آمريكا و دورنماى آينده بحران 11 سپتامبر 2001
برخوردهاى نظامى و خشن نه تنها چيزى را حل نمىكند ؛ بلكه موجب تحريك هرچه بيشتر آحاد جامعه ، چه در آمريكا و چه در ساير مناطق جهان ، مىشود . كشتن بن لادن و نابودى گروه القاعده حتى در صورت تحقق ، موجب تحريك حس انتقامجويى صدها و هزاران نفر از نزديكان آنها خواهد شد و هريك از آنها مىتوانند به صورت بالقوه هستهى تشكيل القاعدهاى ديگر شوند و همانطور كه تاكنون آريل شارون از مشت آهنين خود نتيجه نگرفت است ، چگونه آمريكا مىتواند از اين طريق به نتيجهى مطلوب دست يابد ؟ از طريف ديگر ، راه برخورد آشتىجويانه هم در اين نوع از حركتها بسته است ، آشتى و مذاكره با چه كسى ، چه گروهى و يا چه دولتى ؟ همچنين دولت آمريكا به شدت از اين كه علت اساسى اين نوع حركتهاى به اصطلاح تروريستى را كشف يا ابراز كند ، اجتناب مىورزد؛ زيرا اين علل به نفرت عمومى مربوط است كه از سياستهاى مستكبرانهى دولت آمريكا و هيئت حاكمهى آن نشئت مىگيرد . در واقع راه حل آن در محكوم كردن و تغيير بنيادين سياستهاى آمريكاست و در واقع ، نفى موجوديت نظام سلطهجويانهى حاكم و سياستهاى متخذهى آن است ؛ بنابراين ، انتظار نمىرود كه اين نبرد ، پايانى سريع داشته باشد .
تا زمانى كه دولت آمريكا بر سياستهاى توسعهطلبانه و قدرت نظامى و اقتصادى برتر خود پافاشرى كند ، وضعيت جامعهى جهانى بحرانىتر خواهد شد و احتمالا پايان اين جنگ با شكست نظام سياسى آمريكا و يا به عبارت كلىتر، فروپاشى اين نظام رقم خواهد خورد ؛ زيرا با توجه به ماهيت و ويژگىهاى دشمنان آمريكا كه تودههاى جهانى را تشكيل مىدهند ، تصور هزيمت و نابودى دشمن متقابل وجود ندارد ؛ مگر اين كه آمريكا بتواند اين نفرت عمومى را كاهش دهد كه آن هم جز با كنار گذاشتن سياستهاى زورگويانه عملى نيست . تا زمانى كه آحاد جامعهى جهانى به آمريكا نفرت عمومى دارند ، اين نبرد بىامان ادامه خواهد داشت ؛ حتى اگر يك قرن هم طول بكشد . همانطور كه در فلسطين با گذشت نزديك به يك قرن و سازشهاى متعدد ، شعلهى خشم و نفرت عمومى ملت فلسطين نه فقط خاموش نشده ، بلكه نسل به نسل هم منتقل شده و همچنان شعلهور باقى مانده است .
اگر چه دولت آمريكا تلاش كرده و خواهد كرد تا به طرق مختلف ، اين نفرت عمومى را مهار و سركوب كند و با ايجاد نظامى مقتدرانه و ارائهى دكترينهاى متناسب با اين پديدهى جديد برخورد كند و ضربهپذيرى خود را كاهش دهد ، ولى قادر نخواهد بود كه بر نفرت فزايندهى عمومى غلبه و آن را با مقبوليت عمومى جايگزين كند .
بعد از حادثهى 11 سپتامبر ، بسيارى از آمريكايىها در جستوجوى يافتن پاسخى به اين سؤالهايند . چه انگيزه يا انگيزههايى ربايندگان هواپيما را وادار به فداكردن جان خود و ديگران كرد ؟ اساس نفرت آنها در چه بوده است ؟ آيا آنها تعداد معدودى افراطيون منزوى بودند يا نمايندهى يك ايدئولوژى و جامعهاىاند كه آمريكايىها بايد به آن توجه بيشترى داشته باشند . به هر حال ، دولت آمريكا و سياستهاى حاكم بر آن ، ديگر جايگاهى در ميان ملتهاى جهان ندارند .
دولت آمريكا استراتژى ورود به جنگى غيرمتعارف را انتخاب كرد و در اين مسير عزم را جزم نمود و عملا با حمله به افغانستان اين استراتژى را به مرحلهى عمل درآورده است . بدون آن كه استراتژى خروج از جنگ را نيز تعيين كرده باشد. اين كه چگونه ، چه زمانى و در كجا به اين جنگ پايان خواهد داد معلوم نيست و اين امر از خطرناكترين روشهاى جنگ است . عاقبت چنين جنگى حركت مداوم ماشين جنگى به طرف جلوست تا آن جا كه از كار بايستد و توان ادامهى جنگ نداشته باشد و آن لحظه آغاز پايان كار آمريكاست و شكستهاى پى در پى در همهى زمينهها آغاز خواهد شد .
دولتمردان آمركا خود به اين جمعبندى رسيدهاند كه در اجراى سياست نظامىگرى و تداوم آن ضرورتا همراه و ياورى نخواهند داشت و با بىاعتنائى از عكسالعمل ساير دولتها اعلام مىكنند كه آمادگى دارند تا اين مسير را به تنهايى طى كنند ريچارد پرل ، مشاور امنيتى جورج بوش ، در كنفرانس امنيتى در آلمان اظهار داشت : اولويت آمريكا ايجاد ائتلافى بين المللى نيست ؛ بلكه اولويت اوليه بر دفاع از خود است . او اضافه كرد كه آمريكا هرگز نمىخواهد ، اما اگر لازم باشد به تنهااى اقدام خواهد مرد. يكى از وعدههايى كه من به شما مىدهم اين است كه اگر ما مجبور باشيم ميان حفاظت از خويش در برابر تروريسم با ايجاد فهرست طولانى از دوستان و متحدان يكى را انتخاب كنيم ، به يقين حفاظت از خويش را انتخاب خواهيم كرد.
بسيارى از محافل سياسى و فرهنگى در جهان بر اين باورند كه رئيس جمهور آمريكا، مبارزه با تروريسم را اگر چه سرلوحه همهى برنامههاى خود ، بعد از حادثهى بيست شهريور (11 سپتامبر) معرفى مىكند ، اما با طرح ائتلاف ، جنگ استراتژى گام به گامى را مى گزيند كه در هر مرحله با پيش كشيدن شرايط جديد ،گويى روشها و تاكتيكهاى متفاوت و گوناگونى را به صورت استراتژى جديد ظاهر مىسازد . هدف اصلى از انتخاب چنين روشى ، نگاه داشتن فضاى بين المللى در التهاب و از دست ندادن عامل زمان است ، به عبارت بهتر، استراتژى گام به گام اولا، زمان را در اختيار دولت جورج بوش و طرحهاى نظامى او قرار مىدهد . ثانيا براى اجراى استراتژى نظامى و آن هم به صورت طولانى و همانگونه كه جورج بوش و همراهان او ، بخصوص وزير جنگ آمريكا ، دونالد رامسفلد ، و خانم ليزا رايس ، مشاور امنيتى كاخ سفيد ، مىگويند ، درگير جنگى مىشوند كه متجاوز از ده سال طول خواهد كشيد و هنوز در آغاز آن قرار دارند .
در سال 1992 مجلهى آمريكايى تايمز اين سؤال را به طور اساسى مطرح كرد كه آيا ايالات متحده آمريكا در مسير سقوط غيرقابل برگشتى به عنوان قدرت اول جهان قرار گرفته است ؟ چند روز بعد ، روزنامهى فيگارو چاپ پاريس در مجموعهاى 12 قسمتى با عنوان « آمريكا در حال سقوط » مطرح كرد كه ايالات متحده آمريكا جنگ عليه امپراتورى شيطان (صدام حسين ) را با پيروزى به اتمام رساند ؛ ولى در حال باختن جنگ عليه نيروهاى زوال و سقوط خود است .
روزنامهى اخبار آمريكا و گزارش جهان يك ماه بعد نوشت :
پيروزى بر صدام حسين اگر چه به صورتى ناقص ، موقتا سقوط قدرت اقتصادى آمريكا و زوال منافع اين كشور را در ساير مناطق جهان ، پنهان كرد و موقتا ضعف آمريكا را در پر كردن خلأ ايجاد شده در اثر فروپاشى روسيه شوروى به تعويق انداخت ؛ ولى ديرى نخواهد پاييد كه مشكلات مجددا به دولتمردان آمريكا چهره نشان خواهند داد .
در همان سال ، علىرغم پيروزى جورج بوش در جنگ خليج فارس ، مردم آمريكا تمايل خود را به اتخاذ نوعى سياست انزواطلبى با شكست جورج بوش پدر و انتخاب بيل كلينتون نشان دادند . انتخاب كانديد دموكراتها بر اين پايه قرار داشت كه كلينتون اعلام كرده بود كه او مىخواهد رئيس جمهور آمريكا باشد نه رئيس جمهور دنيا و علىرغم اين كه بنا به گفتهى بوش كه « سگ او بيش از كلينتون از سياست خارجى سر رشته دارد » اكثر رأی دهندگان به انتخاب كلينتون رأى دادند . اگر چه كلينتون هم نتوانست وعدهى خود را عملى كند و قدرتهاى حامى نظام سياسى در آمريكا او را همچون گذشتگان به تعقيب سياست توسعهطلبانه و سلطهجويانه مجبور ساختند .
ترديدى نيست كه ايالات متحده آمريكا همچون اتحاد جماهير شوروى چارهاى جز حركت به جلو ندارد .
روزى كه گورباچف با اعلام سياست « پرسترويكا » و « گلاسنوست » قدمهاى اوليه را در اعتراف به ضعفهاى نظام ماركسيستى برداشت ، هرگز تصور نمىكرد كه اين حركت برگشتناپذير ، منجر به فروپاشى نظام ابرقدرتى اتحاد جماهير شوروى خواهد شد و سياستگزاران آمريكا با آگاهى از اين تجربهى تلخ ابرقدرت رقيب خود، تلاش مىكنند كه با فرار به جلو همچنان از اصلاح نظام خود و برداشتن قدمهاى لازم و در عين حال شجاعانه براى ايجاد ثبات و قبول شرائط واقعبينانه احتراز كنند . ترديدى نيست كه اعمال اين سياست و اصرار در تداوم آن ، پايانى بس غمانگيز براى ابرقدرت غرب رقم خواهد زد .
موريس برمن در روزنامهى گاردين 6 اكتبر 2001 بين داشت كه وضعيت كنونى آمريكا را مىتوان با دورهى امپراتورى روم باستان مقايسه كرد و عوامل انحطاط در هر دو دوره را نيز يكسان ديده است. شكاف عميق بين طبقهى متمول و طبقهى بىبضاعت ، مشكلات اقتصادى با توجه به سرمايهگذارىهاى به قول خودشان سازمان يافته براى يافتن راهحلهاى مناسب براى مشكلات اقتصادى - اجتماعى ، افت شديد تحصيلى ، بحران اگاهى و روشنفكرى عمومى و هر آنچه را كه مىتوان مرگ روحى - معنوى ناميد ، بىعلاقگى ، كرينيسيزم ( فلسفهى مكتب كلبيون ) ، فساد سياسى ، از دست رفتگى روح جامعه ، زوال فرهنگ بويژه دموكراسى و... اينها مواردىاند كه در اين جامعه به چشم مىخورد .
در مورد روم، زمينهى تاريخى آن كاملا واضع و روشن بود. بربرها فشارآوردن به امپراتورى روم را از اواخر قرن سوم شروع كردند و پيروزى قاطع خود را در سال 378 قبل از ميلاد به ثبت رساندند و اين هنگامى بود كه سپاه روم در آدريان پل شكست خورد و از آن زمان به بعد ، بربرها هرگز خاك روم را ترك نكردند .
آمريكا هنوز هم گروه « بربرها» را در اجتماع به اصطلاح متمدن خود مىبيند ؛ چرا كه شعار آقاى بوش براى پيروزى نهايى در جهت از بين بردن تروريسم كه منجر به جنگى بىپايان و پايدار شده است ، گواه اين مسئله است .
با نگاهى به تصاوير مركز تجارت جهانى آمريكا مىتوان به شباهت عجيب آن با روم پى برد . البته اين شباهت بيشتر مربوط به حمله و تاخت و تاز روم و آمريكاست . همان گونه كه نظاميان آمريكايى عنوان كردهاند ، حادثهى 11 سپتامبر پايان اين نوع حملات نخواهد بود و آمريكا بايد منتظر حملات بيشتر از طرف تروريستها به خاك اين كشور باشد .
جالب اين كه انهدام ساختمان مركز تجارى آمريكا نشان داد كه آمريكا هم مانند امپراتورى روم شكستناپذير نيست . در مورد آدريان پل ، همه چيز بعد از آن تغيير كرد ؛ كوسهها به دنبال بوى خون بودند و منتظر بازگشت آنها . آمريكا نيز بايد منتظر چنين حوادثى باشد (با توجه به اين نكته كه بربرها در حمله به روم ، جادهها را به تسخير خود درآوردند تا از هر طرف بر آنها هجوم ببرند، ولى در مورد آمريكا در 11 سپتامبر ، تروريستها به سيستمهاى بانكى ، مدارس هوانوردى و امكانات اينترنتى آنها حمله كردند .) در عوض براى آمريكايىها دشمن به عنوان حسود و رشك برنده در مسير زندگى آنها شناخته شده است كه ظاهرا متنفر از آزادى است . از اين رو ، پرزيدنت بوش مفهوم جنگ مذهبى را به كار مىبرد؛ وى مىگويد كه ما وارد يك جنگ صليبى شدهايم ؛ عمليات نظامى را «عدالت بىپايان » مىنامد و دشمن را « خود شيطان ».
شايد به اين باور برسيم كه صلح و آشتى ميان رومىهاى زمان ، يعنى آمريكايىها با دشمنانشان تنها راهحل مقبول براى زندگى آنها باشد ؛ ولى در آمريكا ما با سيستم نظامى و امپراتورى اقتصادى روبهروييم كه به جهان به عنوان بازارى بزرگ نگاه مىكند و معتقد است كه هر كسى الزاما نيازمند پيوستن به اين بازار است ، به هر طريق ممكن بايد به خواستهاش ولو با جنگ برسد و در آن صورت با پيوستن به اين بازار مصرفى پيشرفت در آينده را پيش رو خواهد داشت . با اين نگرش ، اگر بربرها موفق به سهم بردن نشوند « قرون وسطايى » ناميده مىشوند و اگر مقاومت كنند «شيطان».
بيشتر تاريخدانان رابطهاى ميان فساد داخلى روم و آمادگى براى تاخت و تاز آنها مىبينند . تا قرن چهارم و شايد هم قبل از آن ، روم ارزشهاى داخلى خود و ميراث فرهنگى يونان را به عنوان حركتى براى جنبشهاى نظامى و هدفهاى اجرايى از دست داده بود . ايجاد ارتش وسيع و بودجهى نظامى بالا طبقهى متوسط را از بين برد و اين خود داراى قضيهاى دوجانبه بود : بين فساد داخلى و بىثباتى از يك سو و سياست هژمونى - نظامى آمريكا از سوى ديگر. براى آمريكايىها درگيرى در ويتنام سبب ضررهاى مالى و جانى شد. علاوه بر اين ، حملهى نظامى به عراق ، افغانستان و ديگر ملتهاى عرب نيز باعث رشد تخم كينه شده وخواهد شد .
تا قرن سوم اگر كشور رو به سوى ورشكستگى بود ، تقريبا قسمت اعظم سهمى از ماليات گرفته شده ( به دينار ) از هر رومى را صرف مخارج نظامى و اجرايى مىكردند .قرن سوم شاهد پيشرفت بزرگ نظامى و بوروكراسى دولتى بود كه ضرب سكه و تورم اقتصادى را به دنبال داشت . نيروى ارتش از 300000 سرباز در سال 235 قبل از ميلاد به 600000 سرباز در 70 سال بعد از آن افزايش يافت . تا حدود قرن پنجم ، روم فقط اسم امپراتورى را يدك مىكشيد سقوط فكرى و معنوى در چنين حالت بى روحيهاى غيرقابل پيشگيرى بود مخصوصا كه زندگى اقتصادى در شهرها كاملا تخريب شده بود .
بنا به نوشتهى برمن ، تصور تباهى كامل تمدن كلاسيك بسيار دشوار است . اگر چه موارد سقوط روم با آمريكاى معاصر همخوانى ندارد ؛ اما به نظر ، نگران كننده است . عوامل اعتياد به مواد مخدر ، ورشكستگى واقعى و نابرابرى اجتماعى بسيارند و همين باعث به وجود آمدن نوعى «مرگ معنوى و روحى » و بى علاقگى شده است .
شايد « دورنماى تاريك و مبهم فرهنگ آمريكا» در هر صورت ، اشاره به آغازى باشد كه اين جامعه را به سوى آيندهاى تاريك خواهد برد ؛ زيرا فرهنگ آمريكايى شكل تاريخى ثابت و پايدارى ندارد . بعد از قرنها ركود ، فرهنگ لاتين غرب به عنوان انتخابى قانونى شناخته شد كه البته اين را بايد مرهون راهبهگرىهاى قرون وسطى مخصوصا ايرلندىها دانست كه موفقيتهاى تمدن روم را از خود دور كردند .
به هر صورت ، اين داستان حكايت ديگرى است . با توجه به وضعيت آمريكاى كنونى ، اصلاح اوضاع آن بستگى به تجديد نظر در سياست خارجى و تجديد نظر در اهداف سياست داخلى خود دارد ، در غير اين صورت سرنوشتى به مراتب بدتر و دردناكتر از ابرقدرت شرق خواهد داشت ؛ زيرا :
1. اگر روسيه به علت سوابق طولانى تاريخى و داشتن فرهنگى منسجم اسلاو و ارتدوكس توانست در محدودهاى از 3/2 خاك قديمى اتحاد جماهير شوروى ، دولتى با قدرتى ميانه تشكيل دهد و به زندگى خود در قالب روسيهى فدرال بپردازد و به ثبات معقولى برسد ، ايالات متحده آمريكا به دلايل عديده كه به آن مىپردازيم ، حتى شانس ادامهى حيات به عنوان قدرت ميانه را هم ندارد .
2. اين دولت از آغاز بر اساس سياست توسعهطلبانه پايهگذارى شده است و بقا و حيات آن هم بر ادامهى اين سياست است . هر نوع توقف يا شكست اين سياست كه جبرانناپذير نباشد ، آغازى براى پايان است و سرانجام سقوط اين نظام خواهد بود .
3. كشور ايالات متحده آمريكا بر پايهى مهاجرت از مليتهاى مختلف و نابودى فرهنگ و اقوام بومى بنيان گذاشته شده است و به تدريج ، تمدنى را پايهگذارى كردند كه فرهنگى عميق و ريشهدار ندارد و مهاجرانى كه صرفا به دنبال رفاه و امنيت به آمريكا رفتهاند ، هيچگونه فصل مشترك ديگرى از لحاظ فرهنگى ، تاريخى و نژادى با يكديگر ندارند . به قول مارتين هايدگر، فيلسوف مشهور آلمانى ، « ايالات متحده آمريكا نمونهى غايى از تمدنى بدون فرهنگ است . اين جامعه داراى ثروت و رفاه و از لحاظ مادى پيشرفته است ، ولى جامعهاى بىروح و مصنوعى و مونتاژ شده و يا به عبارت ديگر ، ساخته شده ، اما رشد نيافته است.»
جامعهاى مكانيكى نه ارگانيك و از لحاظ فنآورى پيچيده ، ولى بىريشه و بىروح است . زمانى كه دو عنصر رفاه و امنيت كه عامل جذب مهاجران است ، محو و نابود شود ، انگيزه و دليل ديگرى براى ادامهى حيات و انسجام اين جامعه باقى نخواهد ماند و بىترديد ، فروپاشى ايالات متحده آمريكا در حد فروپاشى اتحاد جماهير شوروى نخواهد بود ؛ بلكه مينياتورى از جوامع كوچك به وجود خواهد آورد كه با يكديگر هم درگير خواهند بود و يا اين كه قدرتهاى تازه نفس جديدى بر ويرانههاى نظام سرمايهدارى و استكبارى آمريكا به قدرت خواهند رسيد .
4. هيئت حاكمهى آمريكا در قبال تلفات انسانى ، بويژه در خصوص نيروهاى مسلح خود ، به شدت آسيبپذير است و به همين علت سعى مىكند از درگير كردن نيروى زمينى خود در خارج از مرزهايش اجتناب كند . در واقع ، خروج آمريكا از ويتنام ، لبنان و سومالى به علت تلفاتى بود كه بر سربازان اين كشور وارد آمد و موجب وارد آمدن فشار در داخل كشور و سرپيچى از حضور نيروهاى مسلح شد .به همين علت قدرت و توان درگيرى درازمدت را در منازعات بين المللى ندارد و ضربات هوايى نيز به تنهايى نمىتوانند ملتهاى ديگر را وادار به تسليم كنند .
5.همانگونه كه قبلا مطرح شد ، جنگ عليه تروريسم ، شكل خاصى از جنگ را ارائه كرده است كه با جنگهاى كلاسيك قبلى تفاوت اساسى دارد . در اين جنگ خطوط معين جنگى وجود ندارد و در هر لباسى مىتواند و بايد به عنوان دشمن مورد سوءظن و ترديد قرار گيرد.
خواستههاى دشمن نه روشن است و نه تأمين شدنى ؛ زيرا دشمن براى نابودى طرف مقابل مىجنگد . مذاكره و مصالحهاى هم در كار نيست . اين جنگ زمانى خاتمه مىيابد كه يكى بر ديگرى غلبهى كامل پيدا كرده باشد . اين دشمن سرزمين معينى را در اختيار ندارد و به دنبال تصرف سرزمينى هم نيست . دولتى هم در اختيار ندارد. در عين حال كه از ابزارهاى سادهاى براى مقابله با دشمن استفاده مىكند ، انرژى و نيروى فراوانى از دشمن را به خود جلب مىكند . حراست از منافع آمريكا و آمريكاييان در مقابل تهديدهاى دشمن ناشناس هزينهى هنگفتى براى دولت آمريكا دارد و از طرف ديگر ، درجه و ضريب اطمينان اين نوع حراست ، ناچيز است ؛ زيرا ، دشمن به راحتى مىتواند خود را در ميان دوستان جا دهد و ضربهى خود را در موقع مقتضى وارد آورد. وقتى كه بنا به اعتراف روزنامهى كريستين ساينس مونيتور ، ، بيش از 200 گروه ضد نظام آمريكا در داخل خاك آمريكا فعالاند . هنگامى كه يك يا چند آمريكايى مىتوانند با ارسال باكترى سياهزخم به داخل كنگره و كاخ سفيد براى دولتمردان آمريكا محل ناامن و توأم با وحشت و اضطراب به وجود آورند ، چه نوع سيستم امنيتى مىتواند قدرتمندان آمريكا را از خطر اين حركتهاى تروريستى مصون و ايمن بدارد .
6.آمريكا اگر واقعا مايل است آنچه را كه به نام تروريسم مىشناسد ، ريشهكن كند ، قبل از هر چيز بايد در فكر ريشهكنى فقر و بيمارى و محروميتهاى گسترده در جهان باشد . بنا به نوشتهى مجله اكونوميست ، سالانه 16 ميليون نفر در جهان در اثر ابتلا به بيمارىهايى جان مىبازند كه جلوگيرى از آنها بسيار ساده است . محاسبهاى ساده نشان مىدهد كه هزينهاى 27 ميليون دلارى مىتواند جان سى ميليون انسان را نجات دهد ؛ در حالى كه دولت آمريكا سه روز قبل از 11 سپتامبر ، 40 ميليارد دلار براى جنگ عليه ترور اختصاص داده بود . در صورتى كه مىتوانست بخشى از آن را به ريشهكنى بيمارىهايى تخصيص دهد كه خود ريشه و دلايل تروريسماند .
پات بوكانين در كتاب اخير خود با عنوان مرگ غرب پيشبينى مىكند كه اگر هيچگونه اتفاق جديدى هم رخ ندهد، روند اوضاع زندگى در غرب كه ريشته در مادىگرى ، دورى از مذهب و معنويات و نابودى اساس خانوداه دارد ، موجب نابودى غرب خواهد شد . او با آمار و ارقام دقيق پيشبينى مىكند كه هم در اروپا و هم در آمريكا به علت سير نزولى توالد و تناسل و پشت كردن جامعهى غرب به كانون خانواده در طول 50 سال آينده ، اروپايىها و آمريكايىها با ريشهى اروپايى در سرزمينهاى خود در اقليت قرار خواهند گرفت و غلبه با اقليت هاى مسلمان خواهد شد كه هم اعتقادات دينى قوى دارند و هم كانون خانواده را محترم مىشمارند و به كنترل مواليد توجه چندانى ندارند . وى در آخر ، به دولتمردان اروپايى و آمريكايى توصيه مىكند كه تا دير نشده است شويهى زندگى جامعهى غربى را تغيير دهند و براى اين مشكلات راهحلى بيابند .
علىرغم تلاش بوكانين ، بسيار بعيد است كه غرب به فكر چاره بيفتد ، جامعهاى كه بيش از سه قرن ، شيوهى زندگى خود را بهترين نوع مىدانست و ديگران را هم به پيروزى و تقليد از آن توصيه مىكرد، چگونه مىتواند عادت و سنت چند صد ساله را تغيير دهد و راه صواب را برگزينند؛ مگر اين كه انقلابى همچون انقلاب اسلامى به صورتى بنيادين به وجود آيد كه آن هم بسيار بعيد به نظر مىرسد .
7.از طرف ديگر ، كارگزاران نظامهاى سياسى كشورهاى غربى بويژه در آمريكا ، نمايندگان صاحبان ثروت و قدرتاند كه منافع زودهنگام خود را بر هر چيزى حتى نابودى نظام سياسى و منافع ملى كشور خود ترجيح دهند و قبل از هر چيز به فكر افزايش ثروت و سود حاصل از آن هستند و زمانى كه براى نجات كشور و جامعهى خود لازم باشد يكى را فدا كنند ، يقينا منافع شخصى و خصوصى خود را بر هر چيز ترجيح خواهند داد .
اوضاع نامساعد اقتصادى و ركود بىسابقهاى كه بر اقتصاد آمريكا حاكم شده است با بحرانسازى و جنگافروزى علاج نخواهد شد ؛ بلكه در دراز مدت ، اين كشور را به پرتگاه سقوط نزديكتر خواهد كرد . بحران اقتصادى بزرگى مانند آنچه در سال 1929 اتفاق افتاد ، فاجعهاى به بار خواهد آورد كه آثار آن محدود به كشور آمريكا هم نخواهد شد ؛ بلكه نظام اقتصادى بر پايهى دلار را به لرزه در خواهد آورد .
با اعلان ورشكستگى شركت بزرگ انرون طلايههاى بحران به تدريج نمايان مىشود و دير يا زود آثار خود را بر ساير بخشهاى اقتصادى به نمايش خواهد گذاشت .
آمريكا در اعمال سياست اقتدارگرايانهى اخير خود در جامعه به شدت تنهاست و بايد بار اين سياست را همچنان به تنهايى بر دوش گيرد و اين چيزى نيست كه آمريكا بتواند هزينههاى مادى ، انسانى و اجتماعى آن را تحمل كند ، بويژه با چالشهاى متعدد و فوقالعادهاى روبه روست و هر يك از اين چالشها شكستى جدى براى دولتمردان آمريكا به ارمغان خواهد آورد .
تا زمانى كه دولت آمريكا بر سياستهاى توسعهطلبانه و قدرت نظامى و اقتصادى برتر خود پافاشرى كند ، وضعيت جامعهى جهانى بحرانىتر خواهد شد و احتمالا پايان اين جنگ با شكست نظام سياسى آمريكا و يا به عبارت كلىتر، فروپاشى اين نظام رقم خواهد خورد ؛ زيرا با توجه به ماهيت و ويژگىهاى دشمنان آمريكا كه تودههاى جهانى را تشكيل مىدهند ، تصور هزيمت و نابودى دشمن متقابل وجود ندارد ؛ مگر اين كه آمريكا بتواند اين نفرت عمومى را كاهش دهد كه آن هم جز با كنار گذاشتن سياستهاى زورگويانه عملى نيست . تا زمانى كه آحاد جامعهى جهانى به آمريكا نفرت عمومى دارند ، اين نبرد بىامان ادامه خواهد داشت ؛ حتى اگر يك قرن هم طول بكشد . همانطور كه در فلسطين با گذشت نزديك به يك قرن و سازشهاى متعدد ، شعلهى خشم و نفرت عمومى ملت فلسطين نه فقط خاموش نشده ، بلكه نسل به نسل هم منتقل شده و همچنان شعلهور باقى مانده است .
اگر چه دولت آمريكا تلاش كرده و خواهد كرد تا به طرق مختلف ، اين نفرت عمومى را مهار و سركوب كند و با ايجاد نظامى مقتدرانه و ارائهى دكترينهاى متناسب با اين پديدهى جديد برخورد كند و ضربهپذيرى خود را كاهش دهد ، ولى قادر نخواهد بود كه بر نفرت فزايندهى عمومى غلبه و آن را با مقبوليت عمومى جايگزين كند .
بعد از حادثهى 11 سپتامبر ، بسيارى از آمريكايىها در جستوجوى يافتن پاسخى به اين سؤالهايند . چه انگيزه يا انگيزههايى ربايندگان هواپيما را وادار به فداكردن جان خود و ديگران كرد ؟ اساس نفرت آنها در چه بوده است ؟ آيا آنها تعداد معدودى افراطيون منزوى بودند يا نمايندهى يك ايدئولوژى و جامعهاىاند كه آمريكايىها بايد به آن توجه بيشترى داشته باشند . به هر حال ، دولت آمريكا و سياستهاى حاكم بر آن ، ديگر جايگاهى در ميان ملتهاى جهان ندارند .
دولت آمريكا استراتژى ورود به جنگى غيرمتعارف را انتخاب كرد و در اين مسير عزم را جزم نمود و عملا با حمله به افغانستان اين استراتژى را به مرحلهى عمل درآورده است . بدون آن كه استراتژى خروج از جنگ را نيز تعيين كرده باشد. اين كه چگونه ، چه زمانى و در كجا به اين جنگ پايان خواهد داد معلوم نيست و اين امر از خطرناكترين روشهاى جنگ است . عاقبت چنين جنگى حركت مداوم ماشين جنگى به طرف جلوست تا آن جا كه از كار بايستد و توان ادامهى جنگ نداشته باشد و آن لحظه آغاز پايان كار آمريكاست و شكستهاى پى در پى در همهى زمينهها آغاز خواهد شد .
دولتمردان آمركا خود به اين جمعبندى رسيدهاند كه در اجراى سياست نظامىگرى و تداوم آن ضرورتا همراه و ياورى نخواهند داشت و با بىاعتنائى از عكسالعمل ساير دولتها اعلام مىكنند كه آمادگى دارند تا اين مسير را به تنهايى طى كنند ريچارد پرل ، مشاور امنيتى جورج بوش ، در كنفرانس امنيتى در آلمان اظهار داشت : اولويت آمريكا ايجاد ائتلافى بين المللى نيست ؛ بلكه اولويت اوليه بر دفاع از خود است . او اضافه كرد كه آمريكا هرگز نمىخواهد ، اما اگر لازم باشد به تنهااى اقدام خواهد مرد. يكى از وعدههايى كه من به شما مىدهم اين است كه اگر ما مجبور باشيم ميان حفاظت از خويش در برابر تروريسم با ايجاد فهرست طولانى از دوستان و متحدان يكى را انتخاب كنيم ، به يقين حفاظت از خويش را انتخاب خواهيم كرد.
بسيارى از محافل سياسى و فرهنگى در جهان بر اين باورند كه رئيس جمهور آمريكا، مبارزه با تروريسم را اگر چه سرلوحه همهى برنامههاى خود ، بعد از حادثهى بيست شهريور (11 سپتامبر) معرفى مىكند ، اما با طرح ائتلاف ، جنگ استراتژى گام به گامى را مى گزيند كه در هر مرحله با پيش كشيدن شرايط جديد ،گويى روشها و تاكتيكهاى متفاوت و گوناگونى را به صورت استراتژى جديد ظاهر مىسازد . هدف اصلى از انتخاب چنين روشى ، نگاه داشتن فضاى بين المللى در التهاب و از دست ندادن عامل زمان است ، به عبارت بهتر، استراتژى گام به گام اولا، زمان را در اختيار دولت جورج بوش و طرحهاى نظامى او قرار مىدهد . ثانيا براى اجراى استراتژى نظامى و آن هم به صورت طولانى و همانگونه كه جورج بوش و همراهان او ، بخصوص وزير جنگ آمريكا ، دونالد رامسفلد ، و خانم ليزا رايس ، مشاور امنيتى كاخ سفيد ، مىگويند ، درگير جنگى مىشوند كه متجاوز از ده سال طول خواهد كشيد و هنوز در آغاز آن قرار دارند .
در سال 1992 مجلهى آمريكايى تايمز اين سؤال را به طور اساسى مطرح كرد كه آيا ايالات متحده آمريكا در مسير سقوط غيرقابل برگشتى به عنوان قدرت اول جهان قرار گرفته است ؟ چند روز بعد ، روزنامهى فيگارو چاپ پاريس در مجموعهاى 12 قسمتى با عنوان « آمريكا در حال سقوط » مطرح كرد كه ايالات متحده آمريكا جنگ عليه امپراتورى شيطان (صدام حسين ) را با پيروزى به اتمام رساند ؛ ولى در حال باختن جنگ عليه نيروهاى زوال و سقوط خود است .
روزنامهى اخبار آمريكا و گزارش جهان يك ماه بعد نوشت :
پيروزى بر صدام حسين اگر چه به صورتى ناقص ، موقتا سقوط قدرت اقتصادى آمريكا و زوال منافع اين كشور را در ساير مناطق جهان ، پنهان كرد و موقتا ضعف آمريكا را در پر كردن خلأ ايجاد شده در اثر فروپاشى روسيه شوروى به تعويق انداخت ؛ ولى ديرى نخواهد پاييد كه مشكلات مجددا به دولتمردان آمريكا چهره نشان خواهند داد .
در همان سال ، علىرغم پيروزى جورج بوش در جنگ خليج فارس ، مردم آمريكا تمايل خود را به اتخاذ نوعى سياست انزواطلبى با شكست جورج بوش پدر و انتخاب بيل كلينتون نشان دادند . انتخاب كانديد دموكراتها بر اين پايه قرار داشت كه كلينتون اعلام كرده بود كه او مىخواهد رئيس جمهور آمريكا باشد نه رئيس جمهور دنيا و علىرغم اين كه بنا به گفتهى بوش كه « سگ او بيش از كلينتون از سياست خارجى سر رشته دارد » اكثر رأی دهندگان به انتخاب كلينتون رأى دادند . اگر چه كلينتون هم نتوانست وعدهى خود را عملى كند و قدرتهاى حامى نظام سياسى در آمريكا او را همچون گذشتگان به تعقيب سياست توسعهطلبانه و سلطهجويانه مجبور ساختند .
ترديدى نيست كه ايالات متحده آمريكا همچون اتحاد جماهير شوروى چارهاى جز حركت به جلو ندارد .
روزى كه گورباچف با اعلام سياست « پرسترويكا » و « گلاسنوست » قدمهاى اوليه را در اعتراف به ضعفهاى نظام ماركسيستى برداشت ، هرگز تصور نمىكرد كه اين حركت برگشتناپذير ، منجر به فروپاشى نظام ابرقدرتى اتحاد جماهير شوروى خواهد شد و سياستگزاران آمريكا با آگاهى از اين تجربهى تلخ ابرقدرت رقيب خود، تلاش مىكنند كه با فرار به جلو همچنان از اصلاح نظام خود و برداشتن قدمهاى لازم و در عين حال شجاعانه براى ايجاد ثبات و قبول شرائط واقعبينانه احتراز كنند . ترديدى نيست كه اعمال اين سياست و اصرار در تداوم آن ، پايانى بس غمانگيز براى ابرقدرت غرب رقم خواهد زد .
موريس برمن در روزنامهى گاردين 6 اكتبر 2001 بين داشت كه وضعيت كنونى آمريكا را مىتوان با دورهى امپراتورى روم باستان مقايسه كرد و عوامل انحطاط در هر دو دوره را نيز يكسان ديده است. شكاف عميق بين طبقهى متمول و طبقهى بىبضاعت ، مشكلات اقتصادى با توجه به سرمايهگذارىهاى به قول خودشان سازمان يافته براى يافتن راهحلهاى مناسب براى مشكلات اقتصادى - اجتماعى ، افت شديد تحصيلى ، بحران اگاهى و روشنفكرى عمومى و هر آنچه را كه مىتوان مرگ روحى - معنوى ناميد ، بىعلاقگى ، كرينيسيزم ( فلسفهى مكتب كلبيون ) ، فساد سياسى ، از دست رفتگى روح جامعه ، زوال فرهنگ بويژه دموكراسى و... اينها مواردىاند كه در اين جامعه به چشم مىخورد .
در مورد روم، زمينهى تاريخى آن كاملا واضع و روشن بود. بربرها فشارآوردن به امپراتورى روم را از اواخر قرن سوم شروع كردند و پيروزى قاطع خود را در سال 378 قبل از ميلاد به ثبت رساندند و اين هنگامى بود كه سپاه روم در آدريان پل شكست خورد و از آن زمان به بعد ، بربرها هرگز خاك روم را ترك نكردند .
آمريكا هنوز هم گروه « بربرها» را در اجتماع به اصطلاح متمدن خود مىبيند ؛ چرا كه شعار آقاى بوش براى پيروزى نهايى در جهت از بين بردن تروريسم كه منجر به جنگى بىپايان و پايدار شده است ، گواه اين مسئله است .
با نگاهى به تصاوير مركز تجارت جهانى آمريكا مىتوان به شباهت عجيب آن با روم پى برد . البته اين شباهت بيشتر مربوط به حمله و تاخت و تاز روم و آمريكاست . همان گونه كه نظاميان آمريكايى عنوان كردهاند ، حادثهى 11 سپتامبر پايان اين نوع حملات نخواهد بود و آمريكا بايد منتظر حملات بيشتر از طرف تروريستها به خاك اين كشور باشد .
جالب اين كه انهدام ساختمان مركز تجارى آمريكا نشان داد كه آمريكا هم مانند امپراتورى روم شكستناپذير نيست . در مورد آدريان پل ، همه چيز بعد از آن تغيير كرد ؛ كوسهها به دنبال بوى خون بودند و منتظر بازگشت آنها . آمريكا نيز بايد منتظر چنين حوادثى باشد (با توجه به اين نكته كه بربرها در حمله به روم ، جادهها را به تسخير خود درآوردند تا از هر طرف بر آنها هجوم ببرند، ولى در مورد آمريكا در 11 سپتامبر ، تروريستها به سيستمهاى بانكى ، مدارس هوانوردى و امكانات اينترنتى آنها حمله كردند .) در عوض براى آمريكايىها دشمن به عنوان حسود و رشك برنده در مسير زندگى آنها شناخته شده است كه ظاهرا متنفر از آزادى است . از اين رو ، پرزيدنت بوش مفهوم جنگ مذهبى را به كار مىبرد؛ وى مىگويد كه ما وارد يك جنگ صليبى شدهايم ؛ عمليات نظامى را «عدالت بىپايان » مىنامد و دشمن را « خود شيطان ».
شايد به اين باور برسيم كه صلح و آشتى ميان رومىهاى زمان ، يعنى آمريكايىها با دشمنانشان تنها راهحل مقبول براى زندگى آنها باشد ؛ ولى در آمريكا ما با سيستم نظامى و امپراتورى اقتصادى روبهروييم كه به جهان به عنوان بازارى بزرگ نگاه مىكند و معتقد است كه هر كسى الزاما نيازمند پيوستن به اين بازار است ، به هر طريق ممكن بايد به خواستهاش ولو با جنگ برسد و در آن صورت با پيوستن به اين بازار مصرفى پيشرفت در آينده را پيش رو خواهد داشت . با اين نگرش ، اگر بربرها موفق به سهم بردن نشوند « قرون وسطايى » ناميده مىشوند و اگر مقاومت كنند «شيطان».
بيشتر تاريخدانان رابطهاى ميان فساد داخلى روم و آمادگى براى تاخت و تاز آنها مىبينند . تا قرن چهارم و شايد هم قبل از آن ، روم ارزشهاى داخلى خود و ميراث فرهنگى يونان را به عنوان حركتى براى جنبشهاى نظامى و هدفهاى اجرايى از دست داده بود . ايجاد ارتش وسيع و بودجهى نظامى بالا طبقهى متوسط را از بين برد و اين خود داراى قضيهاى دوجانبه بود : بين فساد داخلى و بىثباتى از يك سو و سياست هژمونى - نظامى آمريكا از سوى ديگر. براى آمريكايىها درگيرى در ويتنام سبب ضررهاى مالى و جانى شد. علاوه بر اين ، حملهى نظامى به عراق ، افغانستان و ديگر ملتهاى عرب نيز باعث رشد تخم كينه شده وخواهد شد .
تا قرن سوم اگر كشور رو به سوى ورشكستگى بود ، تقريبا قسمت اعظم سهمى از ماليات گرفته شده ( به دينار ) از هر رومى را صرف مخارج نظامى و اجرايى مىكردند .قرن سوم شاهد پيشرفت بزرگ نظامى و بوروكراسى دولتى بود كه ضرب سكه و تورم اقتصادى را به دنبال داشت . نيروى ارتش از 300000 سرباز در سال 235 قبل از ميلاد به 600000 سرباز در 70 سال بعد از آن افزايش يافت . تا حدود قرن پنجم ، روم فقط اسم امپراتورى را يدك مىكشيد سقوط فكرى و معنوى در چنين حالت بى روحيهاى غيرقابل پيشگيرى بود مخصوصا كه زندگى اقتصادى در شهرها كاملا تخريب شده بود .
بنا به نوشتهى برمن ، تصور تباهى كامل تمدن كلاسيك بسيار دشوار است . اگر چه موارد سقوط روم با آمريكاى معاصر همخوانى ندارد ؛ اما به نظر ، نگران كننده است . عوامل اعتياد به مواد مخدر ، ورشكستگى واقعى و نابرابرى اجتماعى بسيارند و همين باعث به وجود آمدن نوعى «مرگ معنوى و روحى » و بى علاقگى شده است .
شايد « دورنماى تاريك و مبهم فرهنگ آمريكا» در هر صورت ، اشاره به آغازى باشد كه اين جامعه را به سوى آيندهاى تاريك خواهد برد ؛ زيرا فرهنگ آمريكايى شكل تاريخى ثابت و پايدارى ندارد . بعد از قرنها ركود ، فرهنگ لاتين غرب به عنوان انتخابى قانونى شناخته شد كه البته اين را بايد مرهون راهبهگرىهاى قرون وسطى مخصوصا ايرلندىها دانست كه موفقيتهاى تمدن روم را از خود دور كردند .
به هر صورت ، اين داستان حكايت ديگرى است . با توجه به وضعيت آمريكاى كنونى ، اصلاح اوضاع آن بستگى به تجديد نظر در سياست خارجى و تجديد نظر در اهداف سياست داخلى خود دارد ، در غير اين صورت سرنوشتى به مراتب بدتر و دردناكتر از ابرقدرت شرق خواهد داشت ؛ زيرا :
1. اگر روسيه به علت سوابق طولانى تاريخى و داشتن فرهنگى منسجم اسلاو و ارتدوكس توانست در محدودهاى از 3/2 خاك قديمى اتحاد جماهير شوروى ، دولتى با قدرتى ميانه تشكيل دهد و به زندگى خود در قالب روسيهى فدرال بپردازد و به ثبات معقولى برسد ، ايالات متحده آمريكا به دلايل عديده كه به آن مىپردازيم ، حتى شانس ادامهى حيات به عنوان قدرت ميانه را هم ندارد .
2. اين دولت از آغاز بر اساس سياست توسعهطلبانه پايهگذارى شده است و بقا و حيات آن هم بر ادامهى اين سياست است . هر نوع توقف يا شكست اين سياست كه جبرانناپذير نباشد ، آغازى براى پايان است و سرانجام سقوط اين نظام خواهد بود .
3. كشور ايالات متحده آمريكا بر پايهى مهاجرت از مليتهاى مختلف و نابودى فرهنگ و اقوام بومى بنيان گذاشته شده است و به تدريج ، تمدنى را پايهگذارى كردند كه فرهنگى عميق و ريشهدار ندارد و مهاجرانى كه صرفا به دنبال رفاه و امنيت به آمريكا رفتهاند ، هيچگونه فصل مشترك ديگرى از لحاظ فرهنگى ، تاريخى و نژادى با يكديگر ندارند . به قول مارتين هايدگر، فيلسوف مشهور آلمانى ، « ايالات متحده آمريكا نمونهى غايى از تمدنى بدون فرهنگ است . اين جامعه داراى ثروت و رفاه و از لحاظ مادى پيشرفته است ، ولى جامعهاى بىروح و مصنوعى و مونتاژ شده و يا به عبارت ديگر ، ساخته شده ، اما رشد نيافته است.»
جامعهاى مكانيكى نه ارگانيك و از لحاظ فنآورى پيچيده ، ولى بىريشه و بىروح است . زمانى كه دو عنصر رفاه و امنيت كه عامل جذب مهاجران است ، محو و نابود شود ، انگيزه و دليل ديگرى براى ادامهى حيات و انسجام اين جامعه باقى نخواهد ماند و بىترديد ، فروپاشى ايالات متحده آمريكا در حد فروپاشى اتحاد جماهير شوروى نخواهد بود ؛ بلكه مينياتورى از جوامع كوچك به وجود خواهد آورد كه با يكديگر هم درگير خواهند بود و يا اين كه قدرتهاى تازه نفس جديدى بر ويرانههاى نظام سرمايهدارى و استكبارى آمريكا به قدرت خواهند رسيد .
4. هيئت حاكمهى آمريكا در قبال تلفات انسانى ، بويژه در خصوص نيروهاى مسلح خود ، به شدت آسيبپذير است و به همين علت سعى مىكند از درگير كردن نيروى زمينى خود در خارج از مرزهايش اجتناب كند . در واقع ، خروج آمريكا از ويتنام ، لبنان و سومالى به علت تلفاتى بود كه بر سربازان اين كشور وارد آمد و موجب وارد آمدن فشار در داخل كشور و سرپيچى از حضور نيروهاى مسلح شد .به همين علت قدرت و توان درگيرى درازمدت را در منازعات بين المللى ندارد و ضربات هوايى نيز به تنهايى نمىتوانند ملتهاى ديگر را وادار به تسليم كنند .
5.همانگونه كه قبلا مطرح شد ، جنگ عليه تروريسم ، شكل خاصى از جنگ را ارائه كرده است كه با جنگهاى كلاسيك قبلى تفاوت اساسى دارد . در اين جنگ خطوط معين جنگى وجود ندارد و در هر لباسى مىتواند و بايد به عنوان دشمن مورد سوءظن و ترديد قرار گيرد.
خواستههاى دشمن نه روشن است و نه تأمين شدنى ؛ زيرا دشمن براى نابودى طرف مقابل مىجنگد . مذاكره و مصالحهاى هم در كار نيست . اين جنگ زمانى خاتمه مىيابد كه يكى بر ديگرى غلبهى كامل پيدا كرده باشد . اين دشمن سرزمين معينى را در اختيار ندارد و به دنبال تصرف سرزمينى هم نيست . دولتى هم در اختيار ندارد. در عين حال كه از ابزارهاى سادهاى براى مقابله با دشمن استفاده مىكند ، انرژى و نيروى فراوانى از دشمن را به خود جلب مىكند . حراست از منافع آمريكا و آمريكاييان در مقابل تهديدهاى دشمن ناشناس هزينهى هنگفتى براى دولت آمريكا دارد و از طرف ديگر ، درجه و ضريب اطمينان اين نوع حراست ، ناچيز است ؛ زيرا ، دشمن به راحتى مىتواند خود را در ميان دوستان جا دهد و ضربهى خود را در موقع مقتضى وارد آورد. وقتى كه بنا به اعتراف روزنامهى كريستين ساينس مونيتور ، ، بيش از 200 گروه ضد نظام آمريكا در داخل خاك آمريكا فعالاند . هنگامى كه يك يا چند آمريكايى مىتوانند با ارسال باكترى سياهزخم به داخل كنگره و كاخ سفيد براى دولتمردان آمريكا محل ناامن و توأم با وحشت و اضطراب به وجود آورند ، چه نوع سيستم امنيتى مىتواند قدرتمندان آمريكا را از خطر اين حركتهاى تروريستى مصون و ايمن بدارد .
6.آمريكا اگر واقعا مايل است آنچه را كه به نام تروريسم مىشناسد ، ريشهكن كند ، قبل از هر چيز بايد در فكر ريشهكنى فقر و بيمارى و محروميتهاى گسترده در جهان باشد . بنا به نوشتهى مجله اكونوميست ، سالانه 16 ميليون نفر در جهان در اثر ابتلا به بيمارىهايى جان مىبازند كه جلوگيرى از آنها بسيار ساده است . محاسبهاى ساده نشان مىدهد كه هزينهاى 27 ميليون دلارى مىتواند جان سى ميليون انسان را نجات دهد ؛ در حالى كه دولت آمريكا سه روز قبل از 11 سپتامبر ، 40 ميليارد دلار براى جنگ عليه ترور اختصاص داده بود . در صورتى كه مىتوانست بخشى از آن را به ريشهكنى بيمارىهايى تخصيص دهد كه خود ريشه و دلايل تروريسماند .
پات بوكانين در كتاب اخير خود با عنوان مرگ غرب پيشبينى مىكند كه اگر هيچگونه اتفاق جديدى هم رخ ندهد، روند اوضاع زندگى در غرب كه ريشته در مادىگرى ، دورى از مذهب و معنويات و نابودى اساس خانوداه دارد ، موجب نابودى غرب خواهد شد . او با آمار و ارقام دقيق پيشبينى مىكند كه هم در اروپا و هم در آمريكا به علت سير نزولى توالد و تناسل و پشت كردن جامعهى غرب به كانون خانواده در طول 50 سال آينده ، اروپايىها و آمريكايىها با ريشهى اروپايى در سرزمينهاى خود در اقليت قرار خواهند گرفت و غلبه با اقليت هاى مسلمان خواهد شد كه هم اعتقادات دينى قوى دارند و هم كانون خانواده را محترم مىشمارند و به كنترل مواليد توجه چندانى ندارند . وى در آخر ، به دولتمردان اروپايى و آمريكايى توصيه مىكند كه تا دير نشده است شويهى زندگى جامعهى غربى را تغيير دهند و براى اين مشكلات راهحلى بيابند .
علىرغم تلاش بوكانين ، بسيار بعيد است كه غرب به فكر چاره بيفتد ، جامعهاى كه بيش از سه قرن ، شيوهى زندگى خود را بهترين نوع مىدانست و ديگران را هم به پيروزى و تقليد از آن توصيه مىكرد، چگونه مىتواند عادت و سنت چند صد ساله را تغيير دهد و راه صواب را برگزينند؛ مگر اين كه انقلابى همچون انقلاب اسلامى به صورتى بنيادين به وجود آيد كه آن هم بسيار بعيد به نظر مىرسد .
7.از طرف ديگر ، كارگزاران نظامهاى سياسى كشورهاى غربى بويژه در آمريكا ، نمايندگان صاحبان ثروت و قدرتاند كه منافع زودهنگام خود را بر هر چيزى حتى نابودى نظام سياسى و منافع ملى كشور خود ترجيح دهند و قبل از هر چيز به فكر افزايش ثروت و سود حاصل از آن هستند و زمانى كه براى نجات كشور و جامعهى خود لازم باشد يكى را فدا كنند ، يقينا منافع شخصى و خصوصى خود را بر هر چيز ترجيح خواهند داد .
اوضاع نامساعد اقتصادى و ركود بىسابقهاى كه بر اقتصاد آمريكا حاكم شده است با بحرانسازى و جنگافروزى علاج نخواهد شد ؛ بلكه در دراز مدت ، اين كشور را به پرتگاه سقوط نزديكتر خواهد كرد . بحران اقتصادى بزرگى مانند آنچه در سال 1929 اتفاق افتاد ، فاجعهاى به بار خواهد آورد كه آثار آن محدود به كشور آمريكا هم نخواهد شد ؛ بلكه نظام اقتصادى بر پايهى دلار را به لرزه در خواهد آورد .
با اعلان ورشكستگى شركت بزرگ انرون طلايههاى بحران به تدريج نمايان مىشود و دير يا زود آثار خود را بر ساير بخشهاى اقتصادى به نمايش خواهد گذاشت .
آمريكا در اعمال سياست اقتدارگرايانهى اخير خود در جامعه به شدت تنهاست و بايد بار اين سياست را همچنان به تنهايى بر دوش گيرد و اين چيزى نيست كه آمريكا بتواند هزينههاى مادى ، انسانى و اجتماعى آن را تحمل كند ، بويژه با چالشهاى متعدد و فوقالعادهاى روبه روست و هر يك از اين چالشها شكستى جدى براى دولتمردان آمريكا به ارمغان خواهد آورد .