نویسنده: عبدالله نصری

 

از دیدگاه قرآن کریم انسان به مدد سه وسیله می‌تواند عالم آفاق و انفس را بشناسد. و به بیان دیگر تمام آگاه‌های انسان از راه‌های سه‌گانه زیر به دست می‌آید:
1- حواس
2- عقل
3- دل و قلب
ما در اینجا بررسی هر یک از این ابزارها یا وسایل شناخت می‌پردازیم:

1- حواس

نخستین وسیله ابزار شناخت انسان حواس پنج‌گانه اوست. یعنی حس بینایی- شنوایی- بویایی- چشایی و بساوایی که به آن‌ها حواس ظاهری نیز می‌گویند.
هر یک از این حواس موجب شناخت خاصی می‌شود. به طوری که فقدان آن موجب فقدان شناخت مربوط به آن حس می‌شود. از باب نمونه اگر کسی از آغاز تولد نابینا باشد قادر به درک رنگ‌ها و شکل‌ها نخواهد بود. از همین جاست که در فلسفه می‌گویند: «مَن فَقد حِسا فَقَدَ عِلما»؛ اگر کسی حسی را از دست بدهد، علم ناشی از آن حس را نیز از دست خواهد داد.
آیات بسیاری در قرآن کریم وجود دارد که به اهمیت حواس و ضرورت بهره‌گیری از آن‌ها اشاره می‌کند. «وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْكُرُونَ»؛ «اوست خدایی که برای شما گوش و چشم‌ها و دل به وجود آورده است، اندکی از شما سپاسگزارید» (مومنون 78).
ارزش و اهمیت قوای حسی تا به آنجاست که قرآن کریم به دیدنی‌ها که عظمت آن‌ها به وسیله دیدن روشن می‌شود سوگند یاد می‌کند. «فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لَا تُبْصِرُونَ»؛ «سوگند به آنچه که می‌بینید و آنچه که نمی‌بینید» (حاقه 38-39).
همچنین قرآن کریم تا به آنجا برای گوش و چشم و قلب اهمیت قایل است که آن‌ها را مسئول می‌داند. «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»؛ «همانا گوش و چشم و دل همگی مسئول هستند» (اسرا 36).
این نکته در بحث از حواس قابل ذکر است که آیات قرآنی سمع را بر بصر مقدم می‌دارد. گویی قرآن کریم نقش گوش را بر بینایی در کسب علوم و معارف بیشتر می‌داند. مطالعات تجربی نیز موید همین نظر است، چرا که نابینایان بیش از ناشنوایان می‌توانند از مراتب بالای علم و آگاهی برخوردار شوند.

2- عقل

دومین ابزار شناخت عقل است. به کمک عقل می‌توان آنچه را که با حواس از عالم خارج گرفته می‌شود تجزیه و تحلیل کرده و دلیل و برهان ارائه نمود. عموم فعالیت‌های ذهنی به مدد عقل انجام می‌گیرد. انتراع، تعمیم، استقرا و... همه به وسیله عقل انجام می‌پذیرند. اهمیت به کارگیری قوه عقل تا آنجاست که قرآن کسانی را که از آن استفاده نمی‌کنند از بدترین جنبندگان به حساب می‌آورد. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لَا یعْقِلُونَ»؛ «بدترین جنبندگان نزد خداوند کرها و لال‌هایی هستند که تعقل نمی‌کنند» (انفال 22).
استدلال‌هایی را نیز که قرآن برای اثبات وجود خدا و یگانگی او مطرح می‌کند، نمایشگر اهمیت مسئله عقل در شناسایی حقایق و امور است. به طور نمونه قرآن کریم از عدم فساد در نظام طبیعت حکم به یگانگی وجود خدا می‌کند که این خود یک استدلال منطقی برخاسته از عقل است. «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»؛ «اگر در این دو (آسمان و زمین) خدایانی جز خدای یگانه می‌بود نظام جهان تباه می‌شد» (انبیاء 22).

