سیمای امام پنجم شکافنده دانشها

نويسنده: استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى
امام محمد باقر(ع) تقريبا آغاز مرحله دوم از مراحل فعاليت پيشوايان‏را تشكيل مى‏دهد.
بالجمله اگر پيشوايان مرحله نخستين وظيفه نگاهداشت اسلام را از خطرصدمه انحراف ، و مصونيت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشيدند،كوششهاى پيشوايان مرحله دوم با فعاليت امام باقر(ع)آغاز گرديد و برترى‏فعاليت آن بزرگوار اين بود كه به توده شيعه شكلى تفصيلى و خاص داده و آن ‏را به حركت در آورد،البته در چهار چوب تفصيلى مختص بخود.اين توده ‏شيعى، به عنوان توده مؤمن و نگاه دارنده خط حقيقى اسلام شناخته مي شد و به‏عبارت ديگر همه كوشش امام اين بود كه به شيعه شكلى مخصوص بدهد وخصوصيات آنرا مشخص كند و آن گروه را بعنوان گروه مؤمن و حافظ خطحقيقى اسلام بشناساند.
تفاوت ميان اين دو مرحله آن بود كه پيشوايان مرحله نخستين معناى‏تشيع را در نطاقى تنگ و مخصوص آشكار كردند زيرا آنان به چاره‏گرى هدف‏ مهم خود يعنى محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حاليكه‏پيشوايان مرحله دوم، بخصوص امام باقر(ع) فراز آمدند تا شيعه را بشكل حقيقى‏آن در آورند و در سطح عام ، چهار چوبى تفصيلى و دربرگيرنده به گروه‏ شيعه بدهند و برنامه‏اش را تنظيم كنند. معناى اين سخن آن نيست كه پيشوايان‏ مرحله نخستين براى ظاهر ساختن توده شيعه كارى نكردند، بلكه فعاليت آنان‏در اين زمينه فعاليت ثانوى و ايجاد نظم مخصوص بود و اين فعاليت در سطحى‏خاص توسط امام على(ع) صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسى و ابوذرغفارى و عمار بن ياسر و مالك اشتر و ديگران از شيعيان او بودند.

نظر امت نسبت به امام باقر(ع)

آمدن امام(ع) مقدمه‏اى بود براى اقدام به وظايف دگرگون سازى ‏امت. زيرا امت،او را فردى منحصر از فرزندان كسانى مى‏شناخت كه جان‏خود را فدا كردند تا موج انحراف كه نزديك بود معالم اسلام را از ميان ببرد متوقف گردد.پس، آنان ازينرو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند كه حكامى‏كه به نام اسلام حكومت ميكنند، از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازه‏اى ‏دورند كه مفاهيم كتاب خدا و سنت رسول اكرم (ص) در يك طرف قرار دارد و آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.
وظيفه كشف سرپرست‏ حاكمان و واقعيت منحرف آنان و نشاندادن‏ دورى آنان از اسلام از وظايف پيشوايان مرحله نخستين بود و از خلال مساعى ‏و فداكارى آنان، آن وظيفه انجام گرفت و آن مهم تحقق يافت.
اينك امام باقر(ع) بر آن شد تا آن معانى و مساعى را بارور گرداند و براى‏مسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى كه تحقق يافته است و آن قربانيها و فداكاريهاى بزرگ، مجرد اعمال دلخواه نبود كه عده‏اى براى پيروزى اسلام ‏به آن برخاسته باشند و غيرت و حميتى كه نسبت به اسلام داشته‏اند آنان را برانگيخته باشد. بلكه آن فعاليتها، صورت منحصر فعاليتهائى است كه با آن‏مواجه شده‏اند تا بنيان توده‏اى آگاه را پى افكنند كه به اسلام، ايمان صحيح وآگاهانه داشته باشند. چنين توده‏اى را ، معالم و منطق و شرايط مخصوصى است ‏و بايد داراى ديدى متمايز باشند كه آن را در شئون گوناگون حيات اسلامى‏ بكار برند.
