دعاهاى قرآنى (1)

آدم و حوا داستان پر رمز و رازى دارند. خداوند آنان را در بهشت جاى داد و دستور داد تا از فلان ميوه يا دانه نخورند. اما شيطان آنان را وسوسه كرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت: <آيا...
پنجشنبه، 10 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دعاهاى قرآنى (1)
دعاهاى قرآنى (1)
دعاهاى قرآنى (1)

نويسنده:حسين واثقى

دعاى آدم و حوا

آدم و حوا داستان پر رمز و رازى دارند. خداوند آنان را در بهشت جاى داد و دستور داد تا از فلان ميوه يا دانه نخورند. اما شيطان آنان را وسوسه كرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت: <آيا من شمارا از آن نهى نكردم و نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست.»
در اين هنگام، آدم و حوا توبه كردند و دست به دعا برداشتند و گفتند: رَبّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ؛(1)
بارالها، ما به خود ستم كرديم - كه نافرمانى تو كرديم - اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى ما از زيان كاران خواهيم بود.

دعاهاى حضرت نوح(ع)

1 . نوح، يكى از پيامبران الهى بود كه عمرى دراز يافت به گونه‏اى كه عمر او ضرب المثل شده است.
نوح مردم را به خدا پرستى و معرفت فرا مى‏خواند و از بت پرستى و جهالت باز مى‏داشت. مردم كه با عقايد پدران خويش خو گرفته بودند و از انديشه و تفكر به دور بودند نوح را تهديد كردند كه <اى نوح اگر از كارت دست برندارى تو را سنگباران مى‏كنيم.»
نوح دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ إِنَّ قَوْمى‏ كَذَّبُونِ فافْتَحْ بَيْنى‏ وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنى‏ وَ مَنْ مَعِىَ مِنَ المُؤمِنينَ؛(2)
پروردگارا، قوم من مرا تكذيب كردند. بين من و آنان داورى كن، و مرا و كسانى كه با من ايمان آورده‏اند از دست آنان نجات بخش.
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «ما نوح و همراهان او را نجات داديم و ديگران را غرق كرديم.»
2 . در قرآن كريم يك سوره به نام حضرت نوح آمده است و تمام اين سوره مربوط به داستان آن حضرت است. خداى متعال مى‏فرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد. او به مردم گفت: من شما را هشدار مى‏دهم، خدا را بپرستيد و تقواى الهى را پيشه گيريد و مرا اطاعت كنيد. اگر چنين كنيد خداوند شما را مى‏آمرزد واجل شما را به تأخير مى‏اندازد.»
اين پيام و تبليغ، مردم را بيدار نكرد و به همين سبب نوح از سرِ درد با خداوند چنين گفت: «بارالها، شب و روز مردم را دعوت كردم و هرچه بيشتر فراخواندم مردم بيشتر گريزان شدند، هر گاه آنان را به آمرزش تو دعوت مى‏كنم انگشت به گوش مى‏كنند، لباس بر سر مى‏كشند تا پيام مرا نشنوند و بر كردار خود اصرار مى‏ورزند. به طور علنى و پنهانى آنان را خواندم و گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد چرا كه او آمرزنده است. اوست كه باران بر شما فرو مى‏فرستد واموال و پسران به شما مى‏دهد و باغ‏ها و نهرها برايتان فراهم مى‏آورد.»
نوح سپس آيات و نشانه‏هاى حق تعالى را در عالم آفرينش برايشان باز گو كرد. اما باز هم بيدار نشدند و به يكديگر سفارش مى‏كردند كه از بت‏هاى خود دست برنداريد. آنان در گناهان غوطه ورشدند و سرانجام اهل جهنم گشتند.
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و به پروردگار عرضه داشت:
رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الكافِرِينَ دَيّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا يَلِدُوا إِلّا فاجِراً كَفّاراً رَبِّ اغْفِرْ لِى‏ وَلِوالِدَىَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمناً وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِناتِ وَلا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلّا تَباراً؛(3)
بارالها، از كافران برروى زمين هيچ كس باقى نگذار. اگر آنان را رهاكنى بندگان تو را گمراه مى‏كنند و به جز تبه‏كارِ كافر فرزندى نياورند. بارالها، مرا و پدر و مادرم و هر مؤمنى را كه به خانه‏ام وارد شود و همه مردان و زنان با ايمان را بيامرز و بر نابودى ستمگران بيفزا.
3 . خداوند در سوره قمر مى‏فرمايد: «در دوران گذشته قوم نوح بنده ما را تكذيب كردند و گفتند او ديوانه و جن زده است.» نوح هم دست به دعا برداشت و خداوند را خواند و چنين گفت: أَنّى‏ مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ؛(4)
