شاعر: مهدی شهابی


دهه‌ی اول محرم بود
یک نفر باز هم به در می‌زد
باز هم طبق عادتی مالوف
دل به شوق حسین پر می‌زد

پرچم یا حسین در دستش
بر بلندای شانه‌ی«پدری»
«پسری» با فرشتگی‌هایش
آسمان را به طاق در می‌زد

باد در یاد یا «حسین» می‌پیچید
کوچه‌ها بوی نینوا می‌داد
پدر از شوق کربلا لبریز
بوسه بر گونه‌ی «پسر» می‌زد...

...«پسر» کوچکی که سال به سال
در بلوغی زلال می‌فهمید
راز آن بوسه‌های گرمی را
که به حلقوم او«پدر» می‌زد

سال‌ها بعد جنگ بود و خطر
و«پسر» تازه مرد پرشوری
که پر از اشتیاق رفتن بود؛
...رفتنش داغ بر جگر می‌زد

رفت و درآخرین نگاه، پدر
برگلوی دریده‌ی پسرش
جای بوسه... نه... جای زخمی دید
که به لب‌هاش نیشتر می‌زد

سال‌ها بعد؛ ... صحنه تکراری است؛
دهه‌ی اول محرم شد
«باز هم مثل سال‌های قدیم
دل به شوق حسین پر می‌زد»

سال‌ها خانه‌اش حسینیه بود
«یادگار پسر» به عشق حسین
مرد با شوق کفشداری عشق
بوسه بر پای رهگذر می‌زد

وقت آن بود تا به رسم قدیم
روی در پرچم عزا بزند
ولی انگار دست تنها بود...
...
ناله‌ی وا پسر!...پسر! می‌زد

ناگهان دید یک نفر خندید
نوه‌اش بود...«یادگار پسر»
مات در چشم‌های مغمومش
آن طرف دست بر کمر می‌زد

صحنه‌ی ناب شاعرانه‌ای «مرد»
رسم شد با دو دست کوچک او؛
ماه روبان یا حسینش را
روی پیشانی سحر می زد

«پسرم یا علی بگو!بیا!»
رسم ما را دوباره زنده بکن!
...چشم‌هایش پر از ستاره شد و
دست بر کار تازه تر می‌زد

پرچم یا حسین را برداشت
روی دوش پدربزرگش رفت
«بچه بود و فرشتگی او
آسمان را به طاق می‌زد»