اينجا امكان يافت كه كوششهاى امام باقر(ع) به فزونى روى گذارد تا آنچه نياكان گذشته او(ع) آغاز كردند، بنيان گذارد و از دستاوردهايى كه‏ درين ميدان به آن صورت تحقق بخشيدند ، فايده برد.
پس، خط تاريخى كه با فداكاريها و كوششهاى امامان مرحله نخستين‏تجسم يافته بود، براى امام باقر(ع) و نزد امت اسلام مكان و منزلتى والاايجاد كرد و ما اين منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسيار تاريخ مى‏شناسيم.
هشام خليفه وقتى به امام(ع) اشارت ميكند و مى‏پرسد كه اين شخص‏كيست؟ به او ميگويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند. اين شخص امام عراق است.
در روايت‏حبابة الوالبيه آمده است كه گفت:« در مكه مردى را ديدم‏كه بين‏«باب‏»و«حجر» بر بلندى ايستاده بود. مردم پيرامون وى انبوه شده‏بودند و در مشكلات خود ازو نظر ميخواستند و باب پرسشهاى دشوار را بر او ميگشودند و او را رها نكردند تا در هزار مساله را به آنان فتوى داد. آنگاه‏ برخاست و ميخواست رهسپار شود كه يكى با آوائى آهسته بانك برآورد كه ‏هان،اين نور درخشان...و جمعى نيز كه ميگفتند اين كيست؟ جواب شنيدند كه او محمد بن على باقر، امام محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب‏عليهم السلام است. از ابرش روايت است كه وقتى هشام به امام باقر(ع)اشاره كرد و گفت ‏اين كيست كه مردم عراق پيرامون او گرد آمده‏اند و ازو پرسش ميكنند؟ گفت: اين پيمبر كوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن. پس مساله‏اى‏را كه نميدانست از او پرسيد.
در موسم حج، از عراق و خراسان و ديگر شهرها هزاران مسلمان ازاو فتوى ميخواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مى‏پرسيدند و اين امردليل آن بود كه او در دل توده‏هاى مردم جاى داشت. اين واقعه اندازه نفوذ وسيع او را در قلوب توده‏هاى مردم نشان ميداد.
از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزه‏هاى فكرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهاى بسيار با امام (ع) بعمل آمد.
ازو پاسخ ميخواستند تا ويرا در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم به خاموشى ‏وا دارند.كسانى بودند كه از شهرى به شهرى سفر ميكردند تا ازو(ع) پرسش‏كنند و در محضرش سؤالى طرح نمايند. همه اين امور به اين معنى اشارت‏ ميكند كه در برنامه امام(ع) دقت بسيار به كار رفته بود و مردم او را دوست ‏ميداشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذى گسترده داشت و اين امردر بسيارى از شهرها واكنش پديد آورده بود. از پاره‏اى از نصوص چنين‏استنباط ميشود كه رهبرى مردمى او فراتر از جهان اسلام و تقسيمات گروهى ‏و قبيله‏اى بود. نه اينكه رهبرى گروهى را بر عهده داشت و رهبرى برخى رانداشت. بلكه اگر گروههاى جديدى به اسلام ميگرويدند، آنان نيز به رهبرى ‏او معترف بودند و روحا با وى پيوند داشتند. با وجود اين كه كشت و كشتار نژادى و قبيله‏اى در مدت خلافت امويان بين قبيله‏«مضر» و«حمير»شعله‏ور بود، با اينهمه مى‏بينم ، اهل هر دو قبيله، ياران امام(ع)بودند. چندانكه شاعران‏ رسمى شيعه از هر دو سوى مانند فرزدق تميمى مغيرى و كميت اسدى حميرى‏ در دوستى امام(ع) و اهل بيت اتفاق داشتند. اين اندازه عاطفه توده‏اى و نفوذ وسيع، امام باقر(ع)را وارث كوششهاو فداكاريهائى كرده بود كه در اعمال پيشوايان مرحله نخستين تجسم يافته بود.
آن كوششها و فداكاريها، به پيشوايان آن مرحله فرصت داد تا به بيان ‏و ارائه چهار چوب تفصيلى و واضح تشيع پردازند.

