آمريكا و دورنماى آينده بحران 11 سپتامبر 2001

برخوردهاى نظامى و خشن نه تنها چيزى را حل نمى‏كند ؛ بلكه موجب تحريك هرچه بيشتر آحاد جامعه ، چه در آمريكا و چه در ساير مناطق جهان ، مى‏شود . كشتن بن لادن و نابودى گروه القاعده حتى در صورت تحقق ، موجب تحريك حس انتقام‏جويى صدها و هزاران نفر از نزديكان آنها خواهد شد و هريك از آنها مى‏توانند به صورت بالقوه هسته‏ى تشكيل القاعده‏اى ديگر شوند و همان‏طور كه تاكنون آريل شارون از مشت آهنين خود نتيجه نگرفت است ، چگونه آمريكا مى‏تواند از اين طريق به نتيجه‏ى مطلوب دست يابد ؟ از طريف ديگر ، راه برخورد آشتى‏جويانه هم در اين نوع از حركت‏ها بسته است ، آشتى و مذاكره با چه كسى ، چه گروهى و يا چه دولتى ؟ همچنين دولت آمريكا به شدت از اين كه علت اساسى اين نوع حركت‏هاى به اصطلاح تروريستى را كشف يا ابراز كند ، اجتناب مى‏ورزد؛ زيرا اين علل به نفرت عمومى مربوط است كه از سياست‏هاى مستكبرانه‏ى دولت آمريكا و هيئت حاكمه‏ى آن نشئت مى‏گيرد . در واقع راه حل آن در محكوم كردن و تغيير بنيادين سياست‏هاى آمريكاست و در واقع ، نفى موجوديت نظام سلطه‏جويانه‏ى حاكم و سياست‏هاى متخذه‏ى آن است ؛ بنابراين ، انتظار نمى‏رود كه اين نبرد ، پايانى سريع داشته باشد .
تا زمانى كه دولت آمريكا بر سياست‏هاى توسعه‏طلبانه و قدرت نظامى و اقتصادى برتر خود پافاشرى كند ، وضعيت جامعه‏ى جهانى بحرانى‏تر خواهد شد و احتمالا پايان اين جنگ با شكست نظام سياسى آمريكا و يا به عبارت كلى‏تر، فروپاشى اين نظام رقم خواهد خورد ؛ زيرا با توجه به ماهيت و ويژگى‏هاى دشمنان آمريكا كه توده‏هاى جهانى را تشكيل مى‏دهند ، تصور هزيمت و نابودى دشمن متقابل وجود ندارد ؛ مگر اين كه آمريكا بتواند اين نفرت عمومى را كاهش دهد كه آن هم جز با كنار گذاشتن سياست‏هاى زورگويانه عملى نيست . تا زمانى كه آحاد جامعه‏ى جهانى به آمريكا نفرت عمومى دارند ، اين نبرد بى‏امان ادامه خواهد داشت ؛ حتى اگر يك قرن هم طول بكشد . همان‏طور كه در فلسطين با گذشت نزديك به يك قرن و سازش‏هاى متعدد ، شعله‏ى خشم و نفرت عمومى ملت فلسطين نه فقط خاموش نشده ، بلكه نسل به نسل هم منتقل شده و همچنان شعله‏ور باقى مانده است .
اگر چه دولت آمريكا تلاش كرده و خواهد كرد تا به طرق مختلف ، اين نفرت عمومى را مهار و سركوب كند و با ايجاد نظامى مقتدرانه و ارائه‏ى دكترين‏هاى متناسب با اين پديده‏ى جديد برخورد كند و ضربه‏پذيرى خود را كاهش دهد ، ولى قادر نخواهد بود كه بر نفرت فزاينده‏ى عمومى غلبه و آن را با مقبوليت عمومى جايگزين كند .
بعد از حادثه‏ى 11 سپتامبر ، بسيارى از آمريكايى‏ها در جست‏وجوى يافتن پاسخى به اين سؤال‏هايند . چه انگيزه يا انگيزه‏هايى ربايندگان هواپيما را وادار به فداكردن جان خود و ديگران كرد ؟ اساس نفرت آنها در چه بوده است ؟ آيا آنها تعداد معدودى افراطيون منزوى بودند يا نماينده‏ى يك ايدئولوژى و جامعه‏اى‏اند كه آمريكايى‏ها بايد به آن توجه بيشترى داشته باشند . به هر حال ، دولت آمريكا و سياست‏هاى حاكم بر آن ، ديگر جايگاهى در ميان ملت‏هاى جهان ندارند .
دولت آمريكا استراتژى ورود به جنگى غيرمتعارف را انتخاب كرد و در اين مسير عزم را جزم نمود و عملا با حمله به افغانستان اين استراتژى را به مرحله‏ى عمل درآورده است . بدون آن كه استراتژى خروج از جنگ را نيز تعيين كرده باشد. اين كه چگونه ، چه زمانى و در كجا به اين جنگ پايان خواهد داد معلوم نيست و اين امر از خطرناك‏ترين روش‏هاى جنگ است . عاقبت چنين جنگى حركت مداوم ماشين جنگى به طرف جلوست تا آن جا كه از كار بايستد و توان ادامه‏ى جنگ نداشته باشد و آن لحظه آغاز پايان كار آمريكاست و شكست‏هاى پى در پى در همه‏ى زمينه‏ها آغاز خواهد شد .
دولت‏مردان آمركا خود به اين جمع‏بندى رسيده‏اند كه در اجراى سياست نظامى‏گرى و تداوم آن ضرورتا همراه و ياورى نخواهند داشت و با بى‏اعتنائى از عكس‏العمل ساير دولت‏ها اعلام مى‏كنند كه آمادگى دارند تا اين مسير را به تنهايى طى كنند ريچارد پرل ، مشاور امنيتى جورج بوش ، در كنفرانس امنيتى در آلمان اظهار داشت : اولويت آمريكا ايجاد ائتلافى بين المللى نيست ؛ بلكه اولويت اوليه بر دفاع از خود است . او اضافه كرد كه آمريكا هرگز نمى‏خواهد ، اما اگر لازم باشد به تنهااى اقدام خواهد مرد. يكى از وعده‏هايى كه من به شما مى‏دهم اين است كه اگر ما مجبور باشيم ميان حفاظت از خويش در برابر تروريسم با ايجاد فهرست طولانى از دوستان و متحدان يكى را انتخاب كنيم ، به يقين حفاظت از خويش را انتخاب خواهيم كرد.
بسيارى از محافل سياسى و فرهنگى در جهان بر اين باورند كه رئيس جمهور آمريكا، مبارزه با تروريسم را اگر چه سرلوحه همه‏ى برنامه‏هاى خود ، بعد از حادثه‏ى بيست شهريور (11 سپتامبر) معرفى مى‏كند ، اما با طرح ائتلاف ، جنگ استراتژى گام به گامى را مى گزيند كه در هر مرحله با پيش كشيدن شرايط جديد ،گويى روش‏ها و تاكتيك‏هاى متفاوت و گوناگونى را به صورت استراتژى جديد ظاهر مى‏سازد . هدف اصلى از انتخاب چنين روشى ، نگاه داشتن فضاى بين المللى در التهاب و از دست ندادن عامل زمان است ، به عبارت بهتر، استراتژى گام به گام اولا، زمان را در اختيار دولت جورج بوش و طرح‏هاى نظامى او قرار مى‏دهد . ثانيا براى اجراى استراتژى نظامى و آن هم به صورت طولانى و همان‏گونه كه جورج بوش و همراهان او ، بخصوص وزير جنگ آمريكا ، دونالد رامسفلد ، و خانم ليزا رايس ، مشاور امنيتى كاخ سفيد ، مى‏گويند ، درگير جنگى مى‏شوند كه متجاوز از ده سال طول خواهد كشيد و هنوز در آغاز آن قرار دارند .
در سال 1992 مجله‏ى آمريكايى تايمز اين سؤال را به طور اساسى مطرح كرد كه آيا ايالات متحده آمريكا در مسير سقوط غيرقابل برگشتى به عنوان قدرت اول جهان قرار گرفته است ؟ چند روز بعد ، روزنامه‏ى فيگارو چاپ پاريس در مجموعه‏اى 12 قسمتى با عنوان « آمريكا در حال سقوط » مطرح كرد كه ايالات متحده آمريكا جنگ عليه امپراتورى شيطان (صدام حسين ) را با پيروزى به اتمام رساند ؛ ولى در حال باختن جنگ عليه نيروهاى زوال و سقوط خود است .
