سیمای امام پنجم شکافنده دانشها
نويسنده: استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى
امام محمد باقر(ع) تقريبا آغاز مرحله دوم از مراحل فعاليت پيشوايانرا تشكيل مىدهد.
بالجمله اگر پيشوايان مرحله نخستين وظيفه نگاهداشت اسلام را از خطرصدمه انحراف ، و مصونيت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشيدند،كوششهاى پيشوايان مرحله دوم با فعاليت امام باقر(ع)آغاز گرديد و برترىفعاليت آن بزرگوار اين بود كه به توده شيعه شكلى تفصيلى و خاص داده و آن را به حركت در آورد،البته در چهار چوب تفصيلى مختص بخود.اين توده شيعى، به عنوان توده مؤمن و نگاه دارنده خط حقيقى اسلام شناخته مي شد و بهعبارت ديگر همه كوشش امام اين بود كه به شيعه شكلى مخصوص بدهد وخصوصيات آنرا مشخص كند و آن گروه را بعنوان گروه مؤمن و حافظ خطحقيقى اسلام بشناساند.
تفاوت ميان اين دو مرحله آن بود كه پيشوايان مرحله نخستين معناىتشيع را در نطاقى تنگ و مخصوص آشكار كردند زيرا آنان به چارهگرى هدف مهم خود يعنى محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حاليكهپيشوايان مرحله دوم، بخصوص امام باقر(ع) فراز آمدند تا شيعه را بشكل حقيقىآن در آورند و در سطح عام ، چهار چوبى تفصيلى و دربرگيرنده به گروه شيعه بدهند و برنامهاش را تنظيم كنند. معناى اين سخن آن نيست كه پيشوايان مرحله نخستين براى ظاهر ساختن توده شيعه كارى نكردند، بلكه فعاليت آناندر اين زمينه فعاليت ثانوى و ايجاد نظم مخصوص بود و اين فعاليت در سطحىخاص توسط امام على(ع) صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسى و ابوذرغفارى و عمار بن ياسر و مالك اشتر و ديگران از شيعيان او بودند.
وظيفه كشف سرپرست حاكمان و واقعيت منحرف آنان و نشاندادن دورى آنان از اسلام از وظايف پيشوايان مرحله نخستين بود و از خلال مساعى و فداكارى آنان، آن وظيفه انجام گرفت و آن مهم تحقق يافت.
اينك امام باقر(ع) بر آن شد تا آن معانى و مساعى را بارور گرداند و براىمسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى كه تحقق يافته است و آن قربانيها و فداكاريهاى بزرگ، مجرد اعمال دلخواه نبود كه عدهاى براى پيروزى اسلام به آن برخاسته باشند و غيرت و حميتى كه نسبت به اسلام داشتهاند آنان را برانگيخته باشد. بلكه آن فعاليتها، صورت منحصر فعاليتهائى است كه با آنمواجه شدهاند تا بنيان تودهاى آگاه را پى افكنند كه به اسلام، ايمان صحيح وآگاهانه داشته باشند. چنين تودهاى را ، معالم و منطق و شرايط مخصوصى است و بايد داراى ديدى متمايز باشند كه آن را در شئون گوناگون حيات اسلامى بكار برند.
اينجا امكان يافت كه كوششهاى امام باقر(ع) به فزونى روى گذارد تا آنچه نياكان گذشته او(ع) آغاز كردند، بنيان گذارد و از دستاوردهايى كه درين ميدان به آن صورت تحقق بخشيدند ، فايده برد.
پس، خط تاريخى كه با فداكاريها و كوششهاى امامان مرحله نخستينتجسم يافته بود، براى امام باقر(ع) و نزد امت اسلام مكان و منزلتى والاايجاد كرد و ما اين منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسيار تاريخ مىشناسيم.
هشام خليفه وقتى به امام(ع) اشارت ميكند و مىپرسد كه اين شخصكيست؟ به او ميگويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند. اين شخص امام عراق است.
در روايتحبابة الوالبيه آمده است كه گفت:« در مكه مردى را ديدمكه بين«باب»و«حجر» بر بلندى ايستاده بود. مردم پيرامون وى انبوه شدهبودند و در مشكلات خود ازو نظر ميخواستند و باب پرسشهاى دشوار را بر او ميگشودند و او را رها نكردند تا در هزار مساله را به آنان فتوى داد. آنگاه برخاست و ميخواست رهسپار شود كه يكى با آوائى آهسته بانك برآورد كه هان،اين نور درخشان...و جمعى نيز كه ميگفتند اين كيست؟ جواب شنيدند كه او محمد بن على باقر، امام محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالبعليهم السلام است. از ابرش روايت است كه وقتى هشام به امام باقر(ع)اشاره كرد و گفت اين كيست كه مردم عراق پيرامون او گرد آمدهاند و ازو پرسش ميكنند؟ گفت: اين پيمبر كوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن. پس مسالهاىرا كه نميدانست از او پرسيد.
در موسم حج، از عراق و خراسان و ديگر شهرها هزاران مسلمان ازاو فتوى ميخواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مىپرسيدند و اين امردليل آن بود كه او در دل تودههاى مردم جاى داشت. اين واقعه اندازه نفوذ وسيع او را در قلوب تودههاى مردم نشان ميداد.
از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزههاى فكرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهاى بسيار با امام (ع) بعمل آمد.
ازو پاسخ ميخواستند تا ويرا در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم به خاموشى وا دارند.كسانى بودند كه از شهرى به شهرى سفر ميكردند تا ازو(ع) پرسشكنند و در محضرش سؤالى طرح نمايند. همه اين امور به اين معنى اشارت ميكند كه در برنامه امام(ع) دقت بسيار به كار رفته بود و مردم او را دوست ميداشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذى گسترده داشت و اين امردر بسيارى از شهرها واكنش پديد آورده بود. از پارهاى از نصوص چنيناستنباط ميشود كه رهبرى مردمى او فراتر از جهان اسلام و تقسيمات گروهى و قبيلهاى بود. نه اينكه رهبرى گروهى را بر عهده داشت و رهبرى برخى رانداشت. بلكه اگر گروههاى جديدى به اسلام ميگرويدند، آنان نيز به رهبرى او معترف بودند و روحا با وى پيوند داشتند. با وجود اين كه كشت و كشتار نژادى و قبيلهاى در مدت خلافت امويان بين قبيله«مضر» و«حمير»شعلهور بود، با اينهمه مىبينم ، اهل هر دو قبيله، ياران امام(ع)بودند. چندانكه شاعران رسمى شيعه از هر دو سوى مانند فرزدق تميمى مغيرى و كميت اسدى حميرى در دوستى امام(ع) و اهل بيت اتفاق داشتند. اين اندازه عاطفه تودهاى و نفوذ وسيع، امام باقر(ع)را وارث كوششهاو فداكاريهائى كرده بود كه در اعمال پيشوايان مرحله نخستين تجسم يافته بود.
آن كوششها و فداكاريها، به پيشوايان آن مرحله فرصت داد تا به بيان و ارائه چهار چوب تفصيلى و واضح تشيع پردازند.
از دو راه امكان داشت كه امام باقر(ع) درين زمينه براى تحقق بخشيدن به وظايف تاريخى خود اقدام فرمايد:
اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آنرا به همين منظورتاسيس كرده بود. همچنين براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختنآداب آن،حوزه مزبور را بنا كرده بود.
امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامى، مرجع يگانه جهاناسلام بود و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)، فروتنى مىنمودند (1) و اين معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او.
حوزه او براى صدها دانشمند و محدث كه تربيت كرده بود پايگاهى بود.
جابر جعفى گويد:«ابو جعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد».و محمد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مىنمود از ابو جعفر(ع) مىپرسيدم تا جائيكه سى هزار حديث ازو سؤال كردم.» (2)
ابن شهر آشوب از بقاياى اصحاب و تابعين برجسته و بزرگان و فقيهان اسلام بود.او از كسانى كه از امام روايت كردهاند، عدهاى بسيار را مىشمارد.
از صحابه، جابر بن عبد الله انصارى و از تابعين،جابر بن زيد جعفى و كيسانسختيانى و از فقيهان،ابن مبارك و زهرى و اوزاعى و ابو حنيفه و مالك وشافعى و زياد بن منذر و از مصنفان، طبرى و بلاذرى و سلامى و خطيب بغدادىدر تاريخ نويسى.
دوم: از راه روبروئى امت با اين چهار چوب.تقريبا در زندگى پيشوايان(ع)، نخستين بار بود كه مفهوم تشيع به اعتبار اينكه عقيده گروهى آگاه است، تمركز مىيافت و شكل روشن ميگرفت و حدود آن عقيده مرزبندى ميشد. تشيعىكه در تفسير اسلام، طريقى خاص داشت و ناچار بايد در همه راههاى جامعهاسلامى انتشار يابد.
امام(ع)شيعيان خود را با چنين سخنانى توصيف مىفرمايد:
«همانا كه شيعه ما،شيعه على،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستىو بى ريائى از ما طرفدارى ميكنند و براى زنده نگاهداشتن دين،متحد و پشتيبانما هستند.اگر خشمگين گردند، ستم نميكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند.براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند.»
در جاى ديگر مىفرمايد:«شيعه ما اطاعتخدا ميكنند».
اما در بعضى اوقات، مخالفان امام(ع)كه روياروى ايشان مىايستادند، حالت مبارزه جوئى بخود ميگرفتند و براى ذهنيات و افكار بيشتر مردم در اين چهار چوب كه امام بخاطر آن فعاليت ميكرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشىقائل نميشدند.
ازين رو بود كه امام(ع)با كمال روشنى در سطح امت شعارهاى خودرا مطرح مىفرمايد:
در روايتى آمده است كه حضرت باقر(ع) همراه با حضرت صادق كه همراه امام آمده بود، حج بيت الله به جاى آوردند.وقتى به مسجد الحرام رسيدند، هزاران كس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع) با وجود حضور هشام بنعبد الملك،در محضر پدر بزرگوار خود ايستاد و مفهوم شيعه اهل بيت را با وضوح تمام براى حاضران به شرح باز گفت.او آشكارا و با بيانى روشنتوضيح داد كه شيعيان كسانى هستند كه داراى اين صفات و خصوصياتند و آناناصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه مىباشند و وارثان حقيقى اهل بيتند.
اين آشكارا گوئى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بنعبد الملك، گزافه گوئى و يا ماجراجوئى نبود كه امام حساب آنرا نكرده باشد، بلكه موافق برنامهاى بود كه براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقيقت توضيحى بود كه مردم از پيشوايان(ع) ميخواستند و مسلمانان آن را ادراك ميكردند و ميدانستند كه اينك مساله، همان مساله امام حسين(ع) نيستكه با اخلاص براى حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد. بلكه مساله بالاتر و بزرگتر ازين تصور بسيطى است كه آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقيدهو رهبرى و برنامهريزى الهى بود كه در وجود امام حسين(ع) تجلى يافته بودو اينك دوباره متجلى شده است.و بسا كه در عصرهاى گوناگون و نسلهاى مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.
اين مساله، مسالهاى بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه ميداد و بهشكلى واضح و تفصيلى و دربرگيرنده، به او مىفهماند تا او را عميقا به حركتدرآورد و واقعيتى را كه در آن زندگانى مىكنند دگرگون سازد. دليل اين مطلب چيزى ازين گوياتر نيست كه امام باقر(ع)به خليفه اموى وارد شد و خليفه كوشيد با استهزاء از امام(ع)پرسش كند و به او گفت : آياتو فرزند ابو ترابى؟ و بعد سعى كرد او را خفيف گرداند.اما امام(ع)به اينمسائل اهميتى نداد بلكه در مجلس خليفه به پاى ايستاد و خطابهاى ايراد فرمود تا رهبرى اهل بيت را توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت، آشكارا بيان كند.امام با دعوت خود و چنين آشكارا سخن گفتنها و از گذرگاه اينبرنامه وسيع، و با روياروئى صريح با امت در هدفهاى واضح، روزگارى نوين را مجسم ساخت.
دشواريهايى كه در راه برنامه امام(ع) روى داد
در آن هنگام، زندگانى عمومى اسلامى به طور كلى نزديك بود به هدفىديگر كه مغاير عقيده امام بود منجر گردد. عصرى كه عصر امام باقر(ع)با آنآغاز گرديد، آغازى نو بود كه انحراف سياسى در شكل هدف فكرى در آنخود نمائى ميكرد و آن هدف فكرى، امتداد آن انحراف سياسى بود كه در مرحله نخستين از كارهاى پيشوايان(ع)از آن سخن گفتيم.
انحراف سياسى كه پيشوايان مرحله نخستين با آن همزمان بودند، تحوليافت و در خلال اين مدت يعنى در مدت هشتاد سال، يك هدف فكرى و عقيدتى ايجاد شده بود كه با هدف و عقيده امام اختلاف داشت و از قرار ذيل بود:
1- اين هدف و عقيدت به مرجعيت صحابه كه از مهاجران و انصار وتابعين بودند واگذار شده بود و خود اين مراجع ميدانستند كه رسول اكرم(ص) به فرمان حق تعالى،امام على(ع)را به مرجعيتسياسى و فكرى برگزيد بهاين اعتبار كه عمق وجود شخص امام على(ع)در موجوديت دعوت مايه گرفته و بمثابه ستون دعوت اسلامى بود و پس از امام على(ع) نيز جانشينان اوشايسته اين مقام بودند. خود مردم بخوبى ميدانستند كه پس از رحلت نبى اكرم(ص)،وقتى در سقيفه اجتماع كردند، اين مرجعيت از امام على سلب شد.
2- اما مرجعيت فكرى به عنوان مرجعيت رسمى بى مددگار معطل مانده بود و درين مورد برنامهاى روشن موجود نبود تا اين خلاء را پر سازد و اينامر در عهد ابوبكر و عمر و عثمان روى داد كه خلفاى سه گانه ضرورت مراجعهكردن به امام على(ع)و ارزش اعانت او را براى حل مشكلاتى كه كار آنانرا دشوار مىنمود،احساس كردند.گرچه ميكوشيدند از مراجعه به آن امام(ع) خود دارى كنند (3) .
پس از پايان عصر صحابه، عصر تابعين آغاز گرديد و رفته رفته نزديك بود تا عصر جديد يعنى تابعين تابعين نيز آغاز شود.
در آن عصر، دولت اسلامى و جامعه اسلامى با مسائلى روبرو شد كه بصورتى جديد، گرفتار اين خلاء فكرى و سياسى بود.
علت اين احساس عوامل زير بود:
الف- تابعين تابعين كه از ابناى عصر بودند از مصادر اسلام محسوب مىشدند و از كتاب و سنت دور افتاده بودند و بواسطه بعد زمان از عهد نبىاكرم(ص)، جدا شده بودند.آن نسل از زمان و شرايط و مناسبات كتاب وسنت نبوى دور افتاده بود و ازين روى روزى بر آمد كه در قرآن،معضلاتى مشاهدهكردند كه معلول دورى از زمان رسول اكرم(ص) بود.
ب-آنان اعتقاد داشتند كه پيامبر خدا(ص) هيچكس را به منظور اداره مكتب رسالت تربيت نفرموده و هيچكس را آماده مرجعيت فكرى و سياسىنكرده است و آموزش خاص عقيدتى درباره كسى منظور نداشته است بلكه، همه آنچه رسول اكرم(ص) انجام داد- به نظر آنان- تنها اين بود كه رهبرىدعوت را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضميمه يكديگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبرى كنند.
ج- زان پس كه حيات اسلامى گسترش يافت و از راه پيروزى نظامى بهدستهها و سرزمينها و دولتها پيوست، رويدادهاى گوناگون و شرايط و گروههابوجود آمد و افكار درهم ريخته و پيچيدگيهايى كه هرگز پيش بينى نمىشد پيشآمد و براى نصوص تشريعى مفقود شده كه از رسول اكرم نقل ميكردند، راهحلى وجود نداشت، پس ناچار اين نياز پديد آمد كه به غير از كتاب و سنت، به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع[ادله] اجتهاد كه ملكه مجتهد است رجوع كنند.اين امر باعث گرديد كه ذوق و اخلاقيات شخصى وارد قانونگذارى شود (4) .