امام(ع) نقطه گذارى را در حروف ابداع فرمود

گفتيم كه وظيفه مهم امام(ع) درين مرحله، روياروئى با توضيح تفصيلى‏چهار چوب تشيع بود و نشان دادن صفات مميز و برجسته آن بوسيله توسعه ونشر مفاهيم مكتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحى وسيعتر،تا توده ‏مردم را از حيث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقيقى را مجسم سازند و براى همه شئون زندگانى چاره جوئى منطقى اسلامى بينديشند.
از دو راه امكان داشت كه امام باقر(ع) درين زمينه براى تحقق بخشيدن ‏به وظايف تاريخى خود اقدام فرمايد:
اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آنرا به همين منظورتاسيس كرده بود. همچنين براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختن‏آداب آن،حوزه مزبور را بنا كرده بود.
امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامى، مرجع يگانه جهان‏اسلام بود و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)، فروتنى مى‏نمودند (1) و اين معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او.
حوزه او براى صدها دانشمند و محدث كه تربيت كرده بود پايگاهى بود.
جابر جعفى گويد:«ابو جعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد».و محمد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مى‏نمود از ابو جعفر(ع) مى‏پرسيدم ‏تا جائيكه سى هزار حديث ازو سؤال كردم.» (2)
ابن شهر آشوب از بقاياى اصحاب و تابعين برجسته و بزرگان و فقيهان ‏اسلام بود.او از كسانى كه از امام روايت كرده‏اند، عده‏اى بسيار را مى‏شمارد.
از صحابه، جابر بن عبد الله انصارى و از تابعين،جابر بن زيد جعفى و كيسان‏سختيانى و از فقيهان،ابن مبارك و زهرى و اوزاعى و ابو حنيفه و مالك وشافعى و زياد بن منذر و از مصنفان، طبرى و بلاذرى و سلامى و خطيب بغدادى‏در تاريخ نويسى.
دوم: از راه روبروئى امت با اين چهار چوب.تقريبا در زندگى پيشوايان(ع)، نخستين بار بود كه مفهوم تشيع به اعتبار اينكه عقيده گروهى آگاه است، تمركز مى‏يافت و شكل روشن ميگرفت و حدود آن عقيده مرزبندى ميشد. تشيعى‏كه در تفسير اسلام، طريقى خاص داشت و ناچار بايد در همه راه‏هاى جامعه‏اسلامى انتشار يابد.
امام(ع)شيعيان خود را با چنين سخنانى توصيف مى‏فرمايد:
«همانا كه شيعه ما،شيعه على،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستى‏و بى ريائى از ما طرفدارى ميكنند و براى زنده نگاهداشتن دين،متحد و پشتيبان‏ما هستند.اگر خشمگين گردند، ستم نميكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمى‏گذرند.براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان‏ مخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند.»
در جاى ديگر مى‏فرمايد:«شيعه ما اطاعت‏خدا ميكنند».
اما در بعضى اوقات، مخالفان امام(ع)كه روياروى ايشان مى‏ايستادند، حالت مبارزه جوئى بخود ميگرفتند و براى ذهنيات و افكار بيشتر مردم در اين چهار چوب كه امام بخاطر آن فعاليت ميكرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشى‏قائل نميشدند.
ازين رو بود كه امام(ع)با كمال روشنى در سطح امت‏ شعارهاى خودرا مطرح مى‏فرمايد:
در روايتى آمده است كه حضرت باقر(ع) همراه با حضرت صادق كه ‏همراه امام آمده بود، حج بيت الله به جاى آوردند.وقتى به مسجد الحرام رسيدند، هزاران كس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع) با وجود حضور هشام بن‏عبد الملك،در محضر پدر بزرگوار خود ايستاد و مفهوم شيعه اهل بيت را با وضوح تمام براى حاضران به شرح باز گفت.او آشكارا و با بيانى روشن‏توضيح داد كه شيعيان كسانى هستند كه داراى اين صفات و خصوصياتند و آنان‏اصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه مى‏باشند و وارثان حقيقى اهل بيتند.