بارالها، من در هدايت مردم شكست خوردم؛ تو خود مرا يارى فرما.
4 . در سوره مؤمنون آمده است: « ما نوح را به سوى قومش فرستاديم. او به مردم گفت: اى قوم من، خداوند را بپرستيد، به جز او براى شما خدايى نيست، آيا پروا نمى‏كنيد؟»
گروه كافران گفتند: « نوح چون شما بشر است كه مى‏خواهد بر شما برترى جويد؛ اگر خداوند مى‏خواست پيامبرى بفرستد فرشتگانى را به پيامبرى مى‏فرستاد، نوح ديوانه است.»
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ انْصُرْنى بِما كَذَّبُونِ؛(5) بارالها، در برابر تكذيب اين مردم مرا يارى كن.
خداوند مى‏فرمايد: « به نوح وحى كرديم كه زير نظر و راهنمايى ما كشتى بساز، و هرگاه فرمان رسيد و آب از تنور فوران كرد از هر يك از حيوانات دو عدد و خانواده‏ات را سوار بر كشتى كن، و هرگاه تو وهمراهان در كشتى مستقر شديد بگو: اَلْحَمْدُ للَّهِ‏ِ الَّذى نَجَّينا مِنَ الْقَوْمِ الظالمِينَ وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنى مُنْزَلاً مُبارَكاً وَأنْتَ خَيْرُ المُنْزِلينَ؛(6).
حمد براى خدايى است كه ما را از دست ستمكاران نجات داد. و بگو: بارالها، مرا در منزلگاهى مبارك جاى ده، [زيرا] تو بهترين فرودآورندگانى.»
پيامبر گرامى(ص) به حضرت على(ع) فرمود: « اى على، هرگاه درجايى منزل كردى بگو: اللّهمّ أنزِلنى مُنْزَلاً مبارَكاً وأنت خير المنزِلين؛ چرا كه خير و خوبى آن منزل روزى تو مى‏شود و شرّ و بدىِ آن از تو دور مى‏شود.»(7)
در حديث « أربع مائة» كه على(ع) چهارصد سخن كوتاه و نغز در آداب زندگى و بندگى براى يارانش بيان فرمود، آمده است: « هرگاه جايى منزل كرديد بگوييد: اَللَّهُمَّ أَنْزِلْنَا مُنْزَلاً مُبَارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ المُنْزِلِينَ.»(8)
5 . نوح 950 سال در ميان مردم تبليغ يكتاپرستى و پاكى و درستى كرد. اما ده قرن تبليغ و دعوت، آن مردم خفته جاهل را بيدار نكرد و به هوش نياورد، و از آن همه بذر توحيد و خداپرستى به جز بسيار اندك در دل سخت‏تر از سنگ آنان جوانه نزد و به بار ننشست. افزون بر آن، پيامبر الهى را به باد استهزا مى‏گرفتند و تهمت‏هايى كه خود شايسته آن بودند به او مى‏بستند و مؤمنان همراه او را مردمانى پست مى‏خواندند....
با چنين پيشينه عصيان و تبه‏كارى است كه به فرمان الهى از آسمان باران شديدى باريدن مى‏گيرد و از جاى جاى زمين چشمه‏ها مى‏جوشد و سيل و طوفان همه جا را فرامى‏گيرد.
نوح كه از پيش آماده چنين شرايطى است؛ به مؤمنان و همراهان خود مى‏گويد تا بر كشتيى كه به دست خود او ساخته شده است، سوار شوند. نوح به هنگام سوار شدن بر كشتى مى‏گويد:
بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسيها إِنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَحيم؛(9)
به نام خداست حركت و توقف كشتى؛ به درستى كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
در اين هنگام، آب از آسمان و زمين به‏هم مى‏پيوندد و همه جارا فرامى‏گيرد و همه نابكاران سيه روز را در كام خود فرو مى‏كشد. در حالى كه نوح و همراهانش بر كشتى نجات سوارند و بر سطح آب در حركتند. وقتى كه آب همه جارا فرا گرفت و همه گمراهان لجوج را به كام مرگ كشيد، فرمان الهى بر توقف باران و جوشش زمين صادر مى‏شود و كشتى نوح بر كوه «جودى» آرام مى‏يابد. در اين ميانه، نوح كه پسر نادرستش را در ميان غرق شدگان مى‏بيند دست به دعا بر مى‏دارد و مى‏گويد: رَبِّ إِنَّ ابْنى‏ مِنْ أَهْلى‏ وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ؛(10)
بارالها، پسرم از خانواده من است (و تو وعده‏داده بودى كه خانواده مرا نجات دهى) و وعده تو حق است و تو احكم الحاكمين هستى.
خداوند فرمود: «اى نوح، او از خاندان تو نيست، او ناشايست است، آنچه را كه به آن آگاهى ندارى از من مخواه، من تو را پند مى‏دهم، مبادا از جاهلان باشى.»
نوح به خود آمد و گفت: رَبِّ إِنّى‏ أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لى بِهِ عِلْمٌ، وَإِنْ لا تَغْفِرْ لى وَتَرْحَمْنى أَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ؛(11)
بارالها، من به تو پناه مى‏برم از اين كه چيزى را كه به آن آگاهى ندارم از تو بخواهم، اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيان‏كاران خواهم بود.

