دعاهاى قرآنى (1)
دعاهاى قرآنى (1)
دعاى آدم و حوا
آدم و حوا داستان پر رمز و رازى دارند. خداوند آنان را در بهشت جاى داد و دستور داد تا از فلان ميوه يا دانه نخورند. اما شيطان آنان را وسوسه كرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت: <آيا من شمارا از آن نهى نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست.»در اين هنگام، آدم و حوا توبه كردند و دست به دعا برداشتند و گفتند: رَبّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ؛(1)
بارالها، ما به خود ستم كرديم - كه نافرمانى تو كرديم - اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى ما از زيان كاران خواهيم بود.
دعاهاى حضرت نوح(ع)
نوح مردم را به خدا پرستى و معرفت فرا مىخواند و از بت پرستى و جهالت باز مىداشت. مردم كه با عقايد پدران خويش خو گرفته بودند و از انديشه و تفكر به دور بودند نوح را تهديد كردند كه <اى نوح اگر از كارت دست برندارى تو را سنگباران مىكنيم.»
نوح دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ إِنَّ قَوْمى كَذَّبُونِ فافْتَحْ بَيْنى وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنى وَ مَنْ مَعِىَ مِنَ المُؤمِنينَ؛(2)
پروردگارا، قوم من مرا تكذيب كردند. بين من و آنان داورى كن، و مرا و كسانى كه با من ايمان آوردهاند از دست آنان نجات بخش.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «ما نوح و همراهان او را نجات داديم و ديگران را غرق كرديم.»
2 . در قرآن كريم يك سوره به نام حضرت نوح آمده است و تمام اين سوره مربوط به داستان آن حضرت است. خداى متعال مىفرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد. او به مردم گفت: من شما را هشدار مىدهم، خدا را بپرستيد و تقواى الهى را پيشه گيريد و مرا اطاعت كنيد. اگر چنين كنيد خداوند شما را مىآمرزد واجل شما را به تأخير مىاندازد.»
اين پيام و تبليغ، مردم را بيدار نكرد و به همين سبب نوح از سرِ درد با خداوند چنين گفت: «بارالها، شب و روز مردم را دعوت كردم و هرچه بيشتر فراخواندم مردم بيشتر گريزان شدند، هر گاه آنان را به آمرزش تو دعوت مىكنم انگشت به گوش مىكنند، لباس بر سر مىكشند تا پيام مرا نشنوند و بر كردار خود اصرار مىورزند. به طور علنى و پنهانى آنان را خواندم و گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد چرا كه او آمرزنده است. اوست كه باران بر شما فرو مىفرستد واموال و پسران به شما مىدهد و باغها و نهرها برايتان فراهم مىآورد.»
نوح سپس آيات و نشانههاى حق تعالى را در عالم آفرينش برايشان باز گو كرد. اما باز هم بيدار نشدند و به يكديگر سفارش مىكردند كه از بتهاى خود دست برنداريد. آنان در گناهان غوطه ورشدند و سرانجام اهل جهنم گشتند.
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و به پروردگار عرضه داشت:
رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الكافِرِينَ دَيّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا يَلِدُوا إِلّا فاجِراً كَفّاراً رَبِّ اغْفِرْ لِى وَلِوالِدَىَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمناً وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِناتِ وَلا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلّا تَباراً؛(3)
بارالها، از كافران برروى زمين هيچ كس باقى نگذار. اگر آنان را رهاكنى بندگان تو را گمراه مىكنند و به جز تبهكارِ كافر فرزندى نياورند. بارالها، مرا و پدر و مادرم و هر مؤمنى را كه به خانهام وارد شود و همه مردان و زنان با ايمان را بيامرز و بر نابودى ستمگران بيفزا.
3 . خداوند در سوره قمر مىفرمايد: «در دوران گذشته قوم نوح بنده ما را تكذيب كردند و گفتند او ديوانه و جن زده است.» نوح هم دست به دعا برداشت و خداوند را خواند و چنين گفت: أَنّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ؛(4)
بارالها، من در هدايت مردم شكست خوردم؛ تو خود مرا يارى فرما.
4 . در سوره مؤمنون آمده است: « ما نوح را به سوى قومش فرستاديم. او به مردم گفت: اى قوم من، خداوند را بپرستيد، به جز او براى شما خدايى نيست، آيا پروا نمىكنيد؟»
گروه كافران گفتند: « نوح چون شما بشر است كه مىخواهد بر شما برترى جويد؛ اگر خداوند مىخواست پيامبرى بفرستد فرشتگانى را به پيامبرى مىفرستاد، نوح ديوانه است.»