پيروزى بر صدام حسين اگر چه به صورتى ناقص ، موقتا سقوط قدرت اقتصادى آمريكا و زوال منافع اين كشور را در ساير مناطق جهان ، پنهان كرد و موقتا ضعف آمريكا را در پر كردن خلأ ايجاد شده در اثر فروپاشى روسيه شوروى به تعويق انداخت ؛ ولى ديرى نخواهد پاييد كه مشكلات مجددا به دولت‏مردان آمريكا چهره نشان خواهند داد .
در همان سال ، على‏رغم پيروزى جورج بوش در جنگ خليج فارس ، مردم آمريكا تمايل خود را به اتخاذ نوعى سياست انزواطلبى با شكست جورج بوش پدر و انتخاب بيل كلينتون نشان دادند . انتخاب كانديد دموكرات‏ها بر اين پايه قرار داشت كه كلينتون اعلام كرده بود كه او مى‏خواهد رئيس جمهور آمريكا باشد نه رئيس جمهور دنيا و على‏رغم اين كه بنا به گفته‏ى بوش كه « سگ او بيش از كلينتون از سياست خارجى سر رشته دارد » اكثر رأی دهندگان به انتخاب كلينتون رأى دادند . اگر چه كلينتون هم نتوانست وعده‏ى خود را عملى كند و قدرت‏هاى حامى نظام سياسى در آمريكا او را همچون گذشتگان به تعقيب سياست توسعه‏طلبانه و سلطه‏جويانه مجبور ساختند .
ترديدى نيست كه ايالات متحده آمريكا همچون اتحاد جماهير شوروى چاره‏اى جز حركت به جلو ندارد .
روزى كه گورباچف با اعلام سياست « پرسترويكا » و « گلاسنوست » قدم‏هاى اوليه را در اعتراف به ضعف‏هاى نظام ماركسيستى برداشت ، هرگز تصور نمى‏كرد كه اين حركت برگشت‏ناپذير ، منجر به فروپاشى نظام ابرقدرتى اتحاد جماهير شوروى خواهد شد و سياست‏گزاران آمريكا با آگاهى از اين تجربه‏ى تلخ ابرقدرت رقيب خود، تلاش مى‏كنند كه با فرار به جلو همچنان از اصلاح نظام خود و برداشتن قدم‏هاى لازم و در عين حال شجاعانه براى ايجاد ثبات و قبول شرائط واقع‏بينانه احتراز كنند . ترديدى نيست كه اعمال اين سياست و اصرار در تداوم آن ، پايانى بس غم‏انگيز براى ابرقدرت غرب رقم خواهد زد .
موريس برمن در روزنامه‏ى گاردين 6 اكتبر 2001 بين داشت كه وضعيت كنونى آمريكا را مى‏توان با دوره‏ى امپراتورى روم باستان مقايسه كرد و عوامل انحطاط در هر دو دوره را نيز يكسان ديده است. شكاف عميق بين طبقه‏ى متمول و طبقه‏ى بى‏بضاعت ، مشكلات اقتصادى با توجه به سرمايه‏گذارى‏هاى به قول خودشان سازمان يافته براى يافتن راه‏حل‏هاى مناسب براى مشكلات اقتصادى - اجتماعى ، افت شديد تحصيلى ، بحران اگاهى و روشنفكرى عمومى و هر آنچه را كه مى‏توان مرگ روحى - معنوى ناميد ، بى‏علاقگى ، كرينيسيزم ( فلسفه‏ى مكتب كلبيون ) ، فساد سياسى ، از دست رفتگى روح جامعه ، زوال فرهنگ بويژه دموكراسى و... اينها مواردى‏اند كه در اين جامعه به چشم مى‏خورد .
در مورد روم، زمينه‏ى تاريخى آن كاملا واضع و روشن بود. بربرها فشارآوردن به امپراتورى روم را از اواخر قرن سوم شروع كردند و پيروزى قاطع خود را در سال 378 قبل از ميلاد به ثبت رساندند و اين هنگامى بود كه سپاه روم در آدريان پل شكست خورد و از آن زمان به بعد ، بربرها هرگز خاك روم را ترك نكردند .