دعاهاى حضرت ابراهيم(ع)

1 . حضرت ابراهيم(ع) يكى از پيامبران بزرگ الهى است. او از برجستگان دعوت به توحيد در طول تاريخ و پدر بسيارى از پيامبران است.
در زمانى برانگيخته شد كه مردم سخت در بت پرستى بودند و بت‏هاى گونه‏گون را پرستش و احترام مى‏كردند. آن حضرت با مردم گفت‏وگو مى‏كرد و بى‏خاصيّتى و پوچى بت‏ها را براى آنان شرح مى‏داد. آنان در برابر سخنان حكيمانه ابراهيم خليل(ع) يك حرف داشتند و آن اين بود كه: «پدران ما اين‏گونه مى‏كردند و ما هم به راه آنان مى‏رويم.»
ابراهيم گفت: «خدا آن است كه پروردگار هستى است. او كه مرا آفريد و هدايتم مى‏كند. او كه مرا طعام و نوشيدنى مى‏دهد و هر گاه بيمار شدم شفايم مى‏دهد. او كه مرا مى‏ميراند و سپس زنده مى‏كند. او كه اميدوارم در روز قيامت گناه مرا بيامرزد.»
سپس ابراهيم دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ هَبْ لى حُكْماً وَأَلْحِقْنى‏ بِالصَّالِحينَ وَاجْعَلْ لى‏ لِسانَ صِدْقٍ فى‏ الآخِرينَ وَاجْعَلْنى‏ مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ وَاغْفِرْ لأَبى‏ إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالّينَ وَلا تُخْزِنى يَومَ يُبْعَثُونَ؛(12)
بارالها، به من حكمت ده و مرا به نيكوكاران بپيوند. و نام نيك مرا در امت‏هاى بعدى قرارده. و مرا از وارثان بهشت نعيم قرارده. و پدرم را بيامرز چرا كه از گمراهان بود و در روز قيامت مرا رسوا مساز.(13)
2 . اسوه و الگو در سازندگى يا نابودى شخصيت انسان نقش حياتى دارد. قرآن كريم كه كتاب سازندگى و تربيت انسان‏هاست به اين مهم بسيار پرداخته است. ياد انسان‏هاى بزرگ چون پيامبران و ديگر شخصيت‏هاى مثبت، و نيز ياد افراد گمراه و بد فرجام، به منظور عبرت‏گرفتن و سر مشق يافتن، در قرآن كريم آمده است.
كلمه «اُسوه» سه بار در قرآن مجيد به كار رفته است: يك بار درباره پيامبر اسلام‏(14)، يك‏بار در مورد حضرت ابراهيم و مؤمنان همراه‏(15)، و نوبت سوم درباره ياوران حضرت ابراهيم(ع).(16)
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «ابراهيم و ياران او، اسوه‏اى نيكو براى شمايند. هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به غير خدا مى‏پرستيد بيزاريم و راه شما را رد مى‏كنيم و بين ما و شما دشمنى و كينه هميشه خواهد بود، تا آن گاه كه به خداوند بى شريك ايمان آوريد. مگر سخن ابراهيم كه به پدرش گفت: من به زودى براى تو استغفار مى‏كنم و عذاب الهى را از تو نمى‏توانم بگردانم.»
دعاى ابراهيم و يارانش اين بود:
رَبَّنا عَلَيكَ تَوَكَّلْنا وَإِلَيْكَ أَنَبْنا وَإِلَيْكَ المَصيرُ رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا وَاغْفِرْ لَنا رَبّنا إنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ؛(17)
بارالها، بر تو توكل كرديم و به فرمان تو بازگشتيم و بازگشت به‏سوى تو است. بارالها، ما را براى كافران هدف قرارمده و ما را بيامرز؛ به درستى كه تو توانا و حكيمى.
امام صادق(ع) در تفسير «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا» فرمود:
در گذشته تمام افراد با ايمان فقير بودند (و زيرفشار و اذيت و آزار كافران به‏سر مى‏بردند) و تمام كافران ثروتمند بودند، تا آن كه ابراهيم(ع) آمد و اين چنين دعا كرد: رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا. آن‏گاه خداوند در ميان مؤمنان ثروت و فقر قرارداد و در ميان كفار نيز ثروت و فقر قرارداد.(18)
3 . بحث و گفت و گوى ابراهيم(ع) بابت پرستان بى نتيجه ماند. چرا كه هرچه ابراهيم با آنان به سخن مى‏نشست آنان بيشتر بر گمراهى خود اصرار مى‏ورزيدند.
ابراهيم با خود گفت: شايد اجراى يك صحنه آنان را هشيار كند. در يك روز عيد كه همه مردم از شهر خارج شده و به گشت‏وگذار و تفريح رفته بودند ابراهيم وارد بتخانه شد، تبر را به دست گرفت و همه بت‏ها را شكست و تنها بت بزرگ را سالم گذارد. تبر را به دوش بت بزرگ نهاد و از بتكده خارج شد. مردم از گلگشت و تفريح بازگشتند، به سوى بت‏هاى خود رفتند و آنها را شكسته يافتند. با تفحّص و جست‏وجو دريافتند كه اين كار، كار ابراهيم است.
از ابراهيم بازجويى كردند. ابراهيم در پاسخِ آنان گفت: «بت بزرگ دست به چنين كارى زده است؟!»
ابراهيم اين سخن را به اين منظور گفت كه شايد آنها به خود آيند و بنگرند بت كه سخن نمى‏گويد و فهم و شعور ندارد و نمى‏تواند ضرر را از خود دور كند و به ديگران آسيبى برساند، چگونه مى‏تواند خداى هستى باشد؟
اما اين صحنه‏هم ذهن بسته آنان را بيدار نكرد و تقليد كور كورانه از پدران نادان خود را برانديشه و تفكّر ترجيح دادند.
از اين رو، آتشى عظيم افروختند و ابراهيم را در آن پرتاب كردند. اما اراده حق تعالى اين چنين بود كه ابراهيم سالم بماند؛ چرا كه هنوز دوره‏هايى از مأموريتش براى هدايت و ارشاد خلق و ساختن كعبه اجرانشده بود.
ابراهيم كه دعوت و تبليغ را در آن سرزمين بى ثمر ديد، از ميان آن مردم بيرون رفت و گفت: «من از اين سرزمين به جايى كه پروردگارم بخواهد مى‏روم، او مرا هدايت مى‏كند.» آن‏گاه رو به سوى سرزمين فلسطين نهاد.
ابراهيم كه پس از سال‏ها ازدواج و رسيدن به سنّ پيرى هنوز فرزندى نداشت، دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ هَبْ لى مِنَ الصَّالِحينَ؛(19) بارالها، از نيكو كاران (فرزندى) به من عطا كن.
خداوند هم به او بشارت داد كه دعايت مستجاب شد و پسرى بردبار به تو خواهم داد و به زودى اسماعيل به دنيا چشم گشود.
4 . پس از آن كه ابراهيم(ع) به فلسطين هجرت كرد، خداوند به او و هاجر، اسماعيل را عطا كرد. اما بر اثر اصرار ساره مجبور شد كه اسماعيل و مادرش هاجر را به سرزمين ديگر برد. ابراهيم و هاجر و اسماعيل رفتند تا به مكه رسيدند و به راهنمايى جبرئيل همان جا توقف كردند. ابراهيم سايبانى برپا كرد و خانواده‏اش را در آن پناه داد و خود به سوى فلسطين بازگشت.
اراده الهى اينچنين تعلق گرفته بود كه ابراهيم از ساره هم فرزند داشته باشد.
پس ساره به اسحاق باردار شد. اسماعيل و مادرش در مكه، و اسحاق و مادرش در فلسطين به سر مى‏بردند و ابراهيم خليل هم بين اين دو سرزمين در رفت و آمد بود. فلسطين جاى خوش آب و هوا و سرزمين حاصلخيز بود. اما در مكّه نه آب بود و نه گياه، نه درخت و نه زمين هموار.
ابراهيم كه به فرمان الهى در چنان جاى كوهسار و خشك و بى آب و گياه، خانواده‏اش را مسكن داده بود دلش شكست و حالش دگرگون شد دست به دعا برداشته گفت:
رَبِّ اجْعَلْ هذا البَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِى‏ وَبَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى‏ وَمَنْ عَصانِى‏ فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ رَبَّنا إِنِّى‏ أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى‏ بِوادٍ غَيْرِ ذِى‏ زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى‏ إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى‏ وَما نُعْلِنُ وَما يَخْفى‏ عَلى اللَّهِ مِنْ شَى‏ءٍ فِى‏ الأَرضِ وَلا فِى‏ السَّماءِ الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى‏ وَهَبَ لِى‏ عَلى‏ الكِبَرِ إِسْمعِيلَ وَإِسْحقَ إِنَّ رَبِّى‏ لَسَمِيعُ الدُّعاءِ رَبِّ اجْعَلْنِى‏ مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِى‏ رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دُعاءِ رَبَّنا اغْفِرْ لِى‏ وَلِوالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الحِسابُ؛(20)
بارالها، اين سرزمين را امنيت ده و من و پسرانم را از پرستش بت‏ها دوردار. بارالها، بت‏پرستان بسيارى از مردم را گمراه كردند، پس هر كه مرا پيروى كرد از من است و هر كس نا فرمانى من كرد پس تو آمرزنده مهربانى. بارالها، من برخى از فرزندانم را در سرزمين بدون زراعت مكه نزد خانه محترم تو ساكن كردم، تا نماز را به‏پا دارند. پس دل‏هاى جمعى از مردم را ميل و محبّت آنان ده، و از ميوه‏ها آنان را روزى ده، باشد كه شكر گزارند. بارالها، آنچه ما مخفى يا آشكار كنيم تو مى‏دانى، و هيچ چيز در آسمان و زمين بر تو پوشيده نيست. حمد براى خداست كه به سنّ پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، همانا پروردگارم شنونده دعاست. بارالها، من و بعضى از فرزندانم را بر پادارنده نماز قرارده، بارالها، دعاى مرا بپذير. بارالها، بيامرز مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزى كه حساب برپا مى‏شود.
5 . انتخاب مكه براى سكونت اسماعيل و هاجر به فرمان خدا بود و ابراهيم به اين منزلگه رضا داد. ليكن مكّه جاى آبادى نبود و ميوه و حبوبات در آن توليد نمى‏شد. اين است رمز اين كه ابراهيم بازهم دعا مى‏كند و مى‏گويد:
رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً ءامِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ ءامَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ؛(21)
بارالها، اين سرزمين را امن قرارده و اهل آن را از ميوه‏ها روزى ده؛ مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند.
خداوند متعال هم به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داد و گفت: «هركس كفرورزد مدتى كوتاه در اين دنيا او را بهره دهم و آن‏گاه او را به سوى عذاب جهنّم كشانم كه بدجايى است.»
امام باقر(ع) فرمايد: « بر اثر اين دعاست كه ميوه‏ها از سرزمين‏هاى ديگر به سوى مكه برده مى‏شود.»(22)
6 . اسماعيل در مكه باليد و برآمد، و ابراهيم بين مكه و فلسطين در رفت و آمد بود. خانه كعبه اولين عبادتگاه در روى زمين و از دير باز محل پرستش خداى متعال و راز و نياز با او بوده است. ليكن ديرزمانى بود كه ويران شده و از يادها رفته بود. ابراهيم به فرمان الهى مأمور تجديد بناى كعبه شد. او با كمك اسماعيل به اين مأموريت پرداخت. پايه‏ها بالارفت و خانه حق براى طواف كنندگان و عبادت كنندگان مهياشد.
ابراهيم و اسماعيل دست به دعا برداشتند:
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنا مَناسِكَنا وَتُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ؛(23)
بارالها، از ما بپذير؛ تو شنوا و دانايى.
بارالها، ما دورا تسليم خود قرارده و از فرزندان ما نيز تسليم امر تو باشند، عبادات ما را به ما بياموز و توبه ما را بپذير، تو توبه‏پذير مهربانى.
بارالها، در ميان فرزندان ما پيامبرى برگزين كه آيات تو را بر مردم بخواند و كتاب وحكمت به آنان آموزد و آنها را تزكيه كند؛ همانا تو عزيز و حكيمى.
نكته
در آيه 129 سوره بقره ملاحظه شد كه ابراهيم و اسماعيل از خداوند خواستند در ميان امتى از ذريّه آنان پيامبرى برگزيند كه آيات‏الهى را بر مردم بخواند و كتاب وحكمت به آنان آموزد و آنان را تزكيه كند، اين دعاى ابراهيم واسماعيل چه زمانى مستجاب شد؟
در حديث آمده است كه پيامبر اسلام(ص) فرمود: «أَنَا دَعْوَةُ أَبى‏ إِبْراهيم؛(24)
من به واسطه دعاى پدرم ابراهيم به دنيا آمدم و مبعوث شدم.»
بنگر بين زمان دعاى ابراهيم، و مستجاب شدن آن و به دنيا آمدن و مبعوث شدن حضرت محمد(ص) چقدر فاصله است! و از تأخير استجابت دعا مأيوس مشو.

