گاهشمار زندگی کارلوس کاستاندا
1. از تولد تا دانشگاه
زندگی کارلوس کاستاندا آن چنان در هالهای از ابهام فرو رفته است که پژوهشگران در این باره گزارشهای ضد و نقیضی به دست دادهاند. کاستاندا در دوازده کتاب، مجموعهای از تعالیم عرفانی حلقهای از سرخپوستان «یاکی» بازمانده از قوم «تولتک» را در طی سه دهه باز میگوید. حتی برخی در وجود عینی «دونخوان ماتیوس»، سرخپوست معرفتپیشهای که حدود چهارده سال استاد و مرشد معنوی کاستاندا بوده و چهار کتاب اول وی حاصل شاگردی و معرفت آموزی او نزد وی بوده تردیدهایی جدی روا داشتهاند.در هر حال آنچه از تحقیقات موجود و مصاحبههای بر جای مانده از او بر میآید، به گفتهی خودش، در 25 دسامبر (روز کریسمس) سال 1935 در دهی به نام «جوکری» (1) در نزدیکی «سائو پائولو» در برزیل متولد شده است. (2) برخی منابع، سال تولد او را 1931 و نیز با استناد به از اسناد مهاجرت وی سال 1925 در «کاجامارکا»ی پرو ذکر کردهاند. (3) معلوم نیست علت این تناقض چیست و چرا کاستاندا تولد خود را به صورت واقعی ذکر نکرده است. ماهنامهی تایم در سال 1973 پدرش را سزار آرانهابورونگاری و مادرش را سوزانا کاستاندا ناوُآ خوانده است. مادرش هنگام تولد پانزده سال و پدرش هفده سال داشته است. در شش سالگی با مرگ مادرش، یکی از خالههایش سرپرستی او را بر عهده میگیرد و در مزرعهی مرغداری پدرش پرورش مییابد.
به گفتهی کاستاندا، وی هرگز مادرش را دوست نداشته و در برابر پدرش نیز که او را شخصیتی ضعیف وصف کرده، برداشتی تردیدآمیز داشته که بین ترحم و حقارت در نوسان بوده است. او مدت کمی نزد والدینش بوده و سپس با پدربزرگ و مادربزرگ پدری خویش دوران کودکی و نوجوانی را سپری کرده است. وی با اندکی علاقه، مادربزرگی را به یاد میآورد به نام «نوا» (4) از اهالی «سالونیک» (5) که بسیار بزرگ و به طور وحشتناکی زشت بوده است. او از شخصیت پدربزرگش ابراز عصبانیت میکرد؛ چرا که وی را مجبور کرده بود در هفت یا هشت سالگی مردانگیاش را به این طریق به ثبوت رساند که دختر بانکدار دهی را اغفال کند! پدربزرگش دربارهی کودکی کاستاندا بر این نظر بود که وی در میان دیگر نوههایش، برای دست یافتن به اتاقی قفل شده «سرانجام وارد خواهد شد، حتی اگر مجبور گردد از پنجره وارد شود.» (6)
کاستاندا را به یک شبانهروزی در بوئنوسآیرس و بعدها به ایالات متحده فرستادند. سپس در سال 1951 در حالی که پانزده سال داشت، به سانفرانسیسکو آمد. برخی منابع، اوایل دههی 1950 را زمان عزیمت او به امریکا دانسته و نیز متذکر شدهاند که در سال 1957 شهروند بومی گشته است. (7) سبب این تناقض مجدّد هم معلوم نیست. علاوه بر این او مدعی بود که پدرش ادیب است اما مجلهیTime پدر کاستاندا را طلاساز معرفی میکند.
کارلوس گفته است هیچ علاقهای به مکاتب عرفانی و رازآلود ندارد، اما زن سابقش ادعا میکند که عرفان و مکاتب رازآلود تنها موضوعی بود که سالیان دراز در باب آن گفتوگو میکرد.