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ انْصُرْنى بِما كَذَّبُونِ؛(5) بارالها، در برابر تكذيب اين مردم مرا يارى كن.
خداوند مىفرمايد: « به نوح وحى كرديم كه زير نظر و راهنمايى ما كشتى بساز، و هرگاه فرمان رسيد و آب از تنور فوران كرد از هر يك از حيوانات دو عدد و خانوادهات را سوار بر كشتى كن، و هرگاه تو وهمراهان در كشتى مستقر شديد بگو: اَلْحَمْدُ للَّهِِ الَّذى نَجَّينا مِنَ الْقَوْمِ الظالمِينَ وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنى مُنْزَلاً مُبارَكاً وَأنْتَ خَيْرُ المُنْزِلينَ؛(6).
حمد براى خدايى است كه ما را از دست ستمكاران نجات داد. و بگو: بارالها، مرا در منزلگاهى مبارك جاى ده، [زيرا] تو بهترين فرودآورندگانى.»
پيامبر گرامى(ص) به حضرت على(ع) فرمود: « اى على، هرگاه درجايى منزل كردى بگو: اللّهمّ أنزِلنى مُنْزَلاً مبارَكاً وأنت خير المنزِلين؛ چرا كه خير و خوبى آن منزل روزى تو مىشود و شرّ و بدىِ آن از تو دور مىشود.»(7)
در حديث « أربع مائة» كه على(ع) چهارصد سخن كوتاه و نغز در آداب زندگى و بندگى براى يارانش بيان فرمود، آمده است: « هرگاه جايى منزل كرديد بگوييد: اَللَّهُمَّ أَنْزِلْنَا مُنْزَلاً مُبَارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ المُنْزِلِينَ.»(8)
5 . نوح 950 سال در ميان مردم تبليغ يكتاپرستى و پاكى و درستى كرد. اما ده قرن تبليغ و دعوت، آن مردم خفته جاهل را بيدار نكرد و به هوش نياورد، و از آن همه بذر توحيد و خداپرستى به جز بسيار اندك در دل سختتر از سنگ آنان جوانه نزد و به بار ننشست. افزون بر آن، پيامبر الهى را به باد استهزا مىگرفتند و تهمتهايى كه خود شايسته آن بودند به او مىبستند و مؤمنان همراه او را مردمانى پست مىخواندند....
با چنين پيشينه عصيان و تبهكارى است كه به فرمان الهى از آسمان باران شديدى باريدن مىگيرد و از جاى جاى زمين چشمهها مىجوشد و سيل و طوفان همه جا را فرامىگيرد.
نوح كه از پيش آماده چنين شرايطى است؛ به مؤمنان و همراهان خود مىگويد تا بر كشتيى كه به دست خود او ساخته شده است، سوار شوند. نوح به هنگام سوار شدن بر كشتى مىگويد:
بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسيها إِنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَحيم؛(9)
به نام خداست حركت و توقف كشتى؛ به درستى كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
در اين هنگام، آب از آسمان و زمين بههم مىپيوندد و همه جارا فرامىگيرد و همه نابكاران سيه روز را در كام خود فرو مىكشد. در حالى كه نوح و همراهانش بر كشتى نجات سوارند و بر سطح آب در حركتند. وقتى كه آب همه جارا فرا گرفت و همه گمراهان لجوج را به كام مرگ كشيد، فرمان الهى بر توقف باران و جوشش زمين صادر مىشود و كشتى نوح بر كوه «جودى» آرام مىيابد. در اين ميانه، نوح كه پسر نادرستش را در ميان غرق شدگان مىبيند دست به دعا بر مىدارد و مىگويد: رَبِّ إِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ؛(10)
بارالها، پسرم از خانواده من است (و تو وعدهداده بودى كه خانواده مرا نجات دهى) و وعده تو حق است و تو احكم الحاكمين هستى.
خداوند فرمود: «اى نوح، او از خاندان تو نيست، او ناشايست است، آنچه را كه به آن آگاهى ندارى از من مخواه، من تو را پند مىدهم، مبادا از جاهلان باشى.»
نوح به خود آمد و گفت: رَبِّ إِنّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لى بِهِ عِلْمٌ، وَإِنْ لا تَغْفِرْ لى وَتَرْحَمْنى أَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ؛(11)
بارالها، من به تو پناه مىبرم از اين كه چيزى را كه به آن آگاهى ندارم از تو بخواهم، اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.
