آشنايى اجمالى با فرقه كلامى «مرجئه»
آشنايى اجمالى با فرقه كلامى «مرجئه»
در اواخر خلافت عثمان كه مردم از فساد عثمان به تنگ آمده بودند، شبهه اى در مورد مرتكب كبيره مطرح شد؛ بدين مضمون كه اگر فرد مومنى مرتكب گناه كبيره شود آيا مومن است يا كافر؟ طرفداران حضرت على عثمان را مرتكب كبيره مى دانستند و بعدها خوارج هم عثمان و هم على را به خاطر قبول حكميت مرتكب گناه كبيره قلمداد مى كردند.
معتزله و خوارج، هريک جوابى به آن شبهه دادند، بطور مثال خوارج مرتکب کبيره را كافر و خارج از دين مى پنداشتند: معتزله معتقد بود چنين شخصى نه مؤمن است و نه كافر و منزله بين المنزلتين را مطرح كردند. در اين ميان عده اى بحث ارجاء را پيش كشيدند كه هم با نظر خوارج و هم با نظر معتزله متفاوت بود. اين عده بعدها به عنوان«مرجئه» ناميده شدند.
براى «ارجاء» دو ريشه مى توان در نظرگرفت :
1 - «ارجاء» از ريشه «رجأ» به معناى تأخير مشتق شده است و منظور اين است كه اعمال ،متأخر از ايمان است. براساس اين عقيده حسابرسى از اعمال تنها به روز قيامت موكول است. طرفداران اين عقيده معتقد بودند كه نمى توان در اين دنيا درباره مرتكب كبيره قضاوت كرد؛ چون تنها خداست كه از ضمير بندگان آگاه است و تنها او مى تواند در مورد افراد حكم كند. از اين رو قضاوت را بايد تا روز حساب به تأخير اندخت.
2 - «ارجاء» از ريشه «رجو» به معناى اميد است به اين معنا كه خداوند بسيار بخشنده و مهربان است و بخشايندگى و مهربانى او برهمه چيز گسترده است. چه بسا خداوند در روز حساب، مرتكب كبيره را ببخشايد. بنابراين نمى توان در مورد افراد در اين دنيا قضاوت كرد و بايد آن را به خدا واگذار كرد. برخى عنوان مرجئه را مأخوذ از اين آيه مى دانند:«و آخرون مرجون لامراللهاما يعذبهم و اما يتوب عليهم والله عليم حكيم».
اين فرقه از حدود سال 70 هجرى به صورت يک فرقه و جريان فكر ى نمود و ظهور يافت.بعضى بر اين باورند كه اولين كسى كه اين نظر را بيان كرد، حسن بن محمد بن حنفيه،نوه امام على، بوده است. دليل آن را هم جمله اى مى دانند كه وى گفته است: «الايمان لايزيد ولاينقض». ايمان نه زياد و نه كم مى شود. ظاهر اين جمله اين مطلب را مى رساند كه از آنجاكه ايمان كم و زياد شدنى نيست، خللى به ايمان مرتكب كبيره وارد نمى شود.گفته شده است كه وى كتابى در اين زمينه نوشت ولى بعداً پشيمان شد و از نوشتن آن اظهار ندامت كرد. برخى هم گفته اند كه وى مى خواست از اين طريق سبّ بر جدش اميرالمؤمنين على را از بين ببرد ولى بعداً از اين كار پشيمان شد. گرچه شواهد تاريخى حاكى از آن است كه اين جمله معروف از وى مى باشد ولى قصد او از بيان اين سخن، چنين برداشتى نبوده است و هواداران اين عقيده براى مشروعيت بخشيدن به عقيده خويش، او را طرفدار اين عقيده معرفى كرده اند. از اين رو نسبت دادن اين موضوع به حسن بن محمد بن حنفيه نارواست، زيرا اولاً او در خانوادهاى شيعى، بزرگ شده است،ضمن اينكه وى در اواخر خلافت عثمان كه اين بحث مطرح شد تنها پنج سال داشتهاست.