دعاى حضرت لوط(ع)

لوط كه در زمان حضرت ابراهيم مى‏زيست پسر برادر آن حضرت و پيامبر الهى در شهر سدوم بود. او مردم شهر خود را به توحيد و پاكى و درستى دعوت مى‏كرد. ثمره ده‏ها سال تبليغ و فراخوانى او، گرايش افرادى اندك بود. در ميان مردم آن شهر، فساد اخلاق و آلودگى به اوج رسيد به گونه‏اى كه پيشتر سابقه نداشت. لوط كه مردم را از گناه بازمى‏داشت، تهديدش كردند كه اگر از تبليغ دست برندارد او را از شهر بيرون مى‏كنند. و گاه به نشانه تمسخر به او مى‏گفتند: اگر راست‏مى‏گويى عذاب الهى را براى ما بياور. لوط دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ انْصُرْنى‏ عَلَى الْقَوْمِ المُفْسِدينَ؛(25) بارالها، مرا بر قوم تبه‏كار و هرزه پيروز فرما.
لوط به مردم اعلام كرد من با كردار ناشايست شما دشمنم و دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ نَجّنى‏ وَأَهْلى‏ مِمَّا يَعْمَلوُنَ؛(26) بارالها، من و خاندانم را از كردار ناشايست آنها نجات بخش.
عذاب الهى بر آن مردم در رسيد. لوط و خاندان و پيروان‏اندكش شبانه از شهر بيرون رفتند و صبحگاهان فرشتگان الهى عذاب آسمانى را بر مردم فاسق و تبه‏كار شهر سدوم فرود آوردند.

دعاى سربازان طالوت

يكى از داستان‏هاى قرآنى داستان طالوت و جالوت است. بنى‏اسرائيل پس از دوره حضرت موسى(ع) به پيغمبر خود مى‏گويند: « فرماندهى را بر ما بگمار تا به فرمان او در راه خدا پيكار كنيم.» از جانب حق تعالى‏، طالوت به فرماندهى آنان گماشته مى‏شود. در آغاز آنان از اين انتصاب رخ بر مى‏تابند و نمى پذيرند، سرانجام با تأكيد پيامبر الهى به آن تن مى‏دهند و در ركاب او براى نبرد باجالوت كافر تبه‏كار و لشكر او حركت مى‏كنند.
دولشكر مقابل يكديگر صف آرايى مى‏كنند و آماده نبرد مى‏شوند. سربازان موحّد طالوت در اين هنگام دست به دعا بر مى‏دارند و مى‏گويند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَى الْقَومِ الكافِرينَ؛(27)
بارالها، صبر و پايدارى بر ما فروريز، و گام‏هاى ما را استوار دار، و ما را بر كافران پيروز فرما.
و سپس به كارزار مى‏پردازند. موحّدان پيروز، و كافران فرارى مى‏شوند.

دعاى سليمان(ع) براى حكومتى بى‏نظير

سليمان و پدرش داود از پيامبران الهى بودند كه خداوند در قرآن كريم از آنان به نيكى ياد مى‏كند. از آن‏جا كه سليمان(ع) شيفته اسب بود، لشكريان او مسابقه اسب دوانى ترتيب داده بودند تا براى نبرد بادشمن آماده باشند وسليمان از آن سان مى‏ديد. مسابقه به درازا كشيد ووقت فضيلت نماز سپرى شد. خداوند كه خواست سليمان را بيازمايد جنازه‏اى بر تخت او افكند. سليمان به در گاه الهى رو كرد و دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لى‏ وَهَبْ لى‏ مُلْكاً لا يَنْبَغى‏ لأَحَدٍ مِنْ بَعْدى‏ إِنَّكَ أَنْتَ الوَهَّابُ؛(28)
خداوندا، مرا بيامرز و حكومتى به من ببخش كه شايسته هيچ كس پس از من نباشد، همانا تو بسيار عطا كننده‏اى.
خداوند متعال هم خواسته او را بر آورد و حكومتى بى‏نظير به او عطاكرد. پس از گذشت هزاران سال هنوز هم داستان مُلك سليمان بر سر زبان‏هاست و از آن به بزرگى و عظمت ياد مى‏شود.