3- دل

سومین ابزار شناخت از نظر قرآن کریم دل و قلب است که متأسفانه کمتر مورد توجه مکاتب بشری و حتی فیلسوفان قرار گرفته است.
کسانی هم که برای دل و قلب اهمیت قایل شده‌اند بیشتر به جنبه انسان‌سازی آن توجه کرده‌اند تا بعد ادراکی آن. متصوفه که به مسئله پاکسازی درون از آلایش‌های عالم برون سخت توجه دارند، از آنجا که به مسئله شناخت عنایت چندانی نشان نمی‌دهند به ناگزیر به نقشی که دل در ادراک حقایق و امور دارد کمتر توجه می‌کنند.
در حالی که قرآن کریم از یک سوی به ارزش و اهمیت آن از جنبه رستگاری انسان توجه دارد و از سوی دیگر به نقش آن در کسب آگاهی و به بیان بهتر روشن بینی. قرآن در مورد جنبه انسان‌سازی دل می‌گوید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»؛ «کسی که (دل خود را) پاک نگهداشت رستگار شد. و کسی که آن را آلوده ساخت زیانکار گردید» (شمس 9-10).
در مورد جنبه ادراکی دل که همان «شهود عرفانی» باشد یعنی انسان به وسیله پاکسازی درون به مرحله‌ای برسد که حقایق را مشاهده کند چنین می‌گوید:
أَفَلَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا؛ آیا آن‌ها در زمین سیر نکردند تا دل‌هایی داشته باشند که با آن درک کنند (حج 46). إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا؛ اگر تقوا پیشه کنید خداوند برای شما روشن‌بینی قرار خواهد داد (انفال 29).
بنابر آیه فوق تقوا که همان پاکسازی درون از زنگارها و هوا و هوس‌هاست عاملی برای روشن بینی به شمار آمده است. همچنین جهاد در راه خدا موجب می‌شود تا انسان از هدایت الهی برخوردار گردد.
وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا؛ آنان که در راه ما جهاد کردند، به راه خویش هدایتشان خواهیم کرد (عنکبوت 69). وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى؛ کسانی که هدایت شده‌اند بر هدایت آن‌ها می‌افزائیم (محمد 17).
علاوه بر آیات فوق که تقوا و حرکت در مسیر خدا را موجب علم و شناخت می‌داند آیاتی نیز در قرآن وجود دارد که می‌گوید خداوند به بندگان خاص خود علم خاصی را عنایت کرده است. علمی که از راه حس و عقل به دست نیامده است. بلکه به طور مستقیم و بی‌واسطه به درون انسان‌ها از طرف خداوند افاضه شده است. چنان که در مورد یکی از اولیای زمان حضرت موسی (علیه السّلام) چنین می‌گوید:
فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا؛ (حضرت موسی و همراهش) بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که ما از نزد خود رحمتی به او داده و علمی از نزد خود به او تعلیم داده بودیم (کهف 65).
این نوع علم که قرآن کریم آن را «علم لدنی» نامیده است، تنها با عبودیت به دست می‌آید و بس. آیه فوق نیز از شخص نامبرده با تعبیر بنده‌ای از بندگان ما یاد می‌کند که نشانگر مراتب بالای عبودیت اوست.
پاکسازی درون نه تنها موجب می‌شود که انسان به شهود عرفانی دست یابد. یعنی بسیاری از حقایق را با علم حضوری که در آن خطایی نیست مشاهده کند، بلکه آن چیزهایی را هم که انسان به وسیله عقل می‌تواند درک کند، هرگاه دل صاف و خالص باشد بهتر درک خواهد کرد، چرا که در بسیاری از مواقع عواملی چون حسدها، کینه جویی‌ها، بدبینی‌ها، سوء ظن‌ها و خلاصه انواع و اقسام خودخواهی‌ها موجب می‌شود تا حجاب‌هایی در برابر نیروی اندیشه انسان قرار گرفته، و سد راه شناخت حقایق شود، در حالی که اگر انسان تقوا پیشه کند یعنی درون را از هوا و هوس‌ها پاک نگاه دارد این حجاب‌ها از میان رفته و آدمی به درک حقایق بهتر نایل خواهد آمد.
در میان متفکران فرهنگ بشری گروهی تنها حس را پذیرفته‌اند و سر از «اصالت حس» و «اصالت تجربه» درآوردند. گروهی نیز به طرفداری از عقل پرداخته‌اند و طرفدار «اصالت عقل» شده‌اند. گروهی نیز به حس و عقل با دیده بی‌اعتنایی نگریسته‌اند و تنها «دل» را معتبر شمرده‌اند و پای استدلالیان را چوبین دانسته‌اند. اما قرآن کریم هم حس و عقل را پذیرفته و هم دل و جان را. و هر سه را منبع شناخت به حساب آورده است.
برای آنکه فرق میان ادراک حصولی- که مبتنی بر حس و عقل است- و شهود عرفانی- که مبتنی بر دل و جان است- آشکار گردد، در اینجا مثالی را از مثنوی مولانا نقل می‌کنیم. مولانا می‌گوید میان نقاشان چینی و رومی نزاع درگرفت، به گونه‌ای که هر یک ادعا می‌کرد که در صورتگری ماهرتر و استادتر است. پادشاه برای قضاوت میان آن دو دستور به امتحان داد.

چینیان گفتند ما نقاش تر *** رومیان گفتند ما را کر و فر
گفت سلطان امتحان خواهم درین *** کز شماها کیست در دعوی گزین

چین‌ها پیشنهاد کردند که سلطان به هر کدام خانه‌ای بدهد تا هر یک در آن به هنرنمایی مشغول شود. به دستور سلطان به هریک خانه‌ای داده شد. این دو خانه به گونه‌ای بود که درهای آن مقابل یکدیگر قرار داشت.

چینیان گفتند یک خانه به ما *** خاصه بسپارید و یک آن شما
بود دو خانه مقابل در به در *** آن یکی چینی ستد رومی دگر

چین‌ها انواع رنگ‌ها را از سلطان خواستند و سلطان نیز از خزانه خود به آن‌ها هرآنچه را که می‌خواستند داد، اما رومیان از سلطان هیچ نخواستند و تنها به کار زدودن رنگ‌ها و صیقلی کردن دیوارها پرداختند.

چینیان صدرنگ از شه خواستند *** شه خزینه باز کرد آن تا ستند
هر صباحی از خزانه رنگ‌ها *** چینیان را راتبه بود و عطا
رومیان گفتند نی نقش و نه رنگ *** در خور آید کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صیقل می‌زدند*** همچو گردون ساده و صافی شدند

پس از آنکه کار تمام شد، پادشاه دستور داد تا درها را بگشایند. چون درها باز شد نقش و نگاری که در نگار خانه چینیان بود بهتر و روشن‌تر بر دیوارهای صیقلی شده رومیان افتاد و سرانجام آن‌ها پیروز شدند.

عکس آن تصویر و آن کردارها *** زد بر این صافی شده دیوارها
هرچه آنجا بود اینجا به نمونه *** دیده را از دیده‌خانه می‌ربود

در این داستان منظور از چینی‌ها، اهل علم‌اند و منظور از رومی‌ها، عرفان هستند.

رومیان آن صوفیانند ای پسر *** بی زتکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها *** پاک ز آز و بخل و حرص و کینه‌ها
اهل صیقل رسته‌اند از بو و رنگ *** هر دمی بینند خوبی بی‌درنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند *** رایت عین‌الیقین افراشتند

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم