معانى نفس از ديدگاه قرآن
معانى نفس از ديدگاه قرآن
معانى نفس از ديدگاه قرآن
نويسنده: حسين حقانى زنجانى
بعد از بحث و بررسى از مسائل بنيانى و زيربنائى در روانشناسىاسلامى از قبيل تعريف روانشناسى موضوعالنفس و اهميت آن و رابطهعلم با ساير علوم و بررسى اهداف روانشناسى و برخى از مسائلمربوط به روانشناسى از ديدگاه مختلف اينك لازم استبه مسائلاساسى و مفيد و ضرورى روانشناسى اسلامى بپردازيم در اين مرحلهمسائل بسيار زيادى مطرح است از جمله آنها: مساله اين كه نفسدر قرآن به چه معانى آمده و كلماتى از قبيل روح و قلب و عقلبه چه معنا است و چه رابطهاى با يكديگر دارند؟
ابتداء معانى نفس را از ديدگاه قرآن از نظر خوانندگانمىگذرانيم:
تفحص و بررسى قرآن كتاب آسمانى مسلمين بيانگر اين حقيقت استكه كلمه نفس در آيات زيادى به صورتهاى مختلف مفرد و جمع و...
بكار برده شده و در آنها منظور معانى متعددى اراده شده استبهطور كلى تعداد تكرار كلمه نفس در قرآن مجيد در حدود346مورد مىباشد كه در معانى بسيارى به قرار زير بكار رفته است:
(و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله) (1) . «براى نفس چيزى نيست مگر آن كه بميرد به اذن پروردگار».
(كل نفس ذائقه الموت) (2) «هر نفسى مرگ را خواهد چشيد».
در اين دو آيه، نفس مرادف با جان است كه مرگ براى پايان وغايت است.
(و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت) (3) . «يادآورى كن كه نفس آنچه كسب كند بدان گرفتار مىشود».
يعنى نفس در اين معنا، ماهيتخويش را با آنچه كه به دستمىآورد، مىسازد. در اين مورد نفس همان مجموعه حالات روحى استكه خاصيت ادراكى، انفعالى، و افعالى دارد و بر مبناى اين سهخصوصيتخود را مىسازد و شخصيتخود را شكل مىدهد.
(...اخرجوا انفسكم تجزون عذاب الهون) (4) . «در روز قيامتخداوند به كفار اخطار مىكند خارج كنيد نفسهاىخود را از بدنهايتان يعنى بميريد درحالى كه جزا داده مىشويدبه عذاب خواركنندهاى».
(لا يكلف الله نفسا الا وسعها) (5) . «خدا هركسى را به اندازه توانائىاش تكليف مىدهد».
در اين مرتبه نفسى مطرح است كه خود را به مرتبهاى از تكامل رسانده است.
«هر نفسى و جانى در عالم رنج و سختى مرگ را مىچشد و در سيرزندگى با خوبى و بدى آزمايش مىشود و به سوى ما باز گشتمىكند».
(علمت نفس ما قدمت و اخرت) (7) . «هر نفسى مىداند آنچه را كه از پيش فرستاده شده است و آنچهرا كه از پس مىآيد».
در اين دو آيه نيز نفس به معناى جان آمده و هم به معناى عاملوجدان و شعور كه در نتيجه منش انسانى را بيان مىكند.
(و نفس و ما سواها فاءلهمها فجورها و تقويها) (8) . «قسم به نفس و آن كه او را متعادل و متكامل آفريد و در او بدكارى و پرهيزكارى الهام كرد».
اين آيه ناظر به روان انسان است كه مىتواند در مسير ظهور وفعليت فطرت حركت كرده، الهام بگيرد و متكامل شود و يا بهبدكارى روى آورد خلاصه اين كه حالت اكتسابى جذب خير و يا شر رادارد.
(و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربىغفور رحيم) (9) . «نفس خودم را تبرئه نمىكنم كه نفس آمر به بدى است مگر اين كهخدا بر من رحمت آورد به درستى كه پروردگار من آمرزنده ومهربان است».