دعاى سليمان(ع) براى توفيقِ بر شكر نعمت‏هاى الهى

در دعاى پيشين گفتيم كه خداوند حكومتى بى‏نظير به سليمان داد. گرچه بسيارى از مردم آن‏گاه كه به قدرت و ثروت مى‏رسند خداوندى را كه صاحب نعمت است فراموش مى‏كنند، اما سليمان هرگاه به نعمت‏هاى مادى و معنوى كه خداوند به او و پيش‏تر به پدرش حضرت داود داده بود نظر مى‏افكند، مى‏گفت: اين از فضل و كرامت خداى من است.به من نعمت داده تا ببيند سپاسگزارى يا ناسپاسى‏اش مى‏كنم.
روزى سليمان با لشكريانش از سرزمينى مى‏گذشتند و شنيد كه مهتر مورچگان به مورچگان گفت: به لانه‏هاى خود برويد مبادا سليمان و لشكريانش شما را لگدمال كنند. سليمان كه زبان همه موجودات را مى‏دانست تا اين سخن را شنيد به خنده آمد و دست به دعا برداشت و چنين گفت: رَبِّ أَوْزِعْنى‏ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الّتى‏ أَنْعَمْتَ عَلَىّ وَعَلى‏ والِدَىَّ وَأَنْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرْضيهُ وَأَدْخِلْنى‏ بِرَحْمَتِكَ فى‏ عِبادِكَ الصَّالِحينَ؛(29)
بارالها، به من الهام كن نعمت‏هايى را كه به من و به پدر و مادرم داده‏اى سپاس و شكر بگذارم، كارهاى نيك كه مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نيكوكارت قرارده.
داود و سليمان(ع) حمد الهى كردند
حمد و سپاسِ كسى كه كمك و يارى كرده است پسنديده و لازم است. و چه كسى چون خداوند بذل و بخشش و احسان مى‏كند! او كه هر چه نعمت و توان و كمال داريم از اوست. خداوند به دو پيامبرش داود و سليمان نعمت‏هاى فراوانى داد و برخى نعمت‏ها به آن دو داد كه به ديگران نداد. به داود علم قضاوت داد و آهن را در دست او نرم كرد و به سليمان آشنايى به زبان پرندگان و حيوانات، تسخير شياطين و جن، هوانوردى و حكومت بى‏مانند داد. ليكن آن‏دو پيشواى موحدان، سپاس حق گزاردند و گفتند:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى‏ فَضَّلَنا عَلى‏ كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ؛(30) حمد و سپاس از آن خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى داد.

دعاى بلقيس ملكه سبا

خداوند به سليمان حكومتى بى‏نظير عطا كرد. پرندگان نيز در تسخير سليمان بودند. روزى سليمان در ميان پرندگان، هدهد را نديد. زمانى نگذشت كه هدهد باز آمد و گفت: از سرزمين سبا براى تو خبرى آورده‏ام. در آن‏جا زنى با امكانات بسيار و تختى عظيم حكم مى‏راند و مردم آن در برابر خورشيد سجده مى‏كنند.
سليمان نامه‏اى به ملكه آن سرزمين مى‏نويسد و هدهد آن را به مقصد مى‏رساند. ملكه پس از رايزنى و مشورت با سران، هديه‏اى براى سليمان مى‏فرستد كه سليمان آن را نمى پذيرد.
پس از گذشت زمان و مراحلى، ملكه به سوى دربار سليمان بار سفر مى‏بندد و وارد كاخ سليمان مى‏شود و به نشانه توبه و ايمان مى‏گويد: رَبِّ اِنّى‏ ظَلَمْتُ نَفْسى‏ وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ؛(31)
بارالها، من بر خودم ستم كردم و باسليمان به خداوند عالميان ايمان آوردم.

دعاى حضرت ايّوب(ع)

ايوب يكى از پيامبران الهى است كه به خاطر صبرش زبانزد همگان است. خداوند به ايوب نعمت بسيار داده و او هم به طاعت الهى كمر بسته و شكرگزار نعمت‏هاى الهى بود. شيطان به بندگى ايوب حسد برد و گفت: خداوندا، اگر ايوب فرمانبر است به خاطر نعمت‏هايى است كه به او داده‏اى، و گرنه فرمان نمى‏برد.
سرانجام، زمينه و زمان آزمايش ايوب فرا رسيد و گرفتار امتحان الهى شد.
ايوب ثروت و مكنت و فرزندان را يكى پس از ديگرى از دست داد. در تمام مراحل اين آزمايش بزرگ، صبر ايوب بر حوادث و پيشامدهاى تلخ چيره شد و آن‏گاه كه نيمه‏جانى بيش برايش نمانده بود دست به دعا برداشت و چنين گفت: أَنّى‏ مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ؛(32)
بارالها، ضرر و زيان به جان من رسيد و تو ارحم الراحمين هستى.
شيخ طبرسى گويد: «اين سخن ايوب، كنايه‏اى ظريف براى طلب حاجات است.»(33)
در آيه ديگر آمده است كه ايوب چنين گفت: أَنّى‏ مَسَّنِىَ الشَيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ؛(34)
پروردگارا، شيطان باسختى و رنج و عذاب به سراغ من آمد.
به هر حال، دعاى ايوب مستجاب شد و از اين امتحان بزرگ سربلند برآمد و بر شيطان و پيروانش روشن شد كه ايوب در شادى و غم، دارايى و ندارى، تندرستى و بيمارى خداپرست و خدادوست است.
ندا رسيد: <با پايت زمين را بخراش، چشمه‏اى بر مى‏آيد كه آبش بيمارى‏هاى تو را مداوا مى‏كند و هم نوشيدنى گوارا براى تو است.» خداوند سلامتى را به او بر گرداند و از فرزندان و خاندان دو چندان به او عنايت كرد. ثروت و مكنت رفته باز آمد و زندگى او بيش از پيش رونق يافت.
درباره تفسير « از فرزندان دو چندان به او عنايت كرد» از امام صادق(ع)پرسيدند، آن حضرت فرمود: <علاوه بر فرزندانى كه در اين امتحان بزرگ از دنيا رفته بودند، فرزندانى كه پيش از آن هم از ايوب وفات يافته بودند، زنده شدند(35)».