اين آشكارا گوئى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بن‏عبد الملك، گزافه گوئى و يا ماجراجوئى نبود كه امام حساب آنرا نكرده باشد، بلكه موافق برنامه‏اى بود كه براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقيقت توضيحى بود كه مردم از پيشوايان(ع) ميخواستند و مسلمانان آن را ادراك ميكردند و ميدانستند كه اينك مساله، همان مساله امام حسين(ع) نيست‏كه با اخلاص براى حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد. بلكه مساله بالاتر و بزرگتر ازين تصور بسيطى است كه آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقيده‏و رهبرى و برنامه‏ريزى الهى بود كه در وجود امام حسين(ع) تجلى يافته بودو اينك دوباره متجلى شده است.و بسا كه در عصرهاى گوناگون و نسل‏هاى ‏مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.
اين مساله، مساله‏اى بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه ميداد و به‏شكلى واضح و تفصيلى و دربرگيرنده، به او مى‏فهماند تا او را عميقا به حركت‏درآورد و واقعيتى را كه در آن زندگانى مى‏كنند دگرگون سازد. دليل اين مطلب چيزى ازين گوياتر نيست كه امام باقر(ع)به خليفه اموى ‏وارد شد و خليفه كوشيد با استهزاء از امام(ع)پرسش كند و به او گفت : آياتو فرزند ابو ترابى؟ و بعد سعى كرد او را خفيف گرداند.اما امام(ع)به اين‏مسائل اهميتى نداد بلكه در مجلس خليفه به پاى ايستاد و خطابه‏اى ايراد فرمود تا رهبرى اهل بيت را توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت، آشكارا بيان كند.امام با دعوت خود و چنين آشكارا سخن گفتن‏ها و از گذرگاه اين‏برنامه وسيع، و با روياروئى صريح با امت در هدفهاى واضح، روزگارى ‏نوين را مجسم ساخت.
دشواريهايى كه در راه برنامه امام(ع) روى داد
در آن هنگام، زندگانى عمومى اسلامى به طور كلى نزديك بود به هدفى‏ديگر كه مغاير عقيده امام بود منجر گردد. عصرى كه عصر امام باقر(ع)با آن‏آغاز گرديد، آغازى نو بود كه انحراف سياسى در شكل هدف فكرى در آن‏خود نمائى ميكرد و آن هدف فكرى، امتداد آن انحراف سياسى بود كه در مرحله‏ نخستين از كارهاى پيشوايان(ع)از آن سخن گفتيم.
انحراف سياسى كه پيشوايان مرحله نخستين با آن همزمان بودند، تحول‏يافت و در خلال اين مدت يعنى در مدت هشتاد سال، يك هدف فكرى و عقيدتى ‏ايجاد شده بود كه با هدف و عقيده امام اختلاف داشت و از قرار ذيل بود:
1- اين هدف و عقيدت به مرجعيت صحابه كه از مهاجران و انصار وتابعين بودند واگذار شده بود و خود اين مراجع ميدانستند كه رسول اكرم(ص) به فرمان حق تعالى،امام على(ع)را به مرجعيت‏سياسى و فكرى برگزيد به‏اين اعتبار كه عمق وجود شخص امام على(ع)در موجوديت دعوت مايه گرفته‏ و بمثابه ستون دعوت اسلامى بود و پس از امام على(ع) نيز جانشينان اوشايسته اين مقام بودند. خود مردم بخوبى ميدانستند كه پس از رحلت نبى اكرم(ص)،وقتى در سقيفه اجتماع كردند، اين مرجعيت از امام على سلب شد.
2- اما مرجعيت فكرى به عنوان مرجعيت رسمى بى مددگار معطل مانده‏ بود و درين مورد برنامه‏اى روشن موجود نبود تا اين خلاء را پر سازد و اين‏امر در عهد ابوبكر و عمر و عثمان روى داد كه خلفاى سه گانه ضرورت مراجعه‏كردن به امام على(ع)و ارزش اعانت او را براى حل مشكلاتى كه كار آنان‏را دشوار مى‏نمود،احساس كردند.گرچه ميكوشيدند از مراجعه به آن امام(ع) خود دارى كنند (3) .