اين سه وسيله مسلمانان را واداشت كه با ضرورت جستجو درباره يك منشاء فكرى كه با آن شرايط و اوضاع و احوال جديد هماهنگ باشد،پى ببرند، زيرا در بسيارى از مسائل نصى وجود نداشت و ناچار بايد راه حلى براىآن مىجستند.شهرستانى درين مورد گويد:«ما بطور قطع ميدانيم كه حوادثو وقايع در عبادات و رفتار و كردار چندان است كه به شمار در نمىآيد و حدو حصرى ندارد و به طور قطع ميدانيم كه در همه رويدادها نصى موجود نيست وقتى نصوص محدود باشد، امر نا محدود را ضبط نميكند، پس اجتهاد و قياسلازم الاتباع و معتبر است چندان كه براى هر رويدادى اجتهادى است» (5) .
در چنين موقعيتهائى امكان نداشت كه بتوانند اين مرجعيت فكرى را قبولداشته باشند و به اين اعتبار كه مرجعيت فكرى به رهبرى سياسى منتهى ميشودآن را به اهل بيت مستند بدانند و اگر مرجعيت فكرى را به اهل بيت مىدادند، برندهترين سلاح را به آنان تقديم مىكردند كه به آنان امكان ميداد كه به آسانىبه مرجعيت سياسى دست يابند.
ازينرو در اين عصر آغاز فعاليتهايى را مىبينيم و توسعه و گسترش مدارسى را ملاحظه ميكنيم كه گاهى به«راى» تكيه ميكنند و گاهى به قياس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و عرف جريانهاى پيش آمد كه ظهور آنها با خط مرجعيتاهل بيت(ع) اختلاف داشت و اشكارا نشان ميداد كه اين پديده در جامعه اسلامى بسى اوج گرفته و ريشه دوانيده است.اهل بيت(ع) بر عهده گرفتند كه آن ادعاها را پاسخ گويند و تكذيب كنند. و به علت پاسخگوئى به اين خطوط فكرى، خصوصيات مذهبشان را كه داراى مركزيت و قدرت است تاكيد كنند.
ابن جميع ميگويد: به جعفر بن محمد وارد شدم ،ابن ابى ليلى و ابو حنيفه نيز با من بودند. او به ابن ابى ليلى گفت:اين مرد كيست؟ جواب داد:
او مردى است كه در دين بينا و با نفوذ است.امام(ع) فرمود:شايد به راىخود قياس ميكند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود:اى نعمان، پدرم ازجدم روايت كرد كه رسول خدا(ص) فرمود: نخستين كس كه امر دين را به راىخود قياس كرد، ابليس بود كه خداى تعالى به او فرمان داد:به آدم سجده بر!و او گفت: من ازو بهترم. مرا از آتش آفريدى و او را از خاك. پسهر كس كه دين را با راى خود قياس كند حق تعالى روز قيامت، او را با ابليس قرين سازد.زيرا، او شيطان را بقياس پيروى كرده است».
سپس امام جعفر(ع) آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است به اوگفت : آيا قتل نفس گناهى بزرگتر است يا زنا؟
گفت: قتل نفس.
امام(ع) فرمود:خدايتعالى در قتل نفس دو گواه مىپذيرد اما در زنا چهار شاهد بايد.
سپس پرسيد: نماز بزرگتر است يا روزه؟
گفت: نماز.
امام(ع) فرمود: چه گوئى در مورد حايض كه روزه را قضا ميكند و نماز را قضا نمىكند. واى بر تو، چگونه قياس ميكنى؟ از خداى بترس و دين را باراى خود قياس مكن (6) .
اين نبردى كه اهل بيت(ع) وارد آن شدند،از شدت تاثير اهل راىكاست. چنانكه براى پيدا شدن مكاتبى كه در راه و خط مخالف آن بود، ايجادآمادگى كرد و مدرسه حديث بوجود آمد كه براى حفظ احاديث و سنت و آثارو فتاوى صحابه و تابعين كوشيد و براى تقويت آن به تبليغ آغازيد و در عين حالاز اهل راى بد مىگفتند و در مقابل دستاورد اهل راى كه در اخذ به راى و روىگردانيدان از احاديث تند روى داشتند،عكس العملى محسوب ميگرديد.
اهل بيت(ع) بر ضد اهل راى ايستادگى كردند و درين كار به شعار معروفشان تمسك مىجستند كه ميگفت:«همانا كه دين خدا با عقول سنجيده نميشود».
چه،اين مكتب اهل راى به راهى مىرفت كه تشريع اسلامى را تحليل مىبرد و نابود مىكرد و در مرحله بعد،خاصيت و صلابت و اصالت اسلامى تشريع راكه از ويژگيهاى قانونگذارى است از دست ميداد و در اثنائى كه اهل حديث با جمود شريعت روبرو ميگرديد و معناى ظاهر نصوص اتخاذ مىشد، خاصيت نرمش و قابليت تطبيق با شرايط گوناگون اجتماعى از كف مىرفت (7) .