يعنى حضرت يوسف چنين با خداى خود تكلم مىكند كه من خودستائىنكرده، نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمىدانم زيرا نفساماره، انسان را به كارهاى زشت وا مىدارد جز آن كه خداى بر اورحمت آورد.
يعنى خود انسان و غير آن اراده شده است. و از اين معنا براىتاكيد استفاده مىشود، اين معناى تاكيدى درباره همه موجوداتحتى خداوند بكار مىرود از قبيل آيات زير:
(كتب على نفسه الرحمه) (10) . «خداوند رحمت را بر خودش واجب كرده است».
(يحذركم الله نفسه) «خداوند خودش شما را از انجام گناهانبرحذر مىدارد».
(هو الذى خلقكم من نفس واحده) (11) . «آن خدائى كه آفريده است، شما را از يك نفس و مراد از نفس»در اين آيه، شخص استيعنى حضرت آدم.
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناسجميعا) (12) . «كسى كه بكشد يك فردى را بدون جرم، كانه تمام مردم روى زمينرا كشته».
(يوم تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها) (13) . «به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و تنها)به دفاع از خود برمىخيزد».
مرحوم علامه طباطبائى در تفسيرالميزان، ج14 در سوره انبيان،آيه 35 ذيل آيه(كل نفس ذائقهالموت و نبلوكم بالشر و الخيرفتنه والينا ترجعون) در توضيح لفظ «نفس» سه معنا در قرآنذكر مىكند و چنين مىنويسد:
«يكى از معانى لفظ نفس با تامل در موارد استعمالش در قرآنهمان معناى مضاف اليه است پس نفس الشى يعنى خود شى و نفسالانسان يعنى خود انسان و ذات او و نفس الحجر يعنى معناى حجركه همان سنگ استبنابراين معنا، نفس در معناى تاكيدى بكاررفته همانطور كه علماء علم ادب مىگويند:
زيد خود زيد نزد من آمد و به اين معنا نفس بر هر شىاى استعمالمىشود حتى در مورد خود خداوند چنانكه خداوند در قرآن فرمودهاست: «خداوند بر خودش واجب كرده است» (14) .
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناسجميعا) (15) . «به همين جهتبر بنىاسرائيل مقرر داشتيم كه هركس انسانى رابدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گوئىهمه انسانها را كشته است».
جالب اين است كه هر دو معنا در يك آيه نيز جمع شده است:
مثل آيه (كل نفس تجادل عن نفسها) (16) . «به ياد آوريد روزى را كه هركس (در فكر خويشتن است وتنها) بهدفاع از خود برمىخيزد».
نفس اول در معناى روح انسانى; نفس دوم به معناى تاكيدى بكاررفته است.
«ثم استعملوه فى الروح الانسانى لما ان الحياه و العلم والقدره التى بها قوامالانسان قائمه بها و منه قوله تعالى(اخرجواكم انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون) (17) .
«مفسران كلمه نفس را در روح انسانى بكار بردهاند. به جهت اينكه حيات و علم و قدرت و قوام انسان به آنها است مثل اين آيهمباركه: «روز قيامتخطاب به انسانها مىشود كه اگر قدرت داريدروح خود را از بدنتان خارج كنيد، امروز جزا داده مىشويد عذابخواركنندهاى».
بديهى است كه معناى دوم و سوم از معانى نفس در نباتات و سايرحيوانات اطلاق نمىگردد. مگر به حسب اصطلاح علمى پس گفته نمىشوداين گياه و اين حيوان، نفس است. آرى چهبسا بر خون(دم) نفسگفته مىشود. به جهت اين كه حيات و هستى در يك حيوان منوط بهوجود خون است همانطور كه در مورد حيوانات «نفس سائله» اطلاقمىگردد.