آمريكا هنوز هم گروه « بربرها» را در اجتماع به اصطلاح متمدن خود مى‏بيند ؛ چرا كه شعار آقاى بوش براى پيروزى نهايى در جهت از بين بردن تروريسم كه منجر به جنگى بى‏پايان و پايدار شده است ، گواه اين مسئله است .
با نگاهى به تصاوير مركز تجارت جهانى آمريكا مى‏توان به شباهت عجيب آن با روم پى برد . البته اين شباهت بيشتر مربوط به حمله و تاخت و تاز روم و آمريكاست . همان گونه كه نظاميان آمريكايى عنوان كرده‏اند ، حادثه‏ى 11 سپتامبر پايان اين نوع حملات نخواهد بود و آمريكا بايد منتظر حملات بيشتر از طرف تروريست‏ها به خاك اين كشور باشد .
جالب اين كه انهدام ساختمان مركز تجارى آمريكا نشان داد كه آمريكا هم مانند امپراتورى روم شكست‏ناپذير نيست . در مورد آدريان پل ، همه چيز بعد از آن تغيير كرد ؛ كوسه‏ها به دنبال بوى خون بودند و منتظر بازگشت آنها . آمريكا نيز بايد منتظر چنين حوادثى باشد (با توجه به اين نكته كه بربرها در حمله به روم ، جاده‏ها را به تسخير خود درآوردند تا از هر طرف بر آنها هجوم ببرند، ولى در مورد آمريكا در 11 سپتامبر ، تروريست‏ها به سيستم‏هاى بانكى ، مدارس هوانوردى و امكانات اينترنتى آنها حمله كردند .) در عوض براى آمريكايى‏ها دشمن به عنوان حسود و رشك برنده در مسير زندگى آنها شناخته شده است كه ظاهرا متنفر از آزادى است . از اين رو ، پرزيدنت بوش مفهوم جنگ مذهبى را به كار مى‏برد؛ وى مى‏گويد كه ما وارد يك جنگ صليبى شده‏ايم ؛ عمليات نظامى را «عدالت بى‏پايان » مى‏نامد و دشمن را « خود شيطان ».
شايد به اين باور برسيم كه صلح و آشتى ميان رومى‏هاى زمان ، يعنى آمريكايى‏ها با دشمنانشان تنها راه‏حل مقبول براى زندگى آنها باشد ؛ ولى در آمريكا ما با سيستم نظامى و امپراتورى اقتصادى روبه‏روييم كه به جهان به عنوان بازارى بزرگ نگاه مى‏كند و معتقد است كه هر كسى الزاما نيازمند پيوستن به اين بازار است ، به هر طريق ممكن بايد به خواسته‏اش ولو با جنگ برسد و در آن صورت با پيوستن به اين بازار مصرفى پيشرفت در آينده را پيش رو خواهد داشت . با اين نگرش ، اگر بربرها موفق به سهم بردن نشوند « قرون وسطايى » ناميده مى‏شوند و اگر مقاومت كنند «شيطان».
بيشتر تاريخ‏دانان رابطه‏اى ميان فساد داخلى روم و آمادگى براى تاخت و تاز آنها مى‏بينند . تا قرن چهارم و شايد هم قبل از آن ، روم ارزش‏هاى داخلى خود و ميراث فرهنگى يونان را به عنوان حركتى براى جنبش‏هاى نظامى و هدف‏هاى اجرايى از دست داده بود . ايجاد ارتش وسيع و بودجه‏ى نظامى بالا طبقه‏ى متوسط را از بين برد و اين خود داراى قضيه‏اى دوجانبه بود : بين فساد داخلى و بى‏ثباتى از يك سو و سياست هژمونى - نظامى آمريكا از سوى ديگر. براى آمريكايى‏ها درگيرى در ويتنام سبب ضررهاى مالى و جانى شد. علاوه بر اين ، حمله‏ى نظامى به عراق ، افغانستان و ديگر ملت‏هاى عرب نيز باعث رشد تخم كينه شده وخواهد شد .