دعاهاى حضرت ابراهيم(ع)
در زمانى برانگيخته شد كه مردم سخت در بت پرستى بودند و بتهاى گونهگون را پرستش و احترام مىكردند. آن حضرت با مردم گفتوگو مىكرد و بىخاصيّتى و پوچى بتها را براى آنان شرح مىداد. آنان در برابر سخنان حكيمانه ابراهيم خليل(ع) يك حرف داشتند و آن اين بود كه: «پدران ما اينگونه مىكردند و ما هم به راه آنان مىرويم.»
ابراهيم گفت: «خدا آن است كه پروردگار هستى است. او كه مرا آفريد و هدايتم مىكند. او كه مرا طعام و نوشيدنى مىدهد و هر گاه بيمار شدم شفايم مىدهد. او كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند. او كه اميدوارم در روز قيامت گناه مرا بيامرزد.»
سپس ابراهيم دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ هَبْ لى حُكْماً وَأَلْحِقْنى بِالصَّالِحينَ وَاجْعَلْ لى لِسانَ صِدْقٍ فى الآخِرينَ وَاجْعَلْنى مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ وَاغْفِرْ لأَبى إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالّينَ وَلا تُخْزِنى يَومَ يُبْعَثُونَ؛(12)
بارالها، به من حكمت ده و مرا به نيكوكاران بپيوند. و نام نيك مرا در امتهاى بعدى قرارده. و مرا از وارثان بهشت نعيم قرارده. و پدرم را بيامرز چرا كه از گمراهان بود و در روز قيامت مرا رسوا مساز.(13)
2 . اسوه و الگو در سازندگى يا نابودى شخصيت انسان نقش حياتى دارد. قرآن كريم كه كتاب سازندگى و تربيت انسانهاست به اين مهم بسيار پرداخته است. ياد انسانهاى بزرگ چون پيامبران و ديگر شخصيتهاى مثبت، و نيز ياد افراد گمراه و بد فرجام، به منظور عبرتگرفتن و سر مشق يافتن، در قرآن كريم آمده است.
كلمه «اُسوه» سه بار در قرآن مجيد به كار رفته است: يك بار درباره پيامبر اسلام(14)، يكبار در مورد حضرت ابراهيم و مؤمنان همراه(15)، و نوبت سوم درباره ياوران حضرت ابراهيم(ع).(16)
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «ابراهيم و ياران او، اسوهاى نيكو براى شمايند. هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به غير خدا مىپرستيد بيزاريم و راه شما را رد مىكنيم و بين ما و شما دشمنى و كينه هميشه خواهد بود، تا آن گاه كه به خداوند بى شريك ايمان آوريد. مگر سخن ابراهيم كه به پدرش گفت: من به زودى براى تو استغفار مىكنم و عذاب الهى را از تو نمىتوانم بگردانم.»
دعاى ابراهيم و يارانش اين بود:
رَبَّنا عَلَيكَ تَوَكَّلْنا وَإِلَيْكَ أَنَبْنا وَإِلَيْكَ المَصيرُ رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا وَاغْفِرْ لَنا رَبّنا إنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ؛(17)
بارالها، بر تو توكل كرديم و به فرمان تو بازگشتيم و بازگشت بهسوى تو است. بارالها، ما را براى كافران هدف قرارمده و ما را بيامرز؛ به درستى كه تو توانا و حكيمى.
امام صادق(ع) در تفسير «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا» فرمود:
در گذشته تمام افراد با ايمان فقير بودند (و زيرفشار و اذيت و آزار كافران بهسر مىبردند) و تمام كافران ثروتمند بودند، تا آن كه ابراهيم(ع) آمد و اين چنين دعا كرد: رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا. آنگاه خداوند در ميان مؤمنان ثروت و فقر قرارداد و در ميان كفار نيز ثروت و فقر قرارداد.(18)
3 . بحث و گفت و گوى ابراهيم(ع) بابت پرستان بى نتيجه ماند. چرا كه هرچه ابراهيم با آنان به سخن مىنشست آنان بيشتر بر گمراهى خود اصرار مىورزيدند.
ابراهيم با خود گفت: شايد اجراى يك صحنه آنان را هشيار كند. در يك روز عيد كه همه مردم از شهر خارج شده و به گشتوگذار و تفريح رفته بودند ابراهيم وارد بتخانه شد، تبر را به دست گرفت و همه بتها را شكست و تنها بت بزرگ را سالم گذارد. تبر را به دوش بت بزرگ نهاد و از بتكده خارج شد. مردم از گلگشت و تفريح بازگشتند، به سوى بتهاى خود رفتند و آنها را شكسته يافتند. با تفحّص و جستوجو دريافتند كه اين كار، كار ابراهيم است.