و هم چنين از ديدگاه اهل لغت، نفس به معناى دوم و سوم درفرشته و جن استعمال نمىگردد گرچه آنان نيز داراى حيات هستند ودر قرآن نيز چنين استعمالى واقع نشده است گرچه در قرآن درآيات زيادى وارد است كه طائفه جن مثل انسان داراى تكليف هستندو موت داشته و حشر و نشرى دارند (و ما خلقت الجن والانس الاليعبدون) «ما طائفه جن و انسانها را نيافريديم مگر براى اينكه عبادت خدا كنند» (18) .
اما كلمه موت به معناى فقدان حيات و هستى و آثار آن دو ازشعور و اراده از موجودى كه از شان آن اين است كه حيات و هستىو اراده را داشته باشد، نفس متصف به آن مىشود چنانكه در سورهبقره آيه 28 (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم). «چگونه بهخداوند كافر مىشويد؟! درحالى كه مردگان بوديد و شما را زندهكرد».
و نيز در مورد بتها وارد است (و اموات غير احياء) (19) . «آنهامردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند».
تذكر اين نكته در اينجا ضرورى است كه موت به معنائى كه گفتهشد، معنائى است كه تنها انسان مركب از روح و بدن به آن متصفمىگردد پس انسان متصف مىگردد به اين كه انسان، فاقد وجودمىگردد بعد از آن كه آن را داشته است و اما كلمهروح در قرآندر هيچ آيهاى وارد نشده است كه متصف به موت و مرگ گرددهمانطورى كه در مورد فرشته نيز وارد نگرديده است و اما اينكهقول خداوند در قرآن (كل شى هالك الا وجهه) (20) .و قوله تعالى: (ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض) (21) .
به اين معنا است كه هلاك غير از مرگ و موت است گرچه باهم دريك موردى منطبق مىگردند.
از مطالب بالا روشن گرديد كه مراد از نفس در آيه مباركه (كلنفس ذائقهالموت) تنها انسان است نه به معناى روح انسانى زيرانسبت موت به روح در كلام خداوند وارد نشده است پس شامل فرشته وجن و ساير حيوانات نمىگردد گرچه برخى از آنها مثل جن و حيوانمتصف به موت و مرگ مىگردند، دليل اين اختصاص به انسان قرينهاىاست كه قبل از آيه(كل نفس ذائقهالموت) يعنى(و ما جعلنا لبشرمن قبلك الخلد) و نيز قرينهآى است كه بعد از آن آيه و در ذيلآن ذكر شده است (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه).
پس كلام برخى از مفسرين به اين كه مراد از نفس در آيه مذكورروح است، صحيح به نظر نمىرسد گرچه برخى از مفسرين ادعاىعموميت آيه را بر هر صاحب هستى از انسان و فرشته و جن و سايرحيوانات حتى نبات نمودهاند ولكن حق اين است كه قبلا گفته شد (22) .
نظر امام فخر رازى در معناى نفس از ديدگاه قرآن و بطلان آنامام فخر رازى در تفسير كبيرش در ذيل آيه مباركه (كل نفسذائقهالموت) چنين ذكر كرده است:
اولا ادعا مىكند كه آيه (كل نفس ذائقه الموت) عموميت داشته،شامل همه موجودات داراى نفس مىشوند بعد از اين مطلب چنينمىنويسد:
«ان الايه مخصصه فان له تعالى نفسا كما قال حكايه عن عيسى ونعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك». «آيه مذكور عام بودهو تخصيص خورده استبراى اين كه خداوند نيز داراى نفس استچنانكه در قرآن از قول حضرت عيسى(ع) نسبتبه خداوند چنين حكايتشده است كه اى خداوند تو مىدانى آنچه را كه در نفس من است ومن نمىدانم آنچه را كه در نفس تو است».
پس خداوند نيز داراى نفس استبا اين كه موت درباره خداوندمحال است و همچنين جمادات داراى نفس است و موت ندارند».