بالجمله اگر پيشوايان مرحله نخستين وظيفه نگاهداشت اسلام را از خطرصدمه انحراف ، و مصونيت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشيدند،كوششهاى پيشوايان مرحله دوم با فعاليت امام باقر(ع)آغاز گرديد و برترىفعاليت آن بزرگوار اين بود كه به توده شيعه شكلى تفصيلى و خاص داده و آن را به حركت در آورد،البته در چهار چوب تفصيلى مختص بخود.اين توده شيعى، به عنوان توده مؤمن و نگاه دارنده خط حقيقى اسلام شناخته مي شد و بهعبارت ديگر همه كوشش امام اين بود كه به شيعه شكلى مخصوص بدهد وخصوصيات آنرا مشخص كند و آن گروه را بعنوان گروه مؤمن و حافظ خطحقيقى اسلام بشناساند.
تفاوت ميان اين دو مرحله آن بود كه پيشوايان مرحله نخستين معناىتشيع را در نطاقى تنگ و مخصوص آشكار كردند زيرا آنان به چارهگرى هدف مهم خود يعنى محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حاليكهپيشوايان مرحله دوم، بخصوص امام باقر(ع) فراز آمدند تا شيعه را بشكل حقيقىآن در آورند و در سطح عام ، چهار چوبى تفصيلى و دربرگيرنده به گروه شيعه بدهند و برنامهاش را تنظيم كنند. معناى اين سخن آن نيست كه پيشوايان مرحله نخستين براى ظاهر ساختن توده شيعه كارى نكردند، بلكه فعاليت آناندر اين زمينه فعاليت ثانوى و ايجاد نظم مخصوص بود و اين فعاليت در سطحىخاص توسط امام على(ع) صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسى و ابوذرغفارى و عمار بن ياسر و مالك اشتر و ديگران از شيعيان او بودند.
نظر امت نسبت به امام باقر(ع)
وظيفه كشف سرپرست حاكمان و واقعيت منحرف آنان و نشاندادن دورى آنان از اسلام از وظايف پيشوايان مرحله نخستين بود و از خلال مساعى و فداكارى آنان، آن وظيفه انجام گرفت و آن مهم تحقق يافت.
اينك امام باقر(ع) بر آن شد تا آن معانى و مساعى را بارور گرداند و براىمسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى كه تحقق يافته است و آن قربانيها و فداكاريهاى بزرگ، مجرد اعمال دلخواه نبود كه عدهاى براى پيروزى اسلام به آن برخاسته باشند و غيرت و حميتى كه نسبت به اسلام داشتهاند آنان را برانگيخته باشد. بلكه آن فعاليتها، صورت منحصر فعاليتهائى است كه با آنمواجه شدهاند تا بنيان تودهاى آگاه را پى افكنند كه به اسلام، ايمان صحيح وآگاهانه داشته باشند. چنين تودهاى را ، معالم و منطق و شرايط مخصوصى است و بايد داراى ديدى متمايز باشند كه آن را در شئون گوناگون حيات اسلامى بكار برند.
اينجا امكان يافت كه كوششهاى امام باقر(ع) به فزونى روى گذارد تا آنچه نياكان گذشته او(ع) آغاز كردند، بنيان گذارد و از دستاوردهايى كه درين ميدان به آن صورت تحقق بخشيدند ، فايده برد.
پس، خط تاريخى كه با فداكاريها و كوششهاى امامان مرحله نخستينتجسم يافته بود، براى امام باقر(ع) و نزد امت اسلام مكان و منزلتى والاايجاد كرد و ما اين منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسيار تاريخ مىشناسيم.
هشام خليفه وقتى به امام(ع) اشارت ميكند و مىپرسد كه اين شخصكيست؟ به او ميگويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند. اين شخص امام عراق است.
در روايتحبابة الوالبيه آمده است كه گفت:« در مكه مردى را ديدمكه بين«باب»و«حجر» بر بلندى ايستاده بود. مردم پيرامون وى انبوه شدهبودند و در مشكلات خود ازو نظر ميخواستند و باب پرسشهاى دشوار را بر او ميگشودند و او را رها نكردند تا در هزار مساله را به آنان فتوى داد. آنگاه برخاست و ميخواست رهسپار شود كه يكى با آوائى آهسته بانك برآورد كه هان،اين نور درخشان...و جمعى نيز كه ميگفتند اين كيست؟ جواب شنيدند كه او محمد بن على باقر، امام محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالبعليهم السلام است. از ابرش روايت است كه وقتى هشام به امام باقر(ع)اشاره كرد و گفت اين كيست كه مردم عراق پيرامون او گرد آمدهاند و ازو پرسش ميكنند؟ گفت: اين پيمبر كوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن. پس مسالهاىرا كه نميدانست از او پرسيد.
در موسم حج، از عراق و خراسان و ديگر شهرها هزاران مسلمان ازاو فتوى ميخواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مىپرسيدند و اين امردليل آن بود كه او در دل تودههاى مردم جاى داشت. اين واقعه اندازه نفوذ وسيع او را در قلوب تودههاى مردم نشان ميداد.
از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزههاى فكرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهاى بسيار با امام (ع) بعمل آمد.
