدريس در آن کنار گذاشته شد و نورالدّين ابوالتيان حلبي براي اين کار تعيين شد. (134) اين گزارش‏ها همه حاکي از ادامه کار مدرسه نظاميه هستند. بالاخره سال‏ها بعد در قرن هشتم، حمداللّه‏ مستوفي و ابن‏بطوطه از آباداني، رونق و زيبايي آن سخن گفته‏اند. (135)

مدرسه مستنصريه

پس از نظاميه، دومين مدرسه مهم بغداد به‏شمار مي‏رفت. کار بناي آن در سال 625 هـ.ق به فرمان مستنصر خليفه عباسي آغاز و در جمادي‏الاخر سال 631 هـ.ق تکميل شده، اموال زيادي وقف آن گرديد. مؤيّدالدّين ابوطالب محمد بن العلقمي ـ وزير معروف ـ متولي عمارت آن بود. 160 حمال، کتابهايي از علوم ديني و ادبي را در خزانه کتب آن قرار دادند و شيخ عبدالعزيز نامي به همراه پسرش ضياءالدين احمد خازن که از کتاب‏شناسان عصر بودند، براي بررسي اعتبار کتب و ترتيب آنها جهت سهولت دسترسي مراجعين، احضار شدند. (136) در سال 633 هـ.ق ايواني در مقابل مدرسه افزوده شد و صفّه‏اي در زير آن ايوان تعبيه گرديد که در آن طبيب و جماعتي که به علم طب اشتغال داشتند، مي‏نشستند. در اين صفّه همچنين دايره‏اي با صور فلکي بنا شد که اتاق آن درهايي داشت و طلوع و غروب خورشيد و اوقات نماز در آن مشخص مي‏شد.(137) بنابراين مدرسه مستنصريه از گستردگي فعاليت برخوردار بوده و منحصر به علوم مذهبي نمي‏شده است. اين امکان هست که خواجه نصيرالدين طوسي از امکانات آن در رصدخانه مراغه بهره برده باشد. براي هر يک از فرقه‏هاي اهل سنت (شافعي، حنبلي، مالکي و حنفي) قسمت مخصوص که شامل يک مسجد و مدرسه مي‏شد، ايجاد کرده بودند. (138)
مسلمانان در جريان حمله مغول براي مدتي اين مدرسه نيز دچار رکود شده است. با وجود اين در دوره ايلخانان از بازگشايي آن خبر مي‏رسد اين مدرسه تا قرن هشتم به کار خود ادامه داده است. سه سال پس از فتح بغداد، در سال 659 هـ.ق شخصي به نام شيخ جلال‏الدين عبدالجبار بن عکبر به مدرّسي طايفه حنابله در اين مدرسه منصوب شده بود. (139) آوازه و اعتبار اين مدرسه خود توجه همگان را به آن معطوف مي‏کرد از جمله در سال 668 هـ.ق به فرمان عطاملک جويني اقداماتي براي تعمير و بازسازي آن به عمل آمد. (140) ابن‏فوطي در وقايع سال 681 هـ.ق خبر از حادثه‏اي در اين مدرسه داده که علت آن معلوم نيست. بنا به اين گزارش، عده‏اي از فقهاي مدرسه مستنصريه از غرفه (طبقه بالا) به صحن افتادند و مردند. (141) شايد علت آن فروريختن قسمتي از بنا بوده باشد.
از فعاليت بعدي اين مدرسه در عصر ايلخانان هم اخباري در دست است. وصّاف در اوايل قرن هشتم و حمداللّه‏ مستوفي و ابن‏بطوطه در اواسط اين قرن خبر از پويايي آن داده‏اند. وصاف آن را «امّ‏المدارس آفاق»(142) و مستوفي «خوشترين عمارت بغداد» (143) معرفي مي‏کنند. ابن‏بطوطه هم ضمن آنکه محل آن را در آخر بازار «سوق‏الثلاثا» که نظاميه در وسط آن قرار داشت دانسته و بخش‏هاي مختلفش را که شامل مدرسه و مسجد براي هر فرقه و وضوخانه و حمام بوده، نام برده، به تشريح جزئيات يکي از مجالس درس آن مي‏پردازد که گويي خود در آن حاضر بوده است.(144)

مدرسه بشيريه

اين مدرسه را يکي از کنيزان مستنصر که در عين حال همسر (ام ولد) مستعصم خليفه بعدي بود، در سال 653 هـ.ق به تقليد از مدرسه مستنصريه تاسيس و افتتاح کرد.(145) ابن‏فوطي ذکر اين مدرسه را در خبر وفات امير ابي‏نصر محمد بن مستعصم معروف به بشير آورده و محل آن را ساحل دجله در غرب بغداد معرفي مي‏کند. (146) چنين بر مي‏آيد که بشير لقب پسر مستعصم بوده که مادر او همان کنيز مورد بحث بوده است و اين مدرسه را مادرش به نام او «بشيريه» نام‏گذاري کرده است. اين مدرسه وقف مذاهب چهارگانه و داراي موقوفات فراواني بوده است. مدرسيني که براي آن تعيين شدند عبارت بودند از: سراج‏الدّين نهرقلي، شرف‏الدّين عبداللّه‏ بن استاد الدّار، محيي‏الدّين بن جوزي، نورالدّين محمد بن عزبي خوارزمي حنفي و علم‏الدين احمد بن سرمساحي مالکي، که به هر يک از آنها و همچنين به ناظر، نواب، فراشها و خدام مدرسه خلعت اهدا شده بود. (147)
بشيريه جزء مدارسي بود که در عهد مغول هم فعال بودند. در سال 668 هـ.ق يکي از مدرسين آن به نام نورالدين علي بن اطلبي مأموريت يافت تا مدرسه مستنصريه را عمران کند و در سال 671 هـ.ق تاج‏الدين عبدالرحمن بن يونس موصلي شافعي به مدرّسي آن منصوب شد. در سال 684 هـ.ق نيز خبر از بازگرداندن تدريس آن به جمال‏الدين عبداللّه‏ عاقولي و عزل صدرالدين محمد بن شيخ‏الاسلام از اين سمت داده شده است. (148)از اين پس اطلاعي از سرنوشت آن نداريم.