سپس چنين اضافه مىكند:
«والعام المخصص حجه فيبقى معمولا به على ظاهره فيما عدا مااخرج منه و ذلك تبطل قول الفلاسفه فى الارواح البشريه والعقولالمفارقه والنفوس الفلكيه انها لا تموت».
«آيه عام تخصيص خورده، حجت است پس به ظاهر آن عمل مىشود جزدر موردى كه از آن استثناء شده است و اين آيه قول فلاسفه را دراثبات اين كه ارواح بشرى و عقول مفارق و نفوس فرشتگان موجواتىهستند كه مرگ ندارند، باطل و مردود مىداند».
علامه بعد از نقل اين كلام از امام فخر رازى سه اشكال بر اينگفته او ذكر مىكند:
اولا: اين كه مراد از «نفس» در آيه بالا به معناى اول كه شاملهمه موجودات باشد، نيست. مگر اين كه به صورت اضافه در كلامآورده شده باشد، اما در اين آيه (كل نفس ذائقهالموت) از اضافهقطع شده پس اين معناى اول در اين آيه قطعا مراد نيست پس تنهايكى از دو معناى دوم و سوم ممكن است مراد باشد و چنانكه گفتهشد، معناى سوم نيز قطعا در اين آيه مراد نيست پس باقى مىماندمعناى دوم.
و ثانيا: نفى موت از جمادات با آيه (و كنتم امواتا فاحياكم) (23) و آيه (اموات غير احياء) (24) و غير اين دو از آيات منافاتدارد چنانكه توضيح آن روشن است.
و ثالثا: قول فخر رازى كه عموميت آيه قول فلاسفه را در ارواحبشرى و عقول مفارق و نفوس فلكى باطل مىكند، صحيح نيست. زيراهمه اينها مسائل عقلى هستند كه از طريق برهان ثابتشدهاند. وبرهان حجتبوده، مفيد يقين است و اما آنچه از قرآن استنباطمىگردد، از قبيل ظهورات بوده قابل توجيه هستند و ظهور، حجتظنى است و چگونه تصور مىگردد كه علم با ظن بخلاف جمع شود و اگراين مسائل واقعا اثبات شده و داراى برهان قطعى نباشد، پس دراين صورت به ظن به خلاف اصولا نيازى نيست (25) .
با توجه به معانى ذكر شده از قرآن، مىتوان نتيجه گرفت كه نفسانسانى از سوئى با فطرت و ذات خويش در ارتباط است و از سوىديگر، با طبيعت پيرامون خود با محيط و مكتسبات آن و بدينترتيب نفس شكل مىگيرد (26) .
به برخى از اين معانى بالا كه ذكر شد، در كتاب «رساله نفسيه»تاليف فضل الله بن حامد الحسينى از علماء قرن نهم(921ه) درصفحه 12 اجمالا اشاره شده است.
«بيان اختلاف مذاهب و معانى كه در باب معرفت نفس گفتهاند وذكر الفاظ مختلفه كه بر حقيقت او اطلاق مىكنند، اول آن است كهنفس گويند و حقيقت مىخواهند چنانكه گويند فلان شى بنفس خودقائم است و نفس گويند و روح را اراده كنند و دل را مرادمىدارند. و باشد كه نفس گويند و ذات و وجه مراد باشد اين جملهبه يكديگر نزديكتر است.
حال نفس و روح و قلب و دل نيز (درقرآن) همچنين است و اختلافرهروان حق از اين جهت است كه چون در نگرند در مقام مشاهد گاهباشد كه نفس خود را تاريك بيند و گاه باشد كه پرتو زند چنانكهديده بيننده طاقت آن را ندارد كه در او نگرد و گاه باشد كهديده از بيننده بر بايد چون تعدد صفات باطن معلوم شد بدانكهكثرت اين نامها از كثرت صفات باطن پيدا شود».
