نویسنده: محمد تقی فعّالی

 

یکی از موارد مهم و پرسش برانگیز در آثار کاستاندا، مصرف گیاهان توهم‌زا و تجربه‌های عجیب و غریب حاصل از آن‌هاست. بخش اعظم برخی آثار او به توضیحات مفصلی درباره‌ی چگونگی تهیه و مراحل آماده‌سازی و مصرف این گیاهان و توصیف جزبه‌جزء تجربه‌ها و توهمات و مشاهدات حاصل از آن‌هاست که با دون‌خوان درباره‌ی هر یک به گفت‌وگو می‌پرداخته و او نیز یافته‌های شاگردش را بررسی می‌کرده است.
کاستاندا در طول یک دهه شاگردی گمان می‌کرد راه درک معرفت دون‌خوان تنها استفاده از همین گیاهان و روش‌های اعجاب‌آوری بود که استادش به او می‌آموخت. طبیعی است خوانندگان آثارش خصوصاً دو کتاب اولش نیز همین برداشت را داشته باشند.
این امر سبب شد بسیاری از کسانی که به دلایل مختلف به مواد مخدر رو آورده بودند، این کتاب‌ها را تأییدی بر عملشان بدانند و به توجیه معرفتی این عمل نادرست دست زنند. همچنین منتقدانی در همان سال‌ها این کتاب‌ها را منحرف‌کننده دانستند؛ چرا که انتشار آن‌ها همزمان با جنبش‌هایی نظیر هیپی‌گری در امریکا و اروپا بود که اعضای این فرقه مواد مخدری نظیر «ماری جوانا» را مصرف می‌کردند.
کاستاندا با انتشار سومین کتابش سعی کرد به این ذهنیت‌ها پایان بخشد. وی در همان مقدمه اعتراف کرد تمام آنچه در دو کتاب پیشین خود نوشته، خطا و در واقع حیله و ترفند استادش برای شکستن ذهنیت منطقی او بوده است. برای روشن‌تر شدن این مسئله به نوشته‌های خودش بنگریم:
دو کتاب قبلی من آموزش‌های دون‌خوان و حقیقتی دیگر، شواهدی بر این شاگردی و کارآموزی هستند. در آن دو اثر فرض اصلی من بر این بوده که حالات غیرعادی واقعیت که به سبب مصرف خوراکی گیاهان (Psychotropique) ایجاد می‌شوند، برای کسانی که تعلیمات جادوگری را فرا می‌گیرید، نقاط عطف مهمی را تشکیل می‌دهند. دون‌خوان سه نوع از این گیاهان را به کمال می‌شناخت و مورد استفاده قرار می‌داد: Datura inoxia که در امریکا به نام Jimson Weed مشهور است، Laphophora Williamsii که پیوتل گفته می‌شود و نوعی قارچ توهم‌زا از انواع Psilocybe.
تحت‌تأثیر این گیاهان مخدر و توهم‌زا طریقه‌ی دریافت من از دنیا به قدری عجیب و اثرگذارنده بود که به این نتیجه رسیده بودم که این حالات، تنها راه بر فراری رابطه و فراگرفتن آن چیزی بود که دون‌خوان می‌خواست به من بیاموزد. این تصور کاملاً اشتباه بود. (1)
کاستاندا در ادامه توضیح می‌دهد تمام تلاش دون‌خوان این بود که «دیدن» را به او بیاموزد، نه «نگاه کردن» را. دون‌خوان معتقد بود راه وصول به آن نیز «متوقف کردن دنیا» است و همه‌ی فنون و روش‌های به ظاهر معمولی که به او آموخته نیز برای نیل به این مقصود بوده است. حتی دون‌خوان مستقیماً به او می‌گوید:
تو هنوز موفقی نشده‌ای. هنوز هیچ‌چیز آن‌طور که باید تغییر نکرده است. تو واقعاً کله‌شق هستی. اگر کمتر سرسخت بودی، شاید می‌توانستی با هر یک از روش‌هایی که به تو آموختم، دنیا را متوقف کنی. (2)
کاستاندا همه‌ی این روش‌ها را در کتاب سومش آورده است، بی‌آنکه به مصرف گیاهان توهم‌زا اشاره‌ای کند. او در بخش پایانی این کتاب موفق می‌شود به تجربه‌ی «متوقف کردن دنیا» دست یابد. به این ترتیب او در می‌یابد تمام آن سال‌ها که بر سر مصرف آن گیاهان وقت نهاده، بیهوده گذشته است. به گفته‌ی خودش، این واقعه‌ی شگفت در زندگی‌اش او را بر آن داشت تا تعلیماتی را که در طی ده سال آموخته و دریافته بود، مورد بررسی قرار دهد. بدین ترتیب روشن شد که فرضیه‌ی او درمورد گیاهان توهم‌زا حقیقت نداشته است. به هیچ‌رو این گیاهان عناصر اساسی توصیف دنیا از نظر یک جادوگر نبودند، بلکه فقط وسیله‌ای کمک‌کننده بودند که موجب می‌شد او بتواند بین بخش‌های متفاوت توصیف آنان از دنیا، ارتباط برقرار کند. اصرار وی در چنگ انداختن به نحوه‌ی دید همیشگی خود، موجب شده بود که نسبت به هدف‌های دون‌خوان غیرقابل نفوذ باشد. بنابراین تنها عاملی که استفاده از مواد توهم‌زا را در موردش توجیه می‌کرد، تنها عدم حساسیت او بود. وی با مرور کامل یادداشت‌هایش دریافت که دون‌خوان قسمت اعظم توصیف جدید دنیا را از همان روزهای اول آشنایی به او داده بود که آن‌ها را فنونی برای «متوقف کردن دنیا» می‌دانست. (3)
کاستاندا همچنین در آغاز چهارمین کتابش که مربوط به آخرین دوره‌ی شاگردی‌اش نزد دون‌خوان است، خاطرنشان می‌سازد که یادداشت‌های سابقش را مرور کرده و متوجه شده است که دون‌خوان از آغاز دوستی‌شان برای او شرح کاملی از دنیای ساحران را داده است و حالا با توجه به نکته‌هایی که در آن دوران به او گفته بود، برایش پرسش‌هایی درباره‌ی گیاهان توهم‌زا مطرح شده است. او می‌خواست بداند نقش این گیاهان چیست، به همین جهت از استادش پرسید:
- چرا وادارم کردی چند بار از این گیاهان مصرف کنم؟
خندید و آهسته زمزمه کرد:
- برای اینکه تو احمقی!
کاملاً شنیدم چه گفت ولی برای اطمینان بیشتر، خودم را به نفهمی زدم و پرسیدم:
- چه گفتی؟
- خیلی هم خوب می‌دانی چه گفتم.
بلند شد و در حالی که از کنارم رد می‌شد، دستی به سرم زد و گفت:
- راستی که خیلی کندذهنی. برای همین هم هیچ راه دیگری برای تکان دادنت وجود نداشت.
- اصلاً همه‌ی این کارها لازم بود؟
- در مورد تو بله ولی آدم‌های دیگری هم هستند که به این چیزها احتیاجی ندارند. (4)
دون‌خوان تاریخچه‌ی مکتبش را به دو گروه «بینندگان کهن» و «بینندگان جدید» تقسیم کرده و معتقد بود که بینندگان کهن سخت در اشتباه بوده و از مسیرشان کاملاً منحرف شده بودند. (5) آنان از گیاهان اقتدار استفاده می‌کردند، اما نسل جدید از آن‌ها روی گردانده بود.
به گفته‌ی دون‌خوان، ابتدا تولتک‌ها طریقت معرفت خود را با خوردن گیاهان اقتدار شروع کردند. به هر حال از روی کنجکاوی یا گرسنگی و یا به اشتباه از آن‌ها خوردند. پس از اینکه گیاهان اقتدار بر آن‌ها اثر گذاشت، فقط زمان می‌خواست تا برخی از آنان تجزیه و تحلیل تجربیات خود را شروع کنند. به عقیده‌ی او اولین مردان، در طریق معرفت بسیار باشهامت بودند و در عین حال بیش از حد در اشتباه. (6)
سرانجام پس از قرن‌ها سروکار داشتن با گیاهان اقتدار و بعد از اینکه برخی مردان «دیدن» را آموختند، جسورترین آنان آموزش «دیدن» به سایر معرفت پیشگان را شروع کردند و از همین جا پایان کارشان آغاز شد. (7)
مطالبی که کاستاندا دراین باره در یازدهمین کتابش ذکر می‌کند، نوعی رازگشایی از آموزش‌های اولیه دون‌خوان درباره‌ی این گیاهان است. وی در شرحی می‌نویسد:
در زمان وقایعی که در کتاب آموزش‌های دون‌خوان وصف شده است، دون‌خـوان مقدار زیادی درباره‌ی همزادان، گیاهان قدرت، مسکالیتو، دودک، باد، روح رودخانه‌ها و کوهستان، روح چاپارل و جز این‌ها صحبت کرد. بعدها وقتی از او درباره‌ی تأکید وی بر این عناصر و این امر پرسیدم که چرا دیگر آن‌ها را به کار نمی‌برد، او بی‌هیچ خجلتی اظهار داشت که در آغاز کار آموزش به خاطر او به درون تمام این جفنگیاتِ کاذبِ سرخ‌پوستی شمنی رفته و آن‌ها را بررسی کرده است.
در جای دیگر می‌خوانیم:
کاستاندا مات و مبهوت بود. تعجب کرد که چگونه می‌تواند چنین عباراتی را بگوید. که ظاهراً حقیقی نبودند. واقعاً منظورش از آنچه می‌گفت، جدی بود. دون‌خوان خنده‌کنان گفت:
- این قدر مطلب را جدی نگیر. برای من خیلی لذت‌بخش بود که تمام این چرت و پرت‌ها را بررسی کنم و حتی لذت بخش‌تر بود؛ برای اینکه می‌دانستم این کار را به خاطر تو می‌کنم.
- به خاطر من دون‌خوان؟ این دیگر چه خبطی است؟
- بله، به خاطر تو. من با نگاه داشتن دقتِ تو بر اقلامِ دنیایت که جذابیت شدیدی برایت دارد، به تو حقه زدم و تو هم قلاب، ریسمان و وزنه‌ی ماهی‌گیری را بلعیدی. به تنها چیزی که نیاز داشتم، گرفتن دقت منقسم نشده تو بود. اما چگونه توانستم این کار را کنم، درحالی که تو چنین روح بی‌انضباطی داری؟ تو خودت بارها و بارها به من گفته‌ای برای این با من مانده‌ای که آنچه درباره‌ی دنیا می‌گویم، مسحورکننده است. آنچه نمی‌دانستی چگونه بیان کنی، این بود که جذابیتی که حس می‌کردی، بر مبنای این واقعیت قرار دارد که تو خیلی مبهم متوجه‌ی عنصری می‌شوی که درباره‌اش حرف می‌زنم. البته فکر کردی که ابهام آیین شمنی است و تور مجذوب آن شادی، یعنی ماندی.
- دون‌خوان! این کار را با همه می‌کنی؟
- نه همه؛ چون همه به سراغ من نمی‌آیند و مهم‌تر آنکه همه برای من جاذب نیستند. تو برای من جاذب بودی و هستی: فقط تو! (8)
کاستاندا خود به توصیف این گیاهان و تأثیراتشان پرداخته است:
دون‌خوان به تفکیک و در مواقع مختلف سه نوع گیاه توهم‌زا را به کار می‌برد. پیوته، علف جیمسون یا علف شیطان و نوعی قارچ (احتمالاً Psilocybe Mexicana). سرخ‌پوستان امریکا قبل از تماس با اروپایی‌ها خاصیت این سه گیاه توهم‌زا را شناخته بودند و به دلیل خاصیت‌شان به طور گسترده‌ای از آن‌ها برای لذت، مداوا، افسون‌گری و دست‌یابی به حالت خلسه استفاده می‌کردند. دون‌خوان در زمینه‌ی خاص آموزش خود مصرف داتوره و مکزیکانا را به تحصیل قدرت (قدرتی که او آن را بر «همزاد» می‌نامید) مربوط می‌ساخت. او مصرف لوفوفورا را به تحصیل خرد با شناختِ راه درست زندگی کردن مربوط می‌ساخت.
اهمیت گیاهان برای دون‌خوان، در امکان تولید مراحل درکیِ بس شگفت در انسان بود. بدین‌سان به منظور آشکارسازی و اعتبار بخشیدن به معرفتش مرا به سوی رویارویی با نتیجه مراحلی رهنمون شد که من آن حالت‌ها را در مقابل واقعیتِ عادی و معمولی زندگی روزمره، «حالاتِ واقعیت غیرعادی یا غیرمعمول» نامیده‌ام. (9)
در نظام باورهای دون‌خوان این یک فرض بنیادی بود که حالات آگاهی، حاصل از بلع هر یک از این سه گیاه «توهم‌زا» نبوده، بلکه وجوهی عینی از واقعیت‌های روزمره‌اند، اگرچه غیرعادی باشند. دون‌خوان به این حالات واقعیت غیرعادی، همچون واقعیت می‌نگریست، نه چنان‌که گویی واقعیت است.
طبقه‌بندی این گیاهان به عنوان «گیاهان توهم‌زا» و حالاتی که به عنوان «واقعیت غیرعادی» درپی داشتند، ابداع شخص کاستانداست. اما دون‌خوان چنین می‌انگاشت و توضیح می‌داد که این گیاهان گردونه‌هایی هستند که انسان را به نیروها یا قدرت‌های غیرشخصی ویژه‌ای هدایت می‌کنند و حالاتی که در انسان به وجود می‌آورند، «دیدارها»یی است که هر جادوگر باید با آن قدرت‌ها داشته باشد تا توان چیرگی بر آن‌ها را به دست آورد.
دون‌خوان پیوت را «مسکالیتو» می‌نامید و آن را آموزگاری خیرخواه و نگهبان انسان برمی‌شمرد. مسکالیتو «راه درست زندگی» را می‌آموخت از آنجا که پیوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده می‌شد که «میتوت» نام داشت، شرکت کنندگان در آن به ویژه برای گرفتن درسی در جهت راه درست زندگی گرد می‌آمدند.
اما دون‌خوان، تاتوره و قارچ را قدرت‌هایی از گونه‌ای دیگر می‌دانست. او آن‌ها را «دلیل» می‌نامید و می‌گفت که قابل رام شدن و دست‌آموز شدن هستند و هر جادوگر در واقع قدرت خود را از دست‌آموز کردن یک «دلیل» به دست می‌آورد. دون‌خوان قارچ را برتر می‌شمرد و مدعی بود قدرت نهفته در قارچ «دلیل» شخصی اوست و این دلیل را «دود» یا «دودک» می‌خواند.
روش کار دون‌خوان برای بهره‌وری از قارچ این بود که قارچ‌ها را در کدوی قلیانی کوچکی می‌گذاشت تا خشک شوند و به صورت گردی نرم درآیند. او سر کدو را برای مدت یک سال مهر می‌کرد و سپس گرد نرم را با پنج گیاه خشک شده دیگر می‌آمیخت و معجونی آماده کشیدن در چپق فراهم می‌کرد.