مدرسه عصمتيه

در عصر ايلخانان و زمان حکومت خاندان جويني بر بغداد احداث شد و بنا به فرمان همسر عطاملک جويني، و در سال 671 هـ.ق تکميل گرديد. محل آن در بيرون شهر بغداد بود و بر طوايف چهارگانه وقف شد. (149) به احتمال قوي اين مدرسه که منسوب به عصمت همسر عطاملک بوده، در جريان قتل و نهب خاندان جويني و اموال آنان در سال 682 هـ.ق به ويراني و فراموشي کشيده شده است. اين موضوع که در اخبار سالهاي بعد هيچ اشاره‏اي به اين مدرسه نشده خود مؤيد اين مطلب است.

مدرسه شرابيه بغداد

شرف‏الدين اقبال شرابي آن را بنا کرد. اين شخص از بزرگان و معاريف اواخر عهد خلفا بود که در ساختن بناهاي خير بويژه مدرسه همت زيادي به خرج داد. چنان‏که خواهيم گفت در واسط نيز همين کار را کرد.
مدرسه شرابيه که در کنار سوق سلطان (بازار سلطان که به آن «بازار عجم» نيز مي‏گفتند) (150) مقابل در ملاحين
بنيان گذاشته شد، در سال 628 هـ.ق کامل گرديد. متولي بناي آن از جانب اقبال شرابي شخصي به نام شمس‏الدّين ابوالازهر احمد بن ناقد، وکيل خليفه عباسي مستنصر، بود. مدرسه در آخر همان سال بازگشايي شد و شيخ تاج‏الدين محمد بن حسن ارموي به مدرّسي آن تعيين گرديد و به فقها، معيدان و جميع اطرافيان و کساني که عمارت آن را تقبل کرده بودند، خلعت داده شد. سپس همه مدرسين و فقهاي مذاهب مختلف حاضر شدند و پس از دادن وليمه و شيريني درس شروع شد.(151) ابن‏فوطي شخصيت شرابي را ستوده و او را شيخي شجاع، کريم، شريف‏النفس و عالي‏الهمّه دانسته و وفات او را به سال 653 هـ.ق آورده است. بنا به همين گزارش ظاهرا مدرسه شرابي را در بغداد شرفيّه (مأخود از شرف‏الدّين، لقب شرابي) نيز مي‏ناميده‏اند. (152) از فعاليت‏هاي بعدي اين مدرسه در دوران بعد خبر دقيقي در دست نيست.

مدرسه شرابي واسط

اين مدرسه هم از بناهاي شرف‏الدين اقبال شرابي بود که در شهر واسط از اعمال بغداد و در جانب شرقي دجله بنا شده بود. (153) از تاريخ دقيق بناي آن اطلاعي در دست نيست، اما ابن‏فوطي در سال 632 هـ.ق خبر از تجديد عمـارت آن داده و مي‏نويسد:
در اين سال در هفدهم شعبان مدرسه‏اي که شرف‏الدين ابوالفضايل شرابي براي شافعيه در جانب شرقي واسط بنياد گذاشته بود، باز شد که در کنار دجله ـ مجاور جامع خليفه ـ قرار داشت و خراب شده بود، پس امر به تجديد عمارت آن کرد و احمد بن نجاء واسطي را مدرّس آن گردانيد و معيداني همراه با 22 فقيه برآن گماشت و به همه دست‏اندرکاران خلعت داد. متولي و ناظر آن هم ابوحفص عمر بن ابي‏بکر بن اسحق دروقي بود.(154)
در سال 648 شخصي به نام عمادالدين بن ذي‏الفقار علومي به مدرّسي آن منصوب شد.(155) همچنين از جمله مدرسين معروف اين مدرسه عمادالدين زکريا بن محمود قزويني مورخ معروف بود که سمت قضاوت واسط را نيز داشت. (156) اين مربوط به سالهاي آخر خلافت عباسي مي‏باشد. واسـط در دوره ايـلخانـان از ويرانـي در امـان بود و مدارس آن کما بيش به فعاليـت خود ادامـه مي‏دادنـد.

مدرسه اصحاب

اين مدرسه را ذبيح‏اللّه‏ صفا در رديف مدارس موجود در عصر مغول آورده است. (157) در مورد تاريخ بنا و نحوه کار آن اطلاع دقيقي در دست نيست. ابن‏فوطي در چند جا از تعيين مدرسيني براي آن صحبت مي‏کند. از آن جمله در شرح احوال ابوعبداللّه‏ محمد بن يحيي بن فضلان (اوايل قرن هفتم) به تدريس او در اين مدرسه اشاره کرده و همچنين در حوادث سالهاي 672 و 674 هـ.ق از تعيين نجم‏الدين محمد بن ابي‏العز بصري به مدرّسي طايفه شافعيه در مدرسه اصحاب و عزالدين ابوالعز محمد بن جعفر بصري و شيخ جمال‏الدين عبداللّه‏ بن عاقولي در همين زمينه ياد کرده است.(158)

مدرسه تتشيه

ابن‏فوطي در وقايع سال 643 هـ.ق از تعيين شخصي به نام شيخ رضي‏الدين حسن بن محمد صغايي به سمت مدرّسي مدرسه خمارتکين تتشي صحبت کرده است. (159) خمارتکين از صاحب منصبان عهد سلجوقي بوده و اين مدرسه از ساخته‏هاي او بوده است. گويا اين مدرسه در عهد ايلخانان هم فعال بوده است.

مدرسه شيخ تقي ‏الدين واسطي

ابن‏بطوطه مي‏نويسد:
واسط مدرسه بزرگي دارد که در حدود سيصد منزل در آن هست و مسافرين و غريبه‏ها براي فراگرفتن درس قرآن در آن مدرسه مسکن مي‏کنند. باني مدرسه شيخ تقي‏الدين عبدالحسين واسطي است که از بزرگان و فقهاي آن شهر به شمار مي‏آيد. در اين مدرسه هر يک از طلاب را ساليانه لباس مقرر است و مخارج يوميه ايشان نيز پرداخته مي‏شود. شيخ خود با برادران و اصحابش در اين مدرسه به تدريس مي‏پردازند و من (ابن‏بطوطه) به ملاقات او رفتم.(160)
از زمان روايت (نيمه قرن هشتم) برمي‏آيد که اين مدرسه در اواخر عهد ايلخانان احداث شده است.

مدرسه بهاءالدين عبدالوهاب

اين مدرسه را بهاءالدين عبدالوهاب بن قاضي دقوقا در واسط بنا کرد و در سال 688 هـ.ق که وفات يافت، او را در آن دفن کردند. مدرسه بر ساحل دجله بنا شده بود.(161)

مدرسه صاحبي

در سال 671 هـ.ق صاحب ديوان علاالدين (عطاملک) امر به ساختن عمارتي در نهر جعفر از اعمال واسط کرد و پس از اتمام کار آن ناصرالدين قتلغ‏شاه صاحبي (نام مدرسه مأخوذ از همين اسم است) در آن‏جا مدرسه‏اي بنا کرد.(162) ظاهرا قتلغ‏شاه در خدمت عطاملک بوده است و محتمل است لقب صاحبي را هم به خاطر انتساب به وي (صاحب ديوان) بر خود گرفته باشد.

مدرسه سعادت

در سال 682 هـ.ق به شخصي به نام قاضي بدرالدين علي بن محمد بن ملاق رقي (منسوب به رقه) که سمت مدرّسي اين مدرسه را داشت، خلعت داده شد.(163) با توجه به اينکه محور اخبار ابن‏فوطي وقايع بغداد بوده و وقايع ساير جاها را با ذکر نام آنها آورده، ظاهرا اين مدرسه در بغداد بوده است.

دو مدرسه در نصيبين

نصيبين شهري در شمال بين‏النهرين بود که از دوران پيش از اسلام اهميت داشت. ابن‏بطوطه در قرن هشتم از آنجا عبور کرده و از وجود دو
مدرسه و يک بيمارستان در اين شهر گزارش مي‏دهد. (164)

مدرسه يحيي قزويني

در سال 700هـ.ق ملک امام‏الدّين يحيي البکري قزويني صاحب ديوان بغداد در حلّه وفات يافت و جنازه او به بغداد حمل شده، در مقبره‏اي که در مدرسه او در محله «درب فراش» ساخته بودند، دفن شد. (165)
به نقل ابن‏فوطي در سال 683 هـ.ق مجدالدين عبداللّه‏ بن بلدحي موصلي مدرّس مشهد ابي‏حنيفه وفات يافت.(166) ذبيح‏اللّه‏ صفا معتقد است که اين مدرسه در نيمه دوم قرن هفتم ساخته شده و آن را مدرسه ابوحنيفه ناميده است. (167)

مدرسه بدريه

اين مدرسه را بدرالدّين لوءلوء ـ حاکم موصل ـ در ساحل دجله بنا کرد. او کسي بود که به خليفه عباسي نسبت به عواقب حمله مغول هشدار داد و خود به ناچار از در اطاعت هلاکوخان در آمد. شخصيتي علم دوست و عالم‏پرور بود. به طوريکه ابن ابي‏الحديد ـ شارح نهج‏البلاغه ـ مدتي نزد او به‏سر مي‏برد. در سال 657 هـ.ق بدرالدين از دنيا رفت و در مدرسه احداثي خودش دفن شد. (168)

مدرسه جعفريه و عبيدالله

نام اين دو مدرسه تنها در خبري که ابن‏الوردي از وقوع سيل در بغداد داده، آمده است. بنا به نوشته او: «در سال 725هـ.ق بر اثر طغيان رود دجله و غرق بغداد، مدرسه جعفريه و مدرسه عبيداللّه‏ را آب فرا گرفت که به کتابخانه‏هاي آنها هم رسيد. ارزش کتب آنها بيش از ده هزار دينار بوده است» (169) معلوم مي‏شود مدارس معتبر و مهمي بوده‏اند. گرچه ما اطلاعي درباره زمان احداث، مؤسسين يا سرنوشت بعدي آنها در دست نداريم.