از ابراهيم بازجويى كردند. ابراهيم در پاسخِ آنان گفت: «بت بزرگ دست به چنين كارى زده است؟!»
ابراهيم اين سخن را به اين منظور گفت كه شايد آنها به خود آيند و بنگرند بت كه سخن نمىگويد و فهم و شعور ندارد و نمىتواند ضرر را از خود دور كند و به ديگران آسيبى برساند، چگونه مىتواند خداى هستى باشد؟
اما اين صحنههم ذهن بسته آنان را بيدار نكرد و تقليد كور كورانه از پدران نادان خود را برانديشه و تفكّر ترجيح دادند.
از اين رو، آتشى عظيم افروختند و ابراهيم را در آن پرتاب كردند. اما اراده حق تعالى اين چنين بود كه ابراهيم سالم بماند؛ چرا كه هنوز دورههايى از مأموريتش براى هدايت و ارشاد خلق و ساختن كعبه اجرانشده بود.
ابراهيم كه دعوت و تبليغ را در آن سرزمين بى ثمر ديد، از ميان آن مردم بيرون رفت و گفت: «من از اين سرزمين به جايى كه پروردگارم بخواهد مىروم، او مرا هدايت مىكند.» آنگاه رو به سوى سرزمين فلسطين نهاد.
ابراهيم كه پس از سالها ازدواج و رسيدن به سنّ پيرى هنوز فرزندى نداشت، دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ هَبْ لى مِنَ الصَّالِحينَ؛(19) بارالها، از نيكو كاران (فرزندى) به من عطا كن.
خداوند هم به او بشارت داد كه دعايت مستجاب شد و پسرى بردبار به تو خواهم داد و به زودى اسماعيل به دنيا چشم گشود.
4 . پس از آن كه ابراهيم(ع) به فلسطين هجرت كرد، خداوند به او و هاجر، اسماعيل را عطا كرد. اما بر اثر اصرار ساره مجبور شد كه اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين ديگر برد. ابراهيم و هاجر و اسماعيل رفتند تا به مكه رسيدند و به راهنمايى جبرئيل همان جا توقف كردند. ابراهيم سايبانى برپا كرد و خانوادهاش را در آن پناه داد و خود به سوى فلسطين بازگشت.
اراده الهى اينچنين تعلق گرفته بود كه ابراهيم از ساره هم فرزند داشته باشد.
پس ساره به اسحاق باردار شد. اسماعيل و مادرش در مكه، و اسحاق و مادرش در فلسطين به سر مىبردند و ابراهيم خليل هم بين اين دو سرزمين در رفت و آمد بود. فلسطين جاى خوش آب و هوا و سرزمين حاصلخيز بود. اما در مكّه نه آب بود و نه گياه، نه درخت و نه زمين هموار.
ابراهيم كه به فرمان الهى در چنان جاى كوهسار و خشك و بى آب و گياه، خانوادهاش را مسكن داده بود دلش شكست و حالش دگرگون شد دست به دعا برداشته گفت:
رَبِّ اجْعَلْ هذا البَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِى وَبَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى وَمَنْ عَصانِى فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى وَما نُعْلِنُ وَما يَخْفى عَلى اللَّهِ مِنْ شَىءٍ فِى الأَرضِ وَلا فِى السَّماءِ الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلى الكِبَرِ إِسْمعِيلَ وَإِسْحقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعاءِ رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِى رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دُعاءِ رَبَّنا اغْفِرْ لِى وَلِوالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الحِسابُ؛(20)
بارالها، اين سرزمين را امنيت ده و من و پسرانم را از پرستش بتها دوردار. بارالها، بتپرستان بسيارى از مردم را گمراه كردند، پس هر كه مرا پيروى كرد از من است و هر كس نا فرمانى من كرد پس تو آمرزنده مهربانى. بارالها، من برخى از فرزندانم را در سرزمين بدون زراعت مكه نزد خانه محترم تو ساكن كردم، تا نماز را بهپا دارند. پس دلهاى جمعى از مردم را ميل و محبّت آنان ده، و از ميوهها آنان را روزى ده، باشد كه شكر گزارند. بارالها، آنچه ما مخفى يا آشكار كنيم تو مىدانى، و هيچ چيز در آسمان و زمين بر تو پوشيده نيست. حمد براى خداست كه به سنّ پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، همانا پروردگارم شنونده دعاست. بارالها، من و بعضى از فرزندانم را بر پادارنده نماز قرارده، بارالها، دعاى مرا بپذير. بارالها، بيامرز مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزى كه حساب برپا مىشود.