کاستاندا در سان فرانسیسکو نزد خانوادهای زیست که او را به فرزندی پذیرفتند. او دیپلم خود را از دبیرستان هالیوود گرفت (8) و در آنجا با شخصی به نام «بیل» آشنا شد که بعدها او را در ایستگاه «گری هاوند» واقع در «نوگالس آریزونا» به «دونخوان» معرفی کرد.
کارلوس از سالهای 1955 تا 1959 کلاسهای مختلفی را در ادبیات، روزنامه نگاری و روانشناسی در «سیتی کالج» (9) لوسآنجلس گذراند. در همان زمان نیز به عنوان کمک نزد روانکاوی میآمد و صدها نوار ضبط شده را مرتب میکرد که در طی جلسات درمانی ضبط شده بود. به گفتهی خودش:
چهار هزار نوار بود و هنگام شنیدن شکایات و اشکریزیها متوجه شدم که ترسها و رنجهای من بازتابانده میشوند. (10)
کارلوس در سال 1959 شهروند امریکا شد و رسماً نام مادرش، کاستاندا را برگزید. بنابر اسنادی، این نام را مادرش «سوزانا کاستاندا ناوُآ» بر وی نهاده است. نام خانوادگی وی که با N شروع میشود، در بسیاری از فرهنگهای اسپانیایی وجود دارد. (11) کاستاندا در سال 1973 درجهی دکترای خود را در رشتهی مردمشناسی از دانشگاه کالیفرنیا در لوسآنجلس امریکا گرفت.
2. از دانشگاه تا مرگ
کاستاندا در سال 1959 در دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس (UCLA) نام نویسی کرد و سه سال بعد تصمیم گرفت در رشته مردم شناسی تحصیل کند.وی با اولین کتابش، آموزشهای دونخوان که در سال 1968 منتشر شد، مدرک لیسانس (یا فوق لیسانس) گرفت و در سال 1973 با سومین کتابش سفر به ایختلان (= سفر به دیگر سو) موفق به اخذ درجهی دکتری در رشتهی مردمشناسی گردید. (12)
این درجه به دلیل ضبط و تنظیم مصاحبههایی بود که وی طی سالهای 1960 تا 1971 با پیرمرد سرخپوستی به نام دونخوان ماتیوس داشته است. همین مصاحبهها، اساس و خمیرمایهی سه کتاب اول او بود که میلیونها نسخه از آنها در فاصلهای کوتاه در امریکا و سراسر جهان به فروش رسید. (13)
کاستاندا اطلاعاتی را در خصوص روابط خصوصیاش که ظاهراً از اسناد به دست آمده و در اختیار عموم قرار گرفته، تأیید نکرده است. برای مثال، گفته شده است که وی در سال 1960 در مکزیک با زنی از اهالی امریکای شمالی ازدواج کرده که چهارده سال از او بزرگتر بوده است. این زندگی مشترک ظاهراً چند ماه بیشتر دوام نیاورد، هرچند که آنها دوست یکدیگر ماندند و طلاق تا پیش از سال 1973 صورت نگرفت. (14)
او به گفتهی خودش در «مای لند» (15) به تحصیل هنر پرداخته، امّا برخی از جویندگان زندگی او، این واقعیت را حاشا میکنند و مدعیاند که او به دلیل خاستگاه پرویی خود در واقع مجسمهسازی و نقاشی را در «لیما» (16) تحصیل کرده است. او دراین باره میگوید:
نمیدانم چرا مردم مثل قبل فکر میکنند که در پرور متولد شدهام. شاید میخواهند اجداد مرا در میان سرخپوستان شاهوار بیابند. (17)