مدرسه غزانيه

منسوب به غازان‏خان بوده و بنابراين در اواخر قرن هفتم احداث گرديده است. ابن‏فوطي دانشمند و مورخ معروف به علت نياز مالي مدتي در اين مدرسه مشغول به کار بود.(170)
اينها مدارسي بودند که در حد اطلاع ما در عهد ايلخانان در سرزمين عراق فعاليت داشتند. چنين پيداست که در مقايسه با دوران قبل از مغول تعداد آنها کاهش زيادي يافته است. مهمترين مدارس هم آنهايي هستند که در دوره قبل احداث شده بودند، اما در مقايسه با ايام بعد از ايلخانان اين مدارس اهميت دارند، چرا که هم درآشوب‏هاي بعدي به فراموشي سپرده شدند و از رونق افتادند و يک قرن پس از اين ديگر نامي از نظاميه و مستنصريه باقي نمانده بود. ابن‏بطوطه در اواسط قرن هشتم از ويراني بيشتر مدارس بغداد سخن مي‏گويد.(171)

مدارس پراکنده ديگر

بجز آنچه تاکنون درباره مدارس آورديم، گزارشهاي پراکنده‏اي نيز از وجود مدارس در بعضي مناطق ديگر باقي‏مانده است. البته اين گزارش‏ها عموما ناقص هستند و چون شهرهاي محل ساخت آنها در عصر ايلخانان از مرکزيت سياسي برخوردار نبوده و يا مورد بي‏عنايتي واقع مي‏شدند، مورخين هم چندان به توضيح درباره آنها و وضع فرهنگي يا مدارسشان نپرداخته‏اند. بنابراين آنچه در اين قسمت مي‏آيد، حاصل اخبار جسته و گريخته منابع است.

مدرسه ارزنجان

ارزنجان يکي از شهرهاي واقع در حيطه اقتدار سلاجقه روم در آناتولي بود. درباره اين مدرسه همين‏قدر خبر داريم که آن را خواجه رشيدالدين به خرج خود احداث کرده بود. او در يکي از نامه‏هاي خويش خطاب به بزرگان اين شهر ضمن بيان اين مطلب از تعيين مولانا شمس‏الدين محمد قونياني از علماي بزرگ آن منطقه به سمت تدريس مدرسه ارزنجان سخن گفته و به همه «حکام و نواب و قضات و سادات و علما و ائمه و مشايخ و جماهير بلده ارزنجان» اعلام مي‏دارد که بايد مولانا را مدرّس و متولي آن مدرسه بدانند. سپس از پرداخت مقرري غيرنقدي (لباس و مرکب و غيره) و ادرار ماهيانه به او و بيست نفر طلبه آنجا صحبت مي‏کند.