5 . انتخاب مكه براى سكونت اسماعيل و هاجر به فرمان خدا بود و ابراهيم به اين منزلگه رضا داد. ليكن مكّه جاى آبادى نبود و ميوه و حبوبات در آن توليد نمىشد. اين است رمز اين كه ابراهيم بازهم دعا مىكند و مىگويد:
رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً ءامِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ ءامَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ؛(21)
بارالها، اين سرزمين را امن قرارده و اهل آن را از ميوهها روزى ده؛ مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند.
خداوند متعال هم به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داد و گفت: «هركس كفرورزد مدتى كوتاه در اين دنيا او را بهره دهم و آنگاه او را به سوى عذاب جهنّم كشانم كه بدجايى است.»
امام باقر(ع) فرمايد: « بر اثر اين دعاست كه ميوهها از سرزمينهاى ديگر به سوى مكه برده مىشود.»(22)
6 . اسماعيل در مكه باليد و برآمد، و ابراهيم بين مكه و فلسطين در رفت و آمد بود. خانه كعبه اولين عبادتگاه در روى زمين و از دير باز محل پرستش خداى متعال و راز و نياز با او بوده است. ليكن ديرزمانى بود كه ويران شده و از يادها رفته بود. ابراهيم به فرمان الهى مأمور تجديد بناى كعبه شد. او با كمك اسماعيل به اين مأموريت پرداخت. پايهها بالارفت و خانه حق براى طواف كنندگان و عبادت كنندگان مهياشد.
ابراهيم و اسماعيل دست به دعا برداشتند:
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنا مَناسِكَنا وَتُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ؛(23)
بارالها، از ما بپذير؛ تو شنوا و دانايى.
بارالها، ما دورا تسليم خود قرارده و از فرزندان ما نيز تسليم امر تو باشند، عبادات ما را به ما بياموز و توبه ما را بپذير، تو توبهپذير مهربانى.
بارالها، در ميان فرزندان ما پيامبرى برگزين كه آيات تو را بر مردم بخواند و كتاب وحكمت به آنان آموزد و آنها را تزكيه كند؛ همانا تو عزيز و حكيمى.
در آيه 129 سوره بقره ملاحظه شد كه ابراهيم و اسماعيل از خداوند خواستند در ميان امتى از ذريّه آنان پيامبرى برگزيند كه آياتالهى را بر مردم بخواند و كتاب وحكمت به آنان آموزد و آنان را تزكيه كند، اين دعاى ابراهيم واسماعيل چه زمانى مستجاب شد؟
در حديث آمده است كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: «أَنَا دَعْوَةُ أَبى إِبْراهيم؛(24)
من به واسطه دعاى پدرم ابراهيم به دنيا آمدم و مبعوث شدم.»
بنگر بين زمان دعاى ابراهيم، و مستجاب شدن آن و به دنيا آمدن و مبعوث شدن حضرت محمد(ص) چقدر فاصله است! و از تأخير استجابت دعا مأيوس مشو.
دعاى حضرت لوط(ع)
رَبِّ انْصُرْنى عَلَى الْقَوْمِ المُفْسِدينَ؛(25) بارالها، مرا بر قوم تبهكار و هرزه پيروز فرما.
لوط به مردم اعلام كرد من با كردار ناشايست شما دشمنم و دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ نَجّنى وَأَهْلى مِمَّا يَعْمَلوُنَ؛(26) بارالها، من و خاندانم را از كردار ناشايست آنها نجات بخش.
عذاب الهى بر آن مردم در رسيد. لوط و خاندان و پيرواناندكش شبانه از شهر بيرون رفتند و صبحگاهان فرشتگان الهى عذاب آسمانى را بر مردم فاسق و تبهكار شهر سدوم فرود آوردند.
دعاى سربازان طالوت
دولشكر مقابل يكديگر صف آرايى مىكنند و آماده نبرد مىشوند. سربازان موحّد طالوت در اين هنگام دست به دعا بر مىدارند و مىگويند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَى الْقَومِ الكافِرينَ؛(27)
بارالها، صبر و پايدارى بر ما فروريز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر كافران پيروز فرما.
و سپس به كارزار مىپردازند. موحّدان پيروز، و كافران فرارى مىشوند.
دعاى سليمان(ع) براى حكومتى بىنظير
خداوندا، مرا بيامرز و حكومتى به من ببخش كه شايسته هيچ كس پس از من نباشد، همانا تو بسيار عطا كنندهاى.
خداوند متعال هم خواسته او را بر آورد و حكومتى بىنظير به او عطاكرد. پس از گذشت هزاران سال هنوز هم داستان مُلك سليمان بر سر زبانهاست و از آن به بزرگى و عظمت ياد مىشود.
دعاى سليمان(ع) براى توفيقِ بر شكر نعمتهاى الهى
روزى سليمان با لشكريانش از سرزمينى مىگذشتند و شنيد كه مهتر مورچگان به مورچگان گفت: به لانههاى خود برويد مبادا سليمان و لشكريانش شما را لگدمال كنند. سليمان كه زبان همه موجودات را مىدانست تا اين سخن را شنيد به خنده آمد و دست به دعا برداشت و چنين گفت: رَبِّ أَوْزِعْنى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الّتى أَنْعَمْتَ عَلَىّ وَعَلى والِدَىَّ وَأَنْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرْضيهُ وَأَدْخِلْنى بِرَحْمَتِكَ فى عِبادِكَ الصَّالِحينَ؛(29)
بارالها، به من الهام كن نعمتهايى را كه به من و به پدر و مادرم دادهاى سپاس و شكر بگذارم، كارهاى نيك كه مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نيكوكارت قرارده.
داود و سليمان(ع) حمد الهى كردند
حمد و سپاسِ كسى كه كمك و يارى كرده است پسنديده و لازم است. و چه كسى چون خداوند بذل و بخشش و احسان مىكند! او كه هر چه نعمت و توان و كمال داريم از اوست. خداوند به دو پيامبرش داود و سليمان نعمتهاى فراوانى داد و برخى نعمتها به آن دو داد كه به ديگران نداد. به داود علم قضاوت داد و آهن را در دست او نرم كرد و به سليمان آشنايى به زبان پرندگان و حيوانات، تسخير شياطين و جن، هوانوردى و حكومت بىمانند داد. ليكن آندو پيشواى موحدان، سپاس حق گزاردند و گفتند:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ؛(30) حمد و سپاس از آن خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى داد.
دعاى بلقيس ملكه سبا
سليمان نامهاى به ملكه آن سرزمين مىنويسد و هدهد آن را به مقصد مىرساند. ملكه پس از رايزنى و مشورت با سران، هديهاى براى سليمان مىفرستد كه سليمان آن را نمى پذيرد.
پس از گذشت زمان و مراحلى، ملكه به سوى دربار سليمان بار سفر مىبندد و وارد كاخ سليمان مىشود و به نشانه توبه و ايمان مىگويد: رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ؛(31)
بارالها، من بر خودم ستم كردم و باسليمان به خداوند عالميان ايمان آوردم.
دعاى حضرت ايّوب(ع)
سرانجام، زمينه و زمان آزمايش ايوب فرا رسيد و گرفتار امتحان الهى شد.
ايوب ثروت و مكنت و فرزندان را يكى پس از ديگرى از دست داد. در تمام مراحل اين آزمايش بزرگ، صبر ايوب بر حوادث و پيشامدهاى تلخ چيره شد و آنگاه كه نيمهجانى بيش برايش نمانده بود دست به دعا برداشت و چنين گفت: أَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ؛(32)
بارالها، ضرر و زيان به جان من رسيد و تو ارحم الراحمين هستى.
شيخ طبرسى گويد: «اين سخن ايوب، كنايهاى ظريف براى طلب حاجات است.»(33)
در آيه ديگر آمده است كه ايوب چنين گفت: أَنّى مَسَّنِىَ الشَيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ؛(34)
پروردگارا، شيطان باسختى و رنج و عذاب به سراغ من آمد.
به هر حال، دعاى ايوب مستجاب شد و از اين امتحان بزرگ سربلند برآمد و بر شيطان و پيروانش روشن شد كه ايوب در شادى و غم، دارايى و ندارى، تندرستى و بيمارى خداپرست و خدادوست است.
ندا رسيد: <با پايت زمين را بخراش، چشمهاى بر مىآيد كه آبش بيمارىهاى تو را مداوا مىكند و هم نوشيدنى گوارا براى تو است.» خداوند سلامتى را به او بر گرداند و از فرزندان و خاندان دو چندان به او عنايت كرد. ثروت و مكنت رفته باز آمد و زندگى او بيش از پيش رونق يافت.
درباره تفسير « از فرزندان دو چندان به او عنايت كرد» از امام صادق(ع)پرسيدند، آن حضرت فرمود: <علاوه بر فرزندانى كه در اين امتحان بزرگ از دنيا رفته بودند، فرزندانى كه پيش از آن هم از ايوب وفات يافته بودند، زنده شدند(35)».
دعاهاى حضرت يوسف(ع)
يوسف پا كدامنِ پيغمبرزاده، به گناه تن نمىدهد. او را تهديد به زندان مىكنند. يوسف دست به دعا برمىدارد و مىگويد: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى إِلَيْهِ وَإِلّا تَصْرِفْ عَنّى كَيْدهُنَّ أصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ؛(36)
بارالها، زندان براى من دوست داشتنىتراست از گناهى كه مرا به سوى آن فرا مىخوانند، اگر مكر زنان را از من مگردانى با آنان درآميزم و از جاهلان خواهم بود.
خداوند هم دعاى او را مستجاب فرمود و مكر زنان دربار را از او بگرداند. پس يوسف را زندانى كردند.
2 . يوسف مدتى را در زندان مىگذراند. سالها و حكايتها مىگذرد تا آن كه براى تعبير خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او مىآيند. يوسف از موقعيت استفاده مىكند، از بىگناهى خود مىگويد، و از سبب زندانى شدن خود جويا مىشود.
پيام او را به پادشاه مىرسانند. پادشاه زنان را احضار مىكند. همه زنان، بهويژه زليخا همسر پادشاه، بر گناهكارى خود و بىگناهى يوسف گواهى مىدهند. يوسف از زندان آزاد، مقرّب دربار و وزير دارايى واقتصاد مىشود.
در كنعان مردم دچار قحطى مىشوند و براى تهيّه آذوقه به سوى مصر رومىآورند. مصر كه با تدبير يوسف داراى انبارهاى بزرگ غلّه شده است پذيراى فرزندان يعقوب مىشود.
باز هم حكايتها مىگذرد تا آنگاه كه خبر يوسف به يعقوب مىرسد و يعقوب و خاندانش راهى مصر و بر سراى بزرگ يوسف وارد مىشوند.
يوسف، پدر و مادرش را احترام مىكند و بر تخت مىنشاند وبرادرانش در برابر او به خاك در مىافتند و براى خداوند سجدهمىگزارند. با پديد آمدن چنين صحنهاى، خوابى كه يوسف درنوجوانى ديده بود و به پدرش بازگو كرده بود تعبير مىشود. درچنين شرايطى يوسف دست به دعا برمىدارد و با خداوند چنينمناجات مىكند:
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِيلِ الأَحادِيثِ فاطِرَ السَّموتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِيّى فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصّالِحينَ؛(37)
بارالها، تو به من رياست دادى، و تعبير خواب را تو به من آموختى، اى آفريننده آسمانها و زمين، تو ولىّ و سرپرست منى در دنيا و آخرت، مرا مسلمان بميران و به نيكوكارانم بپيوند.
دعاى حضرت يونس(ع)
در چنين شرايطى بادلى شكسته و قطع اميد از همهجا، دعا كرد و گفت:
لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛(38)
خدايا، معبودى به جز تو نيست، منزّهى از هر عيب، به درستى كه من از كسانى هستم كه بر خود ستم كردم.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «ما دعاى او را مستجاب كرديم واو را از غم نجات داديم، و اينچنين همه مؤمنان را نجات مىدهيم.»
حضرت يونس كه از شكم ماهى و درياى عميق نجات يافته بود، بهمحل مأموريت خود باز آمد و مردم هم كه در غياب او به خود آمده بودند به گرد او جمع شدند و راه پاكى و خدا پرستى در پيش گرفتند.
1 . خداوند در پايان داستان يونس مىفرمايد: «وكذلكَ نُنجِى المؤمنين؛ ما اينچنين مؤمنان را از غم و گرفتارى نجات مىدهيم.» گويا داستان يونس براى اين در قرآن آمده است كه اين قانون كلى و سنّت هميشگى الهى بازگوشود: نجات مؤمنان گرفتار، برنامه دائمى خداست كه درهمه زمانها و مكانها و درتمام نسلها جارى است.
پر واضح است كه اين بشارت و مژدهاى براى همه ماست.
پيامبر گرامى ما فرمود: «آيا شما را راهنمايى كنم به اسم اعظم الهى، كه هر گاه خداوند با آن اسم خوانده شود جواب دهد، و هر گاه با آن اسم از خداوند درخواست شود پاسخ دهد؟ آن دعاى يونس است كه در تاريكىها خواند: «لا إِلهَ إلّا أنتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالمينَ».
مردى پرسيد: اى رسول خدا! آيا اين دعا مخصوص يونس بود يا براى همه مؤمنان است؟ پيامبر(ص) فرمود: «آيا نشنيدى بقيه آيه را: «وَكَذلِكَ نُنْجِى المُؤمِنينَ.»(39)
2 . عارفان الهى به دعاى حضرت يونس اهميت فراوان مىدهند وبدان اهتمام ورزند و آن را ذكر يونسيّه نامند.
3 . دعاهاى معصومان(ع) ريشه قرآنى دارد. چرا كه آنان فرزندان قرآنند و از معرفت زلال قرآنى بهرهمندند. امام حسين(ع) با اقتباس از دعاى حضرت يونس، در دعاى عرفه گويد:
لا إلهَ إلّا أنْتَ سُبْحانَكَ إنّى كُنْتُ مِنَ الظالمينَ. لا إلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مَنَ المُسْتَغْفِرينَ. لا إلهَ إلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إنّى كُنْتُ مِنَ المُوَحِّدينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الخائِفينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الوَجِلينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرَّاجينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرّاغِبينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ المُهَلِّلينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ السّائِلينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ المُسَبِّحينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ المُكَبِّرينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ رَبّى ورَبُّ آبائى الأَوَّلينَ؛
به جز تو خدايى نيست، منزّهى از عيب، من از ستمكارانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از استغفار كنندگانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از يكتا پرستانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى، من از بيمناكان از عذاب توام. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از افراد ترسانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از اميدوارانم. بهجز تو خدايى نيست، منزّهىتو، من از آرزومندانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از لا اله اِلّا اللَّه گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از گدايانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از تسبيح گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از اللَّه اكبر گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو كه پروردگار من و پروردگار پدران پيشين منى.
پی نوشت :
1 . اعراف (7) آيه 23.
2 . شعراء (26) آيات 117 و118.
3 . نوح (71) آيات 26 - 28.
4 . قمر (54) آيه 10.
5 . مؤمنون (23) آيه 26. همين جمله در همين سوره در آيه 39 از زبان پيامبر ديگر آمدهاست و نام او به صراحت ذكر نشده است. بعضى آن پيامبر را هود <پيشواى قوم عاد»، وبعضى ديگر صالح <پيامبر قوم ثمود» مىدانند.
6 . مؤمنون (23) آيات 28 و 29.
7 . تفسير صافى، ج3، ص399.
8 . خصال، ص634.
9 . هود (11) آيه 41.
10 . هود (11) آيه 45.
11 . هود (11) آيه 47.
12 . شعراء (26) آيات 83 - 87.
13 . پدران پيامبران مشرك و بتپرست نبودهاند. در عربى به پدر و نيز به عمو (كه سرپرستى فرزند برادرش را به عهده دارد) <أب» گفته مىشود. آزر بتتراش و بتپرست، عموى ابراهبم(ع) بود كه سرپرستى او را عهده دار بود.
14 . احزاب (33) آيه 21.
15 . ممتحنه (60) آيه 4.
16 . ممتحنه (60) آيه 6.
17 . ممتحنه (60) آيات 4 و5.
18 . صافى، ج5، ص163.
19 . صافّات (37) آيه 100.
20 . ابراهيم (14) 35 - 41.
21 . بقره (2) آيه 126.
22 . تفسيرالبرهان، ج1، ص154.
23 . بقره (2) آيات 127 - 129.
24 . تفسيرالبرهان، ج1، ص156.
25 . عنكبوت (29) آيه 30.
26 . شعراء (26) آيه 169.
27 . بقره (2) آيه 250.
28 . ص (38) آيه 35.
29 . نمل (27) آيه 19.
30 . نمل (27) آيه 15.
31 . نمل (27) آيه 44.
32 . انبياء (21) آيه 83.
33 . مجمع البيان، ج7، ص59.
34 . ص (38) آيه 41.
35 . صافى، ج3، ص351.
36 . يوسف (12) آيه 33.
37 . يوسف (12) آيه 101.
38 . انبياء (21) آيه 87.
39 . قوارع القرآن، ص67.
پایگاه بلاغ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}