او معتقد بود برای رسیدن به معرفت، شخص باید هر چند بار که بتواند، با «دلیل» دیدار کند. او باید با دلیل آشنا شود و لازمه‌ی این اصل نیز آن بود که شخص بارها آن معجون توهم‌زا را بکشد. شیوه‌ی «قارچ کِشی» در عمل مستلزم بلعیدن گرد نرم قارچ بود که در چپق سوخته و خاکستر نمی‌شد همراه با فروبردن دود پنج گیاه دیگری که این معجون را می‌ساختند. دون‌خوان برای کارلوس تأثیر شگرف قارچ را بر ظرفیت ادراک شخص به هنگام «از میان برخاستن تن او»، توضیح داد. (10)
کاستاندا درباره‌ی حالت‌های عجیبی که پس از مصرف گیاهان روان گردان به او دست می‌داده و آن را «واقعیت غیرعادی» نامیده به تفصیل بحث کرده است. برخی از آن‌ها عبارت است از: دیدار با مسکالیتو در حالت خلسه و گفت‌وگو با او، مالیدن خمیری خاص به شقیقه‌ها و غیب‌گویی با مارمولک‌ها، مالیدن مخلوطی خاص از ریشه‌ی داتوره به بدن و احساس دراز شدن پاها و پرواز در هوا و فرودآمدن چون پری به زمین، احساس بی‌جسمی و ورود به دیوار و ستون، مبدل شدن به یک کلاغ پس از تدخین با چپق، مبارزه با جادوگری چند چهره، مواجه با موجودی عجیب که نگهبان عالم دیگر است، سوار شدن بر حباب‌های رودخانه و سیر در هوا و سفری دور و دراز در آب، دیدن صورت دون‌خوان به صورت نور مواج، یافتن سوراخ بین صداهای روح‌گیر، مواجهه با موجودات غیرمادی و نیز دیدن اعمال شگفت‌انگیز از دون خنارو دست‌یار دون‌خوان.

تحلیل و بررسی

در اینجا نکاتی قابل ذکر است، یکی اینکه خواننده همانند خود کاستاندا در مقابل این‌چنین وقایعی حیران می‌ماند و نمی‌تواند به تحلیل منطقیِ قانع کننده‌ای دست یابد، اما چون بعدها دون‌خوان توضیح می‌دهد که همه‌ی این کارها، حیله‌ها و ترفندهایی بوده برای کشاندن کاستاندا به طریق معرفت و شکست خودبینی و غرور روشن‌فکرانه‌ی او، به ویژه اینکه با مطالعه‌ی کتاب سوم، این سردرگمی بر طرف شده و درک این معرفت خاص برای خواننده میسر می‌شود، اما نمی‌توان از این پرسش گذشت که چرا دون‌خوان در جایگاه یک ناوال یا استاد معرفت حدود یک دهه شاگردش را با چیزهایی سرگرم می‌کرده که خودش بعدها آن‌ها را جفنگیات سرخ‌پوستی می‌نامد؟
او با همه‌ی تأکید بر نادرست بودن استفاده از این گیاهان در کتاب‌های بعدی‌اش، اما باز به نکاتی اشاره می‌کند که نوعی جنبه‌ی تأییدی در آن‌ها مشاهده می‌شود. مثلاً در پایان دوره‌ی شاگردی‌اش در گفت‌وگویی با دون‌خوان که به مرور گذشته می‌پردازند، درباره‌ی این گیاهان چنین می‌گویند:

- گیاهان اقتدار کمکم کردند؟

- مطمئناً! آن‌ها با متوقف کردن دیدگاه تو از جهان، ذهن تو را باز کردند. در این جهت گیاهان اقتدار بر «تونال» تأثیری شبیه «شیوه‌ی درست راه رفتن» دارند. هر دوی این‌ها «تونال» را از اطلاعات لبریز کرده و مناظره‌ی درونی را وادار به توقف می‌کنند. گیاهان برای این کار بی‌نظیرند ولی در ازایش قیمتی گزاف باید پرداخت؛ چرا که صدمات شدیدی بر جسم وارد می‌کنند. اشکال آن‌ها به ویژه زیان علف شیطانی، در همین است.