مدرسه سياره

اين مدرسه چنان‏که از نامش پيداست متعلق به شهر خاصي نبوده است. نام آن به شکل سيّار و سيّاره آمده است. راه‏اندازي آن از ابتکارات زمان سلطان محمد اولجايتو بود. گرايشهاي مذهبي سلطان و حضور افرادي مانند علاّمه حلّي در نزد او را نيز نبايد در فعاليت‏هاي فرهنگي اين عصر و از جمله پيدايش چنين محفل درسي بي‏تاثير دانست. علامه حلي از علماي بزرگ تشيع و صاحب تصانيف متعددي در الهيات و حکمت و عرفان بود. کاشاني ـ مورخ معاصر اولجايتو ـ درباره علت پيدايش اين مدرسه مي‏نويسد:
هميشه انديشه پاکش (منظور سلطان‏محمد اولجايتو است) به تمهيد اسباب فراغ بال ائمه و علما و انتظام احوال دانايان مصروف بود، لاجرم در اردو و در درون کرياس، مدرسه از کرباس فرمود ساختن و در او شش مدرّس فاضل نصب و ثبت فرمود تا شصت نفر از طلبه علوم در آن به تحصيل پردازند.
سپس نام دانشمندان فعال در اين تشکيلات درسي را چنين آورد: مولانا نظام‏الدين عبدالملک، مولانا معظم نورالدين عبدالرحمان حکيم تستري (شوشتري)، سيد برهان‏الدّين عبري، جمال‏الدين مطهر حلي و پسرش فخرالدين و مولانا عضدالدين ايگي (ايجي).
اين مدرسه در سفرهاي سلطان همراه او بود. و تمامي مخارج آن را از ديوان اعلي مي‏پرداختند. حتي به‏قولي موقوفات فراواني متعلق به آن بوده است. وصّاف در شرح متعلقات اين مدرسه و عظمت آن مي‏نويسد:
نفايس کتب مشتمل بر اصول و فروع معقول و مشروع در صناديق محمول موضوع ساخته و افراد علماي اعلام... به تدريس وافادت و... معين شده... و از فواصل انعام پادشاهي مايحتاج قوم و اسباب فراغ و مياومه و مشاهري و الاغ (چاپار) چون وظايف درس و تکرار مرتب داشته و اين احدوثه موجب خجلت و حيرت‏آيندگان آيد.
خواندمير تعداد دانش‏آموزان مدرسه مزبور را قريب به يکصد نفر ذکر کرده است.
احداث اين مدرسه علاوه بر آنکه حاصل مشاوره سلطان با خواجه رشيدالدين فضل‏اللّه‏ و تاج‏الدين عليشاه بوده، مي‏توانسته اسبابي براي سرگرمي سلطان و موجب افتخار او باشد. بعلاوه گرايش موقت شيعي او و علاقه‏اش به علامه حلي عامل مهمي در اين‏باره بوده است. همچنين اين سلطان حشر و نشر با دانشمندان را جزئي از زندگي و اوقات فراغت خود قرار داده بود. با توجه به محتواي علوم و کتبي که در آن مورد بحث و استفاده بوده، يعني کتب و بحثهاي شرعي و فقهي، مي‏توان نتيجه گرفت که سلطان خواسته است با تاسيس اين مدرسه پشتوانه‏اي محکم و هميشگي براي اعتقاد مذهبي خود و ترويج آن و احيانا مباحثه با مخالفين داشته باشد. دليل ديگري که مي‏توان براي ايجاد چنين محفلي در نظر گرفت، نوع زندگي متحرک اقوام مغول است؛ زيرا مغولان هيچ‏گاه به طور کامل از سنتهاي قبيله‏اي خود جدا نشدند.
به هر حال تشکيل اين مدرسه را بايد در نوع خود از ابداعات منحصر به فرد در تاريخ ايران تا عصر مورد بحث به‏شمار آورد، گرچه امکان علم و تحقيق در حين سفر در دوره‏هاي قبل هم وجود داشته، اما به اين شکل گستردگي ديده نشده بود.

مدرسه امام شرف‏ الدين در شوشتر

ابن‏بطوطه در سفرنامه خود مي‏نويسد:
در تستر در مدرسه امام شرف‏الدّين موسي پسر امام صدرالدّين سليمان که از اولاد سهل بن عبداللّه‏ است، منزل کردم. وي مدرسه و زاويه‏اي بنا نهاده که در آن چهار خادم به خدمت مشغول بودند. شانزده روز در اين مدرسه ماندم، نه نظم آن را در جايي ديده‏ام و نه لذيذتر از غذاهاي آن غذايي خورده‏ام.

مدارس ايذه

در ايذه از شهرهاي خوزستان مدرسه‏اي به نام رکن‏الدّين وجود داشته که در سال 741هـ.ق، موقعي که اتابک يوسف شاه بن اتابک نصرت‏الدّين (لر) در شوشتر وفات يافت، جنازه او را در آن به خاک سپردند.
ابن‏بطوطه هم از وجود مدارسي در اين شهر خبر داده است. بنابراين گزارش، در اين شهر زاويه را هم مدرسه مي‏ناميده‏اند و شخصي به نام شيخ نورالدين کرماني، نظارت بر همه اين زاويه‏ها را بر عهده داشته است.

مدارسي در همدان

همدان که مولد خواجه رشيدالدين فضل‏اللّه‏ بود، طبعا مورد عنايت او نيز قرار مي‏گرفت. با اين‏همه، اخبار قابل‏توجهي درباره اوضاع آن در عصر ايلخانان در دست نيست. بعلاوه اينکه بيشترين توجهات مربوط به زمان خود خواجه بوده و قبل و بعد از او اين وضع برقرار نبوده است. زماني که خواجه در اوج اقتدار بود، در همدان صاحب محله‏اي بود که هزار و پانصد خانه داشت و محتشمان، مساجد، مدارس و علماي ديني آنجا داراي ملک و کاروانسرا و بازار و دکانهاي موقوفه بوده‏اند.
ساختن مدارس به همت شخصي مثل خواجه آن هم در موطن اصلي وي، امري بديهي و قابل قبول است.

مدرسه التفاتيه در قزوين

ساختن اين مدرسه را به يکي از امراي مغول موسوم به خواجه التفات نسبت داده‏اند. مدرسه در برابر مسجد حاج ملاآقاي فقيه در قزوين واقع شده و يک طبقه داشته است و سالها پررونق‏تر از ساير مدارس قزوين بوده، زيرا موقوفاتش بيشتر بود. در آن زمان حدود سي طلبه از شهرهاي مختلف بويژه شهرهاي شمالي ايران در آن ساکن بوده‏اند.

دو مدرسه در هرات

بنا به گزارش منابع در هرات که زماني جزء مهمترين بلاد اسلامي بود، پس از هجوم مغول به آن شهر در زمان حکومت خاندان کرت پيشرفتهايي حاصل شد. خواجه نظام‏الملک طوسي در آن‏جا نظاميه‏اي ساخته بود که در دوره ايلخانان و ملوک آل‏کرت فعاليت آن تجديد شد و تا قرن دهم از آن اخباري در دست است. آخرين‏بار در زمان سلطان حسين بايقرا و به دستور او تجديد بنا گرديد. همچنين مدرسه ديگري به نام غياثيه به همت ملک غياث‏الدين کرت در سال 720هـ.ق احداث گرديد. اين‏ها مدرسه‏هايي بودند که در عهد ايلخانان از فعاليت يا احداث آنها اخباري در دست است. البته اين بدان معني نيست که هيچ مدرسه ديگري وجود نداشته. منتهي کمبود اطلاعات و بي‏عنايتي مورخين به نقاط دوردست، دسترسي به اخبار بيشتر را مشکل مي‏سازد. مثلاً درباره خراسان و مدارس آن منابع کمکي نمي‏کنند. يا حمداللّه‏ مستوفي که در بيان قبور و شرح‏حال اکابر قزوين از وجود مدارس در کنار برخي از آنها ياد کرده، هيچ تفصيلي درباره آنها نياورده و بنابراين تشخيص تعداد آنها و يا نحوه کارشان امکان ندارد.
آنچه در اين بخش آمد حاصل جستجوي نگارنده در ده‏ها منبع تاريخي و تحقيقي بود که مسلما ادعاي جامع و مانع بودن آنها را ندارد.

پی نوشت:

1-تاريخ شاهي، از مؤلفي ناشناخته در قرن هفتم، ص62.
2-نصر، علم و تمدن در اسلام، ص16.
3-معجم‏البلدان، جلد دوم، ص13
4-تاريخ اولجايتو، ص 46
5-ذيل جامع التواريخ رشيدي، ص 9
6-تاريخ وصاف، ص541
7-روضة‏الصفا، ج 5، ص 428
8-کاشاني، همان کتاب، ص177
9-شمس‏الدين آملي، نفايس الفنون في عرايس العيون، ج2، ص258
10-همان کتاب، ص544
11-نسايم الاسحار من الطايم الاخبار، ص117.
12-سلطانزاده، حسين، تاريخ مدارس ايران، ص187
13-ابن‏زرکوب، ص98
14-سلطانزاده، ص186
15-عبدالرزاق سمرقندي، مطلع السعدين و مجمع البحرين، ص89، ميرخواند، ص530؛ خواندمير، ج3، جزء 1، ص217
16-آربري، ا. ج، شيراز مهد شعر و عرفان، ص58.
17-اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ص146
18-دولتشاه سمرقندي، تذکرة‏الشعراء، ص157
19-همان کتاب، ص630 و 632.
20-نزهة‏القلوب، ص115
21-ابن‏زرکوب، شيرازنامه، ص86.
22- فصيحي خوافي، مجمل فصيحي، بخش دوم، ص329.
23-مهراز، رحمت‏اللّه‏، بزرگان شيراز، ص187.
24-ابن‏زرکوب، ص84
25-مجله هنر و مردم، ش61 و 62، ص10.
26-ابن‏زرکوب، ص198.
27-مهراز، همان کتاب، ص276 و سلطانزاده، ص197.
28-سفرنامه ابن‏بطوطه، ص230
29-سفرنامه ابن‏بطوطه، ص230
30-سلطانزاده، ص197
31-کاتب يزدي، تاريخ جديد يزد، ص71
32-غني، همان کتاب، ص3.
33-شيرازنامه، ص65
34-همان منبع، ص75
35-نظام التّواريخ، ص86.
36- همان کتاب، ص195.
37-ابن‏ زرکوب،ص98.
38-همان منبع، ص73.
39-مکاتبات رشيدي، صص232 و 234
40-ابن‏زرکوب، ص74 و 64.
41-ابن‏زرکوب، ص74 و 64.
42-همان منبع، صص79، 205، 183.
43-همان منبع، صص79، 205، 183
44-همان منبع، صص79، 205، 183
45-سفرنامه، ص209.
46-ابن‏زرکوب، صص84، 65، 67.
47-ابن‏زرکوب، صص84، 65، 67
48-نزهة‏القلوب، ص115.
49-قزويني، زکريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ص82
50-ايمانيه، مجتبي، تاريخ فرهنگ اصفهان، ص70
51-همان منبع، ص71
52-نزهة‏القلوب، صص49 و 51 .
53-ايمانيه، همان کتاب، ص71
54-هنرفر، لطف‏اللّه‏، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، ص303
55-حسيني يزدي، سيدرکن‏الدين، جامع الخيرات، صص6، 39، 40
56-حسيني يزدي، سيدرکن‏الدين، جامع الخيرات، صص 40،39،6.
57-کتبي، تاريخ آل مظفر، ص8.
58-LAMBTON, P.308.
59-حسيني يزدي، جامع الخيرات، صص5 و 8.
60-کاتب يزدي، همان کتاب، ص131.
61-وزيري کرماني، تاريخ کرمان، ص450.
62-جعفري، تاريخ يزد، ص87
63-همان منبع، ص82.
64-حسيني يزدي، صص12 و 13.
65-کاتب يزدي، صص126ـ 128
66-جعفري، همان کتاب، ص82
67-همان منبع، ص84
68-کاتب يزدي، ص124
69-جامع‏الخيرات، صص21، 22 و 24.
70-افشار، يادگارهاي يزد، ج2، ص561.
71-مستوفي بافقي، جامع مفيدي، صص88 و 89.
72-جعفري، ص26
73-همان کتاب، ص72.
74-جعفري، ص24.
75-کاتب يزدي، صص134 و 135.
76-جعفري، ص92.
77-همان منبع، صص97، 98، 140
78-همان منبع، صص97، 98، 140
79-همان کتاب، ص142.
80-همان منبع، ص136
81-جعفري، ص94
82-همان کتاب، ص135.
83-افشار، همان کتاب، صص797ـ800.
84-جعفري، ص93 و کاتب، ص137
85-عقيلي، آثارالوزراء، ص324.
86-همان کتاب، ص137.
87-همان منبع، ص131
88-جعفري، ص88
89-افشار، ص590.
90-همان منبع، صص100 و 101
91-همان کتاب، ص137.
92-همان منبع، ص67
93-جعفري، ص24
94-همان منبع، ص87.
95-کاتب يزدي، ص67
96-جعفري، ص24
97-کاتب يزدي، ص67.
98 همان کتاب، ص105.
99-کاتب يزدي، ص145.
100-جعفري، ص102.
101-کاتب يزدي، ص138
102-جعفري، صص94 و 87
103-جعفري، صص94 و 87.
104-همان منبع، ص98
105-همان منبع، ص98
106-همان منبع، ص98.
107-کاتب يزدي، ص80
108-کتبي، همان کتاب، ص6.
109-وزيري کرماني، صص366 تا 370
110-منشي کرماني، سمط‏العلي للحضرة العليا، صص44، 45 و 66.
111-وزيري کرماني، ص366.
112-همان کتاب، ص292.
113-منشي کرماني، همان کتاب، ص26
114-همان کتاب، ص345.
115-معين‏الدين يزدي، مواهب الهي، ص74.
116-منشي کرماني، ص54.
117-همان منبع، ص40
118-همان منبع، صص41 تا44
119-تاريخ شاهي، ص122.
120-وزيري کرماني، ص359
121-منشي کرماني، ص73
122-منشي کرماني، ص73.
123-همان منبع، ص82 و 83.
124-ابن‏بطوطه، محمد بن عبداللّه‏، سفرنامه ابن‏بطوطه، ترجمه محمدعلي موحد، دو جلد در يک مجلد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337هـ.ش
125-ابن‏زرکوب شيرازي، ابوالعباس معين‏الدين احمد بن شهاب‏الدين ابي‏الخير، شيرازنامه، به کوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1350هـ.ش.
126-اسفزاري، معين‏الدين محمد زمچي، روضات الجنات في اوصاف مدينة الهرات، تصحيح سيدمحمدکاظم امام، ب1 و 2، تهران، دانشگاه تهران، 1329هـ.ش
127-بيضاوي، قاضي ناصرالدين عبداللّه‏ بن عمر، نظام التواريخ، تصحيح بهمن‏ميرزا کريمي، تهران، شرکت مطبعه فرهومند و اقبال و علمي، 1313هـ.ش.
128-تاريخ شاهي (قراختاييان کرمان)، از مولفي ناشناخته در قرن هفتم هجري، به اهتمام محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1355هـ.ش.
129-جعفري، جعفر بن محمد بن حسن، تاريخ يزد، به کوشش ايرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338هـ.ش
130-حافظ ابرو، شهاب‏الدين عبداللّه‏ بن لطف‏اللّه‏ بن عبدالرشيد الخوافي، ذيل جامع‏التواريخ رشيدي، به مقدمه و تحشيه خانبابا بياني، تهران، چاپخانه علمي، 1317هـ.ش