تا قرن سوم اگر كشور رو به سوى ورشكستگى بود ، تقريبا قسمت اعظم سهمى از ماليات گرفته شده ( به دينار ) از هر رومى را صرف مخارج نظامى و اجرايى مى‏كردند .قرن سوم شاهد پيشرفت بزرگ نظامى و بوروكراسى دولتى بود كه ضرب سكه و تورم اقتصادى را به دنبال داشت . نيروى ارتش از 300000 سرباز در سال 235 قبل از ميلاد به 600000 سرباز در 70 سال بعد از آن افزايش يافت . تا حدود قرن پنجم ، روم فقط اسم امپراتورى را يدك مى‏كشيد سقوط فكرى و معنوى در چنين حالت بى روحيه‏اى غيرقابل پيشگيرى بود مخصوصا كه زندگى اقتصادى در شهرها كاملا تخريب شده بود .
بنا به نوشته‏ى برمن ، تصور تباهى كامل تمدن كلاسيك بسيار دشوار است . اگر چه موارد سقوط روم با آمريكاى معاصر همخوانى ندارد ؛ اما به نظر ، نگران كننده است . عوامل اعتياد به مواد مخدر ، ورشكستگى واقعى و نابرابرى اجتماعى بسيارند و همين باعث به وجود آمدن نوعى «مرگ معنوى و روحى » و بى علاقگى شده است .
شايد « دورنماى تاريك و مبهم فرهنگ آمريكا» در هر صورت ، اشاره به آغازى باشد كه اين جامعه را به سوى آينده‏اى تاريك خواهد برد ؛ زيرا فرهنگ آمريكايى شكل تاريخى ثابت و پايدارى ندارد . بعد از قرن‏ها ركود ، فرهنگ لاتين غرب به عنوان انتخابى قانونى شناخته شد كه البته اين را بايد مرهون راهبه‏گرى‏هاى قرون وسطى مخصوصا ايرلندى‏ها دانست كه موفقيت‏هاى تمدن روم را از خود دور كردند .
به هر صورت ، اين داستان حكايت ديگرى است . با توجه به وضعيت آمريكاى كنونى ، اصلاح اوضاع آن بستگى به تجديد نظر در سياست خارجى و تجديد نظر در اهداف سياست داخلى خود دارد ، در غير اين صورت سرنوشتى به مراتب بدتر و دردناك‏تر از ابرقدرت شرق خواهد داشت ؛ زيرا :
1. اگر روسيه به علت سوابق طولانى تاريخى و داشتن فرهنگى منسجم اسلاو و ارتدوكس توانست در محدوده‏اى از 3/2 خاك قديمى اتحاد جماهير شوروى ، دولتى با قدرتى ميانه تشكيل دهد و به زندگى خود در قالب روسيه‏ى فدرال بپردازد و به ثبات معقولى برسد ، ايالات متحده آمريكا به دلايل عديده كه به آن مى‏پردازيم ، حتى شانس ادامه‏ى حيات به عنوان قدرت ميانه را هم ندارد .
2. اين دولت از آغاز بر اساس سياست توسعه‏طلبانه پايه‏گذارى شده است و بقا و حيات آن هم بر ادامه‏ى اين سياست است . هر نوع توقف يا شكست اين سياست كه جبران‏ناپذير نباشد ، آغازى براى پايان است و سرانجام سقوط اين نظام خواهد بود .
3. كشور ايالات متحده آمريكا بر پايه‏ى مهاجرت از مليت‏هاى مختلف و نابودى فرهنگ و اقوام بومى بنيان گذاشته شده است و به تدريج ، تمدنى را پايه‏گذارى كردند كه فرهنگى عميق و ريشه‏دار ندارد و مهاجرانى كه صرفا به دنبال رفاه و امنيت به آمريكا رفته‏اند ، هيچ‏گونه فصل مشترك ديگرى از لحاظ فرهنگى ، تاريخى و نژادى با يكديگر ندارند . به قول مارتين هايدگر، فيلسوف مشهور آلمانى ، « ايالات متحده آمريكا نمونه‏ى غايى از تمدنى بدون فرهنگ است . اين جامعه داراى ثروت و رفاه و از لحاظ مادى پيشرفته است ، ولى جامعه‏اى بى‏روح و مصنوعى و مونتاژ شده و يا به عبارت ديگر ، ساخته شده ، اما رشد نيافته است.»
جامعه‏اى مكانيكى نه ارگانيك و از لحاظ فن‏آورى پيچيده ، ولى بى‏ريشه و بى‏روح است . زمانى كه دو عنصر رفاه و امنيت كه عامل جذب مهاجران است ، محو و نابود شود ، انگيزه و دليل ديگرى براى ادامه‏ى حيات و انسجام اين جامعه باقى نخواهد ماند و بى‏ترديد ، فروپاشى ايالات متحده آمريكا در حد فروپاشى اتحاد جماهير شوروى نخواهد بود ؛ بلكه مينياتورى از جوامع كوچك به وجود خواهد آورد كه با يكديگر هم درگير خواهند بود و يا اين كه قدرت‏هاى تازه نفس جديدى بر ويرانه‏هاى نظام سرمايه‏دارى و استكبارى آمريكا به قدرت خواهند رسيد .
4. هيئت حاكمه‏ى آمريكا در قبال تلفات انسانى ، بويژه در خصوص نيروهاى مسلح خود ، به شدت آسيب‏پذير است و به همين علت سعى مى‏كند از درگير كردن نيروى زمينى خود در خارج از مرزهايش اجتناب كند . در واقع ، خروج آمريكا از ويتنام ، لبنان و سومالى به علت تلفاتى بود كه بر سربازان اين كشور وارد آمد و موجب وارد آمدن فشار در داخل كشور و سرپيچى از حضور نيروهاى مسلح شد .به همين علت قدرت و توان درگيرى درازمدت را در منازعات بين المللى ندارد و ضربات هوايى نيز به تنهايى نمى‏توانند ملت‏هاى ديگر را وادار به تسليم كنند .
5.همان‏گونه كه قبلا مطرح شد ، جنگ عليه تروريسم ، شكل خاصى از جنگ را ارائه كرده است كه با جنگ‏هاى كلاسيك قبلى تفاوت اساسى دارد . در اين جنگ خطوط معين جنگى وجود ندارد و در هر لباسى مى‏تواند و بايد به عنوان دشمن مورد سوءظن و ترديد قرار گيرد.
خواسته‏هاى دشمن نه روشن است و نه تأمين شدنى ؛ زيرا دشمن براى نابودى طرف مقابل مى‏جنگد . مذاكره و مصالحه‏اى هم در كار نيست . اين جنگ زمانى خاتمه مى‏يابد كه يكى بر ديگرى غلبه‏ى كامل پيدا كرده باشد . اين دشمن سرزمين معينى را در اختيار ندارد و به دنبال تصرف سرزمينى هم نيست . دولتى هم در اختيار ندارد. در عين حال كه از ابزارهاى ساده‏اى براى مقابله با دشمن استفاده مى‏كند ، انرژى و نيروى فراوانى از دشمن را به خود جلب مى‏كند . حراست از منافع آمريكا و آمريكاييان در مقابل تهديدهاى دشمن ناشناس هزينه‏ى هنگفتى براى دولت آمريكا دارد و از طرف ديگر ، درجه و ضريب اطمينان اين نوع حراست ، ناچيز است ؛ زيرا ، دشمن به راحتى مى‏تواند خود را در ميان دوستان جا دهد و ضربه‏ى خود را در موقع مقتضى وارد آورد. وقتى كه بنا به اعتراف روزنامه‏ى كريستين ساينس مونيتور ، ، بيش از 200 گروه ضد نظام آمريكا در داخل خاك آمريكا فعال‏اند . هنگامى كه يك يا چند آمريكايى مى‏توانند با ارسال باكترى سياه‏زخم به داخل كنگره و كاخ سفيد براى دولت‏مردان آمريكا محل ناامن و توأم با وحشت و اضطراب به وجود آورند ، چه نوع سيستم امنيتى مى‏تواند قدرتمندان آمريكا را از خطر اين حركت‏هاى تروريستى مصون و ايمن بدارد .
6.آمريكا اگر واقعا مايل است آنچه را كه به نام تروريسم مى‏شناسد ، ريشه‏كن كند ، قبل از هر چيز بايد در فكر ريشه‏كنى فقر و بيمارى و محروميت‏هاى گسترده در جهان باشد . بنا به نوشته‏ى مجله اكونوميست ، سالانه 16 ميليون نفر در جهان در اثر ابتلا به بيمارى‏هايى جان مى‏بازند كه جلوگيرى از آنها بسيار ساده است . محاسبه‏اى ساده نشان مى‏دهد كه هزينه‏اى 27 ميليون دلارى مى‏تواند جان سى ميليون انسان را نجات دهد ؛ در حالى كه دولت آمريكا سه روز قبل از 11 سپتامبر ، 40 ميليارد دلار براى جنگ عليه ترور اختصاص داده بود . در صورتى كه مى‏توانست بخشى از آن را به ريشه‏كنى بيمارى‏هايى تخصيص دهد كه خود ريشه و دلايل تروريسم‏اند .
پات بوكانين در كتاب اخير خود با عنوان مرگ غرب پيش‏بينى مى‏كند كه اگر هيچ‏گونه اتفاق جديدى هم رخ ندهد، روند اوضاع زندگى در غرب كه ريشته در مادى‏گرى ، دورى از مذهب و معنويات و نابودى اساس خانوداه دارد ، موجب نابودى غرب خواهد شد . او با آمار و ارقام دقيق پيش‏بينى مى‏كند كه هم در اروپا و هم در آمريكا به علت سير نزولى توالد و تناسل و پشت كردن جامعه‏ى غرب به كانون خانواده در طول 50 سال آينده ، اروپايى‏ها و آمريكايى‏ها با ريشه‏ى اروپايى در سرزمين‏هاى خود در اقليت قرار خواهند گرفت و غلبه با اقليت هاى مسلمان خواهد شد كه هم اعتقادات دينى قوى دارند و هم كانون خانواده را محترم مى‏شمارند و به كنترل مواليد توجه چندانى ندارند . وى در آخر ، به دولت‏مردان اروپايى و آمريكايى توصيه مى‏كند كه تا دير نشده است شويه‏ى زندگى جامعه‏ى غربى را تغيير دهند و براى اين مشكلات راه‏حلى بيابند .
على‏رغم تلاش بوكانين ، بسيار بعيد است كه غرب به فكر چاره بيفتد ، جامعه‏اى كه بيش از سه قرن ، شيوه‏ى زندگى خود را بهترين نوع مى‏دانست و ديگران را هم به پيروزى و تقليد از آن توصيه مى‏كرد، چگونه مى‏تواند عادت و سنت چند صد ساله را تغيير دهد و راه صواب را برگزينند؛ مگر اين كه انقلابى همچون انقلاب اسلامى به صورتى بنيادين به وجود آيد كه آن هم بسيار بعيد به نظر مى‏رسد .
7.از طرف ديگر ، كارگزاران نظام‏هاى سياسى كشورهاى غربى بويژه در آمريكا ، نمايندگان صاحبان ثروت و قدرت‏اند كه منافع زودهنگام خود را بر هر چيزى حتى نابودى نظام سياسى و منافع ملى كشور خود ترجيح دهند و قبل از هر چيز به فكر افزايش ثروت و سود حاصل از آن هستند و زمانى كه براى نجات كشور و جامعه‏ى خود لازم باشد يكى را فدا كنند ، يقينا منافع شخصى و خصوصى خود را بر هر چيز ترجيح خواهند داد .
اوضاع نامساعد اقتصادى و ركود بى‏سابقه‏اى كه بر اقتصاد آمريكا حاكم شده است با بحران‏سازى و جنگ‏افروزى علاج نخواهد شد ؛ بلكه در دراز مدت ، اين كشور را به پرتگاه سقوط نزديك‏تر خواهد كرد . بحران اقتصادى بزرگى مانند آنچه در سال 1929 اتفاق افتاد ، فاجعه‏اى به بار خواهد آورد كه آثار آن محدود به كشور آمريكا هم نخواهد شد ؛ بلكه نظام اقتصادى بر پايه‏ى دلار را به لرزه در خواهد آورد .
با اعلان ورشكستگى شركت بزرگ انرون طلايه‏هاى بحران به تدريج نمايان مى‏شود و دير يا زود آثار خود را بر ساير بخش‏هاى اقتصادى به نمايش خواهد گذاشت .
آمريكا در اعمال سياست اقتدارگرايانه‏ى اخير خود در جامعه به شدت تنهاست و بايد بار اين سياست را همچنان به تنهايى بر دوش گيرد و اين چيزى نيست كه آمريكا بتواند هزينه‏هاى مادى ، انسانى و اجتماعى آن را تحمل كند ، بويژه با چالش‏هاى متعدد و فوق‏العاده‏اى روبه روست و هر يك از اين چالش‏ها شكستى جدى براى دولت‏مردان آمريكا به ارمغان خواهد آورد .