دعاهاى حضرت يوسف(ع)

1 . يكى از پيامبران الهى يوسف است. داستان يوسف در قرآن كريم بلند و پرنكته است. حسد برادران را وادار مى‏كند كه او را به چاه بيندازند. قافله‏اى سر مى‏رسد و دلو را در چاه مى‏افكنند تا آب بكشند و استفاده كنند. نا باورانه مى‏نگرند به جاى آب، نوجوانى زيبا از چاه سربرآورد. او را به بردگى مى‏گيرند و در مصر به فروش مى‏رسانند. يوسف به عنوان برده به كاخ عزيز مصر راه مى‏يابد و زليخا همسر عزيز شيفته يوسف مى‏شود و مى‏خواهد از او كام گيرد.
يوسف پا كدامنِ پيغمبرزاده، به گناه تن نمى‏دهد. او را تهديد به زندان مى‏كنند. يوسف دست به دعا برمى‏دارد و مى‏گويد: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى‏ إِلَيْهِ وَإِلّا تَصْرِفْ عَنّى‏ كَيْدهُنَّ أصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ؛(36)
بارالها، زندان براى من دوست داشتنى‏تراست از گناهى كه مرا به سوى آن فرا مى‏خوانند، اگر مكر زنان را از من مگردانى با آنان درآميزم و از جاهلان خواهم بود.
خداوند هم دعاى او را مستجاب فرمود و مكر زنان دربار را از او بگرداند. پس يوسف را زندانى كردند.
2 . يوسف مدتى را در زندان مى‏گذراند. سال‏ها و حكايت‏ها مى‏گذرد تا آن كه براى تعبير خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او مى‏آيند. يوسف از موقعيت استفاده مى‏كند، از بى‏گناهى خود مى‏گويد، و از سبب زندانى شدن خود جويا مى‏شود.
پيام او را به پادشاه مى‏رسانند. پادشاه زنان را احضار مى‏كند. همه زنان، به‏ويژه زليخا همسر پادشاه، بر گناهكارى خود و بى‏گناهى يوسف گواهى مى‏دهند. يوسف از زندان آزاد، مقرّب دربار و وزير دارايى واقتصاد مى‏شود.
در كنعان مردم دچار قحطى مى‏شوند و براى تهيّه آذوقه به سوى مصر رومى‏آورند. مصر كه با تدبير يوسف داراى انبارهاى بزرگ غلّه شده است پذيراى فرزندان يعقوب مى‏شود.
باز هم حكايت‏ها مى‏گذرد تا آن‏گاه كه خبر يوسف به يعقوب مى‏رسد و يعقوب و خاندانش راهى مصر و بر سراى بزرگ يوسف وارد مى‏شوند.
يوسف، پدر و مادرش را احترام مى‏كند و بر تخت مى‏نشاند وبرادرانش در برابر او به خاك در مى‏افتند و براى خداوند سجده‏مى‏گزارند. با پديد آمدن چنين صحنه‏اى، خوابى كه يوسف درنوجوانى ديده بود و به پدرش بازگو كرده بود تعبير مى‏شود. درچنين شرايطى يوسف دست به دعا برمى‏دارد و با خداوند چنين‏مناجات مى‏كند:
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى‏ مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى‏ مِنْ تَأْوِيلِ الأَحادِيثِ فاطِرَ السَّموتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِيّى‏ فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنى‏ مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى‏ بِالصّالِحينَ؛(37)
بارالها، تو به من رياست دادى، و تعبير خواب را تو به من آموختى، اى آفريننده آسمان‏ها و زمين، تو ولىّ و سرپرست منى در دنيا و آخرت، مرا مسلمان بميران و به نيكوكارانم بپيوند.

دعاى حضرت يونس(ع)

حضرت يونس يكى از پيامبران الهى بود. او زمانى دراز مردم را به توحيد و يكتا پرستى فرا خواند. ليكن اين دعوت و تبليغ طولانى مردم را به راه نياورد و آنان همچنان بر كفر خود لجاجت مى‏كردند. در اين هنگام كه يونس از جهل و كفر آنان به خشم آمده بود، پيش از آن كه از خداوند اجازه گيرد از شهر خارج شد و سر به بيابان گذاشت. رفت تا به‏دريا رسيد. به قدرت الهى يك ماهى بزرگ دهان باز كرد و يونس را بلعيد. يونس بدون آن كه در شكم ماهى هضم شود زندانى شد ودانست اين سزاى آن است كه بدون اذن الهى، مأموريت خود را رهاكرده است.
در چنين شرايطى بادلى شكسته و قطع اميد از همه‏جا، دعا كرد و گفت:
لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّى‏ كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛(38)
خدايا، معبودى به جز تو نيست، منزّهى از هر عيب، به درستى كه من از كسانى هستم كه بر خود ستم كردم.
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: «ما دعاى او را مستجاب كرديم واو را از غم نجات داديم، و اين‏چنين همه مؤمنان را نجات مى‏دهيم.»
حضرت يونس كه از شكم ماهى و درياى عميق نجات يافته بود، به‏محل مأموريت خود باز آمد و مردم هم كه در غياب او به خود آمده بودند به گرد او جمع شدند و راه پاكى و خدا پرستى در پيش گرفتند.
چند نكته
1 . خداوند در پايان داستان يونس مى‏فرمايد: «وكذلكَ نُنجِى المؤمنين؛ ما اين‏چنين مؤمنان را از غم و گرفتارى نجات مى‏دهيم.» گويا داستان يونس براى اين در قرآن آمده است كه اين قانون كلى و سنّت هميشگى الهى بازگوشود: نجات مؤمنان گرفتار، برنامه دائمى خداست كه درهمه زمان‏ها و مكان‏ها و درتمام نسل‏ها جارى است.
پر واضح است كه اين بشارت و مژده‏اى براى همه ماست.
پيامبر گرامى ما فرمود: «آيا شما را راهنمايى كنم به اسم اعظم الهى، كه هر گاه خداوند با آن اسم خوانده شود جواب دهد، و هر گاه با آن اسم از خداوند درخواست شود پاسخ دهد؟ آن دعاى يونس است كه در تاريكى‏ها خواند: «لا إِلهَ إلّا أنتَ سُبْحانَكَ إِنِّى‏ كُنْتُ مِنَ الظّالمينَ».
مردى پرسيد: اى رسول خدا! آيا اين دعا مخصوص يونس بود يا براى همه مؤمنان است؟ پيامبر(ص) فرمود: «آيا نشنيدى بقيه آيه را: «وَكَذلِكَ نُنْجِى المُؤمِنينَ.»(39)
2 . عارفان الهى به دعاى حضرت يونس اهميت فراوان مى‏دهند وبدان اهتمام ورزند و آن را ذكر يونسيّه نامند.
3 . دعاهاى معصومان(ع) ريشه قرآنى دارد. چرا كه آنان فرزندان قرآنند و از معرفت زلال قرآنى بهره‏مندند. امام حسين(ع) با اقتباس از دعاى حضرت يونس، در دعاى عرفه گويد:
لا إلهَ إلّا أنْتَ سُبْحانَكَ إنّى‏ كُنْتُ مِنَ الظالمينَ. لا إلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مَنَ المُسْتَغْفِرينَ. لا إلهَ إلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إنّى‏ كُنْتُ مِنَ المُوَحِّدينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ الخائِفينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ الوَجِلينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ الرَّاجينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ الرّاغِبينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ المُهَلِّلينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ السّائِلينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ المُسَبِّحينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ المُكَبِّرينَ. لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ رَبّى‏ ورَبُّ آبائى الأَوَّلينَ؛
به جز تو خدايى نيست، منزّهى از عيب، من از ستمكارانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از استغفار كنندگانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از يكتا پرستانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى، من از بيمناكان از عذاب توام. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از افراد ترسانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از اميدوارانم. به‏جز تو خدايى نيست، منزّهى‏تو، من از آرزومندانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از لا اله اِلّا اللَّه گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از گدايانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از تسبيح گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از اللَّه اكبر گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو كه پروردگار من و پروردگار پدران پيشين منى.

پی نوشت :
1 . اعراف (7) آيه 23.
2 . شعراء (26) آيات 117 و118.
3 . نوح (71) آيات 26 - 28.
4 . قمر (54) آيه 10.
5 . مؤمنون (23) آيه 26. همين جمله در همين سوره در آيه 39 از زبان پيامبر ديگر آمده‏است و نام او به صراحت ذكر نشده است. بعضى آن پيامبر را هود <پيشواى قوم عاد»، وبعضى ديگر صالح <پيامبر قوم ثمود» مى‏دانند.
6 . مؤمنون (23) آيات 28 و 29.
7 . تفسير صافى، ج‏3، ص‏399.
8 . خصال، ص‏634.
9 . هود (11) آيه 41.
10 . هود (11) آيه 45.
11 . هود (11) آيه 47.
12 . شعراء (26) آيات 83 - 87.
13 . پدران پيامبران مشرك و بت‏پرست نبوده‏اند. در عربى به پدر و نيز به عمو (كه سرپرستى فرزند برادرش را به عهده دارد) <أب» گفته مى‏شود. آزر بت‏تراش و بت‏پرست، عموى ابراهبم(ع) بود كه سرپرستى او را عهده دار بود.
14 . احزاب (33) آيه 21.
15 . ممتحنه (60) آيه 4.
16 . ممتحنه (60) آيه 6.
17 . ممتحنه (60) آيات 4 و5.
18 . صافى، ج‏5، ص‏163.
19 . صافّات (37) آيه 100.
20 . ابراهيم (14) 35 - 41.
21 . بقره (2) آيه 126.
22 . تفسيرالبرهان، ج‏1، ص‏154.
23 . بقره (2) آيات 127 - 129.
24 . تفسيرالبرهان، ج‏1، ص‏156.
25 . عنكبوت (29) آيه 30.
26 . شعراء (26) آيه 169.
27 . بقره (2) آيه 250.
28 . ص (38) آيه 35.
29 . نمل (27) آيه 19.
30 . نمل (27) آيه 15.
31 . نمل (27) آيه 44.
32 . انبياء (21) آيه 83.
33 . مجمع البيان، ج‏7، ص‏59.
34 . ص (38) آيه 41.
35 . صافى، ج‏3، ص‏351.
36 . يوسف (12) آيه 33.
37 . يوسف (12) آيه 101.
38 . انبياء (21) آيه 87.
39 . قوارع القرآن، ص‏67.
پایگاه بلاغ


 





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط