ابن عربی وحدت دین و اختلاف شرایع
وحدت دین و اختلاف شرایع
در این مقام مطالب ذیل مورد بحث قرار میگیرد: مفهوم لغوی و اصطلاحی دین، مقصود از وحدت ادیان، مفهوم لغوی و اصطلاحی شریعت، تقیّد ابن عربی به شریعت، مقصود از اختلاف شرایع، و اکمل بودن شریعت اسلام.مفهوم لغوی و اصطلاحی دین
دین در کتب لغت و اصطلاحات به معانی مختلف، از جمله عادت، سیره، حساب، قهر، قضا، حکم، طاعت، حال و جزا آمده است.(1) مقصود ما از دین در اینجا اصول ادیان است، یعنی حقایقی که پیامبران از سوی خداوند آوردهاند؛ از قبیل وجود حق متعال، توحید، صفات، افعال و عظمت و رحمت او، و همچنین نبوّات و امور مربوط به آخرت و روز قیامت.وحدت ادیان
ابن عربی مانند بزرگان دیگر، ادیان را در واقع یکی میداند، اگرچه با عبارات و بیانات مختلف ادا شده باشند، زیرا جمیع انبیاء از سوی حق تعالی جهت اظهار حقیقت و هدایت ما انسانها آمدهاند و همچنان که حق تعالی واحد است، حقیقت هم یکی بیش نیست و اختلاف و تضاد حقایق با هم ناممکن است و ما همه میدانیم که انبیاء باتفاقی کلمه به وجود خدا و وحدانیّت او شهادت دادهاند. او را دانا و توانا، بینا و شنوا، دادگر و مهربان و متّصف به همهی صفات کمال شناساندهاند. آنها از پاداش و مکافات اخروی خبر دادهاند و انسانها را به صلح و آرامش، محبّت و شفقت، و برادری و برابری دعوت فرمودهاند.کلام خداوند ناطق است که: « لَا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ».(2) بدین معنا که جمیع انبیاء و پیروان راستین آنها در دین حق اتفاق کلمه و اتحاد طریق دارند؛ چنان که خداوند خطاب به پیامبر فرمود: «قُل یا اهلَ الکتاب تَعالَوا الی کلمةِ سَواءٍ بیننا و بینکم اَن لانَعبُدَ الأ الله و لانُشرِکَ به شیئاً و لایَتّخِذَ بَعضُنا بَعضاً ارباباً من دون الله».(3)
ابن عربی در این مقام گفته است: «و من ذالک دین الانبیاء واحد ماثَمَّ امرٌ زایدٌ و ان اختلفت الشرایع فثمَّ امر جامع».(4) شارح قیصری هم، در شرح عبارت «وان اختلفت الملل و النّحل» نوشته است: «ای اصل طرق الانبیاء واحد و ان اختلفت ادیانهم و شرایعهم».(5)
نکتهای جالب و شنیدنی است که ابن عربی که از قایلان به وحدت ادیان است، دین راستین را حبّ و دوستی- ظاهراً اعم از حبّ خدا و خلق- میداند، که صورت کامل آن در دین اسلام ظهور یافته است. ما در این خصوص شواهد فراوان داریم: به عنوان مثال، به ادبیات ذیل توجه فرمایید:
«لَقد صار قلبى قابّلاً كلَّ صورة*** فَمَرعىّ لِغِزلانٍ و دیرٌ لرهبانٍ
وَ بَیتٌ لاَؤثانٍ و كَعبةٌ طائِفٍ *** وَ اَلواحُ توراةو مُصحفُ قرآنِ
اَدِین بدین الحُبِ اَنّی توجّهت *** رَکائِبه فالحُبُّ دینی و ایمانی»(6)
(قلب من پذیرای هر صورتی است، پس چراگاه آهوان، دیر راهبان، خانهی بتان، کعبهی طایفان، الواح تورات و کتاب قرآن است. من به دین عشق میگروم و به دنبال روندگان راه آن هستم هرجا که بروند، پس عشق دین من و ایمان من است!).
مقصود از اهوان محبوبان است. محبوب را در زیبایی چشم، به آهو تشبیه کرده است. راهبان هم، همان آهوان و محبوبانند که قلبش را چراگاه و آسایشگاه و جای اقامت آنها شناسانده است. بتها، حقایق مطلوب انسانهاست که خدای تعالی به واسطهی آنها پرستیده میشود. طایفان، ارواح علوی هستند که به دور قلبش طواف میکنند. منظور از تورات علوم موسوی است که در قلبش نقش بسته است و سرانجام منظورش از قرآن، معارف محمدیّهی کمالیّه است که قلبش را همچون مصحف آنها میشناساند.
ملاحظه شد که او دین وایمان خود را حبّ و دوستی میخواند و در مقام توضیح مینویسد: «دینی برتر از دین محبّت نیست و این دین مخصوص پیروان محمد صلی الله علیه و اله و به اصطلاح محمدییّن است، که مقام او در میان سایر انبیاء مقام کمال محبّت است و او با اینکه از مقامات و عناوین انبیای دیگر، همچون صفیّ، نجیّ، و خلیل بهره مند بود، خداوند مقام محبّت را بر آنها افزود و او را حبیب یعنی محبّ محبوب اتخاذ فرمود و وارثان او هم بر طریق وی هستند. حاصل اینکه دین حبّ، دین اسلام است و دین اسلام دین حبّ است».
ابن عربی همواره تأکید میکند که پیامبر بزرگوار اسلام براستی رحمت عالمیان است، به همه انسانها محبّت میکرد و برای نفس ناطقهی انسان- هر انسانی که باشد- سعادت و شرافت قایل بود. او در این خصوص سخن بسیار میگوید و به شواهد کثیری اشتهاد میکند، که ما به یک مورد بسنده میکنیم و آن موردی است که آن بزرگوار به احترام و اجلال و تعظیم جنازهی یک مرد یهودی قیام فرمود و چون از وی سؤال شد، علت آن را شرافت ذاتی نفس انسان ذکر کرد:
در فتوحات آمده است: «الاتری الی النّبی صلى الله علیه وسلم قد قام لجنازة یهودیّ فقیل له: انّها جنازة یهودی! فقال صلی الله علیه وسلم: ألیست نفساً فما علل بر ذاتها فقام اجلالاً لها و تعظیماً لشرفها و مکانتها».(7)
شریعت
شریعت در لغت به معانی مختلف از جمله راه و روش، کیش و آیین، جوی بزرگ، آبشخور و جایی که خلایق از آن آب خورند، آمده است. و اصطلاحاً احکامی است که یکی از پیامبران از سوی خداوند برای بندگانش آورده است، اعمّ از اینکه متعلق به کیفیت عمل باشد- که احکام فرعیه نام میگیرد- و یا متعلّق به کیفیت اعتقاد باشد- که احکام اصلیه و اعتقادیه خوانده میشود- ولی گاه فقط به احکام فرعیه اطلاق میشود.(8) موضوع بحث ما هم در اینجا همین معنای اخیر است. ابن عربی در فتوحات مکیه نوشته است: «الشّریعة السّنة الظاهرة التی جائت بها الرسل عن امرالله و السّنن التى ابتُدِعت على طریق القربة الى الله» چنانچه ملاحظه میشود او شریعت را بر دو بخش تقسیم کرده است: بخشی که پیامبران از جانب خداوند آوردهاند و بخشی که مردم به جهت تقرّب به خدا ابتداع کردهاند.(9) موضوع بحث ما در اینجا قسم اول است.تقیّد به شریعت