مرجئه به چهار شاخه اصلى تقسيم شده اند كه عبارتند از:
1 - مرجئه خوارج
2-مرجئه قدريه
3 - مرجئه خالصه
4 - مرجئه جبريه.
هريک از اين شاخه ها نيز خود به گروه هاى فرعى ترى منشعب مى شود. مثلاً مرجئه خالصه به شش گروه منشعب شد:
1 - يونسيه
2 - عبيديه
3 - غسانيه
4 - شعبانيه
5 - تومينيه
6 - صالحيه.
ناگفته نماند كه مرجئه تنها يک وجه مشترک دارند كه موجب پيداش آنان شده است و آن بحث «ايمان و كفر» است. در مورد مسايل ديگر هر گروه، عقايد متفاوتى دارند. انشعاباتى كه در اين فرقه ايجاد شد، به واسطه بعضى اختلافات جزئى بود كه در عقايد هر گروه وجود داشت و نام هرگروه معمولاً از نام رئيس آن نشأت مى گيرد، مثلاً غسانيه اصحاب غسان كوفى بودند.
طرفداران اين فرقه را از نظر عقايد مى توان به سه دسته كلى تقسيم كرد:
الف) برخى قايل بودند كه مقصود از ايمان، معرفت قلبى به خداست. اگرچه در ظاهر يهودى يا بت پرست باشى و كفر بگويى، ولى همين كه بدانى صانعى در عالم وجود دارد كافى است. رئيس اين دسته جهم بن صفوان بود.
ب) عده اى معتقد بودند كه ايمان تنها اقرار به وجود خدا و كتاب اوست، اگرچه در قلب، كافر و منكر وجود خدا باشى. رهبر اين گروه محمدبن كرام سجستانى بود.
ج) عده اى بر اين باوربودند كه ايمان، شناخت خدا در قلب و اقرار به زبان، همراه با قبول كتب آسمانى است ولى اعمال را جزو ايمان نمى دانستند و اين قول اكثر علماى آنهاست.
خوب است بدانيم كه شعار معروف مرجيان اين بود: «هيچ گناهى به ايمان انسان ضرر نمى رساند همانطور كه با كفر هيچ طاعتى سود نمىدهد».
الف) موضع عقل: چنانكه ملاحظه شد اطاعت از خدا و پيامبر كه نمود خارجى آن عمل به احكام است در نزد مرجيان جايى ندارد و اين امر با فلسفه فرستادن انبيا تعارض دارد. پيامبران آمده اند تا مردم را از وجود خداى يگانه آگاه كنند و آنها را به پرستش وى و اجراى فرامين او دعوت كنند تا مردم با عمل به اين دستورات به رشد و تعالى رسيده، جامعه نيز به سعادت برسد. اگر صرف اعتقاد كلى يا اقرار زبانى براى ايمان آوردن كافى بود، نه تنها پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بلكه پيامبران ديگر نيز به اين كار بسنده مى كردند و آوردن اين همه احكام لزومى نداشت؛ زيرا خداوند كار عبث و بيهوده انجام نمى دهد. در ضمن پيامبران الهى نيز در امر تبليغ اين همه دچار مشقت نمى شدند و اين همه دشمن نداشتند و حتى اكنون نيز مسلمين نبايد اين همه از سوى دشمنان مورد فشار و حمله قرار گيرند. آرى اين دستورات عملى اسلام است كه مخالف منافع دنياخواهان و زورگويان است و دشمنى ايشان را برانگيخته است.
ب) موضع قرآن
با مراجعه به آيات قرآن و روايات معصومين (ع) در اين خصوص مى توان به خوبى دريافت كه مراد از ايمان در اسلام چيست. اكنون آياتى از قران را در اين باره مى آوريم:
«انماالمؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئک هم الصادقون» (حجرات 15). خداوند در اين آيه لازمه ايمان را اعتقاد قلبى بيان مى كند و كسى را مومن مى داند كه حتى در دل به خدا و رسولش شک نداشته و آنها را قلبا باور داشته باشد و در عمل نيز با جان و مال خود در راه خدا مجاهده كند.