پس از پايان عصر صحابه، عصر تابعين آغاز گرديد و رفته رفته نزديك بود تا عصر جديد يعنى تابعين تابعين نيز آغاز شود.
در آن عصر، دولت اسلامى و جامعه اسلامى با مسائلى روبرو شد كه ‏بصورتى جديد، گرفتار اين خلاء فكرى و سياسى بود.
علت اين احساس عوامل زير بود:
الف- تابعين تابعين كه از ابناى عصر بودند از مصادر اسلام محسوب‏ مى‏شدند و از كتاب و سنت دور افتاده بودند و بواسطه بعد زمان از عهد نبى‏اكرم(ص)، جدا شده بودند.آن نسل از زمان و شرايط و مناسبات كتاب وسنت نبوى دور افتاده بود و ازين روى روزى بر آمد كه در قرآن،معضلاتى مشاهده‏كردند كه معلول دورى از زمان رسول اكرم(ص) بود.
ب-آنان اعتقاد داشتند كه پيامبر خدا(ص) هيچكس را به منظور اداره‏ مكتب رسالت تربيت نفرموده و هيچكس را آماده مرجعيت فكرى و سياسى‏نكرده است و آموزش خاص عقيدتى درباره كسى منظور نداشته است بلكه، همه آنچه رسول اكرم(ص) انجام داد- به نظر آنان- تنها اين بود كه رهبرى‏دعوت را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضميمه يكديگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبرى كنند.
ج- زان پس كه حيات اسلامى گسترش يافت و از راه پيروزى نظامى به‏دسته‏ها و سرزمينها و دولتها پيوست، رويدادهاى گوناگون و شرايط و گروههابوجود آمد و افكار درهم ريخته و پيچيدگيهايى كه هرگز پيش بينى نمى‏شد پيش‏آمد و براى نصوص تشريعى مفقود شده كه از رسول اكرم نقل ميكردند، راه‏حلى وجود نداشت، پس ناچار اين نياز پديد آمد كه به غير از كتاب و سنت، به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع[ادله] اجتهاد كه ملكه مجتهد است رجوع كنند.اين امر باعث گرديد كه ذوق و اخلاقيات شخصى وارد قانونگذارى شود (4) .
اين سه وسيله مسلمانان را واداشت كه با ضرورت جستجو درباره يك ‏منشاء فكرى كه با آن شرايط و اوضاع و احوال جديد هماهنگ باشد،پى ببرند، زيرا در بسيارى از مسائل نصى وجود نداشت و ناچار بايد راه حلى براى‏آن مى‏جستند.شهرستانى درين مورد گويد:«ما بطور قطع ميدانيم كه حوادث‏و وقايع در عبادات و رفتار و كردار چندان است كه به شمار در نمى‏آيد و حدو حصرى ندارد و به طور قطع ميدانيم كه در همه رويدادها نصى موجود نيست ‏وقتى نصوص محدود باشد، امر نا محدود را ضبط نميكند، پس اجتهاد و قياس‏لازم الاتباع و معتبر است چندان كه براى هر رويدادى اجتهادى است‏» (5) .
در چنين موقعيتهائى امكان نداشت كه بتوانند اين مرجعيت فكرى را قبول‏داشته باشند و به اين اعتبار كه مرجعيت فكرى به رهبرى سياسى منتهى ميشودآن را به اهل بيت مستند بدانند و اگر مرجعيت فكرى را به اهل بيت مى‏دادند، برنده‏ترين سلاح را به آنان تقديم مى‏كردند كه به آنان امكان ميداد كه به آسانى‏به مرجعيت ‏سياسى دست‏ يابند.
ازينرو در اين عصر آغاز فعاليتهايى را مى‏بينيم و توسعه و گسترش مدارسى ‏را ملاحظه ميكنيم كه گاهى به‏«راى‏» تكيه ميكنند و گاهى به قياس و استحسان‏ و گاه به مصالح مرسله و عرف جريانهاى پيش آمد كه ظهور آنها با خط مرجعيت‏اهل بيت(ع) اختلاف داشت و اشكارا نشان ميداد كه اين پديده در جامعه اسلامى ‏بسى اوج گرفته و ريشه دوانيده است.اهل بيت(ع) بر عهده گرفتند كه آن ادعاها را پاسخ گويند و تكذيب كنند. و به علت پاسخگوئى به اين خطوط فكرى، خصوصيات مذهبشان را كه داراى مركزيت و قدرت است تاكيد كنند.