ابتداء معانى نفس را از ديدگاه قرآن از نظر خوانندگانمىگذرانيم:
تفحص و بررسى قرآن كتاب آسمانى مسلمين بيانگر اين حقيقت استكه كلمه نفس در آيات زيادى به صورتهاى مختلف مفرد و جمع و...
بكار برده شده و در آنها منظور معانى متعددى اراده شده استبهطور كلى تعداد تكرار كلمه نفس در قرآن مجيد در حدود346مورد مىباشد كه در معانى بسيارى به قرار زير بكار رفته است:
(و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله) (1) . «براى نفس چيزى نيست مگر آن كه بميرد به اذن پروردگار».
(كل نفس ذائقه الموت) (2) «هر نفسى مرگ را خواهد چشيد».
در اين دو آيه، نفس مرادف با جان است كه مرگ براى پايان وغايت است.
(و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت) (3) . «يادآورى كن كه نفس آنچه كسب كند بدان گرفتار مىشود».
يعنى نفس در اين معنا، ماهيتخويش را با آنچه كه به دستمىآورد، مىسازد. در اين مورد نفس همان مجموعه حالات روحى استكه خاصيت ادراكى، انفعالى، و افعالى دارد و بر مبناى اين سهخصوصيتخود را مىسازد و شخصيتخود را شكل مىدهد.
(...اخرجوا انفسكم تجزون عذاب الهون) (4) . «در روز قيامتخداوند به كفار اخطار مىكند خارج كنيد نفسهاىخود را از بدنهايتان يعنى بميريد درحالى كه جزا داده مىشويدبه عذاب خواركنندهاى».
(لا يكلف الله نفسا الا وسعها) (5) . «خدا هركسى را به اندازه توانائىاش تكليف مىدهد».
در اين مرتبه نفسى مطرح است كه خود را به مرتبهاى از تكامل رسانده است.
«هر نفسى و جانى در عالم رنج و سختى مرگ را مىچشد و در سيرزندگى با خوبى و بدى آزمايش مىشود و به سوى ما باز گشتمىكند».
(علمت نفس ما قدمت و اخرت) (7) . «هر نفسى مىداند آنچه را كه از پيش فرستاده شده است و آنچهرا كه از پس مىآيد».
در اين دو آيه نيز نفس به معناى جان آمده و هم به معناى عاملوجدان و شعور كه در نتيجه منش انسانى را بيان مىكند.
(و نفس و ما سواها فاءلهمها فجورها و تقويها) (8) . «قسم به نفس و آن كه او را متعادل و متكامل آفريد و در او بدكارى و پرهيزكارى الهام كرد».
اين آيه ناظر به روان انسان است كه مىتواند در مسير ظهور وفعليت فطرت حركت كرده، الهام بگيرد و متكامل شود و يا بهبدكارى روى آورد خلاصه اين كه حالت اكتسابى جذب خير و يا شر رادارد.
(و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربىغفور رحيم) (9) . «نفس خودم را تبرئه نمىكنم كه نفس آمر به بدى است مگر اين كهخدا بر من رحمت آورد به درستى كه پروردگار من آمرزنده ومهربان است».
يعنى حضرت يوسف چنين با خداى خود تكلم مىكند كه من خودستائىنكرده، نفس خويش را از عيب و تقصير مبرا نمىدانم زيرا نفساماره، انسان را به كارهاى زشت وا مىدارد جز آن كه خداى بر اورحمت آورد.
يعنى خود انسان و غير آن اراده شده است. و از اين معنا براىتاكيد استفاده مىشود، اين معناى تاكيدى درباره همه موجوداتحتى خداوند بكار مىرود از قبيل آيات زير:
(كتب على نفسه الرحمه) (10) . «خداوند رحمت را بر خودش واجب كرده است».
(يحذركم الله نفسه) «خداوند خودش شما را از انجام گناهانبرحذر مىدارد».
(هو الذى خلقكم من نفس واحده) (11) . «آن خدائى كه آفريده است، شما را از يك نفس و مراد از نفس»در اين آيه، شخص استيعنى حضرت آدم.
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناسجميعا) (12) . «كسى كه بكشد يك فردى را بدون جرم، كانه تمام مردم روى زمينرا كشته».
(يوم تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها) (13) . «به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و تنها)به دفاع از خود برمىخيزد».
مرحوم علامه طباطبائى در تفسيرالميزان، ج14 در سوره انبيان،آيه 35 ذيل آيه(كل نفس ذائقهالموت و نبلوكم بالشر و الخيرفتنه والينا ترجعون) در توضيح لفظ «نفس» سه معنا در قرآنذكر مىكند و چنين مىنويسد:
معناى اول به معناى تاكيد
«يكى از معانى لفظ نفس با تامل در موارد استعمالش در قرآنهمان معناى مضاف اليه است پس نفس الشى يعنى خود شى و نفسالانسان يعنى خود انسان و ذات او و نفس الحجر يعنى معناى حجركه همان سنگ استبنابراين معنا، نفس در معناى تاكيدى بكاررفته همانطور كه علماء علم ادب مىگويند:
زيد خود زيد نزد من آمد و به اين معنا نفس بر هر شىاى استعمالمىشود حتى در مورد خود خداوند چنانكه خداوند در قرآن فرمودهاست: «خداوند بر خودش واجب كرده است» (14) .
معناى دوم:
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكاءنما قتل الناسجميعا) (15) . «به همين جهتبر بنىاسرائيل مقرر داشتيم كه هركس انسانى رابدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گوئىهمه انسانها را كشته است».
جالب اين است كه هر دو معنا در يك آيه نيز جمع شده است:
مثل آيه (كل نفس تجادل عن نفسها) (16) . «به ياد آوريد روزى را كه هركس (در فكر خويشتن است وتنها) بهدفاع از خود برمىخيزد».
نفس اول در معناى روح انسانى; نفس دوم به معناى تاكيدى بكاررفته است.
معناى سوم به معناى روح انسانى
«ثم استعملوه فى الروح الانسانى لما ان الحياه و العلم والقدره التى بها قوامالانسان قائمه بها و منه قوله تعالى(اخرجواكم انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون) (17) .
«مفسران كلمه نفس را در روح انسانى بكار بردهاند. به جهت اينكه حيات و علم و قدرت و قوام انسان به آنها است مثل اين آيهمباركه: «روز قيامتخطاب به انسانها مىشود كه اگر قدرت داريدروح خود را از بدنتان خارج كنيد، امروز جزا داده مىشويد عذابخواركنندهاى».
بديهى است كه معناى دوم و سوم از معانى نفس در نباتات و سايرحيوانات اطلاق نمىگردد. مگر به حسب اصطلاح علمى پس گفته نمىشوداين گياه و اين حيوان، نفس است. آرى چهبسا بر خون(دم) نفسگفته مىشود. به جهت اين كه حيات و هستى در يك حيوان منوط بهوجود خون است همانطور كه در مورد حيوانات «نفس سائله» اطلاقمىگردد.
و هم چنين از ديدگاه اهل لغت، نفس به معناى دوم و سوم درفرشته و جن استعمال نمىگردد گرچه آنان نيز داراى حيات هستند ودر قرآن نيز چنين استعمالى واقع نشده است گرچه در قرآن درآيات زيادى وارد است كه طائفه جن مثل انسان داراى تكليف هستندو موت داشته و حشر و نشرى دارند (و ما خلقت الجن والانس الاليعبدون) «ما طائفه جن و انسانها را نيافريديم مگر براى اينكه عبادت خدا كنند» (18) .
اما كلمه موت به معناى فقدان حيات و هستى و آثار آن دو ازشعور و اراده از موجودى كه از شان آن اين است كه حيات و هستىو اراده را داشته باشد، نفس متصف به آن مىشود چنانكه در سورهبقره آيه 28 (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم). «چگونه بهخداوند كافر مىشويد؟! درحالى كه مردگان بوديد و شما را زندهكرد».