- اگر می‌دانستی که این گیاهان این قادر خطرناک‌اند، پس چرا بارها مرا به مصرف بیش از حد آن‌ها واداشتی؟
به من اطمینان داد که در مورد جزئیات، اقتدار به تنهایی تصمیم می‌گیرد. در مورد من، او نشانه‌های زیادی به دست آورده است که من به شدت به تهدید و اجبار نیاز دارم تا واقعاً چیزی را جلدی بگیرم. (11)
به هر حال سردرگمی، تحیر و احساس حیله‌کاری نتیجه این برخوردهای چندوجهی و متناقض است که در طریقت‌های معنوی باید از آن‌ها پرهیز کرد.
دومین نکته‌ی قابل طرح اینکه آیا اساساً استفاده از این نوع گیاهان برای حصول معرفت حقیقی مؤثر است؟ اگر واقعاً گیاهان اقتدار، برای دست‌یابی به معرفت مؤثر هستند پس چرا کاستاندا در دوره‌های بعدی آن را نفی می‌کند و دون‌خوان آن‌ها را اموری سرگرم‌کننده می‌داند که چیزی جز جفنگیات سرخ‌پوستی نیست. اما اگر این گونه گیاهان تأثیری نداشته و در واقع حیله و ترفندی بیش نیستند، پس چرا حدود یک دهه دون‌خوان شاگرد برجسته‌ی خود را به استفاده‌ی مستمر از آن‌ها وادار می‌کند؟ خصوصاً با توجه به این نکته که کاستاندا بعد از گذشت یک دهه دیگر تحت تعلیمات و آموزش‌های دون‌خوان قرار ندارد. به عبارت دیگر این گیاهان، چه وسیله نامیده شوند، چه حیله و ترفند، چه چرت و پرت، چه جفنگیات سرخ‌پوستی و چه دلیل (برای اینکه متوجه‌ی تفاوت عمیق بشویم بد نیست به این نکته توجه کنیم که در تعابیر اسلامی «دلیل» نام خداست. مثلاً خطاب به خدا می‌گوییم: «یا دلیل‌المتحیرین»)، اگر نقشی بر معرفت دارند نباید آن را نفی کرد و اگر ندارند نباید یک دهه سلوک و طی طریقت را منوط به آن دانست.
نکته‌ی سوم اینکه اگر با نگاه تعلیمی و آموزشی بنگریم، این‌گونه آثار نوعی تشویق منفی است. بی‌گمان جوانی که تجربه نداشته اما جویای معرفت می‌باشد، میان دو روش قرار می‌گیرد، یکی پیمودن راه‌های دشوار به نام مجاهدت و ریاضت و دیگری طی کردن راه‌های ساده‌تر، سریع‌تر و لذت‌بخش‌تر و البته خطرناک‌تر و آسیب‌پذیرتر. پیداست که جوان طالب حقیقت راه آسان‌تر و ساده‌تر را برمی‌گزیند. لذا آثار کاستاندا و تعالیم دون‌خوان به لحاظ آموزشی تأثیرات منفی بلکه مخرب و هولناکی را در پی خواهد داشت. سؤال مهمی که در اینجا به نظر می‌رسد اینکه اگر استعمال گیاهان تخدیری، روان گردان و توهم‌زا در یک جامعه مجوز عمومی دریافت کند، این جامعه آخرالامر به کجا خواهد رسید؟ خصوصاً اگر به عنوان شرط سلوک و معنویت مطرح شود.
چهارمین نکته توجه به آثار مخربی می‌باشد که استعمال گیاهان روان‌گردان و مخدر بر جسم و روان کاستاندا گذارده است. کاستاندا در این رابطه شرح کاملی داده، او از اثرات وحشتناک استعمال این گیاهان سخن می‌گوید. حالت‌های عجیبی پس از مضرف گیاهان به او دست داده است، نظیر غیب‌گویی با مارمولک‌ها، احساس دراز شدن پاها یا مبدل شدن به یک کلاغ پس از تدخین با چپق. آیا این‌ها همان توهماتی نیست که از استعمال مواد روان‌گردان و توهم‌زا حاصل می‌شود؟ آیا می‌توان به اسم سلوک و معنویت، انسان‌ها را این چنین به بیراهه کشید و آثار جبران‌ناپذیری بر جسم و روان آنان وارد کرد؟ آیا این‌گونه توهمات و پنداشته‌ها را می‌توان خِرَد ناب و معرفت حقیقی نامید و دانست؟
پنجمین نکته مربوط به شخصیت کارلوس کاستاندا می‌باشد، آیا منطقی است شخصی عنان خویش را بی‌نقد عقلانی به کسی بسپارد که از او انجام اعمال خلاف عقل و آسیب‌زا را می‌خواهد؟ آیا حقه زدن استاد به شاگرد در طریقت معرفت توجیه‌پذیر است؟ در اینجاست که انسان به عظمت عرفان اسلامی پی می‌برد. در مکتب عارفان مسلمان پیر و شیخ باید شرایط متعددی داشته باشند؛ یکی از آن‌ها این است که دستور به خلاف عقل ندهد و اگر سالک دستور خلاف عقل یا شریعت دید، لازم است یکسره مسیر خود را تغییر داده و دقیقاً به همین دلیل در قرآن کریم معلم و استاد واقعی فقط خداست و سالک برای پیمودن مسیر تقرب فقط باید به او توجه نموده و انابه و تضرع کند.
آخرین نکته‌ی قابل ذکر این است که عرفان را با مواد مخدر چه کار؟ اگر معرفت، شهود قلبی می‌باشد، اگر معرفت، مشاهده‌ی جمال حق است و اگر معرفت، درک حضور الهی است، آیا چنین امری از طریق گیاهان مخدر و روان‌گردان حاصل می‌شود؟ به راستی چه بسیار فاصله است میان سلوک معنوی براساس شریعت اسلامی که شرط سلوک را ایمان، اخلاص و اجتناب از مخالفت الهی می‌داند و از سوی دیگر طریقت ساحری که وصول به معرفت را از طریق گیاهان اقتدار! در عرفان اسلامی هرچه انسان منزّه از حب دنیا، حب مال، حرص، طمع، حسادت و هوای نفسانی باشد، مقرب‌تر و عارف‌تر است. اما در طریقت ساحری مصرف پیوته، علف جیمسون، مسکالیتو، دودک، روح چاپارل و جز این‌ها باعث نیل به معرفت می‌شود.

پی‌نوشت‌ها

1- کارلوس کاستاندا، سفر به دیگر سو، ص 2-1.
2- همان، ص 6.
3- همان، ص 7.
4- کارلوس کاستاندا، افسانه‌های قدرت، ص 10.
5- تورج زاهدی، مرشدی از عالم غیب، ص 461.
6- کارلوس کاستاندا، آتش درون، ص 13.
7- همان، ص 14.
8- چرخ زمان، ص 28-27.
9- کارلوس کاستاندا، آموزش‌های دون‌خوان، ص 16.
10- حقیقتی دیگر، ص 11-10.
11- افسانه‌های قدرت، ص 259.

منبع مقاله :
فعّالي، محمد تقي، (1388) نگرشي بر آرا و انديشه‌هاي کارلوس کاستاندا، تهران: سازمان ملي جوانان، معاونت مطالعات و تحقيقات، چاپ اول