ابن جميع ميگويد: به جعفر بن محمد وارد شدم ،ابن ابى ليلى و ابو حنيفه ‏نيز با من بودند. او به ابن ابى ليلى گفت:اين مرد كيست؟ جواب داد:
او مردى است كه در دين بينا و با نفوذ است.امام(ع) فرمود:شايد به راى‏خود قياس ميكند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود:اى نعمان، پدرم ازجدم روايت كرد كه رسول خدا(ص) فرمود: نخستين كس كه امر دين را به راى‏خود قياس كرد، ابليس بود كه خداى تعالى به او فرمان داد:به آدم سجده‏ بر!و او گفت: من ازو بهترم. مرا از آتش آفريدى و او را از خاك. پس‏هر كس كه دين را با راى خود قياس كند حق تعالى روز قيامت، او را با ابليس ‏قرين سازد.زيرا، او شيطان را بقياس پيروى كرده است‏».
سپس امام جعفر(ع) آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است به اوگفت : آيا قتل نفس گناهى بزرگتر است ‏يا زنا؟
گفت: قتل نفس.
امام(ع) فرمود:خدايتعالى در قتل نفس دو گواه مى‏پذيرد اما در زنا چهار شاهد بايد.
سپس پرسيد: نماز بزرگتر است ‏يا روزه؟
گفت: نماز.
امام(ع) فرمود: چه گوئى در مورد حايض كه روزه را قضا ميكند و نماز را قضا نمى‏كند. واى بر تو، چگونه قياس ميكنى؟ از خداى بترس و دين را باراى خود قياس مكن (6) .
اين نبردى كه اهل بيت(ع) وارد آن شدند،از شدت تاثير اهل راى‏كاست. چنانكه براى پيدا شدن مكاتبى كه در راه و خط مخالف آن بود، ايجادآمادگى كرد و مدرسه حديث بوجود آمد كه براى حفظ احاديث و سنت و آثارو فتاوى صحابه و تابعين كوشيد و براى تقويت آن به تبليغ آغازيد و در عين حال‏از اهل راى بد مى‏گفتند و در مقابل دستاورد اهل راى كه در اخذ به راى و روى‏گردانيدان از احاديث تند روى داشتند،عكس العملى محسوب ميگرديد.
اهل بيت(ع) بر ضد اهل راى ايستادگى كردند و درين كار به شعار معروفشان ‏تمسك مى‏جستند كه ميگفت:«همانا كه دين خدا با عقول سنجيده نميشود».
چه،اين مكتب اهل راى به راهى مى‏رفت كه تشريع اسلامى را تحليل مى‏برد و نابود مى‏كرد و در مرحله بعد،خاصيت و صلابت و اصالت اسلامى تشريع راكه از ويژگيهاى قانونگذارى است از دست ميداد و در اثنائى كه اهل حديث‏ با جمود شريعت روبرو ميگرديد و معناى ظاهر نصوص اتخاذ مى‏شد، خاصيت‏ نرمش و قابليت تطبيق با شرايط گوناگون اجتماعى از كف مى‏رفت (7) .

پي نوشت :

1- منظور اين است كه مكتب تشيع را همگانى كرده و از جهت علمى و عملى توسعه‏بخشيد چنان كه فراگيرى آن بر هر فردى سهل و پيروى از آن بر هر كس كه داراى فرهنگ‏اسلامى و عقل مذهبى باشد،پذيرفتنى بود.
2- مراة الجنان.
3- بحث در ولايت-صدر.
4- بحث در ولايت.
5- سلم الوصول ص 295.
6- اصول عمومى فقه،ص 329 نقل از حلية الاولياء،ج 3 ص 197.
7- اجتهاد و تقليد از مقدمه محمد مهدى اصفى ص 17-18.

منبع: کتاب بررسى پيشوايان