ازو پاسخ ميخواستند تا ويرا در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم به خاموشى وا دارند.كسانى بودند كه از شهرى به شهرى سفر ميكردند تا ازو(ع) پرسشكنند و در محضرش سؤالى طرح نمايند. همه اين امور به اين معنى اشارت ميكند كه در برنامه امام(ع) دقت بسيار به كار رفته بود و مردم او را دوست ميداشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذى گسترده داشت و اين امردر بسيارى از شهرها واكنش پديد آورده بود. از پارهاى از نصوص چنيناستنباط ميشود كه رهبرى مردمى او فراتر از جهان اسلام و تقسيمات گروهى و قبيلهاى بود. نه اينكه رهبرى گروهى را بر عهده داشت و رهبرى برخى رانداشت. بلكه اگر گروههاى جديدى به اسلام ميگرويدند، آنان نيز به رهبرى او معترف بودند و روحا با وى پيوند داشتند. با وجود اين كه كشت و كشتار نژادى و قبيلهاى در مدت خلافت امويان بين قبيله«مضر» و«حمير»شعلهور بود، با اينهمه مىبينم ، اهل هر دو قبيله، ياران امام(ع)بودند. چندانكه شاعران رسمى شيعه از هر دو سوى مانند فرزدق تميمى مغيرى و كميت اسدى حميرى در دوستى امام(ع) و اهل بيت اتفاق داشتند. اين اندازه عاطفه تودهاى و نفوذ وسيع، امام باقر(ع)را وارث كوششهاو فداكاريهائى كرده بود كه در اعمال پيشوايان مرحله نخستين تجسم يافته بود.
آن كوششها و فداكاريها، به پيشوايان آن مرحله فرصت داد تا به بيان و ارائه چهار چوب تفصيلى و واضح تشيع پردازند.
امام(ع) نقطه گذارى را در حروف ابداع فرمود
از دو راه امكان داشت كه امام باقر(ع) درين زمينه براى تحقق بخشيدن به وظايف تاريخى خود اقدام فرمايد:
اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آنرا به همين منظورتاسيس كرده بود. همچنين براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختنآداب آن،حوزه مزبور را بنا كرده بود.
امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامى، مرجع يگانه جهاناسلام بود و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)، فروتنى مىنمودند (1) و اين معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او.
حوزه او براى صدها دانشمند و محدث كه تربيت كرده بود پايگاهى بود.
جابر جعفى گويد:«ابو جعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد».و محمد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مىنمود از ابو جعفر(ع) مىپرسيدم تا جائيكه سى هزار حديث ازو سؤال كردم.» (2)
ابن شهر آشوب از بقاياى اصحاب و تابعين برجسته و بزرگان و فقيهان اسلام بود.او از كسانى كه از امام روايت كردهاند، عدهاى بسيار را مىشمارد.
از صحابه، جابر بن عبد الله انصارى و از تابعين،جابر بن زيد جعفى و كيسانسختيانى و از فقيهان،ابن مبارك و زهرى و اوزاعى و ابو حنيفه و مالك وشافعى و زياد بن منذر و از مصنفان، طبرى و بلاذرى و سلامى و خطيب بغدادىدر تاريخ نويسى.
دوم: از راه روبروئى امت با اين چهار چوب.تقريبا در زندگى پيشوايان(ع)، نخستين بار بود كه مفهوم تشيع به اعتبار اينكه عقيده گروهى آگاه است، تمركز مىيافت و شكل روشن ميگرفت و حدود آن عقيده مرزبندى ميشد. تشيعىكه در تفسير اسلام، طريقى خاص داشت و ناچار بايد در همه راههاى جامعهاسلامى انتشار يابد.
امام(ع)شيعيان خود را با چنين سخنانى توصيف مىفرمايد:
«همانا كه شيعه ما،شيعه على،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستىو بى ريائى از ما طرفدارى ميكنند و براى زنده نگاهداشتن دين،متحد و پشتيبانما هستند.اگر خشمگين گردند، ستم نميكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند.براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند.»
در جاى ديگر مىفرمايد:«شيعه ما اطاعتخدا ميكنند».
اما در بعضى اوقات، مخالفان امام(ع)كه روياروى ايشان مىايستادند، حالت مبارزه جوئى بخود ميگرفتند و براى ذهنيات و افكار بيشتر مردم در اين چهار چوب كه امام بخاطر آن فعاليت ميكرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشىقائل نميشدند.
ازين رو بود كه امام(ع)با كمال روشنى در سطح امت شعارهاى خودرا مطرح مىفرمايد:
در روايتى آمده است كه حضرت باقر(ع) همراه با حضرت صادق كه همراه امام آمده بود، حج بيت الله به جاى آوردند.وقتى به مسجد الحرام رسيدند، هزاران كس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع) با وجود حضور هشام بنعبد الملك،در محضر پدر بزرگوار خود ايستاد و مفهوم شيعه اهل بيت را با وضوح تمام براى حاضران به شرح باز گفت.او آشكارا و با بيانى روشنتوضيح داد كه شيعيان كسانى هستند كه داراى اين صفات و خصوصياتند و آناناصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه مىباشند و وارثان حقيقى اهل بيتند.
اين آشكارا گوئى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بنعبد الملك، گزافه گوئى و يا ماجراجوئى نبود كه امام حساب آنرا نكرده باشد، بلكه موافق برنامهاى بود كه براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقيقت توضيحى بود كه مردم از پيشوايان(ع) ميخواستند و مسلمانان آن را ادراك ميكردند و ميدانستند كه اينك مساله، همان مساله امام حسين(ع) نيستكه با اخلاص براى حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد. بلكه مساله بالاتر و بزرگتر ازين تصور بسيطى است كه آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقيدهو رهبرى و برنامهريزى الهى بود كه در وجود امام حسين(ع) تجلى يافته بودو اينك دوباره متجلى شده است.و بسا كه در عصرهاى گوناگون و نسلهاى مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.