131-حمداللّه‏ مستوفي، ابن ابي‏بکر بن نصر، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، اميرکبير، 1364هـ.ش
132-نزهت القلوب، به اهتمام گاي لسترنج، تهران، دنياي کتاب، 1362هـ.ش
133-خواند مير، غياث‏الدين بن همام‏الدين حسيني، حبيب السير في اخبار افراد بشر، زير نظر محمد دبير سياقي، جلد سوم، جزء اوّل، تهران، چاپخانه گلشن، 1353هـ.ش.
134-دولتشاه سمرقندي، ابن‏بختيشاه، تذکرة الشعراء، به همت محمد رمضاني، تهران، انتشارات پديده خاور، 1366هـ.ش
135-رشيدالدين فضل‏اللّه‏ همداني، مکاتبات رشيدي، گردآوري محمد ابرقوهي، تصحيح محمد شفيع، پاکستان، انتشارات کليه پنجاب، 1346هـ.ش.
136-شمس‏الدين آملي، محمد بن محمود، نفايس الفنون في عرايس العيون، به تصحيح سيدابراهيم ميانجي، ج2، قم، کتابفروشي اسلاميه، 1379هـ.ق
137-زيرنويس=عبدالرزاق سمرقندي، کمال‏الدين، مطلع السعدين و مجمع البحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، طهوري، 1353هـ.ش
138-عقيلي، سيف‏الدين حاجي بن نظام، آثار الوزراء، به تصحيح مير جلال‏الدين حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1337هـ.ش.
139-فصيحي خوافي، مجمل فصيحي، به تصحيح محمود فرخ، ب2، تهران،کتابفروشي باستان، 1340هـ.ش.
140-قزويني، زکريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمان شرفکندي، تهران، موسسه علمي انديشه جوان، 1366هـ.ش
141-کاتب يزدي، احمدبن حسين بن علي، تاريخ جديد يزد، به کوشش ايرج افشار، تهران، اميرکبير، 1357هـ.ش
142- کاشاني، ابوالقاسم عبداللّه‏ بن محمد، تاريخ اولجايتو، به اهتمام مهين همبلي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348هـ.ش
143-کتبي، محمود، تاريخ آل مظفر، به تصحيح عبدالحسين نوايي، تهران، ابن‏سينا، 1335هـ.ش
144-مارکوپولو، سفرنامه، ترجمه حبيب‏اللّه‏ صحيحي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350هـ.ش.
145- مستوفي بافقي، محمد مفيد، جامع مفيدي، به کوشش ايرج افشار، تهران، انتشارات اسدي، 1342هـ.ش
146-معين‏الدين يزدي، ابن‏جلال‏الدين محمد معلّم، مواهب الهي، به کوشش سعيد نفيسي، تهران، اقبال، 1326هـ.ش
147-منشي کرماني، ناصرالدين، سمط العلي للحضرة العليا، به تصحيح عباس اقبال، تهران، شرکت سهامي چاپ، 1328هـ.ش.
148-نسايم الاسحار من لطايم الاخبار، به تصحيح مير جلال‏الدين حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1338هـ.ش
149-مير خواند، محمد بن سيد برهان‏الدين خاوند شاه، روضة الصفافي سيرت الامناء والملوک والخلفاء، ج5، تهران، کتابفروشي خيام، 1339هـ.ش
150-وزيري کرماني، احمدعلي خان، تاريخ کرمان، به اهتمام محمدابراهيم باستاني پاريزي، تهران، ابن‏سينا، 1352هـ.ش
151-وصاف الحضره، فضل‏اللّه‏ بن عبداللّه‏ شيرازي، تجزية الامصار و تزجية الاعصار، تهران ـ تبريز، ابن‏سينا ـ جعفري، 1338هـ.ش
152-ابن‏تغري بردي، جمال‏الدين ابي المحاسن يوسف، النجوم الزاهره في ملوک المصر والقاهره، الجزء السابع والتاسع، قاهره، مطبعه دارالکتب المصريه، 1357 و 1361هـ.ق
153-ابن‏الفوطي، کمال‏الدين ابوالفضل عبدالرزاق بن تاج‏الدين احمد، تلخيص مجمع الآداب في معجم الالقاب، القسم الاول من جزء الرّابع، حققه الدکتور مصطفي جواد، دمشق، مطبعة الهاشميه، بي‏تا
154-الحوادث الجامعه والتجارب النافعه في المائة السابعه، بغداد، مکتبة العربيه، 1351هـ.ق.
155-ابن‏الوردي زين‏الدين عمر، تتمة المختصر في اخبار البشر، اشراف و تحقيق احمد رفعت البدراوي، مجلد الثاني، بيروت، دارالمعرفه، 1970م
156-حسيني يزدي، جامع الخيرات، به کوشش محمدتقي دانش‏پژوه و ايرج افشار، تهران، فرهنگ ايران زمين، 1341هـ.ش
157-ياقوت حموي، شهاب‏الدين ابي‏عبداللّه‏، معجم البلدان، جلد 2 و 5، بيروت، بي‏نا، 1374هـ.ق
158-آربري، ا. ج، شيراز مهد شعر و عرفان، ترجمه منوچهر کاشف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353هـ.ش.
159-اشپولر، برتولد، يادگارهاي يزد، ج2، تهران، انجمن آثار ملي، 1353هـ.ش
160-ايمانيه، مجتبي، تاريخ فرهنگ اصفهان، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1355هـ.ش.
161-بويل، جي. آ (گردآورنده)، تاريخ ايران کمبريج، ج5، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميرکبير، 1366هـ.ش.
162-دهخدا، علي‏اکبر، لغت‏نامه، حرف الف ـ ب12، تهران، دانشگاه تهران، 1345هـ.ش
163-سلطانزاده، حسين، تاريخ مدارس ايران، تهران، آگاه، 1364هـ.ش
164-صفا، ذبيح‏اللّه‏، تاريخ ادبيات در ايران، ج3، ب1، تهران، انتشارات فردوس، 1366هـ.ش.
165-غني، قاسم، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل (تاريخ عصر حافظ)، تهران، زوّار، 1366هـ.ش.
166-گلريز، محمدعلي، مينودر (باب الجنه قزوين)، تهران، دانشگاه تهران، 1337هـ.ش
167-مهراز، رحمت‏اللّه‏، بزرگان شيراز، تهران، انجمن آثار ملي، 1348هـ.ش.
168-نصر، سيدحسين، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، نشر انديشه، 1350هـ.ش.
169-هنر فر، لطف‏اللّه‏، گنجينه آثار تاريخي اصفهان، اصفهان، بي‏نا، 1344هـ.ش
170-مجله هنر مردم، وزارت فرهنگ و هنر، ش61 و 62، 1346هـ.ش.
171-LAMBTON, ANN.K.S, COUNTINUITY AND CHANGE IN MEDIVAL PERSIA, I.B.TAURIS AND CO LTD PUBLISHER, LONDON, 1988.

منبع:ميراث جاويدان (شماره 10-12)




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.