نخستین بهشت
شاعر: محمدجواد غفور زاده
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
سلام من به امام به سیدالشهدا
که مقتدای من و شاهد مقام من است
کجایی ای تو مرا کشتی نجات بیا
که بی حضور تو این زندگی حرام من است
اگر چه دورم از آن آستان دلم با توست
که ذکر خیر تو کار علی الدوام من است
هنوز عطر وصال تو در مشام من است
اگر که شهرهی شهرم به عاشق نه عجب
که شور عشق تو شیرینی کلام من است
مرا به شادی دیدار تو امیدی نیست
غم جدایی تو همدم مدام من است
سزاست شهد شهادت به جام من ریزند
که در فراق تو چندی است تلخ کام من است
اگر گذار تو افتد به کوفه خواهی دید
که برج و باروی آن شاهد قیام من است
به راه عشق نخستین فدایی تو منم
سفیر خاص توام وین صلای عام من است
یکی به دفتر فضل مجاهدان بنگر
که شکر الله سرلوحهاش به نام من است
حیات و زندگی من عقیدتست و جهاد
حسینیام من و این مذهب و مرام من است
تویی منادی صوت عدالت انسان
در انتظار تو فریاد ناتمام من است
به عزم بیعت از این قوم بی وفا و دورنگ
قیام کردم و گفتم که بخت رام من است
میان این همه پیمان شکن به ناکامی
حصار کوفه کنون شهر بند و دام من است
به خاک و خون کشیدم گر که دست ظلم چه باک
که در طریق وفا استوار گام من است
وجود پاکت را چشم زخم تا نرسد
دعا به حضرت تو ذکر صبح و شام من است
بگو که شهد شهادت به من گوارا باد
در این محیط که زهر ستم به جام من است
ببین که شور قیامت ز کشتنم برخاست
سربریدهی من پرچم قیام من است
میا به دعوت مردم به سوی کوفه، میا
در آخرین نفس این آخرین پیام من است
من این چکام سرودم که مسلم بن عقیل
بدین بهانه بگوید شفق غلام من است
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}