«و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين»(بقره/ 8) با تأمل در اين آيه مى توان دريافت كه كسانى كه ايمان مى آورند مى بايست آن را به زبان نيز بيان دارند تا موضع آنها مشخص شود و از كافرين جدا شوند. در عين حال نمى توان گفت تمام كسانى كه به زبان ايمان آورده اند، قلباً هم مؤمن هستند. بنابراين اقرار به زبان، به تنهايى كفايت نمى كند.
«اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله والله يعلم انک لرسوله والله يشهد ان المنافقين لكاذبون»(منافقون1)؛ در اين آيه منافقان با زبان اظهار ايمان مى كنند ولى اگر مؤمن شدن تنها با گفتن شهادتين كافى بود پس منافقان كه بنابر مصلحت خويش در ظاهر به وجود خدا و رسولش گواهى مى دادند نيز از مومنان بودند؛ در حاليكه چنين نيست. لذا گفتن شهادتين به تنهايى براى ايمان آوردن كافى نيست.
«والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئک سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم»(توبه 71): در اين آيه خداوند وصف حال مؤمنين را بيان مى كند. از اين آيه معلوم مى شود كه اطاعت خدا و رسول او نيز شرط ايمان است و از مصاديق آن امر به معروف و نهى از منكر، بجا آوردن نماز، دادن زكات و موارد ديگر است كه در آيات ديگر قرآن به آنها اشاره شده است. در جاى ديگر قرآن به صراحت مى فرمايد:«و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن«(طه112). همچنين در آيات زيادى همواره ايمان در كنارانجام عمل صالح ذكر شده است.اين امر نشان دهنده شدت اهميت بروز ايمان در عمل و انجام فرامين الهى در اسلام است. در آيه اى ديگر از قرآن اعتقاد قلبى و اقرار زبانى و عمل بوسيله جوارح و اعضا از شرايط ايمان بيان شده است:«قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم و ان تطيعواالله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا ان الله غفوررحيم» (حجرات 14).
ج ) موضع معصومين (ع)
امامان معصوم (ع) هيچگاه بر عقايد مرجئه مهر تأييد ننهادند و همواره نسبت به آنان موضع مخالف داشتند و مردم را از گرويدن به آنها بر حذر مى داشتند؛ زيرا اين عقايد عملاً سبب مسخ اسلام مى شود. همچنين از ايشان در مورد ايمان فرمايشاتى وارد شده است كه بيانگر شرايط و لوازم ايمان است؛ از جمله از حضرت على در خصوص ايمان سوال شد. آن حضرت فرمودند: ايمان، معرفت قلبى و بيان زبانى و عمل جوارحى است. مرجئه نه تنها از جانب امامان معصوم رد شده اند بلكه از سوى بسيارى از بزرگان صحابه و تابعين نيز مورد طعن قرار گرفته اند. در ادامه به يک حديث و يک نقل قول ازيكى از بزرگان صحابه در اين خصوص اشاره مى شود:
1 - محمد بن حفص بن خارجه روايت كرده است كه شنيدم امام صادق در پاسخ مردى كه در مورد گفته مرجئه پيرامون كفر و ايمان سوال كرد فرمود: آنها براى ما دليل مى آورند، كه همانطور كه كافر نزد ما كافر است و ما او را به عنوان يک كافر در نظر مى گيريم نزد خدا هم كافر است. بنابراين اگر كسى نزد ما اظهار ايمان كرد، وى نزد خدا هم مومن است. اما خداوند سبحان فرموده است: «اين دو چگونه با يكديگر مساوى هستند». كفر آن است كه بندهاى به آن اقرار كند؛ ولى ايمان بنده آشكار نمى شود مگر با عمل و نيتش و اقرار به تنهايى كافى نيست؛ پس هرگاه كسى در نيت و زبان و عمل اظهار ايمان كند و ايمان او در اين سه مورد نمود يابد، آنگاه وى مؤمن خواهد بود و احكام مؤمنين بر وى نزد خداوند جارى مى شود. از مفهوم اين حديث شريف استنباط مى شود كه اقرار زبانى يا نيت و عمل به تنهايى براى مؤمن بودن كافى نيست؛ بلكه اين سه بايد با هم تؤام باشند.
2 - محمدبن فضل، از پدرش، از مغيره بن سعيد،از پدرش،از مقسم،از سعيد بن جبير روايت كرده كه گفته است: مرجئه يهود اين امتند و دلايل آنها را رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) نسخ و باطل كرده است هنگامى كه فرمودند: بناى اسلام بر پنج چيز است: گواهى دادن به اين كه خدا يكى است و جز او خدايى نيست (لا اله الاالله)ومحمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده اوست (محمد رسول الله) و بپا داشتن نماز و دادن زكات و به جاآوردن حج بيت الله الحرام و گرفتن روزه در ماه رمضان. اين نيز دليل ديگرى است بر اين كه عمل جايگاه ويژهاى در اسلام دارد. البته بايد توجه داشت كه مرجئه پس از زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به وجود آمد و اين كلام پيامبر (صلی الله علیه و آله) بطور خاص در رد مرجئه گفته نشده است، بلكه ايشان با اين سخن مى خواستند اركان اسلام را بيان كنند تا در آينده راه براى امت روشن باشد و به بيراهه نروند و دچار شبهه در دين نشوند.
الف - علل و انگيزه هاى اجتماعى و روانى: پيدايش مرجئه مصادف با زمانى بود كه فرقه خوارج بسيار ريشه دوانده بود و مردم از افراطها و سختگيريهايى كه آنان درقبال اعمال ظاهرى دين انجام مى دادند، به تنگ آمده بودند؛ بنابراين بسيارى از اين عقيده استقبال كردند. بطور مثال عدهاى از اهل سنت از برخى عقايد اين فرقه، از جمله اينكه مؤمن عاصى مخلّد در آتش نيست و جواز تخلف از عذاب غير از پاداش است متأثر شدند.
ب - علل و انگيزه هاى سياسى و حكومتى: حكومت اموى كه حكومتى غاصب و فاسد بود، به هيچ وجه خود را متعهد به اجراى قوانين اسلامى نمى دانست و حتى در ظاهر هم چنين ادعايى نداشت. از اين رو براى مشروعيت بخشيدن به حكومت خويش از هر عقيده زشت و باطلى كه موافق باطبع پليدشان بود - همانند عقايدمرجئه - حمايت مىكرد و با دستگاههاى تبليغاتى گسترده خود آن را به تمام نقاط جامعه اسلامى گسترش مى داد.
بر اساس اعتقادات اين فرقه،اسلام از هر دين ديگرى ساده و سهل گيرتر است. لذا هر كسى از جمله يزيد شراب خوار را مى توان مسلمان ناميد و هر عمل كثيفى كه انجام داد موجه دانست. كسى هم كه اين عقايد را داشت خود را در مقام مخالفت با حكومت نمى ديد و در اين صورت مردم از قضاوت كردن در مورد يزيد شراب خوار و عبدالملک سفاک و حجاج بن يوسف خونخوار خوددارى مى كردند.
درباره مرجئه يک اشكال و يک نكته به ظاهر متعارض وجود دارد و آن اين است كه مرجئه متهم شده است كه متمايل به حكام ، عقايدشان همسو با خواست خلفاى جور بوده است. از سوى ديگر تاريخ نشانگر آن است كه مرجئه در قيامهاى متعددى عليه حكومت شركت داشته است. اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چرا مرجئه بر عليه حكومتى كه حامى عقايد آنان بود قيام مى كردند؟ پاسخ اين است كه در دوره حجاج، در عراق و آفريقا، بسيارى از ساكنان اين مناطق مسلمان شدند. اسلام آوردن اين افراد دست عمال اموى را براى گرفتن جزيه مى بست و به مرور از درآمد آنها مى كاست. حجاج با ديدن اين وضع اعلام كرد كه چنين ايمان آوردنى كافى نيست و گفتن شهادتين براى مؤمن شدن كفايت نمى كند، بلكه مسلمان كسى است كه بتواند آيات قرآن را بخواند و... . در پى آن حجاج از كسانى كه تازه مسلمان شده بودند جزيه مى گرفت. در اين جا عقيده ارجاء به عنوان يک حربه دفاعى به كار مردم مى خورد. زيرا مرجيان براى ايمان آوردن تنها گفتند شهادتين را كافى دانسته و شرايطى را كه حجاج در تعريف ايمان گفته بود فاقد اعتبار مى دانستند. در اين صورت ارجاء جهت گيرى دفاع از اقوام تازه مسلمان را پيدا كرد و در اين جهت مخالفين از آن سود مى جستند. وجود عقايد ارجاء در خراسان و روستائى با عنوان مرجى آباد در اطراف بلخ شاهد صدق اين مدعاست.
به وضوح مى توان دريافت كه عقايد اين فرقه، مخالف با عقايد ناب اسلامى است.اين عقايد ناصواب در جامعه اثرات بسيار نامطلوبى به ويژه در ميان جوانان گذارد و بيشتر مورد استقبال آنان قرار گرفت. متأسفانه دنياى تشيع كه در آن زمان در پرتو تعليمات ائمه(ع) صد در صد مخالف اين انديشه بود، اكنون خود به شكل غيرمستقيم آن را احياء كرده و عمل جوارحى را تحقير مى كند؛ مثلا مى گويند انتساب خود را به على درست كن، و«يا على بگو» همين كافى است؛ يا جزو حزب حسين باش؛ خيال كردهايم حسين - نعوذبالله - يک آدم حزب باز است؛ در صورتى كه فلسفه شهادت امام حسين زنده كردن اسلام در مرحله عمل است. ما ادعا مى كنيم بهشت را به بها نمى دهند به بهانه مى دهند، در حاليكه حضرت على از بهشت به بها تعبير مى كنند. در تفاسير آمده است كه در مدينه هم يهودى بود، هم مسيحى و هم مسلمان. بين عدهاى از مسلمانان با عده اى از يهوديان و مسيحيان اختلاف افتاد. مسلمانان گفتند: اكنون كه ما مسلمان شده ايم ما ملت ممتازيم و خدا برايمان امتياز قايل است؛ لذا هركار بدى كنيم از ما مى گذرد. مسيحى ها هم گفتند خير، ما چنين هستيم و يهودى ها هم عين همين مطلب را گفتند. لذا اين آيه نازل شد: «ليس بامانيكم ولا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءً يجزبه ولا يجدله من دون الله و لياً و لا نصيرا» (نساء /123)؛يعنى مطلب آن طور كه شما مسلمانها آرزو مى كنيد و آن طور كه اهل كتاب خيال مى كردند نيست. هركس كار بد كند خدا به او كيفر خوهد داد و به جز خدا احدى را يارو ياور نخواهد يافت.
از اين رو،اين فرقه و عقايد آن هيچگاه از بين نرفت،اگرچه به ظاهر ديگر اسم ورسمى از آن درميان نيست.
1 - جعفريان، رسول. تاريخ سياسى اسلام: تاريخ خلفا از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) تا زوال امويان. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد،1377.
2 - نهج البلاغه. ترجمه كاظم عابدينى مطلق.تهران:آفرينه،1379.
3 - شهرستانى، محمدبن عبدالكريم. الملل والنحل. ترجمه ى مصطفى خالقدار هاشمى.چهارم.تهران:اقبال،2ج.
4 - ابراهيم حسن،حسن.تاريخ سياسى اسلام.ترجمه ى ابوالقاسم پاينده.نهم.قم:جاويدان،1376.
5 - عبدالباقى،محمدفؤاد.المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم.دوّم.تهران:اسلامى،1374.
6 - اسفنديارى،اسكندر.پژوهشى درباره طوايف غلات تا پايان غيبت صغرى و موضع ائمه در اين باب.تهران:سازمان تبليغات اسلامى،1374.
7 - سبحانى تبريزى،جعفر.بحوث فى الملل والنحل.قم:مركز مديريت حوزه علميه 6 1370ج.
8 - ابوزهره،محمد.تاريخ المذاهب الاسلامى.قاهره:دارالفكرالعربى،2ج.
9 - مطهرى،مرتضى.حق و باطل.شانزدهم.تهران:صدرا،1376
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}