شاید علت اصلی روشن نبودن زندگی کاستاندا این باشد که دونخوان از او خواسته است گذشتهی شخصی خویش را محو سازد و رابطهاش را با اطرافیانش قطع کند. او نیز تلفنی از دوستانش خداحافظی کرد و آپارتمانی در عمارتی ویران واقع در شمال هالیوود اجاره کرد و وقتی به امریکا میآمد، در آنجا اقامت داشت. او دو ماه در آنجا ماند و به گفتهی خودش «غمافزا بود. فرش پر از لکه بود و کاغذهای دیواری پاره شده بودند.» (18) وی سالها تحت نام مستعار حوئه کورتس به طور ناشناس زندگی سختی را گذراند. (19)
کاستاندا در طول زندگیاش دوازده کتاب و یک دوره ماهنامه در چهار شماره و چندین مقالهی دانشگاهی نوشت که در آنها جزئیات تجربیات خود را با سرخپوستان یاکی بومی در بخشی از مکزیک مرکزی توضیح داده است. نوشتههای وی از سوی دانشگاهیان مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند. کاستاندا پس از انتشار کتابهایش، پدیدهای مشهور برای مجلهی تایم به شمار میآمد و مقالههای متعددی دربارهی او به چاپ رسید؛ آن گونه که در پنجم مارس 1973، پنج یا شش صفحه از شماره دهم این مجله به وی اختصاص یافت. (20) وی در دو دههی آخر عمر خود، به آموزش تعالیم دونخوان به جمعی از کارآموزان زن و مرد، نگارش چند کتاب، چند سخنرانی و مصاحبه و برگزاری کارگاههای آموزشی متعدد عمومی پرداخت.
کاستاندا در 27 آوریل 1998 به علت سرطان کبد در لوس آنجلس درگذشت. این خبر در همان روز در روزنامهی همشهری منتشر شد و نیز روزنامه جامعه در روز شنبه مورخ 30 خرداد 1377 با عنوان «مرگ مرموز شاگرد دونخوان» به آن پرداخت. همین روزنامه چندی بعد مقالهای با عنوان «کاستاندا، سالک حیران مغربی» به چاپ رساند که البته بعضی از اطلاعات آن از جمله آثار کاستاندا، نادرست بود. در مورد جزئیات مرگ وی اطلاعاتی در دست نیست. ظاهراً جسدش سوزانده و خاکسترش به مکزیک فرستاده شد. (21) در همان سال مرگ وی، سازمان کاستاندا در امریکا جهت حمایت از آثار و افکار او تشکیل شد. همچنین دو حلقه فیلم به نام «گذر جادوئی کاستاندا» تولید شد و همراه با آن فیلمی دربارهی زندگی او بر روی پردههای سینمای امریکا به نمایش درآمد.
پینوشتها
1- Juquery
2- کارمینا فورت، گفت و شنودی با کارلوس کاستاندا، ص 40
3- Wikipedia، the free encyclopedia، http://en. Wikipedia.org/carlos castaneda، pagel of 12
4- Noha
5- Saloniki
6- کارمینا فورت، پیشین، ص 42
7- Wikipedia، p1
8- در کتاب سفر جادوئی با کارلوس کاستاندا نوشتهی «مارگارت رانیان کاستاندا» شرح حالی او به گونهای دیگر وصف شده است.
9- City College
10- کارمینافورت، پیشینی، ص 43
11- Wikipedia، p1
12- در دایرةالمعارف «ویکی پدیا» تاریخ اخذ لیسانس و دکترا به ترتیب 1962 و 1970 ذکر شده است.
13- کارلوس کاستاندا، حقیقتی دیگر، ص 2.
14- مارگارت رانیان کاستاندا، سفر جادوئی با کارلوس کاستاندا، ص 80.
15- Mai land
16- Lima
17- کارمینافورت، گفت و شنودی با کارلوس کاستاندا، ص 45.
18- همان، ص 46.
19- همان، ص 102.
20- wikipedia. p2
21- همان، ص 3.
فعّالي، محمد تقي، (1388) نگرشي بر آرا و انديشههاي کارلوس کاستاندا، تهران: سازمان ملي جوانان، معاونت مطالعات و تحقيقات، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}