برخی ابن عربی را ملزم و پایبند به احکام شریعت ندانسته و از اهل تسامح و تساهل و قایل به اباحه پنداشتهاند، که ظنّی سوء و پنداری نارو است.(10) به نظر من او صوفی فقیه و از متشرّعان و مجتهدان بزرگ عالم اسلام است. دلیل معتبر و سند زندهی ما، کتاب عظیم فتوحات مکیّهی اوست که محتوی اجتهادات و استنباطات فقهی و عملی اوست. او در این کتاب با استناد به کتاب خدا، سنّت پیامبر و اجماع، به اجتهاد در مسایل فقهی میپردازد و به کرّات و مرّات خواننده را از مخالفت و سرپیچی احکام شریعت برحذر میدارد و سفارش میکند که حرمت شریعت باید حفظ گردد و اوامر و نواهیاش امتثال شود. وی تأکید میکند که: «انّ الشّریعة هى المحجّة البیضاء، محجّة السعداء و طریق السعادة مَن مشى علیها نجا و من ترکها هلک»(11) وی با قاطعیت میگوید که: «و الشّریعة ابداً لاتکون بمَعزلٍ».(12) شریعت هرگز کنار گذاشته نمیشود و حتی ریاضات نیز باید مشروع باشد.(13) همچنین او هشدار میدهد که ولیّ، ولو خاتم الاولیاء خود شارع نیست و میزان شرع در این عالم به دست علمای مرسوم است.(14)شاگرد ابن عربی، بدربن عبدالله حبشی شهادت داده است که: «قال- رضی الله- لایزال الولیّ و لو بلغ اعلی مقام، اینتهی الیه لایسقط عنه خطاب الشرع بالاعمال».(15) عبدالوهاب شعرانی (و:973 هـ) که از استادان عرفان و از متوغّلان در آثار اوست نوشته است: «وکان رضی الله عنه متقیّد بالکتاب و السنة و یقول کل من رمی میزان الشریعة من یده لحظةً هلك».(16)
شنیدنی است که ابن عربی؛ حلاج، آن صوفی بزرگ و سرشناس عالم اسلام را به علّت انحراف و عدم رعایت شریعت، مستحق کیفر و مجازات دانسته و تأکید کرده است که اگر ولیای از اولیاء با داشتن عقل تکلیف، از میزان شرع موضوع خارج شود و این امر نزد حاکم شرع به ثبوت برسد، باید حدود بر وی اقامه گردد و حاکم و قاضی در این کار مأجور است، چنان که نوشته است: «فالذی یُقیم علیه الحدِّ مأجورٌ و هو فی نفسه غیر مأثومٍ کالحلاج و من جری مجراه».(17) در این خصوص عین عبارت یک واقعه را نقل میکنم که حکایت از تأسف وی از عدم رعایت شریعت میکند:
«و لقد رأیت رسول الله صلى الله علیه وسلم فی النوم میّتاً فی موضع عاینتُه بالمسجد الجامع باشبیلیة فسألتُ عن ذالك الموضع فوجدته مغصوباً فكان ذالك موتَ الشرع فیه حیث لم یتملّك بوجه مشروع»(18)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب در جایی از مسجد جامع اشبیلیه مرده دیدم، پس از بیداری دربارهی آنجا پرس و جو کردم، فهمیدم آنجا مغصوب است و این به معنای مرگ شریعت در آنجاست، یعنی شریعت در آنجا حکمی ندارد و به وجه شرعی تصرف و تملّک نشده است!
اختلاف شرایع
ابن عربی مانند سایر عالمان بزرگ مسلمان، قایل به اختلاف شرایع بوده و در کتب و رسالات خود در تبیین و توجیه آن به تفصیل سخن گفته؛ از جمله در فتوحات مکیّه چنین آورده است:اختلاف شرایع معلول اختلاف نسب الهی است، زیرا اگر نسبت الهی برای تحلیل امری همانند نسبت او برای تحریم آن امر میبود، تغییر حکم جایز نمیشد، در حالی که جایز شده است و همچنین فرمودهی خداوند: «لِكلٍّ جعلنا منکم شِرعَة(19) و منهاجاً»(20) درست نمیآمد، در صورتی که درست آمده و هر امتی را شریعتی و منهاجی معیّن شده، که نبی و رسول آن امّت آورده و بعد منسوخ گشته است. ما به قطع و یقین میدانیم که نسبت خدای متعال به شریعت محمد صلی الله علیه و آله خلاف نسبت او به شریعت نبی دیگر است و اگر نسبت او از جمیع وجوه واحد میبود، شریعت خاصی را ایجاب میکرد و در نتیجه شریعت هم از هر وجهی واحد میبود.
اختلاف نسبت الهی هم معلول اختلاف احوال است. کسی که در حالت بیماری است، خدا را با اسم مُعافی و یا شافی میخواند، کسی که در حال گرسنگی است، یا رزاق میگوید و کسی که در حال غرق شدن است یا مُغیث به زبان میآورد. ملاحظه میشود که نسب الهی به علت اختلاف احوال، اختلاف مییابد. اختلاف احوال نیز معلول اختلاف ازمان است، که سبب اختلاف احوالی خلق، اختلافِ ازمان بر آنهاست، که حال خلق در فصل بهار، برخلاف حال آنها در فصل تابستان و حال آنها در فصل تابستان برخلاف حال آنها در فصل پاییز و حال آنها در فصل پاییز برخلاف حال آنها در فصل زمستان و حال آنها در زمستان برخلاف حال آنها در فصل بهار است.
برخی از علما در خصوص فعل و تأثیر زمانها در اجسام طبیعی گفتهاند که: «تعرّضوا لهواء زمان الربیع فانه یفعل فی ابدانکم ما یفعل فی اشجارکم و تحفّظوا من هواء زمان الخریف فانه یفعل فی ابدانکم کما یفعل فی اشجار کم» اختلاف ازمان هم معلول اختلاف حرکات است؛ مقصود حرکات فلکیه است، زیرا حدوث و پیدایش شب و روز و تعیین سالها و ماهها و فصلها به واسطهی اختلاف حرکات فلکیه است و اختلاف حرکات هم به واسطهی اختلاف توجهات است، یعنی توجهات حق تعالی به ایجاد آنها، که او خود فرموده است: «انما قولنا لشیءٍ اذا اردناه»(21) زیرا اگر توجه حق به آنها واحد بود، حرکات مختلف نمیشدند، در حالی که مختلف هستند. توجهی که ماه را در فلکش به حرکت درآورده؛ غیر از توجهی است که باعث حرکات خورشید و افلاک غیر آن شده است. اگر امر از این قرار نباشد، شتاب یا کندی در همه برابر خواهد بود، پس هر حرکتی را توجه الهی یعنی تعلّق خاصی است از مرید بودن او.(22)
شریعت محمدی جامع و شامل و خاتم و ناسخ جمیع شرایع است
ابن عربی با اعتقاد به اختلاف شرایع، محمد صلی الله علیه و آله را اعلم و افضل انبیاء و شریعت او را اکمل و اتمّ و متضمّن جمیع شرایع متقدّم و ناسخ آنها میداند و همواره تأکید میکند که برای شرایع گذشته دیگر حکمی نمیباشد، مگر آنچه شریعت محمدی تقریر کرده است و تعبد ما به آن شرایع از این حیث است که محمد صلی الله علیه و آله بیان فرموده است، نه از این حیث که نبی مخصوص به آن شریعت در زمان خود آورده است، که هرچه انبیای پیشین داده شده به محمد صلى الله علیه وآله اعطا شده است: «أوتى رسول الله صلى الله علیه وسلم جوامع الکلم».(23) بنابراین اکنون هیچ شرعی الهی جز شرع محمدی نیست: «اذ لانبوّة تشریع بعد محمد صلى الله علیه وسلم».(24)خداوند روح محمد را پیش از همهی ارواح آفرید و نبوّتش را به وی اعلام فرمود و بشارت داد، در حالی که آدم علیه السلام میان آب و گل بود. و او به حکم اسم «الباطن» با جمیع انبیاء و شریعتش با همه شرایع بود، و چون حکم اسم الباطن در حق وی به نهایت رسید و روحش با جسمش ارتباط یافت، حکم زمان به اسم «الظاهر» منتقل شد و محمد جسماً و روحاً ظاهر گشت؛ پس حکم او در جمیع شرایع گذشته در باطن بود، سپس حکمش ظاهر شد و هر شرعی که اسم «الباطن» ابراز داشته بود با اسبم الظاهر منسوخ گردید؛ «لبیان اختلاف حکم الاسمین». خداوند جمیع علوم اولین و آخرین را به وی اعطا فرمود که «فعلّمتُ علم الاوّلین و الاخرین».(25) پس با شرع محمد جمیع شرایع به پایان رسید و دیگر شریعتی از سوی خداوند نخواهد آمد: « و ختم بمحمد صلى الله علیه و سلّم جمیع الرّسل علیهم السّلام وختم بشرعه جمیع الشرایع فلا رسول بعده یُشرِّع و لاشریعةً بعد شریعة تنزل من عند الله.»(26)
پینوشتها
1- تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ص503.
2- سورهی بقره (2)، آیهی 285.
3- آل عمران (3)، آیهی 64.
4- ابن عربی، فتوحات مکیّه، ص444.
5- قیصری، شرح فصوص الحکم، ص51.
6- ابن عربی، ترجمان الأشواق، ص43-44.
7- همان، فتوحات مکیّه، ص263.
8- صفی پوری، منتهی الارب، ص623؛ تهانوی، همان، ص759.
9- اشاره به آیهی مبارکهی «وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایتِهَا فَآتَینَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَكَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ» [سورهی حدید، آیهی27]. چنان که ملاحظه میشود به نظر ابن عربی- برخلاف جمهور مفسّران- خداوند شریعتی را که مردم ابتداع کردهاند، همچون رهبانیّت معتبر دانسته است. [ابن عربی، فصوص الحکم، ص98]
10- جهانگیری، محی الدین بن عربی، ص550.
11- ابن عربی، همان، ص69.
12- همان، ص94.
13- جهانگیری، همان، ص510.
14- همان، ص550.
15- همان، ص551.
16- شعرانی، الیواقیت و الجواهر فی بیان عقائد الاً کابر، ص3-7.
17- ابن عربی، همان، ص370.
18- همان، ص302.
19- شرعه و شریعة به معنای واحد است. منهاج یعنی راه روشن و طریق مستمر [طبرسی، مجمع البیان، ص202-203].
20- سورهی مائده (5)، آیهی48.
21- سورهی نحل (16)، آیهی40.
22- ابن عربی، همان، ص266.
23- همان، فصوص الحکم، ص141.
24- همان، فتوحات مکیّه، ص222-224.
25- همان، ص143.
26- همان، ص75.
این عربی، محمدبن علی، ترجمان الأشواق، بیروت 1381هـ.
ابن عربی، محمد بن علی، فتوحات مکیّه، دارصادر، بیروت،[بیتا].
ابن عربی، محمد بن علی، فصوص الحکم، بیروت، 1365ش.
تهانوی، محمد اعلی بن علی، کشاف اصطلاحات الفنون، تصحیح محمد وجیه و عبدالحق و غلام قادر، کلکته، 1862م.
جهانگیری، محسن، محیی الدین ابن عربی، چاپ چهارم، مؤسّسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1375ش.
شعرانی، عبدالوهّاب بن احمد، الیواقیت و الجواهر فی بیان عقاید الأکابر، مطبعة المیمنیة، مصر، 1378هـ.
صفی پوری، عبدالرحیم بن عبدالکریم، منتهی الأرب، کتابخانهی سنایی، تهران، [بیتا].
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، دارالحیاء التراث العربی، بیروت، 1339ش/ 1379هـ.
قیصری، داود بن محمود، شرح فصوص الحکم، انتشارات بیدار، افست، تهران، 1363ش.
منبع مقاله :
مجموعه مقالات، محسن جهانگیری، انتشارات حکمت، تهران، 1383ش،
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}