اين مساله، مسالهاى بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه ميداد و بهشكلى واضح و تفصيلى و دربرگيرنده، به او مىفهماند تا او را عميقا به حركتدرآورد و واقعيتى را كه در آن زندگانى مىكنند دگرگون سازد. دليل اين مطلب چيزى ازين گوياتر نيست كه امام باقر(ع)به خليفه اموى وارد شد و خليفه كوشيد با استهزاء از امام(ع)پرسش كند و به او گفت : آياتو فرزند ابو ترابى؟ و بعد سعى كرد او را خفيف گرداند.اما امام(ع)به اينمسائل اهميتى نداد بلكه در مجلس خليفه به پاى ايستاد و خطابهاى ايراد فرمود تا رهبرى اهل بيت را توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت، آشكارا بيان كند.امام با دعوت خود و چنين آشكارا سخن گفتنها و از گذرگاه اينبرنامه وسيع، و با روياروئى صريح با امت در هدفهاى واضح، روزگارى نوين را مجسم ساخت.
دشواريهايى كه در راه برنامه امام(ع) روى داد
در آن هنگام، زندگانى عمومى اسلامى به طور كلى نزديك بود به هدفىديگر كه مغاير عقيده امام بود منجر گردد. عصرى كه عصر امام باقر(ع)با آنآغاز گرديد، آغازى نو بود كه انحراف سياسى در شكل هدف فكرى در آنخود نمائى ميكرد و آن هدف فكرى، امتداد آن انحراف سياسى بود كه در مرحله نخستين از كارهاى پيشوايان(ع)از آن سخن گفتيم.
انحراف سياسى كه پيشوايان مرحله نخستين با آن همزمان بودند، تحوليافت و در خلال اين مدت يعنى در مدت هشتاد سال، يك هدف فكرى و عقيدتى ايجاد شده بود كه با هدف و عقيده امام اختلاف داشت و از قرار ذيل بود:
1- اين هدف و عقيدت به مرجعيت صحابه كه از مهاجران و انصار وتابعين بودند واگذار شده بود و خود اين مراجع ميدانستند كه رسول اكرم(ص) به فرمان حق تعالى،امام على(ع)را به مرجعيتسياسى و فكرى برگزيد بهاين اعتبار كه عمق وجود شخص امام على(ع)در موجوديت دعوت مايه گرفته و بمثابه ستون دعوت اسلامى بود و پس از امام على(ع) نيز جانشينان اوشايسته اين مقام بودند. خود مردم بخوبى ميدانستند كه پس از رحلت نبى اكرم(ص)،وقتى در سقيفه اجتماع كردند، اين مرجعيت از امام على سلب شد.
2- اما مرجعيت فكرى به عنوان مرجعيت رسمى بى مددگار معطل مانده بود و درين مورد برنامهاى روشن موجود نبود تا اين خلاء را پر سازد و اينامر در عهد ابوبكر و عمر و عثمان روى داد كه خلفاى سه گانه ضرورت مراجعهكردن به امام على(ع)و ارزش اعانت او را براى حل مشكلاتى كه كار آنانرا دشوار مىنمود،احساس كردند.گرچه ميكوشيدند از مراجعه به آن امام(ع) خود دارى كنند (3) .
پس از پايان عصر صحابه، عصر تابعين آغاز گرديد و رفته رفته نزديك بود تا عصر جديد يعنى تابعين تابعين نيز آغاز شود.
در آن عصر، دولت اسلامى و جامعه اسلامى با مسائلى روبرو شد كه بصورتى جديد، گرفتار اين خلاء فكرى و سياسى بود.
علت اين احساس عوامل زير بود:
الف- تابعين تابعين كه از ابناى عصر بودند از مصادر اسلام محسوب مىشدند و از كتاب و سنت دور افتاده بودند و بواسطه بعد زمان از عهد نبىاكرم(ص)، جدا شده بودند.آن نسل از زمان و شرايط و مناسبات كتاب وسنت نبوى دور افتاده بود و ازين روى روزى بر آمد كه در قرآن،معضلاتى مشاهدهكردند كه معلول دورى از زمان رسول اكرم(ص) بود.
ب-آنان اعتقاد داشتند كه پيامبر خدا(ص) هيچكس را به منظور اداره مكتب رسالت تربيت نفرموده و هيچكس را آماده مرجعيت فكرى و سياسىنكرده است و آموزش خاص عقيدتى درباره كسى منظور نداشته است بلكه، همه آنچه رسول اكرم(ص) انجام داد- به نظر آنان- تنها اين بود كه رهبرىدعوت را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضميمه يكديگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبرى كنند.
ج- زان پس كه حيات اسلامى گسترش يافت و از راه پيروزى نظامى بهدستهها و سرزمينها و دولتها پيوست، رويدادهاى گوناگون و شرايط و گروههابوجود آمد و افكار درهم ريخته و پيچيدگيهايى كه هرگز پيش بينى نمىشد پيشآمد و براى نصوص تشريعى مفقود شده كه از رسول اكرم نقل ميكردند، راهحلى وجود نداشت، پس ناچار اين نياز پديد آمد كه به غير از كتاب و سنت، به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع[ادله] اجتهاد كه ملكه مجتهد است رجوع كنند.اين امر باعث گرديد كه ذوق و اخلاقيات شخصى وارد قانونگذارى شود (4) .
اين سه وسيله مسلمانان را واداشت كه با ضرورت جستجو درباره يك منشاء فكرى كه با آن شرايط و اوضاع و احوال جديد هماهنگ باشد،پى ببرند، زيرا در بسيارى از مسائل نصى وجود نداشت و ناچار بايد راه حلى براىآن مىجستند.شهرستانى درين مورد گويد:«ما بطور قطع ميدانيم كه حوادثو وقايع در عبادات و رفتار و كردار چندان است كه به شمار در نمىآيد و حدو حصرى ندارد و به طور قطع ميدانيم كه در همه رويدادها نصى موجود نيست وقتى نصوص محدود باشد، امر نا محدود را ضبط نميكند، پس اجتهاد و قياسلازم الاتباع و معتبر است چندان كه براى هر رويدادى اجتهادى است» (5) .
در چنين موقعيتهائى امكان نداشت كه بتوانند اين مرجعيت فكرى را قبولداشته باشند و به اين اعتبار كه مرجعيت فكرى به رهبرى سياسى منتهى ميشودآن را به اهل بيت مستند بدانند و اگر مرجعيت فكرى را به اهل بيت مىدادند، برندهترين سلاح را به آنان تقديم مىكردند كه به آنان امكان ميداد كه به آسانىبه مرجعيت سياسى دست يابند.
ازينرو در اين عصر آغاز فعاليتهايى را مىبينيم و توسعه و گسترش مدارسى را ملاحظه ميكنيم كه گاهى به«راى» تكيه ميكنند و گاهى به قياس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و عرف جريانهاى پيش آمد كه ظهور آنها با خط مرجعيتاهل بيت(ع) اختلاف داشت و اشكارا نشان ميداد كه اين پديده در جامعه اسلامى بسى اوج گرفته و ريشه دوانيده است.اهل بيت(ع) بر عهده گرفتند كه آن ادعاها را پاسخ گويند و تكذيب كنند. و به علت پاسخگوئى به اين خطوط فكرى، خصوصيات مذهبشان را كه داراى مركزيت و قدرت است تاكيد كنند.
ابن جميع ميگويد: به جعفر بن محمد وارد شدم ،ابن ابى ليلى و ابو حنيفه نيز با من بودند. او به ابن ابى ليلى گفت:اين مرد كيست؟ جواب داد:
او مردى است كه در دين بينا و با نفوذ است.امام(ع) فرمود:شايد به راىخود قياس ميكند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود:اى نعمان، پدرم ازجدم روايت كرد كه رسول خدا(ص) فرمود: نخستين كس كه امر دين را به راىخود قياس كرد، ابليس بود كه خداى تعالى به او فرمان داد:به آدم سجده بر!و او گفت: من ازو بهترم. مرا از آتش آفريدى و او را از خاك. پسهر كس كه دين را با راى خود قياس كند حق تعالى روز قيامت، او را با ابليس قرين سازد.زيرا، او شيطان را بقياس پيروى كرده است».
سپس امام جعفر(ع) آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است به اوگفت : آيا قتل نفس گناهى بزرگتر است يا زنا؟
گفت: قتل نفس.
امام(ع) فرمود:خدايتعالى در قتل نفس دو گواه مىپذيرد اما در زنا چهار شاهد بايد.
سپس پرسيد: نماز بزرگتر است يا روزه؟
گفت: نماز.
امام(ع) فرمود: چه گوئى در مورد حايض كه روزه را قضا ميكند و نماز را قضا نمىكند. واى بر تو، چگونه قياس ميكنى؟ از خداى بترس و دين را باراى خود قياس مكن (6) .
اين نبردى كه اهل بيت(ع) وارد آن شدند،از شدت تاثير اهل راىكاست. چنانكه براى پيدا شدن مكاتبى كه در راه و خط مخالف آن بود، ايجادآمادگى كرد و مدرسه حديث بوجود آمد كه براى حفظ احاديث و سنت و آثارو فتاوى صحابه و تابعين كوشيد و براى تقويت آن به تبليغ آغازيد و در عين حالاز اهل راى بد مىگفتند و در مقابل دستاورد اهل راى كه در اخذ به راى و روىگردانيدان از احاديث تند روى داشتند،عكس العملى محسوب ميگرديد.
اهل بيت(ع) بر ضد اهل راى ايستادگى كردند و درين كار به شعار معروفشان تمسك مىجستند كه ميگفت:«همانا كه دين خدا با عقول سنجيده نميشود».
چه،اين مكتب اهل راى به راهى مىرفت كه تشريع اسلامى را تحليل مىبرد و نابود مىكرد و در مرحله بعد،خاصيت و صلابت و اصالت اسلامى تشريع راكه از ويژگيهاى قانونگذارى است از دست ميداد و در اثنائى كه اهل حديث با جمود شريعت روبرو ميگرديد و معناى ظاهر نصوص اتخاذ مىشد، خاصيت نرمش و قابليت تطبيق با شرايط گوناگون اجتماعى از كف مىرفت (7) .
پي نوشت :
1- منظور اين است كه مكتب تشيع را همگانى كرده و از جهت علمى و عملى توسعهبخشيد چنان كه فراگيرى آن بر هر فردى سهل و پيروى از آن بر هر كس كه داراى فرهنگاسلامى و عقل مذهبى باشد،پذيرفتنى بود.
2- مراة الجنان.
3- بحث در ولايت-صدر.
4- بحث در ولايت.
5- سلم الوصول ص 295.
6- اصول عمومى فقه،ص 329 نقل از حلية الاولياء،ج 3 ص 197.
7- اجتهاد و تقليد از مقدمه محمد مهدى اصفى ص 17-18.