و نيز در مورد بتها وارد است (و اموات غير احياء) (19) . «آنهامردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند».
تذكر اين نكته در اينجا ضرورى است كه موت به معنائى كه گفتهشد، معنائى است كه تنها انسان مركب از روح و بدن به آن متصفمىگردد پس انسان متصف مىگردد به اين كه انسان، فاقد وجودمىگردد بعد از آن كه آن را داشته است و اما كلمهروح در قرآندر هيچ آيهاى وارد نشده است كه متصف به موت و مرگ گرددهمانطورى كه در مورد فرشته نيز وارد نگرديده است و اما اينكهقول خداوند در قرآن (كل شى هالك الا وجهه) (20) .و قوله تعالى: (ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض) (21) .
به اين معنا است كه هلاك غير از مرگ و موت است گرچه باهم دريك موردى منطبق مىگردند.
از مطالب بالا روشن گرديد كه مراد از نفس در آيه مباركه (كلنفس ذائقهالموت) تنها انسان است نه به معناى روح انسانى زيرانسبت موت به روح در كلام خداوند وارد نشده است پس شامل فرشته وجن و ساير حيوانات نمىگردد گرچه برخى از آنها مثل جن و حيوانمتصف به موت و مرگ مىگردند، دليل اين اختصاص به انسان قرينهاىاست كه قبل از آيه(كل نفس ذائقهالموت) يعنى(و ما جعلنا لبشرمن قبلك الخلد) و نيز قرينهآى است كه بعد از آن آيه و در ذيلآن ذكر شده است (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه).
پس كلام برخى از مفسرين به اين كه مراد از نفس در آيه مذكورروح است، صحيح به نظر نمىرسد گرچه برخى از مفسرين ادعاىعموميت آيه را بر هر صاحب هستى از انسان و فرشته و جن و سايرحيوانات حتى نبات نمودهاند ولكن حق اين است كه قبلا گفته شد (22) .
نظر امام فخر رازى در معناى نفس از ديدگاه قرآن و بطلان آنامام فخر رازى در تفسير كبيرش در ذيل آيه مباركه (كل نفسذائقهالموت) چنين ذكر كرده است:
اولا ادعا مىكند كه آيه (كل نفس ذائقه الموت) عموميت داشته،شامل همه موجودات داراى نفس مىشوند بعد از اين مطلب چنينمىنويسد:
«ان الايه مخصصه فان له تعالى نفسا كما قال حكايه عن عيسى ونعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك». «آيه مذكور عام بودهو تخصيص خورده استبراى اين كه خداوند نيز داراى نفس استچنانكه در قرآن از قول حضرت عيسى(ع) نسبتبه خداوند چنين حكايتشده است كه اى خداوند تو مىدانى آنچه را كه در نفس من است ومن نمىدانم آنچه را كه در نفس تو است».
پس خداوند نيز داراى نفس استبا اين كه موت درباره خداوندمحال است و همچنين جمادات داراى نفس است و موت ندارند».
سپس چنين اضافه مىكند:
«والعام المخصص حجه فيبقى معمولا به على ظاهره فيما عدا مااخرج منه و ذلك تبطل قول الفلاسفه فى الارواح البشريه والعقولالمفارقه والنفوس الفلكيه انها لا تموت».
«آيه عام تخصيص خورده، حجت است پس به ظاهر آن عمل مىشود جزدر موردى كه از آن استثناء شده است و اين آيه قول فلاسفه را دراثبات اين كه ارواح بشرى و عقول مفارق و نفوس فرشتگان موجواتىهستند كه مرگ ندارند، باطل و مردود مىداند».
علامه بعد از نقل اين كلام از امام فخر رازى سه اشكال بر اينگفته او ذكر مىكند:
اولا: اين كه مراد از «نفس» در آيه بالا به معناى اول كه شاملهمه موجودات باشد، نيست. مگر اين كه به صورت اضافه در كلامآورده شده باشد، اما در اين آيه (كل نفس ذائقهالموت) از اضافهقطع شده پس اين معناى اول در اين آيه قطعا مراد نيست پس تنهايكى از دو معناى دوم و سوم ممكن است مراد باشد و چنانكه گفتهشد، معناى سوم نيز قطعا در اين آيه مراد نيست پس باقى مىماندمعناى دوم.
و ثانيا: نفى موت از جمادات با آيه (و كنتم امواتا فاحياكم) (23) و آيه (اموات غير احياء) (24) و غير اين دو از آيات منافاتدارد چنانكه توضيح آن روشن است.
و ثالثا: قول فخر رازى كه عموميت آيه قول فلاسفه را در ارواحبشرى و عقول مفارق و نفوس فلكى باطل مىكند، صحيح نيست. زيراهمه اينها مسائل عقلى هستند كه از طريق برهان ثابتشدهاند. وبرهان حجتبوده، مفيد يقين است و اما آنچه از قرآن استنباطمىگردد، از قبيل ظهورات بوده قابل توجيه هستند و ظهور، حجتظنى است و چگونه تصور مىگردد كه علم با ظن بخلاف جمع شود و اگراين مسائل واقعا اثبات شده و داراى برهان قطعى نباشد، پس دراين صورت به ظن به خلاف اصولا نيازى نيست (25) .
با توجه به معانى ذكر شده از قرآن، مىتوان نتيجه گرفت كه نفسانسانى از سوئى با فطرت و ذات خويش در ارتباط است و از سوىديگر، با طبيعت پيرامون خود با محيط و مكتسبات آن و بدينترتيب نفس شكل مىگيرد (26) .
به برخى از اين معانى بالا كه ذكر شد، در كتاب «رساله نفسيه»تاليف فضل الله بن حامد الحسينى از علماء قرن نهم(921ه) درصفحه 12 اجمالا اشاره شده است.
«بيان اختلاف مذاهب و معانى كه در باب معرفت نفس گفتهاند وذكر الفاظ مختلفه كه بر حقيقت او اطلاق مىكنند، اول آن است كهنفس گويند و حقيقت مىخواهند چنانكه گويند فلان شى بنفس خودقائم است و نفس گويند و روح را اراده كنند و دل را مرادمىدارند. و باشد كه نفس گويند و ذات و وجه مراد باشد اين جملهبه يكديگر نزديكتر است.
حال نفس و روح و قلب و دل نيز (درقرآن) همچنين است و اختلافرهروان حق از اين جهت است كه چون در نگرند در مقام مشاهد گاهباشد كه نفس خود را تاريك بيند و گاه باشد كه پرتو زند چنانكهديده بيننده طاقت آن را ندارد كه در او نگرد و گاه باشد كهديده از بيننده بر بايد چون تعدد صفات باطن معلوم شد بدانكهكثرت اين نامها از كثرت صفات باطن پيدا شود».
پي نوشت :
1- سوره آل عمران: 145.
2- سوره نساء: 35.
3- سوره انعام: 70.
4- بقره:233.
5- بقره:286.
6- انبياء: 35.
7- انفطار: 5.
8- شمس:7.
9- يوسف:53.
10- سوره انعام: 12.
11- اعراف:189.
12- مائده: 32.
13- نحل: 111.
14- انعام: 12.
15- مائده: 32.
16- نحل: 111.
17- انعام:93.
18- ذاريات:56.
19- نحل: 21.
20- قصص: 88.
21- زمر: 68.
22- تفسير الميزان، ج14، سوره انبياء7 آيه 21، ص313.
23- بقره: 28.
24- نحل:93.
25- تفسير الميزان، ج14، ص313 و 314.
26- علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن باروانشناسان جديد نوشته دكتر حسن احدى مشكوهالسادات بنى جمالى،تاريخ چاپ 1361ش ناشر: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}